شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)
7.44K subscribers
29 photos
2 videos
3 files
278 links
تفسیر ابیات از ابتدای دفتر اول (بیت به بیت)
منابع شرح کلاله خاور، علامه جعفری، استعلامی
.
فایل صوتی ابیات مثنوی
https://t.me/sharh_esoti

.
👇👇👇
لینک دسترسی به ابتدای کانال
.
t.me/MolaviPoett/1
Download Telegram
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول

بنزد عقل هر داننده ای هست
که با گردنده گرداننده ای هست

2438
مرد، ز آن گفتن پشیمان شد چنان
گر عوانی ساعت مردن، عوان
🍃 مرد اعرابی از گفته خود چنان پشیمان شد که می توان حالت او را به حالت پشیمانی شد که می توان حالت پشیمانی دیوانیان به هنگام فرا رسیدن مرگ تشبیه کرد.(عوان، بافتح عین بهمعنی چنگ گیرنده و نگاهدارنده و سرهنگ و محصل دیوان است. و نیز به معنی مامور اجرا و عامل اوامر شرطه که غالبا با ظلم و زور و خشونت ماموریت خود را انجام می دادند.)


2439
گفت: خصم جان جان، من چون شدم؟
بر سر جانم لگد ها چون زدم ؟
اعرابی با خود گفت: من چرا دشمن جان جانم شدم و چرا بر سر جانم لگدها زدم؟



2440
چون قضا آید، فرو پوشد بصر
تا نداند عقل ما، پا را ز سر
🍃 وقتی که قضای الهی در رسد، چشم را از دیدن واقعیات ناکام می سازد به حدیکهعقل ما، سرگشته می شود و سر از پای خود نمی شناسد،(مسئله قضا و قدر از پر دامنه ترین مباحث و فرقه ها ونحله های گوناگون فکری است. قضاء در لغت به معنی حکم و قطع و فیصله دادن است. قاضی را از این جهت قاضی می گویند که میان متخاصمین، حکم می کند و به کار آنها فیصله می دهد.و قدر نیز لفظا بهمعنی اندازه و تعیین است. و منظور این است که نظام کائنات و جهان هستی بر مبنای قوانینو سنت های تغییرناپذیر بر پا شده و مشیت و اراده الهی، مافوق اختیار بشر است، چنانکه در قرآن می خوانیم: " هرگاه خدا اراده امری کند همینکه به او گوید:باش، می شود."مولانا قضا و قدر الهی را معتقد است و می گوید:
چون قضا بیرون کند از چرخ سر
عاقلان گردند جمله کور و کر

چون قضا آید شود دانش به خواب
مه سیه گردد بگیرد آفتاب
ولی در عین حال مولانا، کوشش و سعی بشری را نیز لازم شمرده است. یعنی انسان با و جود حاکمیت قضاو قدر الهی نباید دست از تلاش کشد،
بل قضا حق است و جهد بنده حق
هین مباش اعور چو ابلیس خلق
بنابراین مولانا در این باره به قاعده امر بین الامرین معتقد است.
به هر حال بحث قضا و قدر، دامنه ای بیکران و عمقی نا پیدا دارد و با این افهام سطحی و اذهان استدلالی فاقد کشف و ذوق نمی تواند بدان رسید، از اینرو حضرت امیر مومنان ع در پاسخ به اینکه قضا و قدر چیست فرمودند: " راهی است بس تاریک، پس در آن گام مسپارید و دریایی است ژرف، پس بدان در نیابید."
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
چون نداری تو سپر واپس گریز
دقایق عرفانی و لطایف ذوقی را جز دلهای عاری از غبار کین و آز و سینه های زدوده از وسوسه خود بینی نمی تواند درک کند.)



