یادداشت B
162 subscribers
238 photos
62 videos
85 files
95 links
Download Telegram
درباره جنون لیدرشیپ

‏چیزی که سعید قاسمی‌نژاد و گروه مرجع او تلاش می‌کنند انجام دهند سرکوب پیشاپیشِ ظهور رهبران اجتماعی در ایران است. رهبر نه الزاما به معنای لیدر یک خیزش اجتماعی، بلکه به معنای مرجع فکری که نیروی جامعه را پیرامون یک تفکر از شکاف جنسیتی می‌تواند بسیج کند و نیروی همزمانی ایجاد کند.

‏آنها تصور می‌کنند چیزی که باعث رهبری بدون نزاع رضا پهلوی می‌شود، سرکوب پیشاپیش هر نوع مرجع برخواسته از خاستگاه شکاف‌ها در جامعه ست. ترجیح می‌دهند تغییرات به صورت ارگانیک و مبتنی بر استحاله نظام سیاسی در جامعه رخ دهد تا جایگزینی نوین بدون مقاومت انجام شود.

‏اما پرسشی که به آن پاسخ نمی‌دهند این است که چرا تصور می‌کنند ایجاد یک روند استحاله سیاسی، موجب انتقال قدرت به رضا پهلوی می‌شود؟ یا چرا تصور می‌کنند بدون ارائه یک استراتژی اجرایی برای مدیریت دوره انتقالی، به طور خودکار روند انتقالی منجر به رهبری سیاسی رضا پهلوی می‌شود؟

‏گروه مرجع پادشاهی پاسخی برای این پرسش‌ها ندارد، به جای آن در فریدون و ققنوس تلاش می‌کنند متمرکز بر دوران پس از گذار، برنامه‌های اجرایی بسازند. مانند مطالعات موردی مثل صد روز پس از گذار و جالب اینکه در پاسخ به چگونگی اجرای تمام برنامه های پس از گذار اعتراف می‌کنند تا ج.ا وجود دارد و مستقر است هیچ یک از این برنامه‌ها محقق نخواهد شد.


‏پرسش دیگری که وجود دارد این است که نقش لیدری رضا پهلوی آیا بر اساس نقش شخصیت لیدرشیپی او (اگر وجود دارد) قرار است ساخته شود یا سرکوب هر فرد و گروهی که هم‌آوردی با او را تهدید کند؟ به نظر می‌آید دومی تئوریزه و دارد اجرا می‌شود.

‏این یک وضعیت ترحم‌آمیز برای سامانه پهلوی است که با سازماندهی کنترل اخبار در فضای مجازی و سرکوب انتشار اخبار رنج زنان، زندانیان سیاسی و دیگر گروه‌های تبعیض دیده در جامعه، لیدری فراگیری برای رضا پهلوی بسازند؛ این اتفاق نخواهد افتاد.

‌‏
‏نقد عقاید یک فرد، گروه یا سازمان، زدن اون‌ها نیست. دقیقا در نقد، تصمیم این است که از روی عملکرد و باورهای زیان‌بار و نه (اشخاص) که ایجاد حواس پرتی از بحران توقف سرکوب در دوران گذار می‌کنند با تریلی ۱۸ چرخ عبور کنیم. اگر باوری آن‌قدر قدرتمند و همسو با توقف قدرت تروریستی در سیستم سرکوب است، که می‌ماند. اگر هم نیست به حاشیه می‌رود، نامربوط است و له می‌شود. زدن اما برای ج.ا است که هر جا بتوانیم به کمک ایجاد سازماندهی و همزمانی نیروها می‌زنیم. معیار و محک طلایی این است: اقدامات افراد و گروه‌ها را بر اساس اقدامات آنان برای توقف سرکوب بررسی کنید. اگر فرد یا گروهی تکثر معمول تفاوت ها در جامعه را به گونه‌ای تئوریزه می‌کند تا از دل آن تفرقه‌ای قطبی شده و عاطفی بسازد که نابودی ج.ا را تعلیق و مختل سازد از آنها دوری کنید، آنها ظاهرا دارند یک تئوری از ضدیت با سیاست گذاری سیستم را بیان می‌کنند اما در عین حال روی نقاط مشارکت اجتماعی و سیاسی مین‌گذاری می‌کنند.
‏ ‏موضوع ریزش یا جذب نیروهای نظامی و امنیتی، موضوع دو خطی در جنگ رسانه‌ای بین دو نفر نیست، از مسخ موضوعات استراتژیک دست بردارید. هر صاحب نظر یا مدعی آگاهی به موضوع باید آن را در قالب یک پروتکل مشخص در دو بخش به طور تشریحی توصیف کند. با دیگر سازمان‌ها و چهره‌‌ها در میان بگذارد و آن را تبدیل به برنامه مشترک همکاری نماید. چرا که این یک موضوع عملیاتی یک جانبه و لجوجانه نیست:

‏۱- نیروهای امنیتی چگونه می‌توانند در میان نیروهای شما نفوذ کنند و راههای انسداد چگونه قرار است عملیاتی شوند؟ (غیر قابل انتشار عمومی اما باید به مردم گفته شود که مکانیسم های آن تهیه شده است.)

