عبدالله مهتدی، حاکمیت ملی و ایران آینده:
گرچه مفاهیم دیسکورس و ریتوریک، همپوشانی زیادی با یکدیگر دارند اما در سیاست، غالبا مفهوم ریتوریک نوعی استراتژی است که قرار است متقاعد کنندگی دیسکورس را به یک یا چند جامعه هدف ابراز کند. در این مبنا عبدالله مهتدی از یک سو به بخش نخبگانی جامعه زبانی خود خوراک میرساند و از سویی میخواهد ظاهرا در یک امر نیز همچنان مشارکت سیاسی در دوران انتقالی داشته باشد.
فعالان سیاسی ایرانی و اقلیتها لازم است به این نکته آگاه باشند که مانند پترن های موفق غربی، هر نوع تعریف از ایران آینده نباید حاکمیت ملی (National Soverignty) را مخدوش سازد. قدم دوم: تعریف پذیرش رسمی تنوع سیاسی، فرهنگی و زبانی در قانون اساسی است که در آن نام هیچ گروه و اتنیک و قومی حتی فارس نباید مشخصا ذکر شود، تنها رسمیت وجودی آنان مورد تایید قرار بگیرد و تنها چیزی که اهمیت حقوقی دارد ایران چند فرهنگی و ملی از نظر سیاسی است که متعلق به فرد فرد ساکنان سرزمین تعریف شود و فرد در مبنای فرد بودن با تمام دیگر ایرانیان در آزادی برابر است. قدم سوم: تعریف عدم تمرکز سیاسی و نه قومی است.
تمرکززدایی یک سلاح نیست، استراتژی توصیفی برای متوازن و منطقی کردن قدرت و همچنین بر پایهی پیشنهاد سیاسی در پارلمان موسسان تعریف میشود که اگر حاکمیت ملی مردم به آن رای دهد میتواند امکان تعین سیاسی خود را در قالب یک جمهوری فدرال سیاسی مشارکتی یا نوع کانتونی یا ایالتی پارلمانی یا انواع دیگر بدون خط کشی قومی دنبال کند.
از این جهت عبدالله مهتدی مانند بسیاری از هم تایان فارس و غیر فارس خود یک سیاستمدار دو رو و غیر قابل اعتماد برای دوران انتقالی است. او نه مورد اعتماد جامعه رادیکال دیاسپورا در جدایی طلبی است، چون گاهی از کار در چارچوب ایران میگوید و نه مورد اعتماد جامعه سیاسی که ایران برایش مبنای همکاری است. چرا که از ریتوریکی استفاده میکند که دشمن حاکمیت ملی محسوب میشود. کاری که عبدالله مهتدی و دیگر همتایان او در جهان فارسی ضروری است انجام دهند اقدام فوری بر ضد قطبی سازی عاطفی در جامعه ایرانی است. هر نیرویی این کار را انجام دهد و از دیگری سازی جلوگیری کند، خیر عمومی بزرگی ایجاد کرده است.
جدایی طلبی یا استقلال طلبی خواسته بسیاری از احزاب و افراد اقلیت در دیاسپوراست و هنوز مرجع وزن کشی شده سیاسی در داخل ایران ندارد. برای من این موضوع جرم و خیانت تعریف نمیشود، اما در دوران انتقالی که هنوز حکومت دموکراتیک شکل نگرفته آنان را بازیگر دموکراتیک دوران انتقالی نمیدانم. کشیده شدن دیسکورس جدایی طلبی به داخل، ایران آینده را صحنه خونین جنگ داخلی میکند و بر عکس احمقهایی که میگویند این حرفها را باید آنقدر زد تا عادی شود نمیدانند که درباره یک حکومت دموکراتیک تثبیت شده مانند آمریکا یا آلمان حرف نمیزنند، وضعیت متزلزل و پرریسک انتقالی، بازیگران لیبرال دموکرات نیاز دارد که ناسیونالیسم ایرانی را بر پایه ارزشهای مدنی که خون بهایی پرداخته شده از مشروطه تا امروز با خود حمل میکند، تعریف کنند.
(با کمی اضافهها از مقالهای درباره تعریف nation-state در ایران آینده در رویکرد لیبرال دموکراسی که به زودی منتشر میشود)
گرچه مفاهیم دیسکورس و ریتوریک، همپوشانی زیادی با یکدیگر دارند اما در سیاست، غالبا مفهوم ریتوریک نوعی استراتژی است که قرار است متقاعد کنندگی دیسکورس را به یک یا چند جامعه هدف ابراز کند. در این مبنا عبدالله مهتدی از یک سو به بخش نخبگانی جامعه زبانی خود خوراک میرساند و از سویی میخواهد ظاهرا در یک امر نیز همچنان مشارکت سیاسی در دوران انتقالی داشته باشد.
فعالان سیاسی ایرانی و اقلیتها لازم است به این نکته آگاه باشند که مانند پترن های موفق غربی، هر نوع تعریف از ایران آینده نباید حاکمیت ملی (National Soverignty) را مخدوش سازد. قدم دوم: تعریف پذیرش رسمی تنوع سیاسی، فرهنگی و زبانی در قانون اساسی است که در آن نام هیچ گروه و اتنیک و قومی حتی فارس نباید مشخصا ذکر شود، تنها رسمیت وجودی آنان مورد تایید قرار بگیرد و تنها چیزی که اهمیت حقوقی دارد ایران چند فرهنگی و ملی از نظر سیاسی است که متعلق به فرد فرد ساکنان سرزمین تعریف شود و فرد در مبنای فرد بودن با تمام دیگر ایرانیان در آزادی برابر است. قدم سوم: تعریف عدم تمرکز سیاسی و نه قومی است.
تمرکززدایی یک سلاح نیست، استراتژی توصیفی برای متوازن و منطقی کردن قدرت و همچنین بر پایهی پیشنهاد سیاسی در پارلمان موسسان تعریف میشود که اگر حاکمیت ملی مردم به آن رای دهد میتواند امکان تعین سیاسی خود را در قالب یک جمهوری فدرال سیاسی مشارکتی یا نوع کانتونی یا ایالتی پارلمانی یا انواع دیگر بدون خط کشی قومی دنبال کند.
از این جهت عبدالله مهتدی مانند بسیاری از هم تایان فارس و غیر فارس خود یک سیاستمدار دو رو و غیر قابل اعتماد برای دوران انتقالی است. او نه مورد اعتماد جامعه رادیکال دیاسپورا در جدایی طلبی است، چون گاهی از کار در چارچوب ایران میگوید و نه مورد اعتماد جامعه سیاسی که ایران برایش مبنای همکاری است. چرا که از ریتوریکی استفاده میکند که دشمن حاکمیت ملی محسوب میشود. کاری که عبدالله مهتدی و دیگر همتایان او در جهان فارسی ضروری است انجام دهند اقدام فوری بر ضد قطبی سازی عاطفی در جامعه ایرانی است. هر نیرویی این کار را انجام دهد و از دیگری سازی جلوگیری کند، خیر عمومی بزرگی ایجاد کرده است.
جدایی طلبی یا استقلال طلبی خواسته بسیاری از احزاب و افراد اقلیت در دیاسپوراست و هنوز مرجع وزن کشی شده سیاسی در داخل ایران ندارد. برای من این موضوع جرم و خیانت تعریف نمیشود، اما در دوران انتقالی که هنوز حکومت دموکراتیک شکل نگرفته آنان را بازیگر دموکراتیک دوران انتقالی نمیدانم. کشیده شدن دیسکورس جدایی طلبی به داخل، ایران آینده را صحنه خونین جنگ داخلی میکند و بر عکس احمقهایی که میگویند این حرفها را باید آنقدر زد تا عادی شود نمیدانند که درباره یک حکومت دموکراتیک تثبیت شده مانند آمریکا یا آلمان حرف نمیزنند، وضعیت متزلزل و پرریسک انتقالی، بازیگران لیبرال دموکرات نیاز دارد که ناسیونالیسم ایرانی را بر پایه ارزشهای مدنی که خون بهایی پرداخته شده از مشروطه تا امروز با خود حمل میکند، تعریف کنند.
(با کمی اضافهها از مقالهای درباره تعریف nation-state در ایران آینده در رویکرد لیبرال دموکراسی که به زودی منتشر میشود)
#الیاس_محمدی
حق زندگی در #استراتژی_تغییر، اصل ضروری در بازنگری بازیگران تغییر، هم در چارت لیدرهای گروه اقدام است و هم پاسخ توصیفی استراتژیک در گستردگی نحوهی رویارویی در اجراست. از یکمین در دو انقلاب پیشین، تاجرها، روحانیها، روشنفکران و رهبران نیروهای سیاسی لیدرهای اجرایی در پیروزی فرآیند سیاسی بودند، پرسش کلیدی اینجاست که در بازنگری و تقویت جنبش آزادی خواهی کنونی این لیدرها کجا هستند؟ آیا نیاز به فراخوانی لیدرهای گروه اقدام وجود دارد؟ آیا ضرورت دارد که به جایگزینی لیدرهای گروه اقدام با روشهای پیشین اندیشید؟ استراتژی مشارکت و بسیج منابع جنبش چگونه تعریف میشود؟
در بند دوم که چگونگی رویارویی است، پاسخ استراتژیکِ بازنگری در رویارویی چگونه توصیف و اجرایی میشود؟ مسلما روشهای پیشین مدنی، پاسخ لازم اما به شدت ناکافی است. بله استراتژی تغییر، به همین خاطر، یک استراتژی کاستن و توقف مرگ نیز محسوب میشود.
