Porosha.
34 subscribers
182 photos
52 videos
42 links
پوروشا
به زبان روسی؛
دونه برف تازه‌ی کوچک و پودری که در شب می‌باره.

http://t.me/HidenChat_Bot?start=323284138
Download Telegram
زخم هایت را نشانم بده
تا بدانم چگونه باید دوستت بدارم
تا یاد بگیرم چگونه نوازشت کنم..
یادته وسط عشق بازی بین شاخه های درخت گیلاس بودیم که صدای وحشتناک بمب اومد و به همین راحتی جنگ مثل بختک رو رابطه نوپای ما خیمه زد؟ یا اون روزی که اون لباس خاکی بدرنگو تنت کردی و با لجبازی تمام پای قطار کشوندیم تا مثل همسرانی که مردهاشون رو بدرقه می‌کردن واست از دور دست تکون بدم ولی من چی کار کردم.. پاهامو با تخسی تمام روی زمین کوبیدم و زدم زیر گریه که تهیونگی هیونگ حق نداری بری بجنگی آخه مگه تو چند سالته؟ اون موقع تازه هجده سال رو تموم کرده بودی، من وارد پونزده شده بودم و به قول پاپا تا وقتی که شاخه های پر از مورچه درخت داخل حیاط پوست بدنم رو قرمز و حساس می‌کردن دونسنگ کوچولوی ریزه میزه‌ات به حساب می‌اومدم، ولی اونکه نمی‌دونست تو منو یواشکی توی اتاقم می‌بوسیدی.. می‌دونست؟ چندوقت پیش پشت قاب عکست که روبان سیاه دورش رو خودم تزئین کردم نامه هامو دیدم.. نامه هایی که هرگز جرئت نکردم واست بفرستم‌شون با وجود اینکه تو هربار به مادر بزرگ می‌گفتی آجوما به جونگکوک بگید واسم نامه بنویسه.. دلم واسش تنگ شده، امیدوارم جونگکوکی رو ببخشی هیونگ من جوون بودم و چیزی از داستان تلخ جنگ بلد نبودم.. تنها تلخی زندگی من اون دوران میوه های کال و سبز باغ بودن که از عمد بهم می‌دادیشون تا چهره اشکیم رو بعد از چشیدن طعمشون ببینی و بخندی.
Forwarded from ⛹🏻 (هِـلا)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
__ حق با اونها بود کواره، تو برای همیشه ترکم کردی، حالا منم و بوسه هایی که قصد عقب نشینی از لب هام رو ندارن، کاش انقدر زیاد نمی‌بوسیدیم، کاش بدعادتم نمی‌کردی، اون لحظه‌ای که قلبت می‌خواست خاموش بشه.. اصلا به من فکر کردی؟ به پسر بی‌پناهت که مهمون اون قلب ضعیف شده بود و با هر تپشش خدا رو شکر می‌کرد فکر کردی؟
__ من تا ابد دلتنگم ته، دلتنگم
Ciro 🩶🌿
گاهی اوقات تمام تلاشتو میکنی تا احساساتت رو پنهان کنی، چون فقط میخوای به دوست داشتنش ادامه بدی.
- چی رو به چی فروختی تا جایی که الان هستی رو بدست بیاری؟
+ روحمو به رنگت...

The Weapon
- حسش مثل غلط زدن رو چمن های تازه‌اس، بوی برگ ها که گاهی بینیت رو می‌سوزونه و کرم ابریشمی که تلاش می‌کنه مکانی رو واسه پیله زدن انتخاب کنه
- اومم دوسش دارم ولی نه اندازه نارنجی
- چون تو خودت هم نارنجی کوچولوی منی فسقلی
با لبخند گفت و بینی پسرک رو بین دو انگشتش فشار داد، جونگکوک ریز خندید و پاهاش رو با هیجان روی زمین کوبید.
- حالا نوبت نقره‌ایه.. زود باش هیونگی بهم بگو
تهیونگ آه کلافه‌ای کشید و همونطور که بدن کوچیک پسر پنج ساله رو به خودش نزدیک می‌کرد چشم هاش رو بست.
- این یکی مثل همون خاکستری عه که خودت هم می‌تونی ببینیش فقط یکم اکلیلی تصورش کن.. مثل.. مثل دامن خاله سولگی همونیکه دیروز پوشیده بود
- ولی هیونگ..