2441
چو قضا بگذشت، خود را می خورد
پرده بدریده گریبان می درد
🍃 چونکه حکم و قضا بر امری تعلق یابد، آدمی همه توش و توان فکری و عقلی خود را به کار می گیرد و شتابان به سوی آن می تازد و گمان بر سود و منفعت آن امر دارد، خیال می کند آن مطلوب، یکسره نفع و سود است، غافل از اینکه ممکن است نیل بدان، چیزی جز تلخکامی و حرمان نباشد. در گرماگرم شتافتن شخص، به سوی خواسته های مقدر، عقل از داوری و حاکمیت فرو می ماند و تنها میل و خواهش است که بر او حکم می راند. و چون مطلوب مقدر، حاصل می شود و معلوم می گردد که چیزی جز حرمان نبوده است، شخص به ندامت و پشیمانی و اندوه گرفتار می آید و آشکارا گریبان خود می درد.
خود خوردن: در اندیشه اندوهبار و فرورفتن و دم بر نیاوردن


2442
مرد گفت: ای زن، پشیمان می شوم
گر بدم کافر، مسلمان می شوم
🍃 اعرابی به زن گفت: من از آن مخالفتی که در آغاز سخن با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم. اگر قبلا کافر بودم و تو را انکار می کردم، اینک مسلمان می شوم. یعنی نسبت به تو فرمانبردار و منقاد می گردم و دست از مخالفت و ستیز با خواسته های تو می کشم.(همان گونه که پیشتر هم گفته شد، مراد از مرد، عقل است و مراد از زن نفس. وقتی که نفس اماره، بنابر مقتضای خویش حرکت بکند و با عقل، مخالفت ورزد. عقل نیز با نفس می ستیزد. و سر انجام، نفس را مورد عتاب قرار می دهد و تادیبش می کند و تدریجا به مرتبه نفس مطمئنه و راضیه می رساندش. وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به مرتبه مطمئنه و راضیه رسید، اصلا با مقتضای عقل، مخالفت نمی کند و کاملا تابع و مطیع عقل می شود. و عقل که این حسن خلق نفس را نسبت به خود می بیند و میل و محبت آن را در حق خود مشاهده می کند شروع می کند به عذرخواهی از آن ستم ها که در ابتدا در حقش روا داشته بود. پس این گونه سخنان معذرت آمیز می گوید و با زبان عقلی این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا می کند. در سه بیت بعدی مولانا خطاب به حق تعالی سخنانی بیان می دارد و این از شیوه اوست که ضمن توصیف مظهر و یا مخلوق ناگهان روی سخن را متوجه خالق می کند و به اصطلاح گریزی می زند.)

@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول


2443
من گنه کار توام، رحمی بکن
بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
🍃 خدایا، من در برابر تو گناه کرده ام و گناهکارم، رحمی بفرما و یکباره مرا از بیخ و بن بر مینداز.


2444
کافر پیر ار پشیمان می شود
چونکه عذر آرد، مسلمان می شود
🍃 اگر پیری کافر که عمری را در کفر سر کرده، ناگهان پشیمان شود و از تقصیر پیشین خود عذر بخواهد، در عداد یکتاپرستان جای می گیرد و توبه اش مقبول درگاه تو می شود.


2445
حضرت پر رحمت است و پر کرم
عاشق او هم، وجود و هم عدم
🍃 خداوندا حضرت و آستان شریف تو، رحمتش بسیار و کرمش بی انتهاست. وجود و عدم، عاشق اوست.


2446
کفر و ایمان، عاشق آن کبریا
مس و نقره، بنده آن کیمیا
🍃 کفر و ایمان، عاشق آن ذات عظیم است، و مس و نقره، بنده آن کیمیاست.(پس همه موجودات از پست ترین تا برترین آنها عاشق اوست. و این عشق و شوق جاری است در همه موجودات. بنابراین کیمیای عشق الهی، مس و نقره وجود آدمیان را به طلای ناب معنا تبدیل می کند.)
قسمت 119
#تسلیم_کردن_مرد_خود را به آنچه التماس زن بود

مرد زان گفتن پیشمان شد چنان
کز عوانی ساعت مردن عوان
گفت خصم جان جان چون آمدم
بر سر جان من لگدها چون زدم
چون قضا آید فرو پوشد بصر
تا نداند عقل ما پا را ز سر
چون قضا بگذشت خود را می‌خورد
پرده بدریده گریبان می‌درد
مرد گفت ای زن پیشمان می‌شوم
گر بدم کافر مسلمان می‌شوم
من گنه‌کار توم رحمی بکن
بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
کافر پیر ار پشیمان می‌شود
چونک عذر آرد مسلمان می‌شود
حضرت پر رحمتست و پر کرم
عاشق او هم وجود و هم عدم
کفر و ایمان عاشق آن کبریا
مس و نقره بندهٔ آن کیمیا

