سایت محمدجعفر مصفا
5.37K subscribers
1.15K photos
633 videos
45 files
348 links
کانال رسمی وب‌سایت محمدجعفر مصفا

سایت رسمی:
www.mossaffa.com

ادمین:
@PanevisAdmin

صفحهٔ اینستاگرام:
https://www.instagram.com/mjmossaffa

نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

کانال کریشنامورتی:
@Krishnamurti

نیکول لپرا:
@NicoleLePera
Download Telegram
ناهست

ذهن می‌خواهد "خود" را از دست بنهد، ولی عـادت به "هستی" آن را مدام در “هست"ها می‌غلتاند و پیش می‌برد. می‌گوییم "عشق" و "دوستی"های فعلی کاذب است؛ فلان موسیقی تجلی یک بیماری است؛ شعر توصیفی هم تجلی توصیف‌مندی ذهن است و هـم یکی از وسایل حفـظ "خـود" ـ زيـرا بنيـان “خـود" بر توصیف است. بلادرنگ سـؤال می‌کننـد: "پس عشق و دوستی اصیل چیست، موسیقی یا شعر سالم چیست؟" این سؤال حکایت بر آن می‌کند که ما نگران "هستی"ایم. ما حتماً باید چیزی باشیم. می‌گوییم قبول که این عشق و دوستی و موسیقی و شعر یک بیماری است، ولی سالم و اصیلش کدام اسـت تـا مـن اول سـالمش را بـه عنـوان "هستی" برگزینم سپس بیمارگونه‌اش را از دست بنهم! مثل این که امـور مـا با نیستی و نبودن نمی‌گذرد؛ حتماً باید چیزی بود؛ چیزی داشت. تصور رابطـه و کیفیتی که در آن فقـط انسان باشـد و فطرت توصیف‌نشده و بنابراین "ناهستِ" خودش، ثقیل است. نمـی‌تـوانیم تصوری از حالت وجـودی‌ای داشته باشیم که در آن نیازی به عشق برونی، موسیقی، شعر و هیچ عامل برونی نیست.

و همهٔ برونی‌ها بدل‌های بی‌مغز و ناسالمی هستند بـرای جبـران فقر درونی، و این برونی‌ها هرگز نمی‌توانند جبران آن فقـر باشـند. حالت زیبایی درونی ـ نـه زیبابینی - یک کیفیت درون‌ریشه و درون‌جوش است؛ حال آن که زیبایی برونی مبتنی بر یک معیار و علامت است. هر نوع "هستی" و هر نوع داشـتن، تنهـا علامـت و سمبل است، نه حالت و کیفیت. داشتن مستلزم إشعار است؛ و آنچه مورد إشعار است تصویر و علامت است. و ذهنی که با کیفیت "هست‌منـدی" در تلاش بـازنگری به منظور آگاهی است هرگز نمی‌تواند از سطح علائم، تصاویر و سمبل‌هـا عبور کند. انسان "هست‌منـد" همیشه در قشر و پوستۀ زندگی و قضایای آن خواهد ماند.

کتاب «هله»
محمدجعفر مصفا

@Mossaffadotcom
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

مصفاخوانی

امروز اولین روز دورهٔ جدید است که در آن، کتاب‌های محمدجعفر مصفا نیز خوانده و بررسی می‌شود. جهت پیوستن به این جمع، می‌توانید به این شماره در واتس‌اپ پیام دهید:

+61413998055

"به ‎علت حاكمیت پندار بر ذهن، ‌اتاق وجود من، یعنی ذهن من تاریك است. اكنون از درون این اتاق تاریك به‎ ده‎ها و صدها موضوع اجتماعی یا هر موضوع دیگر نگاه می‎كنم و نتیجتاً همهٔ آنها را تاریك می‎بینم.

حال كار مفید این نیست كه تو آن ده یا صد موضوع و مورد را برای من روشن كنی؛‌ كار مفید این است كه كمك كنی به ‎روشن شدن اتاق تاریك ذهنم. وقتی این اتاق روشن شد خود من می‎توانم از یك موضع روشن آن صد مورد ـ و بیشتر از آن را ـ روشن ببینم."