‏۲- نیروی نظامی و امنیتی دقیقا شامل چه نیروهایی برای شما تعریف می‌شود؟ مکانیسم جذب چیست؟ مکانیسم های اعتماد چگونه از نظر حقوقی برای گروه شما قابل تعریف است؟ آیا به پروسه بررسی امنیتی در کشور دوم نیاز است؟ آیا با مقامات امنیتی کشور دوم درباره موضوع قبلا گفتگو شده است؟ آیا نیاز به تعریف امان نامه وجود دارد؟ اساسا چه کسانی چه نیروهایی و چه افرادی را می‌توان در پروسه ریزش پذیرفت؟ زمان بندی آن چگونه طراحی می‌شود؟ مراحل آن چیست؟ آیا ایده بخشش را می‌توان برای برخی نیروها اجرایی کرد؟ چه زمانی و چه گونه؟ چه زمانی نیروی نظامی و امنیتی را باید هدف قرار داد؟ چه کسانی را نمی‌توان جذب کرد یا بخشید؟ چه کسانی را لازم است حذف کرد؟ و بسیاری ‌پرسش‌های دیگر که پاسخ برخی از آنان می‌تواند عمومی و برخی دیگر محرمانه تهیه اما انجام آن به مردم ایران گفته شود. مخاطبین از اینکه برخی از شما به طور کلی و یک خطی می‌بخشید و نمی‌بخشید خسته شده‌اند.

‏آیا گروه، سامانه یا سازمان شما به دنبال توافق با حقوقدان‌ها و مراجع بین‌المللی و دیگر مخالفان برای دست یابی به یک استراتژی مشترک است؟ یا قرار است با لجاجت تنها حرف خود را مطرح کنید؟

‏با دیگر سازمان‌های نظامی که مخالف جمهوری اسلامی هستند چه می‌کنید؟ آیا سیاست ایجاد گفتگو و تنش زدایی برای لحظه صفر طراحی شده است؟ آیا برای این موضوع نیاز به میانجی‌گری وجود دارد؟

ریزش از ساختار سرکوب، نیازمند تدوین استراتژی دقیق مبتنی بر سناریو و توصیف پلن دقیق است، کسانی که پرسش‌های بنیادی مطرح نمی‌کنند، افرادی جدی در این فرآیند نیستند.
‏چیزی که به درستی قتل حکومتی از سوی جمهوری اسلامی نام گرفته، اساسا هیچ ارتباطی با همین ترم مجازات قضایی که هنوز در برخی ایالت‌های امریکا انجام می‌شود ندارد. حتی زمانی که فرانسوا میتران در سال اول ریاست جمهوری‌اش در فرانسه سال ۱۹۸۴ مجازات اعدام را لغو کرد، اعدام فرآیند یک محاکمه صحرایی و بدون هیئت منصفه و فاقد شرایط دادرسی عادلانه نبود.

آنچه در تمامیت ساختار سیستم سرکوب حکومت اسلامی در ایران می‌گذرد قتل حکومتی با درخواست شورای عالی امنیت ملی و در راس آن سپاه و علی خامنه‌ای است. چیزی که ضابط امنیتی با تسلط برای قاضی می‌نویسد و او دیکته را همدلانه اجرا می‌کند، بخش کمتر پرداخته شده از استراتژی حکومت اسلامی در روند مسخ عدالت است. اما غالبا سازمان های حقوق بشری به قوانین خود حکومت استدلال می‌کنند که چرا به آنها متعهد نیست!

‏اگر قرار است رویه را کمی تغییر دهیم نقطه اتکا را به سمت آشکار سازی ساختار هیئتی سیستم ببرید و راهی برای نمایش و اثبات دقیق‌تر رویداد پیدا کنید، روش‌های پیشین کار نمی‌کنند.
در واقع به صراحت باید نوشت که اگر صورت بندی شما در ساخت رتوریک ⁧ #نه_به_اعدام⁩، این همانی کردن قتل حکومتی از سوی ج.ا با مجازات اعدام است آنچنان که غرب تجربه می‌کرده، در خطای فاحش به سر می‌برید.

‏برای آینده ایران طبعا حقوقدانان اجرایی در عدالت انتقالی، موضوع عدم بازگشت استبداد، به خصوص عدم بازگشت اسلام‌گرایی سیاسی را درک خواهند کرد. تاسیس دموکراسی در حیات حاکمان اسلامی ‌و فرماندهان جنایت‌کار سپاه اتفاق نمی‌افتد. تاسیس و نهادینه کردن دموکراسی به میزان موثری وسواس عمیق قضایی و دوراندیشی سیاسی برای ایران نیاز دارد که باید به هر روشی به آن متعهد بود.

یکی از استراتژی های خنثی کردن نقاط فعال برای رقابت یا حتی خصومت، القای این موضوع به رقیب جنگی یا سازمانی است که دارد خیلی موثر عمل می‌کند. به زبان ساده گاهی حریف را پیروز نشان می‌دهیم تا با تصور پیروزی کاذب، به اقدام جایگزین موثر نیاندیشد.
‏اصل مساله، ریل ترقی و تمدن نیست. ساخت فضیلت‌هایی است که ساخت ریل به آن نیاز دارد. فضیلت ترویج خیر عمومی، فضیلت ترویج مسوولیت پذیری و عاملیت در سیاست. فضیلت شفافیت، فضیلت توانایی ساخت مکانیزم های میانجی‌گری. طراحی استراتژی برای مشارکت عمومی. وگرنه در گذشته، درگذشت و ریل‌هاش پوسید. ‏

اگر بپذیریم در دوره گذار سیاسی قرار داریم بزرگ‌ترین بحرانی که فرآیند گذار را تهدید می‌کند این است که به جای اقدامات استراتژیک برای ساخت مسیر امن که نتایج با ثباتی بیاورد، روی مناطق مین‌گذاری شده و حساس سیاسی، وزنه‌های سنگین بیاندازیم و آن را به Tormented transition تبدیل کنیم. احتمالا به همین خاطر هم هست که بسیاری گذار منجر به دموکراسی را در کشورهای چند قومی تقریبا غیرممکن می‌دانند.