@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول_


2447
موسی و فرعون، معنی را رهی
ظاهر، آن ره دارد و این بی رهی
🍃 موسی و فرعون از حیث معنا هر دو رهرو بودند. گرچه در ظاهر موسی ع در راه راست و فرعون در بیراهه بود.( این بیت یکی از مشکل ترین ابیات مثنوی است. زیرا بر حسب مفاد ظاهر این بیت، هم موسی ع به حق ایمان داشت و هم فرعون، منتهی اختلاف آن دو در صورت بود نه معنا، اما اینکه فرعون را نیز مومن به حق بدانیم با مفاد قرآنی و متون شرعی و حقایق تاریخی در نمی سازد پس ناگریزیم در نوع ایمان تفطن کنیم:
صوفیان، ایمان را بر دو قسم تقسیم کرده اند: یکی ایمان ایجادی(حقیقت کونیه) و دیگری ایمان ایجابی.(حقیقت تشریعیه) منظور از ایمان ایجادی همان انقیاد و متابعت از اصول خلقت و قوانین حاکم بر امور تکوینی است که بااجبار این قوانین بر همه موجودات و کائنات، حکم می راند و همه ره آن را می پویند. چنانکه قرآن در سوره طه، آیه 50 نیز این انقیاد را از زبان موسی ع این گونه بیان می فرماید:...پروردگار من آن کسی است که همه موجودات را بیافرید و آنگاه به راه هدایت آورد. بنابراین در تبعیت و انقیاد از قوانین تکوینی میان مومن و کافر تفاوتی نیست. پس به این لحاظ میان موسی ع و فرعون تفاوتی نبود، زیرا هر دو بر فرمان تکوینی و ایجادی حق تعالی گردن نهاده بودند، و منظور از ایمان ایجابی، همان ایمان شرعی است که به صورت ایمان به خدا و پیامبر نمودار می ششود. بنابراین رهرو بودن موسی ع و فرعون به ایمان از نوع ایجادی اشاره دارد نه ایمان شرعی. اکبرآبادی در توضیح این بیت گوید: یعنی جمیع مظاهر هدایت و ضلالت، بنده و مطیع ذات واحدند که معنی صور موجودات است، اگر چه بظاهر مظاهر هدایت در راهند و مظاهر ضلالت گمراه، و لیکن به نظر حقیقت و ملاحظه امر ایجادی گمراهی عین راه راست که هر کس بر صراط مستقیم است و منقاد رب خود.)

رهی : سالک ، راه رو

@MolavIPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول

2448
روز، موسی پیش حق، نالان شده
نیم شب، فرعون، گریان آمده
🍃 هنگام روز حضرت موسی ع در محضر حق می نالید، در نیمه شب فرعون نیز با حالت گریان رو به درگاه حق چنین می گفت.(زاری موسی در روز و یا آشکارا از آن جهت است که در بند ناموس و شهرت نبود و از امر ایجادی و ایجابی فرمان می برد و گریه فرعون در شب و یا پنهانی به مناسبت آن است که مدعی خدایی و در بند ننگ و نام بود و تنها از امر ایجادی اطاعت می کرد.)


2449
کین چه غل است ای خدا بر گردنم؟
ورنه غل باشد، که گوید من منم ؟
🍃 ای خدا بر گردن من این چه غل و زنجیری است؟ اگر ایم من گفتن، زنجیر گران باری نیست، چه کسی اظهار تکبر می کردم و دم از من می زد؟ (غل، کنایه از انانیت و خودخواهی است.)


2450
ز انکه موسی را منور کرده ای
مر مرا ز آن هم مکدر کرده ای
🍃پروردگارا تو موسی را به نور هدایت روشن کردی و مرا نیز با علم و اراده ات تاریک و تیره ساختی.(یعنی همین ذات واحد است که در موسی به وجهی ظهور کرده که او هر دو امر ایجادی و ایجابی را مطیع و منقاد است و در من به روشی ظاهر شده که هر چند امر ایجادی را منقادم، لیکن اطاعت امر ایجابی از من نمی آید و این موجب ظلمت و تاریکی جان من است زیرا ایمان و کفر قبول و رد و قرب و بعد تو وابسته به اطاعت و مخالفت امر ایجابی است.)