کتاب «آگاهی»
محمدجعفر مصفا

@Mossaffadotcom
‌سوال

سؤال: با توجه به اينکه رسيدن به حالت روحی‌ای که شما توصيف می‌کنيد فوق‌العاده مشکل و حتی می‌شود گفت غيرممکن است، بخصوص اينکه می‌گوئید يکباره بايد به آن حالت رسيد، آيا مطالبي که شما می‌گوئيد، انسان را مواجه با يک بن‌بست يأس‌آور نمی‌کند؟ تا به حال ما به يک طريقی خود را گول می‌زده‌ايم، يا خود را مشغول به چيزهایی می‌کرده‌ايم و به هر جهت دلخوش بوده‌ايم. ولی حالا از يک طرف احساس می‌کنيم زندگی کردن با "من" وخامت‌بار است، از طرف ديگر احساس می‌کنيم از دست هشتن آن بسيار مشکل است.

جواب: اولاً کلمۀ مشکل کلمۀ صحيحی نيست. وانهادن "من" مشکل نيست، بلکه ترسناک است. ثانياً کدام‌يک از اين مطالب انسان را وارد بن‌بست مأيوسانه می‌کند؟ شما اگر حتی همين يک مطلب را عميقاً حس کنيد که "من" در وجود شما يک پديدۀ بيگانه است، قاعدتاً بايد خيلی راحت‌تر از قبل شده باشيد. الآن يک نفر به شما بی‌اعتنایی يا توهين می‌کند. شما فوراً دچار غم و يأس و حقارت شديدی می‌شويد. حالا اگر شما حس کنيد که اين بی‌اعتنایی و توهين متوجه پديده‌ای بوده است که آن پديده در وجود شما بيگانه است، آيا باز هم دچار احساس حقارت خواهيد شد؟ آيا باز هم حساسيت نشان خواهيد داد؟ شما به من می‌گوئيد چه حرف‌های پرت و پلایی می‌زنی. و من به خاطر حرف شما احساس نامطلوبی پيدا می‌کنم. لحظه‌ای بعد می‌گوئید چه حرف‌های خوبی می‌زنی. احساس لذت و سرمستی می‌کنم. بنابراين من بايد مثل گدای متملق، چشم به دهان شما بدوزم تا ببينيم چه قضاوتی از من می‌کنيد، تا ببينيم چيزی از هويت من می‌گيريد يا بر آن می‌افزاييد. حال اگر من اين مطلب را درک کنم که هم اهانت و هم تمجيد شما، اولاً پايه و مبنای درستی ندارد (چون با معيارهای ذهنی خودتان صورت می‌گيرد) ثانياً، هم اهانت و هم تمجيد شما متوجه وجود پنداری من، يعنی متوجه وجودی می‌گردد که در من اصالت ندارد و يک پديدۀ غاصب است، آيا من در رابطه با شما راحت‌تر نخواهم شد؟ آيا ترس و اضطراب و اتکا و صدها مسألۀ من در رابطه شما از بين نخواهد رفت؟

Q: Reaching the spiritual state you are describing is extremely difficult and could even be said to be impossible, especially if you are suggesting we reach that state all at once. Isn’t it the usual experience for a human being to get confronted with a depressing dead end in regards to what you are talking about? Yes, we have somehow deceived ourselves, and we have kept ourselves busy with things that we thought were right. Perhaps we feel living with the “I” is aggravating, yet on the other hand letting go of it is very difficult.

A: First of all, letting go of the “I” is not difficult; however it is scary. Secondly, what exactly are you referring to that gets the human being into a depressing dead end? If you have seen deeply that the “I” you have called yourself is a foreign phenomenon, then you should begin to feel freer and more comfortable than before.
Suppose somebody insults you, and then you immediately feel sad, disappointed, and inferior. Now, if you understand that the insult is pointed at a foreign entity in your being and not your true self, do you still feel inferior, disappointed, and sad?
Let’s say, you tell me that what I talk about is nonsense, and I feel uncomfortable because of your comment. The next moment you tell me that what I talk about is good and makes sense to you, and I feel happy. Therefore, like a flattered beggar I would look to see what kind of judgment you might make about me next, and what you might take away from or add to my identity.
Now, if I realize that neither your insult nor your praise has a correct basis (because they are formed by your own mental criteria) and that your insult and your praise are pointed at a delusive “I,” meaning pointed at a being that does not have authenticity and is an abusive phenomenon, then wouldn't I feel more comfortable? Wouldn't my fear, anxiety, and dependency, and many other problems as well, disappear in relation to you?