‏۱-دست‌کاری مناطق مین‌گذاری در یک گروه روی بی‌ارزشی خاک و مرز و تفکیک آن از جان انسان‌ها بنیان نهاده شده است. طوری هم این دو را متمایز می‌کنند که گویی ناپایداری مرزی چیزی به جز جان انسان‌ها را در دوره انتقالی هدف قرار می‌دهد.

‏۲-این دست‌کاری منطقه مین گذاری در گروه دیگر، روی تقویت نوستالژی و بازگشت به استبداد متمرکز شده است، چیزی که قاعدتا باید بر ضد آن مکانیزم های تازه از تجربه تاریخی با استبداد بسازیم.
‏جدل‌های مجازی بر مبنای تعصب تبار و پیشینه و ستیز با مخالف سیاسی بین دشمنان جمهوری اسلامی تا جایی طبیعی است که ۱ درصد از ۹۹ درصد فعالیت سیاسی ما را شامل شود اما این طور نیست و تصور باطلی از پیروزی را بر همگان سیاسی ما مسلط کرده است. این کودک_سانی (به گفته حاتم قادری) نمی‌گذارد انرژی سرگردان به سمت تجمع انرژی در آرزوهای سرگردان برود.

‏باید بپذیریم جایی باید برخی و گروه‌هایی را رها کنیم، با برجسته کردن مسوولیت اصلی، آنها را انکار و مسدود کنیم، به حاشیه برانیم، ما هیچ‌گاه به قانع شدن دوزاری‌ها از هر سمتی نمی‌رسیم.

‏چند جبهه‌ی موازی مضحک‌تر از آسیاب بادی ساخته‌ایم و تعلیق را بر فعالیت های خود سایه کردیم. شاید هم بی‌عرضه‌ایم، کاری بلد نیستیم و راهی جز حاشیه و سرگرمی نمی‌شناسیم

‏و نکته این جاست که از افراد لجوج اما گمشده در هیاهو باید پرسید مازاد سیاسی دوگانه ‌سازی‌ها و خود برتربینی‌ها چیست؟ آیا به فضیلتی بنیادین در ساخت لیبرال دموکراسی اشاره می‌کنند؟ استراتژی توصیفی حقوق شهروندی اند؟ متوقف کننده سیستم سرکوب‌اند؟ استراتژی توقف رشد هسته‌ای ج.ا هستند؟ هشدار بی‌آبی در مناطق مختلف ایران هستند؟

‏به نظرم تنها چیزی که این وضعیت تولید می‌کند چند زهرا خانم انقلاب است و چند اصغر فشفشه‌ی جنبش. غیر از این هر شهری که هستید یک حلقه‌ی ۵ نفره در جهان واقعی درست کنید و از قدرت آن در آینده مراقبت کنید. کارهای زیادی می‌توانیم به کمک هم انجام دهیم. ۵ نفره‌ها را به ۱۰ نفره‌ها تبدیل کنید. اینجا هستیم و این توانایی وجود دارد که شما را به جمعیت هزاران برای کاری جدی متصل کنیم.
‏مدت‌هاست واکنش‌ها را معطوف به نیروهای سیاسی بررسی می‌کنم و آنچه اینجا می‌نویسم در پاسخ به اکانت های توییتری نیست و انعکاسی از آن چیزی است که در سطح نیروهای سیاسی و گفتگوهای درون گروهی دریافت می‌کنم.
‏این مغرضانه ست که برابر تنها اندیشه فراخوان دهنده به سازماندهی اندیشه و اجرا در گذار سیاسی دموکراتیک از داخل زندان اوین دست به جبهه‌گیری بزنید. در مواجهه با نامه اول بهاره هدایت با آن همه نکات درخشان سکوت و انکار پیشه کنید و در نامه دوم ناگهان تبدیل به منتقد وااسفا شوید.

‏تفکر انتقادی گزینشی نیست که بخش اصلی از تفکر کسی را که اتفاقا اثر بخش و استراتژیک بیان شده نادیده بگیریم و کمین کنیم که کجا خطا می‌کند تا با موچین سراغ تک تک جملاتش برویم.

‏بررسی نامه دوم بدون تکیه بر استخوان بندی مساله گشایی ها در نامه اول اگر نه از سر دشمنی، دست کم مغرضانه ست.
‏به همه علاقمندان فدرالیسم، سلطنت و ایده جامعه مدنی با نرگس محمدی توصیه می‌کنم این روش برخورد شما چیزی به محبوبیت گروه شما، رضا پهلوی و نرگس محمدی اضافه نمی‌کند. نرگس محمدی یک فعال حقوق بشر اثر گذار و محترم است که اتفاقا ربطی به استراتژی تغییر کلان و سازماندهی شده در ایران دوران انتقالی ندارد. دقیقا مثل پهلوی و هواداران سیاست هویت و فدرالیسم. مثل بسیاری از فعالان سیاسی که بیشتر حقوق بشری اند تا متعهد برای ساخت عاملیت سیاسی، هیچ نوع برنامه اجرایی برای گذار ندارند، حتی گاهی مطرح شدن موضوع را تمسخر می‌کنند.