2451
زآنکه موسی را تو مه رو کرده ای
ماه جانم را سیه رو کرده ای
🍃از آن جهت که تو موسی را مانند ماه، روشن رخسار کردی و از همان جهت ماه جان را تیره و سیاه ساختی.


2452
بهتر از ماهی نبود استاره ام
چون خسوف آمد، چه باشد چاره ام
🍃 ستاره اقبالم بهتر از ماه نیست، وقتی که ماه تابان دچار خسوف می شود، ستاره اقبال من نیز به خسوف گرفتار می آید، و دیگر چه چاره ای خواهیم داشت؟(خسوف، در اصطلاح نجومی، گرفتن ماه است، و این حالت در مقابله با خورشید روی می دهد. در این موقع زمین، بین ماه و خورشید قرار می گیرد و سایه زمین بر ماه می افتد. ابوریحان، کسوف را به جای خسوف بکار برده، زیرا معمولا نزد منجمان، خسوف و کسوف به یک معنی است.)


2453
نوبتم گر رب و سلطان می زنند
مه گرفت و خلق، پنگان می زنند
🍃 مردم اگر چه نوبت خدایی و سلطانی مرا می زنند و مرا پروردگار می خوانند، ولی این بدان ماند که ماه گرفته باشد و مردم بر طاس و طشت بکوبند تا گرفتگی ماه را فاش کنند.( اشاره است به سنت روزگاران دیرین عامه مردم که به هنگام رویت خسوف ماه، بر طاس و طشت ها می نواختند و این گرفتگی را اعلام می کردند و معتقد بودند که بدین وسیله گرفتگی ماه از بین می رود.
تاریخچه پیدایش سنت پنگان زدن به اختصار: هلاکوخان(یکی از نوادگان چنگیزخان مغول و فاتح دژهای استوار فرقه اسماعیلیه و منقرض کننده خلافت عباسی به سال 656 ه)، خواجه نصیرالدین طوسی(ریاضی دان بزرگ و دانشمند برجسته نجوم و حکمت ایران و صدر اعظم هلاکوخان) را در یکی از لشکر کشی هایش همراه خود داشت. خواجه کمی پیشتر در رصدخانه مراغه، خسوفی را در شبی معین پیش بینی کرده بود و به اطلاع هلاکوخان نیز رسانیده بود.اتفاقا هلاکوخان در شبی که قرار بود خسوف رخ دهد در اردوگاه خود به خوابی عمیق فرو رفته بود. خواجه که دوست داشت هلاکوخان حاصصل رصد او را تماشا کند ابتدا خواست او را از خواب بیدار کند، ولی ترسید که خان مغول، غضبناک شود و تند خویی کند، و در عین حال از این موضوع نیز نگران بود که بامداد فردا، هلاکو وقوع خسوف را باور نکند پس تدبیری اندیشید و به میان سپاهیان رفت و گفت: این سایه ای که بر ماه میبینید، اژدهایی است عجیب که قصد دارد ماه را فرو بلعد، تنها راه چاره و رم دادن اژدها اینست که بر ظروف پر سرو صدای مسین بکوبید و هیاهو کنید. سپاهیان غوغایی بس مهیب راه انداختند که از مهابت آن هلاکوخان، وحشت زده از خواب برجست و بدین ترتیب خسوف را مشاهده کرد. این عمل از آن زمان رسم شد و حتی تا چند دهه بیشتر نیز مردم به هنگام خسوف، طاس و طشت و دیگ ها را واژگون می کردند و سخت بر آن می کوبیدند و همراه با آن هلهله هایی هولناک سر می دادند و زن و مرد بر سر و روی می کوبیدند و گریه می کردند و تفنگچیان نیز مدام به سوی ماه شلیک می کردند تا شاید اژدها برمد و ماه نجات پیدا کند.
بنابر این در بیت بالا منظور این است که مردم که نوبت خدایی فرعون را می زنند و آن را فاش می کنند، در واقع بدین وسیله او را رسوا می سازند.)
نوبت زدن: طبل و نقاره و دهل و کرنا زدن، نقاره ای که روزی چند بار بر در سرای شاهان می زنند.
پتکان زدن: عمل زدن بر روی مس، پتکان به معنی طاس و کاسه مسین است.
طاس: کاسه مسی