کتاب «تفکر زائد»
محمدجعفر مصفا
ترجمه: سعید امدادی

@Mossaffadootcom

محمدجعفر مصفا
کتاب «با پیر بلخ»

@Mossaffadotcom
پشیمانی‌خوری

یکی از کیفیت هـای مخـرب در خدمـت «هسـت مندی» یـا «هست اندیشی»، «ملامت» است. و مولوی به این کیفیت، و مخـرب بودن آن نیز اشاره کرده است. به نظرم در رابطه با داستان «پیر چنگی» بود که مولوی به او هشدار داد: «از پشیمانی پشیمان کی شوی!؟».

ای تو از حال گذشته توبه‌جو
کی کنی توبه از این توبه؟ بگو!

(«پشیمانی» و «ملامت» یک کیفیت‌انـد.) می‌گوید تو که هر عملی انجام می‌دهی، به خاطر آن خود را ملامت می‌کنی؛ اظهار یا احساس پشیمانی می‌کنی، پس چه وقت می‌خواهی از پشیمان شدن پشیمان بشوی؟! چه وقت می‌خواهی دست از ملامت خویش برداری؟!

نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی شود

رنج و پریشانی انسان حاصل مقایسه است؛ ملامت یا پشیمانی نیز نتیجهٔ اجتناب‌ناپذیر مقایسه است. انسان از یک سو محكوم اوامر ارباب‌های بیگانه است؛ از سوی دیگر مدام امـر یک ارباب را با ارباب دیگر مقایسه می‌کند ـ که نتیجه‌اش رنج و پریشانی و ملالت و پشیمانی است.

ورکنی عادت پشیمان‌خور شـوی
زان پشیمانی پشیمان‌تر شـوی

«پشیمان‌خوری» یا «ملامت‌خـوری» یکی از بیهوده‌ترین و مخرب‌ترین غذاهای ذهن ما است!

ترک این فکر و پشیمانی بگو
حال و کار و بار نیکوتـر بجـو

ورنداری کار نیکوتر بدسـت
پس پشیمانیت بر فوت چـه اسـت!؟

گر همی دانی، ره نیکوپرست
ورندانی، چون بدانی کین بد است؟

می‌گوید تکلیفت را با خودت معلوم کـن. کاری که تو اکنون انجام می‌دهی متناسب با ساختمان روانی تو است. آن ساختمان این کار بخصوص را برای انجام انتخاب کرده است ـ و جز آن نمی‌توانسته است انتخاب کند. در این صورت تو چرا خود را بابت آن کار ملامت می‌کنی!؟ اگر می توانی، کاری بهتر از آن که کرده‌ای بکـن؛ و اگر بهتر از آن نمی‌توانی یا نمی‌شناسی، پس پشیمانیت بر فوت چه است!؟ اگر کاری بهتر از آن که کرده‌ای نمی‌شناسی، از کجا می‌دانی کاری که کرده‌ای خوب نیست و قابل ملامت است!؟

در داستان پرنده و صیاد نیز دیدیم که پند دوم پرنده به صیاد این است که هرگز به خاطر امری که گذشته است افسـوس مخور. در افسوس بر گذشته، ملامت نهفته است!

در این زمینه‌ها به نکته‌ای اساسی نیز اشاره می‌کند. می‌گوید:

این دریغاها خیال دیدن اسـت
وز وجود نقد خود ببریدنست

«دریغا» یعنی افسوس؛ یعنی ملامت و پشیمانی. و دریغ و افسوس به خاطر اندیشیدن به ایده‌آل‌ها است - ایده‌آل‌های خیالی. و اندیشیدن به ایده‌آل‌ها است که اولاً عامل «احولیت» و «دوبینی» می‌شود؛ و ثانیاً انسان را از نگاه کردن بـه وجـود نقد خویش بازمی‌دارد! حال آنکه طریق رهایی، ماندن و نگاه کردن به وجـود نقد و فعلی خویش است؛ ماندن با «آنچه هست» است!

کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر مصفا

@Mossaffadotcom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

پشیمان‌خوری
محمدجعفر مصفا
کتاب «با پیر بلخ»

@Mossaffadotcom

از کتاب «تفکر زائد»
محمدجعفر مصفا

@Mossaffadotcom