‏بیشتر آنها حتی توانایی تفکیک موقعیت در دوران گذار و دوران استقرار دولت دموکراتیک را ندارند. در برابر اسراییل موضع حقوق بشری می‌گیرند و یادشان می‌رود که فعال سیاسی هستند و اساسا دولتی تاسیس نکرده‌اند تا سخنگوی آن باشند. موضوعی که بهاره هدایت به درستی به این تمایز اشاره کرده و آنان را آلترناتیو وضع موجود نمی‌داند.

‏۱-بهاره هدایت پس از مطرح کردن یک رویه از مساله گشایی که پیشتر گفته‌ام از یک توصیف سه گانه شامل صورت بندی وضعیت، برنامه سیاسی و چشم‌انداز آغاز می‌کند اما تولید راه حل و چشم‌انداز را در نامه دوم در پی می‌گیرد. به نظرم الزامی نداشت که خود به همه پرسش های هفت دسته‌ای که مطرح کرده بود پاسخ بگوید. این بیشتر به کار آنها می‌آید که سازمانی تشکیل داده‌اند. بهاره هدایت فعال سازمانی نیست. امیدوارم در نوشته های آینده روی فقط تدقیق لیبرالیسم و سازماندهی بماند و پرسش‌های دیگر را به سازمانی‌ها واگذار کند.

‏۲-به نظرم بزرگ‌ترین درس سیاسی بر مبنای تفکر انتقادی این است که وارد رتوریک بعضا قدیمی دیگران (اینجا انقلاب ۵۷) به عنوان زیر مجموعه یا تصحیح کننده نشویم. بر اساس رتوریک قدرتمندی که از پیش ساخته شده، (درست و غلطش مهم نیست) مجددا رتوریک همپوشانی شده بسازیم، از دید مخاطب آن همانیِ رتوریک اصلی به نظر می‌آییم.

‏این روش نمی‌تواند تحلیل درستی از وضعیت بدهد و تمایز رتوریک ایجاد کند. این انتقاد شخصی من از متن نامه دوم است. آیا اهمیت دارد و باید بزرگش کنم؟ ابدا. وضعیت اکنون باید بسیاری از ما را متعهد کند که روی استراتژی تغییر تمرکز کنیم و نامه اول و پرسش‌های آن را برای گروه‌های سیاسی برجسته کنیم.

‏۳-ایده حقیقت نزد ماست سرزنش‌آمیز است. ایده لیبرالیسم سیاسی با وجود عناصر مهمی که در تعریف دارد خوانش های متنوعی می‌تواند در فضای سیاسی داشته باشد که متناقض اصول اساسی آن نیست همان گونه که در غرب این تنوع را از اروپا تا امریکا شاهد هستیم.

‏۴-این موضوع را هم در نقد اندیشه زنی که پیشنهاد سیاسی ارائه می‌کند و از داخل زندان هم این کار را می‌کند در نظر بگیریم که تاکنون و هنوز مرجعیت این اندیشه ورزی در دست مردان بوده و اساسا این فضای مردانه اهمیتی نه برای نرگس و نه برای بهاره قائل نیست. گواه موضوع هم بررسی شخصی من از میزان ارجاع و توجهی است که مثلا گفته‌های مجید توکلی یا حسین باستانی در گروه‌های سیاسی شاهد بودم گرفت و کاملا انکار بهاره هدایت و بررسی حتی انتقادی او به مسائلی که مطرح کرد. پس بهتر است در نقدها به این نابرابری در پلت‌فرم توجه کنیم.