حق زندگی در #استراتژی_تغییر، اصل ضروری در بازنگری بازیگران تغییر، هم در چارت لیدرهای گروه اقدام است و هم پاسخ توصیفی استراتژیک در گستردگی نحوهی رویارویی در اجراست. از یکمین در دو انقلاب پیشین، تاجرها، روحانیها، روشنفکران و رهبران نیروهای سیاسی لیدرهای اجرایی در پیروزی فرآیند سیاسی بودند، پرسش کلیدی اینجاست که در بازنگری و تقویت جنبش آزادی خواهی کنونی این لیدرها کجا هستند؟ آیا نیاز به فراخوانی لیدرهای گروه اقدام وجود دارد؟ آیا ضرورت دارد که به جایگزینی لیدرهای گروه اقدام با روشهای پیشین اندیشید؟ استراتژی مشارکت و بسیج منابع جنبش چگونه تعریف میشود؟
در بند دوم که چگونگی رویارویی است، پاسخ استراتژیکِ بازنگری در رویارویی چگونه توصیف و اجرایی میشود؟ مسلما روشهای پیشین مدنی، پاسخ لازم اما به شدت ناکافی است. بله استراتژی تغییر، به همین خاطر، یک استراتژی کاستن و توقف مرگ نیز محسوب میشود.
زبان مادری و لیبرال دموکراسی:
ترویج و متولی بودن حکومت لیبرال دموکراسی در گسترش عدم تمرکز حکمرانی از حفظ میراث ملی و از قانون اساسی آغاز میشود. پذیرش رسمی تنوع نژاد اجتماعی بدون نام بردن از هیچ گروه اقلیت به جز فرست نیشنها در یک جامعه (مانند پترن های موفق غربی)، اصل پذیرش ملی ایرانی است.
اینجا دو نکته اساسی وجود دارد: «۱- از ورود رویکردهای مارکسیستی و گفتمان اطلاق استعمار به زبان فارسی و ایران جلوگیری میشود. ۲- در توزیع ساختار بودجه ریزی، زیر ساخت آموزش زبان مادری و آموزش به آن با توجه به گسترش زیرساختها و اولویتها فراهم، اصل و حق میشود.»
اینکه آموزش زبان مادری به غیر از زبان رایج یا میانجی چگونه و تا چه سطحی میتواند گسترش یابد، حتی در غرب نیز موضوعی پیچیده و تابعی از زیرساخت آموزشی و جمعیت گویشگران آن زبان است. اما از اساس همچنان که حاکمیت ملی ایرانی حفظ میشود، بر روی ترویج و محافظت از همه زبان های ملی حتی زبان اوستایی که زمانی گفته میشد تنها ۲۲ گوینده زنده دارد، ضروری است اقدامات ویژه محافظتی و گسترش زیر ساخت به مرور فراهم شود.
اساسا نهادینگی دموکراسی لیبرال با موضوع عدم تمرکز قدرت گره خورده است و در عین حال خود را از اقداماتی که National sovereignty را خدشه دار کند، محافظت میکند.
ترویج و متولی بودن حکومت لیبرال دموکراسی در گسترش عدم تمرکز حکمرانی از حفظ میراث ملی و از قانون اساسی آغاز میشود. پذیرش رسمی تنوع نژاد اجتماعی بدون نام بردن از هیچ گروه اقلیت به جز فرست نیشنها در یک جامعه (مانند پترن های موفق غربی)، اصل پذیرش ملی ایرانی است.
اینجا دو نکته اساسی وجود دارد: «۱- از ورود رویکردهای مارکسیستی و گفتمان اطلاق استعمار به زبان فارسی و ایران جلوگیری میشود. ۲- در توزیع ساختار بودجه ریزی، زیر ساخت آموزش زبان مادری و آموزش به آن با توجه به گسترش زیرساختها و اولویتها فراهم، اصل و حق میشود.»
اینکه آموزش زبان مادری به غیر از زبان رایج یا میانجی چگونه و تا چه سطحی میتواند گسترش یابد، حتی در غرب نیز موضوعی پیچیده و تابعی از زیرساخت آموزشی و جمعیت گویشگران آن زبان است. اما از اساس همچنان که حاکمیت ملی ایرانی حفظ میشود، بر روی ترویج و محافظت از همه زبان های ملی حتی زبان اوستایی که زمانی گفته میشد تنها ۲۲ گوینده زنده دارد، ضروری است اقدامات ویژه محافظتی و گسترش زیر ساخت به مرور فراهم شود.
اساسا نهادینگی دموکراسی لیبرال با موضوع عدم تمرکز قدرت گره خورده است و در عین حال خود را از اقداماتی که National sovereignty را خدشه دار کند، محافظت میکند.
یادداشت B
#الیاس_محمدی حق زندگی در #استراتژی_تغییر، اصل ضروری در بازنگری بازیگران تغییر، هم در چارت لیدرهای گروه اقدام است و هم پاسخ توصیفی استراتژیک در گستردگی نحوهی رویارویی در اجراست. از یکمین در دو انقلاب پیشین، تاجرها، روحانیها، روشنفکران و رهبران نیروهای…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنر و شرافت انجام شیفت در دوره انتقالی:
هنر و شرافت سیاست در موقعیت ویژهی ما به این موضوع گره خورده است که چه زمانی تصمیم میگیرید تا پارادایم شیفت تازه خلق کنید. اگر در زمانهی خفتبار اصلاحات این تسلط بیمارگونهی اجرایی وجود داشت که ۳۰ سال میتوانید یک دیسکورس شکنجهآور را ادامه دهید، آرایش بحرانهای کنونی و سرعت تحولات ایران، دیگر اجازه و مجال چنین خفتی را به سیاست ورزان کنونی نمیدهد.
امتیازهای منفی برجستهای هم عموما دارید. هم از فضای عمومی ایران دور هستید و هم تنفر و خشم عمومی را درک نمیکنید. ملت ایران تنها یک بار شانسی را به کسی میدهد و دیگر آن را تمدید نمیکند. در ابتدا تصور یار مردمی ایجاد میکنید و چون قدر ناشناس هستید همان را به یک خصومت اجتماعی تبدیل میکنید، چرا که شفافیت ندارید، احساس مسوولیت در شما مرده است، روی فراموشی ناکامی حساب باز کردهاید.
هر چیزی را مشمول مرور زمان میدانید و گمان میکنید با ایرانی بازی با هر چیزی میتوان زمان کشی کرد.
به همین خاطر تصور میکنید به نوعی در دنیای سیاست انتقالی ویژه در امروز ایران، ابدی و جاودان میمانید و حتی این قابلیت را دارید که تجربه زمان نابود شده در اصلاحات را تکرار کنید، نه ! ابر بحران های کنونی این اجازه را به شما نمیدهند.
واقعیت این است که عمر سیاسی بسیاری از شما پایان یافته است. گرچه اندازهی روشنی کورسو گاهی به این فکر میکنم که امیدی به شما وجود دارد اما دلایل بالا کافی است که ملت به واقعیتی بحرانی بیاندیشد، یاد و خاطره شما را دفن کند و به سوی چشمانداز تازهای حرکت کند.
فعالیت سیاسی ۱۸ ماه گذشته را در بیرون ایران کسانی انجام دادند که پلتفرم بالادستی در اختیار نداشتند. همین مردم عادی در آلمان و فرانسه و بریتانیا و کانادا و دهها کشور دیگر بودند که نابترین مشارکت های عمومی در سیاست را ساختند. بسیاری از آنها زنان و مردان قابلی در تخصص های خودشان هستند، اما فقط یک فکر اجرایی داشتند، کمک به ایران. سیاست دقیقا در پایین ترین نقطه از همکاری عمومی شهروندان شکل میگیرد. حالا شما نباشید میتواند سقف را هم خودش طراحی کند.
خب باید به روشنی نوشت که فقدان اراده سیاسی وجود دارد. ارادهی سیاسی به معنای کارگذاری در سیاست وجود ندارد.
شروعش به نظرم از اینجاست که در ابتدا تعریف گستردهای از چند موضوع ارائه کنیم و با گذشته خداحافظی کنیم:
۱- تعریفی از انواع تعارضهای عمومی شده در دو منطقه (داخل و خارج) ارائه کنیم. مکانیسم های احتمالی رفع تعارض را ارائه کنیم.
