- روزی که ترکت کردم.. خیلی گریه کردی نه؟
یادمه هربار حرف از جدایی میشد بغض تو گلوت مینشست..
- آره، گریه کردم، بلند و آزادانه
ولی فرداش که از خواب بیدار شدم دیگه تو رو نمیشناختم، به جبران شجاعتم به کافه همیشگیمون رفتم و یه قهوه خودمو مهمون کردم.
بعد همهچی آسون تر بود، دیگه نه دردمو با بغضهام قورت دادم و نه هربار با یادآوری خاطراتت شیون کردم، به راحتی لحظهای که رفتی از چشمم افتادی و دفن شدی.
امروز هم اگه خودت به زبون نمیاومدی امکان نداشت بیاد بیارم قبلا با همچین آدمی رو یه تخت میخوابیدم!
یادمه هربار حرف از جدایی میشد بغض تو گلوت مینشست..
- آره، گریه کردم، بلند و آزادانه
ولی فرداش که از خواب بیدار شدم دیگه تو رو نمیشناختم، به جبران شجاعتم به کافه همیشگیمون رفتم و یه قهوه خودمو مهمون کردم.
بعد همهچی آسون تر بود، دیگه نه دردمو با بغضهام قورت دادم و نه هربار با یادآوری خاطراتت شیون کردم، به راحتی لحظهای که رفتی از چشمم افتادی و دفن شدی.
امروز هم اگه خودت به زبون نمیاومدی امکان نداشت بیاد بیارم قبلا با همچین آدمی رو یه تخت میخوابیدم!
Forwarded from 𝖠𝗇𝖽𝗋𝖾𝗐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from 𝖠𝗇𝖽𝗋𝖾𝗐
نه چشمانش آبی بود، نه رنگ پیراهنش که بشود لای چهارخانههایش خانه ساخت؛ او قلبش آبی بود.
خونی که از رگهایش میگذشت آبی بود.
او یک منِ دیگر بود از من.
از الفِ الفبا تا یِ آخرش، آسمانِ آبی من.
خونی که از رگهایش میگذشت آبی بود.
او یک منِ دیگر بود از من.
از الفِ الفبا تا یِ آخرش، آسمانِ آبی من.
تو را صدا کردم
در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
شاملو
در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
شاملو
all my life i've been so understanding with everyone, but when it's my turn to be understood, no one seems to try.
بار چندمش بود جلوی اون آینه قرار میگرفت؟
نمیدونست اما اینبار از همیشه خستهتر بود، نای درد کشیدن رو نداشت اما حاضر بود برای فرار از جنون به هر چیزی چنگ بزنه، از جمله درد.
تردید همیشگی رو کنار گذاشت و به باند سفیدی که داخل کشو پنهانش کرده بود چنگ زد، باحوصله پارچه رو دور انگشتهاش بست و مشتش رو چندبار باز و بسته کرد، وقتی مطمئن شد مشکلی وجود نداره دستش رو بالا اورد و تو فاصله کمی از آینه نگهش داشت.
- ارزشش رو داره؟
- داره
تصویر چهره سرد و بیروح خودش داخل شیشههای ترک خورده مقابلش پاسخ داد و قبل از اینکه بار دیگهای دو دل بشه همراه با فریاد دردناکی مشتش رو روی آینه هزار تکه کوبید.
نمیدونست اما اینبار از همیشه خستهتر بود، نای درد کشیدن رو نداشت اما حاضر بود برای فرار از جنون به هر چیزی چنگ بزنه، از جمله درد.
تردید همیشگی رو کنار گذاشت و به باند سفیدی که داخل کشو پنهانش کرده بود چنگ زد، باحوصله پارچه رو دور انگشتهاش بست و مشتش رو چندبار باز و بسته کرد، وقتی مطمئن شد مشکلی وجود نداره دستش رو بالا اورد و تو فاصله کمی از آینه نگهش داشت.
- ارزشش رو داره؟
- داره
تصویر چهره سرد و بیروح خودش داخل شیشههای ترک خورده مقابلش پاسخ داد و قبل از اینکه بار دیگهای دو دل بشه همراه با فریاد دردناکی مشتش رو روی آینه هزار تکه کوبید.
- روحم بوی فریاد میده، بوی اشتباه. من تمامِ زندگیم رو اشتباه بلعیده بودم و هیچ کاری ازم برنمیومد هیونگ، هیچی.
- روحِ تو بهخاطر خواستهی خودت آلوده نشده، ولی میتونه با ارادهی خودت پاک بشه، آبی بشه.
The Weapon
- روحِ تو بهخاطر خواستهی خودت آلوده نشده، ولی میتونه با ارادهی خودت پاک بشه، آبی بشه.
The Weapon
لفت بدید لطفا، نمیتونم پاکش کنم چون چیزای ارزشمندی توش جا گذاشتم ولی دیگه قرار نیست پستی داخلش قرار بگیره با اینحال.. ممنون تا اینجا پیش من و پوروشا بودین