‏۵-بهاره هدایت در بخش مهمی از نامه با عنوان «به رسمیت شناسی دیگری اصالت اخلاقی دارد»، اتهام یکی شدن با سلطنت طلبان را رد می‌کند و نقدهایی که در این باره به او می‌شود، بی‌اهمیت اند به جز افتادن در تله تئوری ۵۷ی. هر دو نامه را باید یکپارچه بررسی کرد و به نظرم مغز مطلب در بخش اول نامه که ۱۳ خرداد منتشر شد قرار دارد و آن قدر ارزش برای سازماندهی و کار اجرایی دارد که خطاهای موجود در نامه دوم را بی‌اهمیت در نظر گرفت یا به رویش زنجیره‌ای از متن‌های تکمیل کننده امیدوارش کرد.
رهبران گاهی اشتباه می‌کنند اما با پذیرش مسوولیت بر می‌گردند. جمعی که در سکوت مطلق، همدیگر را متهم به خطا می‌کنند رهبر وضعیت نیستند. دنیای سیاست همین است باید نشان بدهی قدرت داری وگرنه با چیزی که هست پیش می‌روند. به ما اندازه قدرتی که ساخته‌ایم اهمیت می‌دهند و نه بیشتر! فقط سرنوشت این پول‌های بزرگ را مشخص کنید. نباید مجددا پولی زیر عنوان نماینده اپوزیسیون به حساب آنها برود. آنها همچنان ممکن است همراه ما در مبارزه با یک توییت، مصاحبه یا شرکت در یک جلسه مهم جهانی باشند اما دیگر در وضعیت نمایندگی نسبی مبارزه نیستند.
تا زمانی که ساخت قدرت مشروعیت یافته‌ی سیاسی برابر مشروعیت نابود شده‌ی رژیم در خارج از ایران شکل نگیرد، اقدامات مرگ‌آفرین ج.ا به ویژه اعدام متوقف نمی‌شود. برای شروع باید درک کنیم چیزی مهم‌تر‌ از ایران در معنای خیر عمومی و ارزش‌های لیبرال وجود ندارد.
‏بیش از دست‌کم ۴ میلیون دلاری که این مدت مردم بیرون ایران اعتماد کردند و به حساب آقای پهلوی ریختند و اعتمادی که به گروه شش نفره جرج تاون کردند نه حتی یک‌بار کلامی از شفافیت و پذیرش خطا و مسوولیت خود در این باره گفتند و نه آسیب‌شناسی وضعیت کردند.
‏روزی که امیر عبداللهیان به بلژیک رسید، رضا پهلوی هم در آن جا بود. آن روزها بسیاری گفتیم که هواداران باید امنیت ورود عبداللهیان و هر نماینده دیگر جمهوری اسلامی را نشانه بروند. اما مشغول کینگ رضا و عربده کشی در پارلمان بودند. هنوز در بر همان پاشنه است. مساله ما نجات ایران است نه رضا پهلوی یا هر نمایندگی انحرافی که ساخت قدرت و پذیرش مسوولیت را درک نمی‌کند.
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
‏که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
(گلشن)
‏⁧ #محمد_قبادلو⁩ ⁧ #فرهاد_سلیمی
‏اگر به فراخوان شما به عنوان فعال/گروه سیاسی و گروه حقوق بشری از سوی مردم در تهران وقعی نهاده نمی‌شود به معنای این است که ارتباط بین دو سوی بردارها قطع است. حتی اگر قطع هم نبود شهروندان یک کشور بعید می‌دانم بر اساس حرف نیرویی که در مکان امن است ریسک کند. دیگری سازی از مردم یک شهر نسبت به شهر دیگر و انداختن همه‌ی وزن مسوولیت به گردن شهروندان عقلانی نیست. مناسبات اعتراض این گونه کار نمی‌کنند و متهم کردن کسانی که گروگان فقر و سرکوب هستند و عاملیت سازمانی در واکنش ندارند خطاست. به جای آن گروه‌های حقوق بشری و سیاسی را که تمام منابع مالی و ارتباطی را همه این سالها در اختیار داشتند خطاب قرار دهید. شما که آنها را هیچ وقت هدف انتقاد و فشار برای تغییر رویکردها قرار ندادید مقصرید. آنها را که هر بار به تلویزیون ها آمدند و هر بار فقط محکوم کردند و هیچ، خطاب قرار دهید که ندادید. تجمع ۵۰ هزار نفری تورنتو به ۵۰۰ نفر رسیده و نمی‌توانم درک کنم این همه خوشحالی و هیجان و حس کاذب موفقیت برای چیست! یعنی جنگ با چند سطلی ارزش این را دارد که امید کاذب را برجسته کنید؟ مدام می‌نویسند که نرگس رفت جلوی اوین، نرگس یک نفر است، جانش را روی کارش گذاشته، ولی حتی مگر کار او منجر به توقف اعدام‌ها شد؟ دنبال تسلی در میان بحران هستید یا نتیجه؟ واقعیت این است که جمهوری اسلامی در حالت تثبیت سرکوب قرار دارد و این کودکانه کاری‌ها چیزی را تغییر نمی‌دهند. سازمان‌های حقوق بشری بیشتر و گروه‌های اپوزیسیون سیاسی مسوول استیصال کنونی هستند. زمان یک امتحان موقعیت دیگر برای آنان فرا‌ رسیده است. این که چگونه می‌توانند راه گریزی از بحران فعلی بیابند، پرسش نهایی ست.
‏⁧ #نه_به_اعدام
سال ۱۸۶۸ میلادی فقط ۲۶ درصد مردم تهران خود را تهرانی می‌دانستند و در یک سرشماری دوره قاجار فقط ۱۵ درصد! این شهر ۹ میلیونی با اینکه پیشینه پارسی دارد اما میزبان اکثریت از اقلیت است. آذربایجانی ها و مازنی ها و کاشانی ها از همه پر تعدادتر اند و بعد کُردها و گیلک‌ها. لبیک سیاسیِ قومی عاشورایی در این شهر کار نمی‌کند. نیازمند استراتژی اشتراک منافع لیبرال در تسخیر قدرت است همانند انقلاب مشروطه!

‏ارتباط بین احزاب کردستان و سازمان‌های حقوق بشری در این استان با مردم کردستان یک ارتباط ارگانیک است و در شرایط اضطراری خوب کار می‌کند. کاش این گروهها همه جامعه ایران را مخاطب سیاسی خودشان بدانند و راه چاره فراگیر پیدا کنند. این طوری هزینه سیاسی مبارزه فقط به شهروندان استان کردستان تحمیل می‌شود. احزاب کُرد باید درک کنند که استراتژی پیروزی از تهران می‌گذرد و قومی بودن یک حزب، آن‌ها را به لحاظ اشتراک منافع لیبرال به ایران متصل نمی‌کند. نقطه کور عدم نتیجه گیری همین جاست.