۲- برای مشارکت عمومی تئوری های چندگانه داشته باشیم. چگونگی یک پیشنهاد سازماندهی دموکراتیک با هدف اول در دیاسپورا که پلتفرم مشارکت را تعریف کند و بعد آن را به ایران متصل کند. یک رویه از تفکر استراتژیک دارد که میتوان فرآیندش را نوشت. نقطه اراده گرایانه اینجا تعریف و جدی میشود.
۳- قدم بعدی نهادسازی به هر شکلش، سازمانی، حزبی است، اما ساخت کالکتیو اکشن هدف فوری اقدام است.
۴- چشم انداز استراتژیک! میشود از چند رویکرد مبتنی بر سناریو و ساخت فرآیند آن استفاده کرد و چرخههای پایدار طراحی کرد.
#سیرک_انتخابات ترند وضعیت ما نیست. توصیف حال ما، #سیرک_اپوزیسیون از هر نوع است که با مطرح کردن موضوعاتی که قبلا توسط مردم سابیده شدند میخواهد به حیات بیلیاقتی ادامه دهد. سیرک امروز شما هستید که مدافع استمرار شرایطید چون تصور میکنید فرصت برای اقدام، ابدی به نظر میرسد.
این ویدیو دقیقا توصیف این شرایط است. مرد تهییج کننده در حال القای یک آدرس دروغ برای مبارزه است، در حالی که مردم عموما از این خیابان به هر حال هر روز دارند رد میشوند.
هنر و شرافت سیاست در موقعیت ویژهی ما به این موضوع گره خورده است که چه زمانی تصمیم میگیرید تا پارادایم شیفت تازه خلق کنید. اگر در زمانهی خفتبار اصلاحات این تسلط بیمارگونهی اجرایی وجود داشت که ۳۰ سال میتوانید یک دیسکورس شکنجهآور را ادامه دهید، آرایش بحرانهای کنونی و سرعت تحولات ایران، دیگر اجازه و مجال چنین خفتی را به سیاست ورزان کنونی نمیدهد.
امتیازهای منفی برجستهای هم عموما دارید. هم از فضای عمومی ایران دور هستید و هم تنفر و خشم عمومی را درک نمیکنید. ملت ایران تنها یک بار شانسی را به کسی میدهد و دیگر آن را تمدید نمیکند. در ابتدا تصور یار مردمی ایجاد میکنید و چون قدر ناشناس هستید همان را به یک خصومت اجتماعی تبدیل میکنید، چرا که شفافیت ندارید، احساس مسوولیت در شما مرده است، روی فراموشی ناکامی حساب باز کردهاید.
هر چیزی را مشمول مرور زمان میدانید و گمان میکنید با ایرانی بازی با هر چیزی میتوان زمان کشی کرد.
به همین خاطر تصور میکنید به نوعی در دنیای سیاست انتقالی ویژه در امروز ایران، ابدی و جاودان میمانید و حتی این قابلیت را دارید که تجربه زمان نابود شده در اصلاحات را تکرار کنید، نه ! ابر بحران های کنونی این اجازه را به شما نمیدهند.
واقعیت این است که عمر سیاسی بسیاری از شما پایان یافته است. گرچه اندازهی روشنی کورسو گاهی به این فکر میکنم که امیدی به شما وجود دارد اما دلایل بالا کافی است که ملت به واقعیتی بحرانی بیاندیشد، یاد و خاطره شما را دفن کند و به سوی چشمانداز تازهای حرکت کند.
فعالیت سیاسی ۱۸ ماه گذشته را در بیرون ایران کسانی انجام دادند که پلتفرم بالادستی در اختیار نداشتند. همین مردم عادی در آلمان و فرانسه و بریتانیا و کانادا و دهها کشور دیگر بودند که نابترین مشارکت های عمومی در سیاست را ساختند. بسیاری از آنها زنان و مردان قابلی در تخصص های خودشان هستند، اما فقط یک فکر اجرایی داشتند، کمک به ایران. سیاست دقیقا در پایین ترین نقطه از همکاری عمومی شهروندان شکل میگیرد. حالا شما نباشید میتواند سقف را هم خودش طراحی کند.
خب باید به روشنی نوشت که فقدان اراده سیاسی وجود دارد. ارادهی سیاسی به معنای کارگذاری در سیاست وجود ندارد.
شروعش به نظرم از اینجاست که در ابتدا تعریف گستردهای از چند موضوع ارائه کنیم و با گذشته خداحافظی کنیم:
۱- تعریفی از انواع تعارضهای عمومی شده در دو منطقه (داخل و خارج) ارائه کنیم. مکانیسم های احتمالی رفع تعارض را ارائه کنیم.
۲- برای مشارکت عمومی تئوری های چندگانه داشته باشیم. چگونگی یک پیشنهاد سازماندهی دموکراتیک با هدف اول در دیاسپورا که پلتفرم مشارکت را تعریف کند و بعد آن را به ایران متصل کند. یک رویه از تفکر استراتژیک دارد که میتوان فرآیندش را نوشت. نقطه اراده گرایانه اینجا تعریف و جدی میشود.
۳- قدم بعدی نهادسازی به هر شکلش، سازمانی، حزبی است، اما ساخت کالکتیو اکشن هدف فوری اقدام است.
۴- چشم انداز استراتژیک! میشود از چند رویکرد مبتنی بر سناریو و ساخت فرآیند آن استفاده کرد و چرخههای پایدار طراحی کرد.
#سیرک_انتخابات ترند وضعیت ما نیست. توصیف حال ما، #سیرک_اپوزیسیون از هر نوع است که با مطرح کردن موضوعاتی که قبلا توسط مردم سابیده شدند میخواهد به حیات بیلیاقتی ادامه دهد. سیرک امروز شما هستید که مدافع استمرار شرایطید چون تصور میکنید فرصت برای اقدام، ابدی به نظر میرسد.
این ویدیو دقیقا توصیف این شرایط است. مرد تهییج کننده در حال القای یک آدرس دروغ برای مبارزه است، در حالی که مردم عموما از این خیابان به هر حال هر روز دارند رد میشوند.
یادداشت B
هنر و شرافت انجام شیفت در دوره انتقالی: هنر و شرافت سیاست در موقعیت ویژهی ما به این موضوع گره خورده است که چه زمانی تصمیم میگیرید تا پارادایم شیفت تازه خلق کنید. اگر در زمانهی خفتبار اصلاحات این تسلط بیمارگونهی اجرایی وجود داشت که ۳۰ سال میتوانید…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حق تعیین سرنوشت در قرن بیست و یکم.pdf
726.9 KB
حق تعیین سرنوشت در قرن بیست و یکم
هرست هانوم
مناطق تاریک واراده روشنایی
«فراخوانهای «کارآفرینان قومی» همیشه احتمال دارد فضایی را ایجاد کنند که در آن خشونت و نقضهای بیشتر حقوق بشر، کم یا بیشتر احتمالا رخ دهد. این موضع ممکن است نسبتاً محافظهکارانه به نظر برسد، اما من باور دارم که این یک موضع محکم حقوق بشری است.»
هرست هانوم
مناطق تاریک واراده روشنایی
«فراخوانهای «کارآفرینان قومی» همیشه احتمال دارد فضایی را ایجاد کنند که در آن خشونت و نقضهای بیشتر حقوق بشر، کم یا بیشتر احتمالا رخ دهد. این موضع ممکن است نسبتاً محافظهکارانه به نظر برسد، اما من باور دارم که این یک موضع محکم حقوق بشری است.»
دمکراتیک غیر دموکراتیک!
صحبتهای علیرضا کیانی به عنوان یک مقام رده بالای حزبی از احزاب سلطنت طلب به چند خطای فاحش، گمانه و چالش جدی این سامانه دامن میزند. یکم اینکه مبنای نمایندگی سیاسی را یک اصل غیر دموکراتیک مطرح و آن را به نمایندگی از حزب ایران نوین عنوان میکند. چالش بعدی در تئوری برای سلطنت طلبان این است که اساسا اراده سیاسی پادشاه تشریفاتی از امید به پذیرش سیاست عرفی و مکانیسم احیای تسلسل است و نه انتخابات دموکراتیک. سامانه پادشاهی نمیتواند به این چالشها پاسخ تئوریک سیاسی در عصری که مناسبات سیاسی تغییر کردهاند ارائه کند.
ممکن است به نمونههای تاریخی از احیا ارجاع دهند، اما نکته غیر مشترک نمونههای احیا با نوع آرمانی سلطنت ایرانی، حداقل در اروپای سده ۱۹ و ۲۰ عدم انقطاع نظام حکمرانی است. مثلا در اسپانیای فرانکو گرچه او محصول جنگ داخلی است و صحنه اقتدار را به تمامی در دست گرفت اما این کار را با در سایه نگاه داشتن پادشاه و نه عزل سلطنت انجام داد و مدعی بود که برای پادشاه میجنگد.