- هیس!
- تهیونگ هیونگ من..
- هیسسس!
بی‌توجهی هیونگش باعث شد اخم بامزه‌ای بین ابروهاش بشینه و سرش رو روی بازوی تهیونگ جابجا کنه، نگاه غمگین و بغض دارش رو به دکمه باز لباس پسر داد و هیچی نگفت تا خواب بعد از ظهرش بهم نخوره، خوب می‌دونست وقتی بیدار شه باید برگرده کازینو و تا نیمه شب اونجا باشه.
- شبیه ماهه جونگکوکی.. به همون ظرافت و زیبایی، مثل نوشیدن شراب سفید و سوار شدن داخل ماشین های لوکس، حسش با باقی رنگ ها فرق می‌کنه چون قیمتی عه، مال ما نیست فسقل، مال از ما بهترونه
لبخندی به تهیونگ که از بین پلک های نیمه باز و خسته‌‌اش تماشاش می‌کرد زد و گونه نرمش به رو به پیرهن سفید تنش مالید.
- شبیه هیونگ عه.. وقتی بزرگ و پولدار شد و واسه کوکی اون ماشین پلیس بزرگه رو خرید
- دوست داری پلیس بشی؟
- اوهوم
- بعدش دوست داری هیونگ رو دستگیر کنی و بندازیش زندان که آب خنک بخوره؟
- نه دوست دارم هیونگ رو دستبند بزنم و پیش خودم نگهش دارم تا کسی اذیتش نکنه
تکخندی به لحن مغرور و بامزه پسر زد و هوس کرد گونه‌هاش رو محکم گاز بگیره.
- پس قول می‌دم یه روز انقدر پولدار بشم که بهترین ماشین پلیس دنیا رو واست بخرم و بعدش تو بهم دستبند بزنی کوکی
- قول می‌دی تهیونگ هیونگ؟
- قول می‌دم فسقلی!
- ولی.. آپا می‌گفت کسی با مریضی منو برای پلیس شدن انتخاب نمی‌کنن..
- اونا برای بودنت تو ماموریت هاشون التماس می‌کنن کوکی، اینو هیونگ بهت می‌گه
Forwarded from Iris (یاسِ گردو)
هیونگ بغلم نمی‌کنه؟
Forwarded from Deleted Account
Porosha.
هیونگ بغلم نمی‌کنه؟
هیونگ هروقت بخوای بغلت میکنه پسره‌ی لوس
احتمالا قرار بود مانند بقیه فقط از عطر گل ها سرمست شوم، به من که رسیدی زیبا خندیدی، جهانم تیره و تار بود و آواز خنده‌ات نور کوچکی برای شعله ور کردن این مخروبه، دل در گرو آن انحنای بوسیدنی کنج لب‌هایت گذاشتم و راهی شدم تا نور کوچک سوسوزنم را گم نکنم، نه تو راه‌بلد بودی نه من، تو نشستی و برایم از سر مگوی گلبرگ های بنفشه و قهر مریم و ناز نرگس گفتی، من از جادوی خنده‌ای که افسونش قلب عاشقم را راهی سفری بی‌بازگشت کرده بود، منی که در طلب ذره‌ای نور و درخشش بودم.. ناگاه که برق اشک در چشمان تو افتاد و مهتاب تصویر رقص باله‌ خود را درون برکه دید غرق جهان دیگری شدم به نام چشمانت، نمی‌دانم از غم تو بود یا از شرم من اما هرچه بعد از آن سر خم کردم برای جست و جو درون آن دو تکه جواهر نایاب، نه تو نشانم دادی و نه من اصرار کردم.. دیدن گریه‌ات اگرچه زیبا اما قلب گره خورده‌ام را هدف گرفته بود، من باشم و و صدای ساز عاشقی‌ام گوش فلک را پر کرده باشد بعد معشوق من هرشب با گونه های خیس و لب های لرزان از درد، خارهای آن ساقه های فریب دهنده را از کف دستانش جدا کند؟ چه دیر فهمیده بودم راز آواز تلخ گل‌فروش را، هر عاشقی شاخه رزی تقدیم دلبرش می‌کرد، دستان هنرمند تو تقاص این عشق بازی را پس می‌داد، گفتم گل ها و پیچک های انار و زیتون را کنار بگذاری گفتی نه! گفتم لااقل من را قبول کن، هر صبح شاخه‌ها را تمیز می‌کنم، هر شب بر موهای مواج خوش عطرت بوسه می‌زنم گفتی نه! گفتم چه نیازی به ثنا و ستایش مردم؟ تو بفروش، من همه‌اش را می‌خرم، خرج زیبایی خودت می‌کنم، گفتی نه! با غم و اشک و درد انس گرفته بودی جانان من، با تنهایی نیز، اما قبول کردی حداقل صدای آواز و نور کم‌سوی قلبم را دنبال کنم، شهر به شهر، عاشق به عاشق همچو شیدایی که جز خاک وطن بر زمینی آرام و قرار ندارد، سایه‌ات را می‌بوسم و در شب هایی که ماه کامل است هم‌پای غم معصومانه‌ات کنار برکه قو ها اشک می‌ریزم.. من مجنونی شدم که لیاقت بوسیدن لبخندت را نداشت، اما به وقت گریه کردنت آغوشش همیشه و همیشه برای لحظه‌ای هم‌دردی باز بود، بی هیچ بهانه‌ای و بی هیچ منتی.. به رسم ادب از گل‌فروشی که همه صدای عشقش را شنیدند اما هق هق شکسته‌اش را نه.
آیدای خوب من؛
این روزها احساس می‌کنم که شعر، دوباره در من جوانه می‌زند.به بهار می‌مانی که چون می‌آید،
درخت خشکیده شکوفه می‌کند.


شاملو
Porosha.
‌- حسش مثل غلط زدن رو چمن های تازه‌اس، بوی برگ ها که گاهی بینیت رو می‌سوزونه و کرم ابریشمی که تلاش می‌کنه مکانی رو واسه پیله زدن انتخاب کنه - اومم دوسش دارم ولی نه اندازه نارنجی - چون تو خودت هم نارنجی کوچولوی منی فسقلی با لبخند گفت و بینی پسرک رو بین دو انگشتش…
- دوباره بهم رسیدیم کوکی..
- جرئت نکن اینطور صدام بزنی کیم!
- اوه.. به غرور پلیس کوچولومون برمی‌خوره؟!
لب هاش رو به گوش پسر کوچیکتر نزدیک کرد
- این جوجه پلیس هایی که دورت جمع کردی می‌دونن یه زمانی اگه سرت رو سینه‌ام نبود خوابت نمی‌برد؟
- نه، ولی همین جوجه پلیس ها می‌دونن چطور با مشت و لگد اطلاعاتی که می‌خوان رو از زیر زبونت بیرون بکشن، پس بهتره تا من اینجام هرچیزی که نیاز داریم رو در اختیارمون بذاری.. چون اگه برم و زیر قول بچگی‌مون بزنم.. تضمینی واسه سالم موندن صورت خوشگلت باقی نمی‌مونه هیونگ!
نگاهش رو از اون تیله های مشکی و سرکش گرفت و با لبخند دست های دستبند زده‌اش رو بالا برد.
- من به‌هرحال تا بیست و چهار ساعت آینده از اینجا خلاص می‌شم جئون، پس فرقی نمی‌کنه صورتم چقدر زخم برداشته باشه.. همشون به مرور کمرنگ و بعد محو می‌شن.. اما تو، بعد از رفتن من یه مامور پست با کلاه کاسکت و چرم مشکی یه بسته دستت می‌رسونه، امانتیی عه که سال ها مثل چشم هام ازش مراقبت کردم برای همچین روزی..
با کشیده شدن بازوش توسط سربازی که پیشش بود از جا بلند شد و چشمکی نثار چهره سرد پسر کرد.
- حتما یکی از اون حقه های مسخره و کثیفته..
پوزخندی زد و بدون برگشتن به سمتش جوابش رو داد.
- نه بچه جون.. ماشین پلیسی عه که دو سال فاکی پشت ویترین مغازه برق چشم های معصوم و امیدوار تو رو ازم دزدیده بود!
I secretly get jealous but it’s fine,
you’re not mine anyway.
Forwarded from Deleted Account