مارکت سیاسی لیبرال ایران، تشنه است و درهای آن به روی نیروی سازماندهی شده لیبرال گشوده است. این مارکت در انحصار کسی نمی‌تواند قرار بگیرد و اگر نیرویی بتواند راه‌هایی برای پیوندهای سرزمینی زیر چتر دموکراسی لیبرال تولید کند برنده این مارکت خواهد بود. ناسیونالیسم مدنی، تمایز روشن بین ارزش‌های مشترک لیبرال برای ملت ایران مدرن است که از ناسیونالیسم هخامنشی و ناسیونالیسم قومی عبور کرده است.
جبهه نجات ایران
‏ما لیبرال‌ها اینجا ایستاده‌ایم
نویسنده: بردیا موسوی
‏تقدیم به بهاره هدایت
در ۱۴ صفحه از اینجا دریافت کنید.

https://iranfactrecords.com/fa/%d8%ac%d8%a8%d9%87%d9%87-%d9%86%d8%ac%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%8c-%d9%85%d8%a7-%d9%84%db%8c%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%84%d9%87%d8%a7-%d8%a7%db%8c%d9%86%d8%ac%d8%a7-%d8%a7/
یادداشت B
جبهه نجات ایران.pdf
‏آنهایی که به ما وعده‌ی بهشت روی زمین می‌دهند، هرگز چیزی جز جهنم تولید نکرده‌اند.
‏کارل پوپر
‏[Those who promise us paradise on earth never produced anything but a hell
‏Karl R. Popper]
‏——————
‏پروژه‌های ملت سازی برای رفع تبعیض، دموکراسی رادیکال و کمونیسم رفیق‌ها و همچنین پروژه‌ی نوستالژیِ بهشت در گذشته که نهایتا ترویج کننده‌ی (ناسیونال سوسیالیسم) هستند، هر دو یک هدف ( تولید جهنم) برای ایران را دنبال می‌کنند. خوشبختانه هر دو، پروژه‌های موجود در احزاب مفهومی و شبکه‌های اجتماعی هستند و هنوز توان جاری سازی و اتصال (connected leadership) در جامعه ندارند.

‏لیبرالیسم وعده بهشت نمی‌دهد. مدعی زدودن نابرابری نیست، به جای آن با معقول کردن نابرابری‌ها، ساخت و عدالت در رویه‌ها امکان مشارکت و رقابت سیاسی را بالا می‌برد. در سیستم خود تصحیح، زمین بازی مشترک ایجاد می‌شود و همچنین در مواقع بحران می‌تواند سازوکارهای لیبرالیسم اجتماعی را فعال کند.

‏در دوران انتقالی به یک لیبرال دموکراسی، دست‌کاری مرزها با هر عنوانی تلاش برای فروپاشی جامعه ایران است. نرمال سازی و تشویق این موضوع، خیانت به فرد فرد ایرانیان است. جاری سازی عدم تمرکز قدرت در هنگام رونمایی از دموکراسی، ایجاد رویه‌های بدون اتکا به تعصب مرز و وعده است. در این معنا تخصص، تجربه و ساخت ابژه‌ها (craft)، رویداد دموکراسی را تعریف می‌کند و از سنت های توافق غیر دموکراتیک که فردیت را هدف قرار می‌دهد دوری می‌کند.
دموکراتیک سازی/حق نمایندگی در دوره انتقالی

‏حق نمایندگی در دوره انتقالی، شاهرگ انتقال متریال و ساخت امر دموکراتیک در فضای پیش از رونمایی از دولت است. حق نمایندگی، مرکزی مشروع شده برای ترویج ارزش‌های مبتنی بر آزادی فردی و فره‌بخشی به ارزش حاکمیت قانون نیز محسوب می‌شود. از این دیدگاه، روایت ساز در پیش‌روی است. مرکزی برای تصمیم سازی و درک ابعاد پیچیده‌ی وضعیت انتقال است. تلاش می‌کند چشم‌اندازی نشان دهد که تنوع و گوناگونی فرهنگ سیاسی شهروندان را پوشش می‌دهد. برای پیشبرد و عینی کردن چشم‌اندازها و نه آرزوها، استراتژی دارد و در ثبات و پیوستگی آن را تعقیب می‌کند.

‏تا زمانی که حق نمایندگی سیاسی به طور نسبی شکل نگیرد و افراد اثرات آن را در رهبری رویدادها لمس نکنند، ظهور سلبریتی ها از هر نوع ناگزیر است. گاهی نقش مثبتی دارند و می‌توانند خلأ نمایندگی را در نقاطی پر کنند. کاری که معمولا اکتیویست های موفق در شبکه سازی می‌کنند از این نوع است. ولی در جوامعی مثل ما (دیاسپورا بیشتر) که قطبی سازی عاطفی ترویج شده است، آسیب زننده و از ناشران ابتذال در دوره انتقالی می‌شوند. سیاست گذاری در رهبری متصل شده، مشارکت عمومی و شفافیت اتفاق می‌افتد. ناظران شاهد حل تعارض هستند و نتیجه آن را در مدیریت روانی سوگیری‌ها درک می‌کنند.
آنالیز عصیانگری و رویکردها
‏بخش یک