در نروژ پادشاه فراری هاکون هفتم، شاه تبعیدی همراه یک دولت از یک سرزمین اشغالی به دست نازیها بود و در ایجاد وحدت ملی نروژیها در بازپسگیری کشورقش اساسی ایفا کرد. نمونههای احیا عموما مربوط به قرن هیژدهم در فرانسه و اسپانیا و انگلستان سده هفدهم هستند. چالش سوم و اساسی تعریف پادشاهی در سال ۲۰۲۴ است که آیا احزاب همسو آن را به عنوان یک نقطه انتقال سیاسی به آینده دموکراتیک میبینند یا احیای یک قدرت غیر دموکراتیک؟ اظهار نظرها و موضعگیریها البته به دومی نزدیک هستند.
بحران همبستگی سیاسی ایرانی بیشتر در منشأ قدرت است و بعدتر در محتوای همبستگی و حفظ ایران. مقام مادام العمر، نتیجهای از نمایندگی سیاسی نیست، نتیجه حفظ عرفی سیاست از یک پایندگی در اقتدار است که مشروعیت خود را از نمایندگی سیاسی نمیگیرد و اساسا مقام پادشاهی بر فرد نازل میشود. آنچه به عنوان نمایندگی سیاسی از فرمی زیر عنوان نظام پادشاهی لیبرال دموکرات یاد میشود، نظام سیاسی است که در آن کسب نمایندگی سیاسی از راه رویه ها و مکانیسم های دموکراتیک به سیستمی دموکراتیک است و پادشاه موضوعیت اجرایی به هیچ عنوان ندارد و کاملا مقامی معنوی و تشریفاتی است.
نظریه پردازان احیای سلطنت طلب شاید بتوانند این نقاط مبهم را روشن کنند. آنها به افراد صاحب نظر در ساخت تيوری پادشاهی در این دوره نیاز دارند نه ماجراجویان سیاسی، اما به نظر میرسد تنها در جستجوی روایت پیروزی هستند و نه جلب سیاسی شهروندان که تصور میشود پیشاپیش آن را دارند. باقی گروهها نیز در همین ابهام نمایندگی سیاسی و محتوای حکمرانی معلق هستند و تصویری استراتژیک از جایگزینی مشروعیت لغو شده از حکومت اسلامی و همینطور پیش از آن استراتژی برانداختن جمهوری اسلامی در دست ندارند.
صحبتهای علیرضا کیانی به عنوان یک مقام رده بالای حزبی از احزاب سلطنت طلب به چند خطای فاحش، گمانه و چالش جدی این سامانه دامن میزند. یکم اینکه مبنای نمایندگی سیاسی را یک اصل غیر دموکراتیک مطرح و آن را به نمایندگی از حزب ایران نوین عنوان میکند. چالش بعدی در تئوری برای سلطنت طلبان این است که اساسا اراده سیاسی پادشاه تشریفاتی از امید به پذیرش سیاست عرفی و مکانیسم احیای تسلسل است و نه انتخابات دموکراتیک. سامانه پادشاهی نمیتواند به این چالشها پاسخ تئوریک سیاسی در عصری که مناسبات سیاسی تغییر کردهاند ارائه کند.
ممکن است به نمونههای تاریخی از احیا ارجاع دهند، اما نکته غیر مشترک نمونههای احیا با نوع آرمانی سلطنت ایرانی، حداقل در اروپای سده ۱۹ و ۲۰ عدم انقطاع نظام حکمرانی است. مثلا در اسپانیای فرانکو گرچه او محصول جنگ داخلی است و صحنه اقتدار را به تمامی در دست گرفت اما این کار را با در سایه نگاه داشتن پادشاه و نه عزل سلطنت انجام داد و مدعی بود که برای پادشاه میجنگد.
در نروژ پادشاه فراری هاکون هفتم، شاه تبعیدی همراه یک دولت از یک سرزمین اشغالی به دست نازیها بود و در ایجاد وحدت ملی نروژیها در بازپسگیری کشورقش اساسی ایفا کرد. نمونههای احیا عموما مربوط به قرن هیژدهم در فرانسه و اسپانیا و انگلستان سده هفدهم هستند. چالش سوم و اساسی تعریف پادشاهی در سال ۲۰۲۴ است که آیا احزاب همسو آن را به عنوان یک نقطه انتقال سیاسی به آینده دموکراتیک میبینند یا احیای یک قدرت غیر دموکراتیک؟ اظهار نظرها و موضعگیریها البته به دومی نزدیک هستند.
بحران همبستگی سیاسی ایرانی بیشتر در منشأ قدرت است و بعدتر در محتوای همبستگی و حفظ ایران. مقام مادام العمر، نتیجهای از نمایندگی سیاسی نیست، نتیجه حفظ عرفی سیاست از یک پایندگی در اقتدار است که مشروعیت خود را از نمایندگی سیاسی نمیگیرد و اساسا مقام پادشاهی بر فرد نازل میشود. آنچه به عنوان نمایندگی سیاسی از فرمی زیر عنوان نظام پادشاهی لیبرال دموکرات یاد میشود، نظام سیاسی است که در آن کسب نمایندگی سیاسی از راه رویه ها و مکانیسم های دموکراتیک به سیستمی دموکراتیک است و پادشاه موضوعیت اجرایی به هیچ عنوان ندارد و کاملا مقامی معنوی و تشریفاتی است.
نظریه پردازان احیای سلطنت طلب شاید بتوانند این نقاط مبهم را روشن کنند. آنها به افراد صاحب نظر در ساخت تيوری پادشاهی در این دوره نیاز دارند نه ماجراجویان سیاسی، اما به نظر میرسد تنها در جستجوی روایت پیروزی هستند و نه جلب سیاسی شهروندان که تصور میشود پیشاپیش آن را دارند. باقی گروهها نیز در همین ابهام نمایندگی سیاسی و محتوای حکمرانی معلق هستند و تصویری استراتژیک از جایگزینی مشروعیت لغو شده از حکومت اسلامی و همینطور پیش از آن استراتژی برانداختن جمهوری اسلامی در دست ندارند.
ساحت حقوق بشر باید از نفوذ احزاب سیاسی محافظت شود. اگر پایگاه حزبی دارید که بعضی هم دارید اعلام کنید و مخاطب را احمق فرض نکنید. ایدئولوژی های سیاسی و سازماندهی شدهی مبتنی بر اتنوکراسی از هر نوع، ابایی از دستکاری و بازی با مناطق مین گذاری اجتماعی برای دستیابی به اهداف خود ندارند. برای همین است که عذرخواهی شان پس از اقدامات تحریکآمیز همچنان ایران ستیزانه به معنای ضد سیویک ملی است، چرا که رهبران تصمیمساز آنها، حیات و امیدشان را در انفجار اجتماعیِ حاصل از یکی از همین مینها میبینند. تحت هر شرایطی، ساخت نفرت قومی و ملی محکوم است. چه بر ضد شهروندان ایرانی کُرد باشد و چه شهروندان ایرانی تُرک یا هر فرهنگ و زبان دیگری. ناسیونالیسم مدنی و ترویج آن در محتوای سیستم دموکراسی لیبرال، پادزهر این ایدئولوژی ها ست. اساس هویت سیاسی ما میتواند بر اساس ایران پلورال فرهنگی تعریف شود و در عین حال از اساس حاکمیت ملی (national sovereignty) نیز محافظت کند. اگر ریتوریک شما اهمیتی به حاکمیت ملی در ساخت دولت ندهد، اساسا در بازی مشارکت داده نمیشود. ما در موقعیت جیوپالتیک بلژیکی یا آلمانی نیستیم و به همین دلیل است که اگر درک نکنید در یک موقعیت اضطراری همه چیز ممکن است فدای حفظ امنیت مردمان ایران از شر همسایههای خود شود، طبعا و پیشاپیش به سمت تعریف Liberty و فرآیندهای ساخت Rights of the individual و Constitutionalism در ساخت دولت در معنای شمول قدرت و نه نهاد اجرایی حرکت میکنید، نه اینکه عامدانه درگیر اسامی شهرها و خط کشی کودکانه نقشه ایران باشید.
نقشهی راه براندازی جمهوری اسلامی و شکافهای دانش وضعیت
بخش یک
شکاف های پژوهشی دورهی انتقال سیاسی را شناسایی کنیم. اگر یک مرکز، اتاق فکر یا اندیشکده نتواند به شما استراتژیک بگوید که شکافهای دانش وضعیت (research gap) در کجا قرار دارند، تیم های عملیاتی، توانایی های خود را در جای بیهوده یا بیرون از اولویتها مصرف میکنند. به ویژه در زمان بحران، آنکه میتواند از مرگ پیشگیری کند احتمالا باید بتواند به این پرسش در دوران انتقالی پاسخ توصیفی نیز بدهد و نیروی تمام کننده ایجاد کند و از عاشورایی شدن وضعیت جلوگیری نماید.