@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول


2454
می زنند آن طاس و غوغا می کنند
ماه را ز آن زخمه رسوا می کنند
🍃مردم به هنگام خسوف ماه بر طاس و طشت می کوبند و ماه را با آن ضربات رسوا می کنند و خسوفش را اظهار می سازند.
زخمه: مضراب که به سیم های ساز می نوازند


2455
من که فرعونم، ز خلق، ای وای من
زخم طاس، آن ربی الاعلای من
🍃 من که فرعونم، ای وای بر من از مردم که مرا پروردگار برتر خطاب می کنند، این نواختن و کوبیدن بر طاس و طشت، خسوف و تیرگی روح مرا فاش می کند و رسوایم می نماید.( اشاره است به آیه 23 نازعات: "پس فرعون با بزرگان دربار خویش انجمن کرد و از روی غرور گفت:منم خدای برتر شما...)



2456
خواجه تاشانیم، اما تیشه ات
می شکافد شاخ تر در بیشه ات
خداوندا من و موسی ع هر دو غلام یک صاحب هستیم، یعنی بنده تو به شمار می رویم، ولی تیشه اراده و مشیت تو در باغ هستی، شاخه ای را می شکافد و جدا می نماید.(رسم است که چون خواهند درختی را با درخت دیگر پیوند کنند آن را از ساق قریب به زمین با اره می برند و آن را شکافته دو شاخ می کنند و شاخی تازه از درخت دیگر در میان آن شکاف گذاشته، درز آن را به گل می گیرند و آن شاخ در آنجا سبز می شود و درخت می گردد.)



2457
باز شاخی را موصل می کند
شاخ دیگر را معطل می کند
🍃و باز به مقتضای حکمت بالغه خود شاخه ای دیگر را پیوند می زند و شاخه دیگر را از جریان طبیعی خود بر کنار و عاطل می سازد.
موصل: پیوند زده



2458
شاخ را بر تیشه دستی هست ؟ نی
هیچ شاخ از دست تیشه چیست؟ نی
آیا شاخه می تواند در مقابل تیشه عرض اندام کند؟ مسلما نمی تواند، و آیا تاکنون شاخه ای توانسته است از دست تیشه رهایی یابد؟ قطعا چنین نبوده است.(همین طور درخت زار آفرینش در برابر تیشه اراده الهی، تسلیم و منقاد است.)



2459
حق آن قدرت که تیشه تو راست
از کرم کن این کژی ها را تو، راست
🍃 پروردگارا به حق آن قدرتی که در تیشه توست از روی کرم، این کژی ها را تو راست و مستقیم فرما.(تیشه، نمودار حکم قضا و قدر الهی است، همانطور که باغبان برای اصلاح و رشد و باروری درختان، تیشه را بر می گیرد و شاخه های زائد و مزاحم را قطع می کند و یا درختی را با درختی دیگر پیوند می زند، و در این میان شاخه ها تسلیم ضربه های تیشه باغبان هستند، همینطور حضرت حق تعالی، باغبان بوستان عالم وجود است و برای رشد و کمال آن، با تیشه قضا و حکم خود این جهان را اصلاح می کند و همگان در برابر حکم او، منقاد و تسلیم هستند.)


2460
باز با خود گفته فرعون: ای عجب
من نه در یا ربنا ام جمله شب؟
🍃 فرعون باز با خود گفت : شگفتا آیا من در تمام شب ها در حال گفتن یا ربنا نیستم؟



2261
در نهان، خاکی و موزون می شوم
چون به موسی می رسم، چون می شوم؟
🍃 وقتی که در نهان و در خلوت هستم، فروتن و سازگارم، ولی همینکه به موسی می رسم، حال دیگری پیدا می کنم، چرا چنین می شوم؟(اعمال و رفتار فرعون، عینا طبیعت و خوی درونی او را که بالقوه در رای الهی وجود داشته منعکس کرده است.به نحوی که از نظر ذات، توافق کامل بین او و خدا حکمفرما بوده است و او فقط زمانی جنبه مخاصمت را به خود می گرفته که با موسی روبرو می شده است.)