‏بر اساس مطالعات بینا رشته‌ای از سیاست، جامعه شناسی و روانشناسی برای درک اعتراضات، جنبش‌ها و انقلاب‌ها، تئوری های توصیف کننده را به دو بخش می‌توان تقسیم کرد، تئوری هایی که تلاش می‌کنند فلسفه وجودی یک ناآرامی را آنالیز کنند و تئوری هایی که مکانیزم‌های موفقیت یک جمع همبسته و معترض را بهبود می‌بخشند. در هر دو رویکرد، مرجع شناخت و رویارویی معطوف به قدرت مستقر است. حتی در بررسی تئوری‌های مکانیزم نتیجه بخشی به یک اعتراض، مادامی که درک پدیدار شناسانه از ساختار و کارکردهای رفتاری آن وجود ندارد، اقدامات رویارویی با یک موقعیت ناراحت کننده، ناکام، پر هزینه و نهایتا در انحراف کامل با اهدافی که دائما بر زبان جاری هستند، پیش می‌رود. چند روز پیش سالگرد انقلاب اسلامی در ایران بود. انقلابی که ۴۵ ساله شده است اما هنوز پذیرش پیش‌فرض هایی که به ما کمک کند با درکی نسبی و پیشینی از مخاطرات خود در ایران از بحران عبور کنیم وجود ندارد. این انحراف از آن جا نشات می‌گیرد که ارزش‌های هویت گروهی بین نیروهای سیاسی در فضای ایرانی، بر نگاهی که بخواهد مستقلا پدیده‌ها را بررسی کند غلبه کرده است. حامد اسماعیلیون یکی از افراد شناخته شده در اپوزیسیون جمهوری اسلامی در یک نشست دانشگاهی از افرادی جوینده عدالت اجتماعی و آزادی نام می‌برد که اصلا معلوم نیست کجای صحنه آرایش سیاسی در انقلاب سال ۱۹۷۹ وجود داشته‌اند! یا در گروه مخالف دیگری علیرضا کیانی از نشریه فریدون که زیر نظر و منافع شاهزاده رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه پهلوی در ایالات متحده منتشر می‌شود در گفتگو با تلویزیون ایران اینترنشنال ضمن مشروطه خواه معرفی کردن محمدرضا پهلوی و فتنه معرفی کردن آنچه در سال ۷۹ روی داده را محصول نبود اشراف و کنترل مناسب دستگاه امنیتی شاه توصیف کرد. نگاههای اینچنینی نماینده دو طیف مشهور بازخوانی انقلاب ۷۹ در ایران هستند که اهمیت این نظرات را باید در این بخش پر اهمیت دید که تمامی اقدامات را برای همگرایی اجتماعی، متعصبانه تحلیل می‌کند و دقیقا به همین خاطر نمی تواند در رویارویی با جمهوری اسلامی به درستی بنیان فکری خود را در تئوری‌ تبیین و آن را به سازمان دهی تبدیل کند. این نوشته می‌خواهد نشان دهد که پیش از آنکه بر اساس تئوری های آنالیز عصیان گری، مکانیزم های پیروزی معترضان کنونی در ایران را بر ضد جمهوری اسلامی فراهم کنید، پیش از آن لازم است رویکردهای درک شورش و اعتراض را با توجه به شناختی که از ساختار دارید بازنگری و آشنایی زدایی کنید. این گزاره تایید کننده این موضوع است که اپوزیسیون جمهوری اسلامی، دقیقا دشمن چیزی است که آن را به درستی و کاربردی نمی‌شناسد.

‏ - رویکرد درک شورش و اعتراض
‏۱- محرومیت نسبی دیویس

‏ مشهورترین از دسته‌ی اول، تئوری محرومیت نسبی یا Relative Deprivation از جیمز دیویس است که در کتاب خود «جامعه‌ی انسانی» سال ۱۹۴۹ به آن پرداخته است. درک این تئوری و توسعه آن برای سالها به محققان کمک کرده است تا بتوانند با فرمول بندی آن، تغییرات اجتماعی را درک کنند. این دیدگاه توضیح می‌دهد که افراد یک محرومیت را نه الزاما عینی بلکه در قیاس با کسانی که در شرایط بهتری هستند می‌فهمند. در این قیاس همواره لازم است یک گروه مرجع برای مقایسه وجود داشته باشد. همواره یک گپ ظاهرا پر نشدنی از احساس رضایت وجود دارد. در واقع ممکن است گاهی دولت‌ها بهبودی شرایط را آغاز کنند اما سرعت گسترش نارضایتی از اقدامات اصلاح کننده‌ی وضعیت بسیار بیشتر است یا جدیتی برای رفع علل نارضایتی در دولتمردان وجود ندارد. جیمز دیویس توضیح می‌دهد که محرومیت نسبی همچنان که یک موضوع نسبی فرض شده است، از ارجاعات به تجربیات گذشته و متاثر از تغییرات در هنجارهای اجتماعی و همین طور حقوقی است که از طرف افراد ممکن است درست یا به اشتباه درک شود.