رهبری تغییر (change leadership)
مدل توصیفی تغییرات یا مفهوم رهبری تغییر که در دیدگاه سیاسیام قرار دارد از مسالهگشاییِ موضوعات چالش برانگیز ایران آغاز میشود. باید درک کنیم گرچه منظره سیاسی_اجتماعی کلانی که با آن روبرو هستیم، رویاهای جوامع متنوعی را در تضمین زیست مدنی و سیاسی دنبال میکند، با موضوع همبستگی اجتماعی آشناست و حفاظت بی چون و چرا از حقوق فردی را ارزش بنیادین خود میداند و اقتصاد بیآینده کنونی را که در فقر و نبود دانش فنی، هر روز عمق بیشتری مییابد، درک میکند. و در عین حال به این موضوع آگاه است که همه پاسخها نزد او نیست و از ساده سازیها در اندیشیدن به راهحلهایی که نتیجهای جز انفعال و آرمانشهر جویی ندارند پرهیز میکند.
فهم این عناصر و تمایزِ آنها کمک میکنند که دو اصل راهبردی را در نظر داشته باشیم. ما میخواهیم یک: ملموس و اندازهگیری شده پیشروی سیاسی کنیم و برای انجام آن دو: به ساخت سیاستِ دربرگیری (Inclusion) نیاز بنیادی داریم. از این جهت دایره شمول یاران استراتژیک ما در ساخت نیروی سیاسی در دوران انتقالی، جامعه مدنیِ عامل است که از دل آن بیرون آمدهایم و آگاهیم که در نظارت یک دولت مستقر دموکراتیک زندگی نمیکنیم و مطالبهی مدنی معنا ندارد و از این جهت اراده گرایانه در اندیشه تسخیر قدرت، براندازی نظام مستقر اسلامگرا و تعریف یک سیستم جایگزین از حکمرانی دموکراتیک هستیم تا بخشی از خواستها در اساسی گرایی محقق کنیم و بخشی دیگر را در یک نظام حقوقی_سیاسی دموکراتیک که رویای تاسیس آن را داریم دنبال کنیم. بر این مبنا به عنوان مثال حق بدن یک اصل کانستیتوشنال تعریف میشود و مدلهای دستیابی به آن و تضمین در اجرا، یک پارادایم از پیشنهاد حقوقی در اجرا و یا حزبی است.
این همان نقطهای است که جامعه هدف تعریف میشود. بسیاری از فعالین در زمانه عسرت، زمان بسیار طولانی را عامدانه یا ناآگاهانه صرف این موضوع میکنند که بین آنانی که در ایران زندگی میکنند و آنانی که به ناچار ترک میهن کردهاند، حقوق یا شایستگی جداگانهای برای مشارکت در تغییر تعریف کنند. این مرزبندی و تقویت آن، خواست استراتژیک حکومت در انشقاق نیروهاست و باید از آن فاصله گرفت.
اما برای متفاوت عمل کردن همچنان نباید از نظر دور داشت که نیروی عامل در میدان تغییر، دو منبع برای یارگیری دارد. نیرویی که فرصت و منابع گستردهای از پتانسیل ها را در اختیار دارد یا میتواند آنها را فراخوانی و فعال کند و نیرویی که میتواند پتانسیل های اندیشیده شده را به هدف عملیاتی در اجرا تبدیل کند. در هر دوی این منابع، یاران استراتژیک و جامعه هدف ما، همه شهروندان مخالف و معترضِ عاملی که تعریف میشوند میخواهند در یک مشارکت سیاسی، فارغ از مکانِ زندگی خود نقش کلیدی ایفا کنند. از این جهت ممکن است سازماندهی لیبرال در جایی، وزنههای بیشتر خود را به نسبت اقدام استراتژیک در ایران تعریف کند و در جایی از نیروهای عامل در بیرون از ایران بهرهمند گردد.
پس از شناسایی جامعه هدف در یک سازماندهی، توانمند سازی و ساخت ظرفیتهایی که محتمل های قوی در اهداف عملیاتی هستند در کانون توجه و اولویت قرار میگیرند. ارائه آموزشها و دانش سیاسی و همینطور منابع و مهارت های کلیدی که میتوانند به کمک جامعه هدف بیایند، ما را در برابر تجربههای باتلاقی از گذشته محافظت میکنند.
سیاست گذاریها در این باره نیازمند رویکردی سازشگر و سازگار جویانه با ایدههای متنوعی است که از پایینترین کانون های مشارکت به تیم رهبری استراتژیک منتقل میشوند. اینکه تیم اقدام بتواند پلتفرمی برای پاسخگویی به نیازها و داینامیک های در حال تحول باشد و برای بازخوردها و ارزیابیهای مستمر خود را مهیا کند، مدل یادگیرندگی سازمان را تضمین میکند و به افراد تصمیمساز امکان اعتماد سازی میدهد و این تنها از راه ارائه فرآیندهای شفاف از تصمیمگیری و احترام به ارتباطات شکل گرفته در جامعه هدف، امکانپذیر خواهد بود.
در این مسیر، تعارضها ناگزیر است و آنانی که توانایی حل تعارض را در چرخههای پایدار جستجو و تضمین میکنند، امکان اندازهگیریِ پیشروی سیاسی را تضمین میکنند.
ادامه دارد
بخش یک
شکاف های پژوهشی دورهی انتقال سیاسی را شناسایی کنیم. اگر یک مرکز، اتاق فکر یا اندیشکده نتواند به شما استراتژیک بگوید که شکافهای دانش وضعیت (research gap) در کجا قرار دارند، تیم های عملیاتی، توانایی های خود را در جای بیهوده یا بیرون از اولویتها مصرف میکنند. به ویژه در زمان بحران، آنکه میتواند از مرگ پیشگیری کند احتمالا باید بتواند به این پرسش در دوران انتقالی پاسخ توصیفی نیز بدهد و نیروی تمام کننده ایجاد کند و از عاشورایی شدن وضعیت جلوگیری نماید.
رهبری تغییر (change leadership)
مدل توصیفی تغییرات یا مفهوم رهبری تغییر که در دیدگاه سیاسیام قرار دارد از مسالهگشاییِ موضوعات چالش برانگیز ایران آغاز میشود. باید درک کنیم گرچه منظره سیاسی_اجتماعی کلانی که با آن روبرو هستیم، رویاهای جوامع متنوعی را در تضمین زیست مدنی و سیاسی دنبال میکند، با موضوع همبستگی اجتماعی آشناست و حفاظت بی چون و چرا از حقوق فردی را ارزش بنیادین خود میداند و اقتصاد بیآینده کنونی را که در فقر و نبود دانش فنی، هر روز عمق بیشتری مییابد، درک میکند. و در عین حال به این موضوع آگاه است که همه پاسخها نزد او نیست و از ساده سازیها در اندیشیدن به راهحلهایی که نتیجهای جز انفعال و آرمانشهر جویی ندارند پرهیز میکند.
فهم این عناصر و تمایزِ آنها کمک میکنند که دو اصل راهبردی را در نظر داشته باشیم. ما میخواهیم یک: ملموس و اندازهگیری شده پیشروی سیاسی کنیم و برای انجام آن دو: به ساخت سیاستِ دربرگیری (Inclusion) نیاز بنیادی داریم. از این جهت دایره شمول یاران استراتژیک ما در ساخت نیروی سیاسی در دوران انتقالی، جامعه مدنیِ عامل است که از دل آن بیرون آمدهایم و آگاهیم که در نظارت یک دولت مستقر دموکراتیک زندگی نمیکنیم و مطالبهی مدنی معنا ندارد و از این جهت اراده گرایانه در اندیشه تسخیر قدرت، براندازی نظام مستقر اسلامگرا و تعریف یک سیستم جایگزین از حکمرانی دموکراتیک هستیم تا بخشی از خواستها در اساسی گرایی محقق کنیم و بخشی دیگر را در یک نظام حقوقی_سیاسی دموکراتیک که رویای تاسیس آن را داریم دنبال کنیم. بر این مبنا به عنوان مثال حق بدن یک اصل کانستیتوشنال تعریف میشود و مدلهای دستیابی به آن و تضمین در اجرا، یک پارادایم از پیشنهاد حقوقی در اجرا و یا حزبی است.
این همان نقطهای است که جامعه هدف تعریف میشود. بسیاری از فعالین در زمانه عسرت، زمان بسیار طولانی را عامدانه یا ناآگاهانه صرف این موضوع میکنند که بین آنانی که در ایران زندگی میکنند و آنانی که به ناچار ترک میهن کردهاند، حقوق یا شایستگی جداگانهای برای مشارکت در تغییر تعریف کنند. این مرزبندی و تقویت آن، خواست استراتژیک حکومت در انشقاق نیروهاست و باید از آن فاصله گرفت.