2462
رنگ زر قلب، ده تو می شود
پیش آتش، چون سیه رو می شود
🍃 به عنوان مثال اگر طلای تقلبی را ده بار هم زراندود کنند، همینکه درون آتش نهاده شود، سیاه می گردد.( در اینجا فرعون، خود را به طلای تقلبی تشبیه کرده و می گوید: من در تنهایی زراندود می شوم و به حق اعتراف می کنم ولی همینکه به آتش حقیقت موسی برخورد می کنم رویم سیاه می شود و رسوایی ام نمایان.)


@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول


2463
نی، که قلب و قالبم در حکم اوست؟
لحظه ای، مغزم کند، یک لحظه پوست
🍃 آیا جز این است که قلب و قالب من در تصرف و فرمان آن فرمانروایی بیچون است؟ آن پادشاه حقیقی، لحظه ای مرا مغز می گرداند و لحظه ای به پوست تبدیل می کند. یعنی دمی دوست می شوم و دمی دشمن.


2464
سبز گردم، چونکه گوید: کشت باش
زرد گردم، چونکه گوید: زشت باش
🍃 هرگاه به من می گوید: کشت و زرع باش. من در دم سبز می شوم، و چون به من می گوید: زشت باش بلافاصله پژمرده و زرد می شوم.


2465
لحظه ای ماهم کند، یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این، کار اله؟
🍃 آن حاکم مقتدر جهان و پروردگار عالمیان، مرا لحظه ای ماه و دمی سیاه می گرداند، و فعل خدا جز این چیست؟( به گفته مولانا، فرعون دچار احوال مختلف می گردید: شبانگاهان به خود می آمد و از کرده خویش نادم می شد، ولی چون در برابر موسی ع قرار گرفت، دوباره خوی خودبینی بر او چیره می گشت و مخاصمه می نمود.)


2466
پیش چوگانهای حکم کن فکان
می دویم اندر مکان و لا مکان
🍃 ما در پیش چوگانهای حکم و قضای خدا، مانند گوی چوگان، در مکان و لامکان می دویم.( کن فکان: اشاره است به مضمون آیه 82 سوره یس: "فرمان نافذ خدا ( در جهان ) چنین است که هرگاه آفرینش چیزی را خواهد به محض اینکه گوید: باش، می شود.")


2467
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد
🍃 از آن رو که بیرنگی یعنی هستی محض و حقیقت ناب به مرتبه کثرت و تعین آمد، یک پیرو موسی ع با پیرو دیگر موسی ع به ستیز و خصومت برخاست.(موسیئی، یعنی کسی که منسوب به حضرت موسی ع است و از کیش و آیین او پیروی می کند. بنابراین بهتر است موسیئی را با یای نسبت فرض کنیم نه با یای وحدت که معنا فاسد می شود، زیرا حقیقت موسی ع و مرتبه نبوت، مقام وحدت است و میان هیچیک از انبیاء اختلاف و نزاع نبوده، بلکه هماره نزاع میان پیروان نادان حاکم بوده است.
حقیقت فی نفسه به هیچ رنگی محدود نمی شود، و هرگاه سالک با دید وحدت به مذاهب و فرقه ها درنگرد، میان آنها خصومتی نمی یابد، زیرا انبیاء نیز هیچ نزاعی با هم نداشته اند، همه آنها شعله هایی از یک چراغ بودند و برای جهان بشریت پیام صلح و دوستی و وحدت آورده اند. و این همه نزاع ها و خصومت ها همه از دید محدود و خودبینانه خلق می خیزد. نکته مهم در اینجاست که مولانا این قبیل عقاید آزادمنشانه را در عصری اظهار کرده است که جهان بشریت در گرداب تعصبات مذهبی غرق بود و هنوز جنگ های ویرانگر صلیبی پایان نیافته بود و فرقه ها و نحله های اسلامی، و غیر اسلامی در میان خود، خون یکدیگر را می ریختند و مدارس یکدیگر را ویران می کردند و کتابهای همدگر را می سوزاندندو....)
اسیر: در اینجابه معنی مقید و تعین یافته