‏۲- تئوری‌های دیگر
‏۲-۱. تئوری کاربردها رابرت گر

‏تد رابرت گر (Ted Robert Gurr) از جمله دانشمندان در سیاست است که سال ۱۹۷۰ با انتشار کتاب: چرا مردان شورش می‌کنند؟ از دیدگاه محرومیت نسبی دیویس استفاده می‌کند و در تئوری کاربردها توصیف کرده است که اعتراضات در واقع یک پاسخ روانشناختی است: درک «بین آنچه مردم فکر می‌کنند لایقش هستند و آنچه واقعا دریافت می‌کنند». گرچه کتاب او متمرکز بر بررسی خشونت سیاسی و شورش‌ها ست، اما قویا نشان می‌دهد که درک موضوع دولت و احساس تعلق به آن چگونه احساس حماقت و رضایت را در خدماتی که توسط دولت‌ها ارائه می‌شود، ممکن است در نگاه سیاست مداران برجسته نگاه دارد و آن را غیر قابل درک سازد. رابرت گر در کتاب خود تئوری اش درک ناآرامی و خشونت سیاسی در شش بخش شرح می‌دهد. ابتدا محرومیت نسبی دیویس را به سه نوع محرومیت توسعه می‌دهد و تقسیم می‌کند:
‏الف: محرومیت از الهام بخشی و امیدواری که نشان می‌دهد چگونه سرعت رشد آرزوها و امیدهای مردم ممکن است از شرایط واقعی زندگی آنان پیشی بگیرد.
‏ب: محرومیت فراینده که نشان می‌دهد که شرایط زندگی افراد نسبت به گذشته به طور پیوسته، تجربه وخامت بیشتری را گزارش می‌دهد.
‏ج: محرومیت پیشرو شده که نشان می‌دهد شرایط زندگی ممکن است به طور نسبی بهبود یابد اما با سرعت رشد انتظارات آنان همخوانی ندارد. رابرت گر در پنج بخش بعدی نقش زمینه‌های سیاسی خشونت و اعتراض، نقش ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و واکنش روانشناختی در محرومیت را که ممکن است به شورش تبدیل شود بررسی می‌کند.

‏۲-۲. تئوری فشار و سازگاری مرتون

‏پژوهشگران پس از دیویس عمدتا بسط دهنده و بازخوانی کننده‌ی چهره‌ی نوینی از دلایل تغییرات اجتماعی و سیاسی هستند. تئوری رابرت مرتون از شکاف بین اهداف تعریف شده فرهنگی و چگونگی ساختارهای اجتماعی برای دست یابی به آن را بررسی می‌کند. تئوری فشار مرتون، تعاملات افراد با ساختارها را از نظر سازگاری به پنج دسته تقسیم می‌کند. در واقع در این دیدگاه افراد در مقابله با تعارض اهدافی که ساختار بر آنها تحمیل می‌کند دست به ۵ نوع اقدام برای سازگاری خود با وضعیت می‌زنند:
‏۱- از عناصر موجود در ساختار برای رفع تعارض استفاده می‌کنند.
‏۲- نوآوری در استفاده از عناصر ساختار که گاهی ممکن است از نظر ساختار مجرمانه تلقی شود.
‏۳- آیین جویی برای ترک اهداف ساختار و تعریف اهداف جدید
‏۴- رویکردی که انزوا و دوری از جامعه را تشویق می‌کند. هر نوع سبک زندگی که گاهی از نگاه دیگر افراد جامعه، ناهنجار تعریف می‌شود یا مانند اعتیاد به مواد مخدر که جهانی خیالی و خالی از درد برای آنها بسازد.
‏۵- عصیان‌گری و شورش که رد کامل اهداف ساختار را در خود دارد.

‏۲-۳. تئوری هویت اجتماعی

‏هنری تاجفل در دهه ۷۰ میلادی نگارش مقالات دامنه داری را در روانشناسی آغاز کرد که بعدها توسط جان ترنر در دهه ۸۰ دنبال شد. نقطه آغازین آن مقاله‌ای از تاجفل است که با عنوان تمایز گروههای اجتماعی در سال ۷۸ منتشر شد که بعدها زمینه ساز شکل گیری تئوری هویت اجتماعی گردید. این دیدگاه به طورکلی توصیف می کند که افراد خود را در گروههای اجتماعی درک و تعریف می‌کنند و چگونگی درکی که از گروه به دست می‌آورند بر نوع رفتار و نگرش آنان در هر زمینه‌ای تاثیر می‌گذارد. در این دیدگاه فرآیند پذیرش هویت سه مرحله دارد. ابتدا فرد خود را بر اساس یکی از عناصر متحد کننده اجتماعی مانند ملیت، قوم، مذهب، گروه سیاسی و یا حتی تیم ورزشی یا دسته‌هایی که سبک زندگی خاصی را ترویج می کند، تعریف می‌کند. پس از شناسایی خود به عنوان گروه، هویت گروه را مبنای هنجارها و اقدامات خود قرار می دهد. در مرحله بعدی حس تعلق را با بر اساس ساخت خود و دیگری بنیان می‌نهد. مرحله سوم در قیاس اتفاق می‌افتد و بدون گروه مرجع قابل مقایسه کار نمی کند. در این تئوری گاهی تبعیض موجود و واقعی تبدیل به سلاح رتوریک شرح وضعیت برای رویارویی با دیگران تعریف می‌شود و تعارض های اجتماعی و فردی بین گروه خود با دیگران و نوع اقدامی که مطلوب است بر اساس آن به حاملان هویت دیکته می‌شود.

‏ - رویکرد مکانیزم های پیروزی (ادامه دارد)

‏در این بخش به سه رویکرد همبسته سازی برای موفقیت جنبش‌ها اشاره می‌شود.