اما برای متفاوت عمل کردن همچنان نباید از نظر دور داشت که نیروی عامل در میدان تغییر، دو منبع برای یارگیری دارد. نیرویی که فرصت و منابع گستردهای از پتانسیل ها را در اختیار دارد یا میتواند آنها را فراخوانی و فعال کند و نیرویی که میتواند پتانسیل های اندیشیده شده را به هدف عملیاتی در اجرا تبدیل کند. در هر دوی این منابع، یاران استراتژیک و جامعه هدف ما، همه شهروندان مخالف و معترضِ عاملی که تعریف میشوند میخواهند در یک مشارکت سیاسی، فارغ از مکانِ زندگی خود نقش کلیدی ایفا کنند. از این جهت ممکن است سازماندهی لیبرال در جایی، وزنههای بیشتر خود را به نسبت اقدام استراتژیک در ایران تعریف کند و در جایی از نیروهای عامل در بیرون از ایران بهرهمند گردد.
پس از شناسایی جامعه هدف در یک سازماندهی، توانمند سازی و ساخت ظرفیتهایی که محتمل های قوی در اهداف عملیاتی هستند در کانون توجه و اولویت قرار میگیرند. ارائه آموزشها و دانش سیاسی و همینطور منابع و مهارت های کلیدی که میتوانند به کمک جامعه هدف بیایند، ما را در برابر تجربههای باتلاقی از گذشته محافظت میکنند.
سیاست گذاریها در این باره نیازمند رویکردی سازشگر و سازگار جویانه با ایدههای متنوعی است که از پایینترین کانون های مشارکت به تیم رهبری استراتژیک منتقل میشوند. اینکه تیم اقدام بتواند پلتفرمی برای پاسخگویی به نیازها و داینامیک های در حال تحول باشد و برای بازخوردها و ارزیابیهای مستمر خود را مهیا کند، مدل یادگیرندگی سازمان را تضمین میکند و به افراد تصمیمساز امکان اعتماد سازی میدهد و این تنها از راه ارائه فرآیندهای شفاف از تصمیمگیری و احترام به ارتباطات شکل گرفته در جامعه هدف، امکانپذیر خواهد بود.
در این مسیر، تعارضها ناگزیر است و آنانی که توانایی حل تعارض را در چرخههای پایدار جستجو و تضمین میکنند، امکان اندازهگیریِ پیشروی سیاسی را تضمین میکنند.
ادامه دارد
نقشهی راه براندازی جمهوری اسلامی و شکافهای دانش وضعیت
بخش دوم
شکاف های پژوهشی در براندازی حکومت اسلامی در ایران از درک و شناسایی جامعه هدف آغاز میشود و اراده گرایانه میتواند رهبری تغییر را دستکم روی کاغذ بیاورد. درباره اپوزیسیونی که در این باره نظارهگر تحولات خونین به ویژه از سال ۲۰۱۷ تا آزمون حیاتی سپتامبر ۲۰۲۲ بوده است حرفی و انتظاری دیگر وجود ندارد و این تلنگرها بیشتر متوجه فعالینی است که در تردیدها برای ایجاد پارادایمشیفت یا ادامه در وضعیت موجود به سر میبرند. در نگاه بسیاری از آنان این "تعامل پیچیده اجتماعی" (به گفته هانتینگتون) ناخواسته یا شاید ناآگاهانه حتما باید شامل همان دربرگیرندگی (inclusion) در دوران استقرار دولت دموکراتیک باشد. در واقع انتظار برای یک مرجع جعلی ساختن از اعطای حقوق است. در این تئوری ها، گمگشتگی و مغالطات لغو اقدام موثر وجود دارد.
به این ترتیب که چشمانداز اهداف استراتژیک که کلان سرزمینی است با اهداف عملیاتی که ویژهی نیروی سیاسیِ کارگزار در سیاستِ دوران انتقالی است، خلط میشود. در این دیدگاه اقلیت از هر نوع خود را برابر یک نیروی مرجع تصور میکند که الزاما باید و میتواند تضمینهای لازم را فراهم کند تا دربرگیرندگی اجتماعی عینیت یابد. مخاطبان آنان نیز با این فکر که امکان اعطای چیزی را که ندارند اما تصور میکنند دارای آن هستند، وارد این گفتگوهای بیحاصل میشوند. این خلط و خطای فاحش در تماشای چشمانداز، بعضی را تا آنجا پیش میبرد که حتی به جلب خرسندی و همراهی اسلامگرایان از شهروندان عادی تا نظامیان را شامل میشود.
بخش دیگر خطای فاحش در جایگیری و جاگذاری سیاستهای دوران انتقالی در سیاستگذاری خیابان است. برای تفکیک و تمایز در مثال میتوان یادآوری کرد که همهی مناطق ایران در یک چشمانداز استراتژیک انتقالی، جامعهی هدف محسوب میشوند اما در اهداف عملیاتی تنها تهران است که تغییرات تسخیر قدرت در آن اتفاق میافتد. نبود درک سیاسی این موضوع حیاتی، بسیاری از معترضان را در اعتراضات متعدد سالیان گذشته در معرض هزینههای سنگین و بالا قرار داده است. به ویژه اینکه حتی پوزیشن هدف عملیاتی تهران نیز در ایده تجمعات محله محور در اعتراضات سال ۱۴۰۱ پیش از آنکه محقق کننده یک استراتژی در نتیجه گیری باشد، جامعه هدف عملیاتی را تبدیل به نقاط قابل کنترل توسط سیستم سرکوب کرد.
بنابراین گام اول شکافهای پژوهشی، رد پیشفرض های پذیرفته شده در سیاست گذاری خیابان، ارزیابی مجدد و بررسی کارآمدی روش های پیشین است. سیاستگذاری نوین خیابان باید بتواند انگارههای پژوهشی را با هدف تمرکز جمعیت عامل در نقطهای استراتژیک از تهران، تیمهای پشتیبانی در انسداد مسیر انتقال نیروهای سرکوب و همچنین تیمهای خرابکاری در مدیریت شهری برنامه ریزی کند. از این جهت، قبل از آنکه فراخوان محور عمل کنیم، استراتژی محور میاندیشیم. این مثلث کلی نتیجهگیری است و ارزیابی زمان پایداری نیروهای معترض در خیابان و همچنین سناریوهای متفاوت با احتمال پیشآمد بالا، بخش دیگر این پازل نتیجه گیری هستند.
گام دوم شکاف های دانش خیابان مبتنی بر سیاست های ارتباطی بین نیروهای مشارکت کننده در خیابان و تیم های ارتباط عملیات است. تیم های ارتباط عملیات، میتواند شامل تیمهای مذاکره کننده با نمایندگان ارتش و نمایندگان سرکوب برای انتقال قدرت، تحت یک پروتکل دقیق ساختاری و واگذاری از پذیرش، بازداشتها و ادغام توصیف شود. همین طور تیمهای نمایندگی وضعیت شهری برای حفظ امنیت نظامی و اقتصادی و تیمهای مذاکره با سفارت خانه های اصلی در شناسایی وضعیت تازه، قابل ارزیابی است.
گام سوم از شکافها استراتژیهای رسانه در پیشبرد اهداف عملیاتی و استراتژیک جنبش و همچنین مدیریت افکار عمومی است.
گام چهارم شکافهای پژوهشی در استفاده از فنآوری است. استفاده از فنآوری های دموکراسی دیجیتال میتوانند راههای امن و اعتماد ساز در تضمین دهندگی برگزاری انتخابات و همه پرسی را فراهم نماید. برای مراحل اول اهداف عملیاتی نیز، فنآوری میتواند روی برنامه های برپایی اینترنت دیرکت تو سل از استارلینک یا دیگر امکانها متمرکز شود.
گام پنجم شکافها، تئوری سیاسی برپایی حکمرانی لیبرال در تضمین آزادی مشارکت سیاسی همه طیفها به عنوان بنیادی برای تاسیس و تشکیل پارلمان موسسان است.
این پنج گام از سازماندهی از اولویت های همزمانی پیروی میکنند و در کنار دیگر موارد یاد شده، بلاک های مناطق تاریک را به سمت روشنایی هدایت میکنند.
بخش دوم
شکاف های پژوهشی در براندازی حکومت اسلامی در ایران از درک و شناسایی جامعه هدف آغاز میشود و اراده گرایانه میتواند رهبری تغییر را دستکم روی کاغذ بیاورد. درباره اپوزیسیونی که در این باره نظارهگر تحولات خونین به ویژه از سال ۲۰۱۷ تا آزمون حیاتی سپتامبر ۲۰۲۲ بوده است حرفی و انتظاری دیگر وجود ندارد و این تلنگرها بیشتر متوجه فعالینی است که در تردیدها برای ایجاد پارادایمشیفت یا ادامه در وضعیت موجود به سر میبرند. در نگاه بسیاری از آنان این "تعامل پیچیده اجتماعی" (به گفته هانتینگتون) ناخواسته یا شاید ناآگاهانه حتما باید شامل همان دربرگیرندگی (inclusion) در دوران استقرار دولت دموکراتیک باشد. در واقع انتظار برای یک مرجع جعلی ساختن از اعطای حقوق است. در این تئوری ها، گمگشتگی و مغالطات لغو اقدام موثر وجود دارد.
به این ترتیب که چشمانداز اهداف استراتژیک که کلان سرزمینی است با اهداف عملیاتی که ویژهی نیروی سیاسیِ کارگزار در سیاستِ دوران انتقالی است، خلط میشود. در این دیدگاه اقلیت از هر نوع خود را برابر یک نیروی مرجع تصور میکند که الزاما باید و میتواند تضمینهای لازم را فراهم کند تا دربرگیرندگی اجتماعی عینیت یابد. مخاطبان آنان نیز با این فکر که امکان اعطای چیزی را که ندارند اما تصور میکنند دارای آن هستند، وارد این گفتگوهای بیحاصل میشوند. این خلط و خطای فاحش در تماشای چشمانداز، بعضی را تا آنجا پیش میبرد که حتی به جلب خرسندی و همراهی اسلامگرایان از شهروندان عادی تا نظامیان را شامل میشود.
بخش دیگر خطای فاحش در جایگیری و جاگذاری سیاستهای دوران انتقالی در سیاستگذاری خیابان است. برای تفکیک و تمایز در مثال میتوان یادآوری کرد که همهی مناطق ایران در یک چشمانداز استراتژیک انتقالی، جامعهی هدف محسوب میشوند اما در اهداف عملیاتی تنها تهران است که تغییرات تسخیر قدرت در آن اتفاق میافتد. نبود درک سیاسی این موضوع حیاتی، بسیاری از معترضان را در اعتراضات متعدد سالیان گذشته در معرض هزینههای سنگین و بالا قرار داده است. به ویژه اینکه حتی پوزیشن هدف عملیاتی تهران نیز در ایده تجمعات محله محور در اعتراضات سال ۱۴۰۱ پیش از آنکه محقق کننده یک استراتژی در نتیجه گیری باشد، جامعه هدف عملیاتی را تبدیل به نقاط قابل کنترل توسط سیستم سرکوب کرد.
بنابراین گام اول شکافهای پژوهشی، رد پیشفرض های پذیرفته شده در سیاست گذاری خیابان، ارزیابی مجدد و بررسی کارآمدی روش های پیشین است. سیاستگذاری نوین خیابان باید بتواند انگارههای پژوهشی را با هدف تمرکز جمعیت عامل در نقطهای استراتژیک از تهران، تیمهای پشتیبانی در انسداد مسیر انتقال نیروهای سرکوب و همچنین تیمهای خرابکاری در مدیریت شهری برنامه ریزی کند. از این جهت، قبل از آنکه فراخوان محور عمل کنیم، استراتژی محور میاندیشیم. این مثلث کلی نتیجهگیری است و ارزیابی زمان پایداری نیروهای معترض در خیابان و همچنین سناریوهای متفاوت با احتمال پیشآمد بالا، بخش دیگر این پازل نتیجه گیری هستند.
گام دوم شکاف های دانش خیابان مبتنی بر سیاست های ارتباطی بین نیروهای مشارکت کننده در خیابان و تیم های ارتباط عملیات است. تیم های ارتباط عملیات، میتواند شامل تیمهای مذاکره کننده با نمایندگان ارتش و نمایندگان سرکوب برای انتقال قدرت، تحت یک پروتکل دقیق ساختاری و واگذاری از پذیرش، بازداشتها و ادغام توصیف شود. همین طور تیمهای نمایندگی وضعیت شهری برای حفظ امنیت نظامی و اقتصادی و تیمهای مذاکره با سفارت خانه های اصلی در شناسایی وضعیت تازه، قابل ارزیابی است.
گام سوم از شکافها استراتژیهای رسانه در پیشبرد اهداف عملیاتی و استراتژیک جنبش و همچنین مدیریت افکار عمومی است.
گام چهارم شکافهای پژوهشی در استفاده از فنآوری است. استفاده از فنآوری های دموکراسی دیجیتال میتوانند راههای امن و اعتماد ساز در تضمین دهندگی برگزاری انتخابات و همه پرسی را فراهم نماید. برای مراحل اول اهداف عملیاتی نیز، فنآوری میتواند روی برنامه های برپایی اینترنت دیرکت تو سل از استارلینک یا دیگر امکانها متمرکز شود.
گام پنجم شکافها، تئوری سیاسی برپایی حکمرانی لیبرال در تضمین آزادی مشارکت سیاسی همه طیفها به عنوان بنیادی برای تاسیس و تشکیل پارلمان موسسان است.
این پنج گام از سازماندهی از اولویت های همزمانی پیروی میکنند و در کنار دیگر موارد یاد شده، بلاک های مناطق تاریک را به سمت روشنایی هدایت میکنند.
بیدار شدم
تکّهای در خواب رشت مانده بود
تکّهای تهران
پارهای در تلفن های هر دو مان
همه چیز در استانبول
حالا که بیدارم بگذار
همّهی تکّهها را فریاد کنم
بردیا موسوی
تکّهای در خواب رشت مانده بود
تکّهای تهران
پارهای در تلفن های هر دو مان
همه چیز در استانبول
حالا که بیدارم بگذار
همّهی تکّهها را فریاد کنم
بردیا موسوی
آرایش سیاسی موجود، تقویت وضعیت ارگانیک و استحاله برای رژیم در ایران است. لیبرالها در این مرحله تنها باید روی ساخت استراکچر های گوناگون سازمان تمرکز کنند. تا زمانی که سازمان عامل شکل نگرفته، گفتگو و همکاری، بیهوده و مسموم کننده است و شما را آسیب پذیر میکند. اعلام موجودیت برای زمانی است که حداقلها در عاملیت را یافتهاید. حداقل ها در عاملیت را میتوان بر اساس روشهای گوناگونی تعریف کرد. نباید برای رقبا روشن باشد، آنها را در اجرا لازم است بازنمایی کرد و به رخ بکشید. با وجود آنکه برای گروههای راستگرا چندان دورنمای روشنی از عاملیت وجود ندارد اما همچنان بخش بزرگی از انرژی ملیگرایی که عموما مردم در ایران میفهمند در این نقطه سرگردان است، همچنین چپها اگر بتوانند ارتباطات با کالکتیو های کارگری را بازسازی کنند بزرگترین شریک سازمانی لیبرالها در آینده خواهند بود. اما برای آیدنیتیتی پالتیکها گرچه هیچ شانسی در مارکت سیاسی ایران وجود ندارد، اما در زمان عینی شدن ساخت قدرت و مشروعیت های اولیه میتوان نیروهای جوان و متخصص آنان را جذب کرد.
(این متن درباره دنیای واقعی است نه شبکههای آنلاین)
(این متن درباره دنیای واقعی است نه شبکههای آنلاین)
مرتبط با #انقلاب_مشروطه
مدرن سازی سیاسی را بر مبنای پیشگیری از حکمرانی خودسرانه باید درک کرد. حصول اطمینان بر اساس مکانیسمهای قانون اساسی از اینکه حاکمان یا نهادهای حاکم نمیتوانند به میل خود حکومت کنند. تعلیق Constitutionalism، مفهوم State را که قرار است کیفیت Sovereignty را تعریف کند و ساختمان Government را ارگنایز کند، در بیبرگی و بیمحصولی نگاه میدارد و ظواهر مدرن شده نمیتوانند حامیان خود را بسازند. این گونه میشود که تصویر زیبایی بر در و دیوار خانه ساخته شده است که "پنجرههای شکسته" (Broken window) فراوانی دارد. یکی از پیامدهای هولناک پنجره شکسته در سیاست، تولید و ترویج گروههای تبهکار است که در پرسش هایی از موضوع Consolidation یا ثبات در هر دموکراسی تازه زاده شده، از دشمنان پیشفرض شدهی آن میتوان ردیابی کرد.
پاسخ آن در ایران و چند کلمه، استبداد، اسلامگرایی، نهاد روحانیت و سلطنت مطلقهی فقیه و پادشاه است.
مدرن سازی سیاسی را بر مبنای پیشگیری از حکمرانی خودسرانه باید درک کرد. حصول اطمینان بر اساس مکانیسمهای قانون اساسی از اینکه حاکمان یا نهادهای حاکم نمیتوانند به میل خود حکومت کنند. تعلیق Constitutionalism، مفهوم State را که قرار است کیفیت Sovereignty را تعریف کند و ساختمان Government را ارگنایز کند، در بیبرگی و بیمحصولی نگاه میدارد و ظواهر مدرن شده نمیتوانند حامیان خود را بسازند. این گونه میشود که تصویر زیبایی بر در و دیوار خانه ساخته شده است که "پنجرههای شکسته" (Broken window) فراوانی دارد. یکی از پیامدهای هولناک پنجره شکسته در سیاست، تولید و ترویج گروههای تبهکار است که در پرسش هایی از موضوع Consolidation یا ثبات در هر دموکراسی تازه زاده شده، از دشمنان پیشفرض شدهی آن میتوان ردیابی کرد.
پاسخ آن در ایران و چند کلمه، استبداد، اسلامگرایی، نهاد روحانیت و سلطنت مطلقهی فقیه و پادشاه است.
مرتبط با #انقلاب_مشروطه
به زبان ساده پهلویها نهادهای سه گانه رو تعلیق کردند، استبداد نگذاشت که سیستم، حامیان خودش رو برای تثبیت مدرنیته بسازه.
نتیجه این شد که با رشد طبقه متوسط، اسلام گراها و کمونیستها به کمک بازار رشد کردند و نه خدمات ایجاد دولت مدرن رضاشاه، در جامعه صنعتگر و روشنفکر، درونی و دیده شد و نه انقلاب سفید محمدرضاشاه، توجهات طبقه متوسط جدید رو جذب کرد. بلکه خشم اربابها رو که مالکان بخش اصلی از شریان تجارت و ثروت در شهرهای غیر از پایتخت بودند برانگیخت.
به زبان ساده پهلویها نهادهای سه گانه رو تعلیق کردند، استبداد نگذاشت که سیستم، حامیان خودش رو برای تثبیت مدرنیته بسازه.
نتیجه این شد که با رشد طبقه متوسط، اسلام گراها و کمونیستها به کمک بازار رشد کردند و نه خدمات ایجاد دولت مدرن رضاشاه، در جامعه صنعتگر و روشنفکر، درونی و دیده شد و نه انقلاب سفید محمدرضاشاه، توجهات طبقه متوسط جدید رو جذب کرد. بلکه خشم اربابها رو که مالکان بخش اصلی از شریان تجارت و ثروت در شهرهای غیر از پایتخت بودند برانگیخت.
به نظرم نیاز داریم ایران، سرزمینی که به آزادی آن فکر میکنیم، مقدّس باشد. این یک دیدگاه عامدانه است که برابر نفرت از سوی ایران ستیزان و مصادره کنندگان میهن دوستی از آن محافظت میکند. این تقدّس به جان و خاک که در هم تنیده است ارتباط دارد.
عمدتا نظریات دوران انتقالی درباره سیاست های معطوف به سرزمین به دو دسته تقسیم میشوند: محققان لیبرال: راهحل شان چفت و بست نهادهای دموکراتیک و جاری سازی کانستیتوشنال به عنوان پایهای برای آغاز عدم تمرکز در قدرت و پذیرش تکثر سیاسی به جای دستکاری مرزهاست. یکی از مشهورترینها مایکل ایگناتیف است که در کتاب خود (خون و تعلق، سفری به درون ملیگرایی جدید) سیاست هویت را یکی از موانع جدی گذار دموکراتیک میداند و توضیح میدهد که بازیگران وضعیت انتقالی ضرورت دارد مذاکره ها و مدیریت اختلافات را اولویت سیاستها در نظر بگیرند و تلویحا اشاره میکند که به هر میزان روی ساخت و توانمند سازی نهادهای دموکراتیک در یک سرزمین توافق وجود داشته باشد میتواند از قدرت گرفتن تجزیه طلبان پیشگیری کند و آنها را که عمدتا ناشران ابتدایی خونریزی هستند منزوی کند.
بعضی دیگر از آنان مثل ویلیام والدنفلد روی فدرالیزم تاکید دارند که توزیع قدرت را مانع از درگیریها و قدرتگیری سیاست هویت و همچنین تامین حقوق اقلیت میدانند. طیفی از محققان همچون جان رالز زاویه دیگری از موضوع را مرکز بررسی قرار میدهند. او در کتاب law of peoples پیشینهها در تغییر مرز را مربوط به دوران استعماری میداند و در دوران جدید پایبندی به نظم بینالملل را برای پیشگیری از بیثباتی در امنیت ضروری میداند. جان رالز راه حلها برای برونرفت از انسدادها در این باره را موکول به پذیرش نهادهای بینالمللی به عنوان گروه مرجع میداند. در این باره نکتهای که قابل توجه است و کمتر در میان نوشتههای فعالان ایرانی دیده میشود این است که ارجاع هرگونه راه حل قانونی به نهادهای جهانی بر پایه یک حکومت دموکراتیک قابل پیگیری است و نه پیشاپیش در فروپاشی سرزمینی در دوران حکومت خودکامه!
غالبا برداشتی که از پترن های تاریخی میشود یادآور این پرسش بوده که آیا قرار است الگوهای تطبیقی، نظریات سیاستمداران هویت را توجیه کند یا از حق حیات و سرزمین در برابر مخاطرات احتمالی در دوران انتقالی محافظت کند؟ بیتردید اگر تقدسی در این باره بتوان تعریف کرد مبتنی بر حفظ این کانون بنیادی است. در بستری از تزلزل و لغو تعهد به سرزمین، مصداق های گذار شکنجهآور (Tormented transition) امکان بروز مییابند.
در تبیین حق حیات و سرزمین، پیشبینی های استراتژیک برای پیشگیری از مرگ در چتر سرزمینی برای تمام ساکنین نهفته است که حقوق متنوعی را ممکن است در فردای بازتعریف یک State که حکمرانی دموکراتیک آن نیز قرار است تعریف شود دنبال کنند.
دسته دوم که موضوع بحث من فعلا نیستند دانشمندان واقعگرا در این باره اند که جهان را پیشاپیش در وضعیتی جنگی و مستعد برخوردهای خصمانه فرهنگی و تمدنی میبینند. از این رو آنچه آنان را سختگیر تر نسبت به پدیده قلمرو سرزمینی در State ها میکند، ثبات سرزمین و تعهد به حفظ آن در دورههای انتقال است.
عمدتا نظریات دوران انتقالی درباره سیاست های معطوف به سرزمین به دو دسته تقسیم میشوند: محققان لیبرال: راهحل شان چفت و بست نهادهای دموکراتیک و جاری سازی کانستیتوشنال به عنوان پایهای برای آغاز عدم تمرکز در قدرت و پذیرش تکثر سیاسی به جای دستکاری مرزهاست. یکی از مشهورترینها مایکل ایگناتیف است که در کتاب خود (خون و تعلق، سفری به درون ملیگرایی جدید) سیاست هویت را یکی از موانع جدی گذار دموکراتیک میداند و توضیح میدهد که بازیگران وضعیت انتقالی ضرورت دارد مذاکره ها و مدیریت اختلافات را اولویت سیاستها در نظر بگیرند و تلویحا اشاره میکند که به هر میزان روی ساخت و توانمند سازی نهادهای دموکراتیک در یک سرزمین توافق وجود داشته باشد میتواند از قدرت گرفتن تجزیه طلبان پیشگیری کند و آنها را که عمدتا ناشران ابتدایی خونریزی هستند منزوی کند.
بعضی دیگر از آنان مثل ویلیام والدنفلد روی فدرالیزم تاکید دارند که توزیع قدرت را مانع از درگیریها و قدرتگیری سیاست هویت و همچنین تامین حقوق اقلیت میدانند. طیفی از محققان همچون جان رالز زاویه دیگری از موضوع را مرکز بررسی قرار میدهند. او در کتاب law of peoples پیشینهها در تغییر مرز را مربوط به دوران استعماری میداند و در دوران جدید پایبندی به نظم بینالملل را برای پیشگیری از بیثباتی در امنیت ضروری میداند. جان رالز راه حلها برای برونرفت از انسدادها در این باره را موکول به پذیرش نهادهای بینالمللی به عنوان گروه مرجع میداند. در این باره نکتهای که قابل توجه است و کمتر در میان نوشتههای فعالان ایرانی دیده میشود این است که ارجاع هرگونه راه حل قانونی به نهادهای جهانی بر پایه یک حکومت دموکراتیک قابل پیگیری است و نه پیشاپیش در فروپاشی سرزمینی در دوران حکومت خودکامه!
غالبا برداشتی که از پترن های تاریخی میشود یادآور این پرسش بوده که آیا قرار است الگوهای تطبیقی، نظریات سیاستمداران هویت را توجیه کند یا از حق حیات و سرزمین در برابر مخاطرات احتمالی در دوران انتقالی محافظت کند؟ بیتردید اگر تقدسی در این باره بتوان تعریف کرد مبتنی بر حفظ این کانون بنیادی است. در بستری از تزلزل و لغو تعهد به سرزمین، مصداق های گذار شکنجهآور (Tormented transition) امکان بروز مییابند.
در تبیین حق حیات و سرزمین، پیشبینی های استراتژیک برای پیشگیری از مرگ در چتر سرزمینی برای تمام ساکنین نهفته است که حقوق متنوعی را ممکن است در فردای بازتعریف یک State که حکمرانی دموکراتیک آن نیز قرار است تعریف شود دنبال کنند.
دسته دوم که موضوع بحث من فعلا نیستند دانشمندان واقعگرا در این باره اند که جهان را پیشاپیش در وضعیتی جنگی و مستعد برخوردهای خصمانه فرهنگی و تمدنی میبینند. از این رو آنچه آنان را سختگیر تر نسبت به پدیده قلمرو سرزمینی در State ها میکند، ثبات سرزمین و تعهد به حفظ آن در دورههای انتقال است.