4468
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارد آشتی
🍃 چنانکه اگر با سیر و سلوک و تهذیب درون به مقام بیرنگی و وحدت برسی در آن مقام، موسی و فرعون با هم در آشتی و سازگاری اند.(شبستری نیز همین معنا را بیان داشته است:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
و گر مشرک ز بت آگاه گشتی
کجا در دین خود گمراه گشتی؟
شیخ محمد لاهیجی در شرح این نکته گفته است:" اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید، بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست؟ و مظهر کیست؟ و ظاهر به صورت بت چه کسی است؟بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است، زیرا که بت، مظهر هستی مطلق است که حق است. پس بت من حیث الحقیقه حق باشد و دین و عادت مسلمانی حق پرستی است و بت پرستی، عین حق پرستی، پس هر آینه دین در بت پرستی باشد.... و اگر مشرک که عبادت بت و حقیقت وی آگاه گشتی و بدانستی که بت، مظهر حق است و حق به صورت او ظهور نموده است و از این جهت مسجود و معبود و متوجه الیه است کجا در دین خود که دارد گمراه گشتی.؟)


@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول
حکایت 120

2469
گر تو را آید بدین نکته سوال
رنگ، کی خالی بود از قیل و قال؟
🍃 ای اسیر در رنگ و کثرت، اگر در این نکته توحید برایت سوالی پدید آید که: حضرت موسی ع پیامبر خداست و فرعون، طاغی و سرکش است. چگونه می شود که این دو با هم جمع و متحد شوند؟ پاسخ این است که طبیعت و سرشت عالم کثرت این است که هماره با قیل و قال و نزاع و اختلاف همراه باشد.


2470
این عجب، کین رنگ از بیرنگ خواست
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست؟
🍃 شگفتا که این همه رنگ ها و اختلاف ها از بیرنگی و و حدت پدید آمده است، پس رنگ با بیرنگ چگونه به جنگ برخاسته است؟ (در یکی از متون کهن عارفانه هندی چنین آمده است: "و آن نور ذات را بعضی می گویند که آبی رنگ است و بعضی می گویند که صندلی رنگ است و بعضی می گویند که آبی رنگ است و بعضی می گویند سبز رنگ است و بعضی می گویند که سرخ رنگ است... این چنین سالکان به برهم (هستی مطلق) نرسیده اند چه برهم بیرنگ است و آن برهم بیرنگ کسی را می باید که از جمیع آرزوها و خواهش ها گذشته است و او را به راه مذکور که راه وحدت است می رسد و دل داننده برهم صاف و روشن شده است." پس حقیقت، یک نور است در مراتب مختلف. وبه اصطلاح حکما، حقیقت وجود مقول به تشکیک است. یعنی ذو مراتب است.)


2471
چونکا روغن را ز آب، اسرشته اند
آب با روغن، چرا ضد گشته اند؟
🍃 به عنوان مثال، روغن که اصلش از آب است، چگونه در نهایت امر با آب ضد می شود؟ ( این سوال جنبه استفهام اقراری دارد، یعنی با سوال خود، امری را به ذهن می قبولاند. بیت بعدی نیز همین طور.)


2472
چون گل از خارست و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا؟
🍃 مثال دیگر، گل و خار که از یکدیگرند، یعنی اصل و منشاء واحد دارند و اصل آن دو، همان ریشه ای است که درون خاک است و با تغذیه خود خار و گل را پدید می آورد. چرا با اینکه خار و گل اصل واحد دارند ضد یکدیگرند؟ (در چند بیت اخیر مسئله وحدت وجود طرح شده، وحدت وجود در نزد عرفا و صوفیه این است که مفهوم هستی ، یک مصداق حقیقی بیشتر ندارد. در سر تا پای عالم وجود، یک موجود بیشتر نیست که در آینه های رنگارنگ ماهیت ها و تعینات و مظاهر مختلف، جلوه گر است، مسئله وحدت وجود و ظهور حق در مظاهر موجودات و امثال این مطالب که از عرفا و صوفیه شنیده می شود، ارتباط پیدا می کند با قاعده عرفانی و فلسفی بسیط الحقیقه کل الاشیاء. و اساس و پایه آن قاعده نیز مسئله وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است کا در اصطلاح عرفا جمع و فرق، اجمال و تفصیل، حد و محدود، رتق و فتق و لف ونشر نیز گویند. البته نه آن لف و نشری که در اصطلاح علم بدیع آمده است. بلکه لف و نشر تکوینی. همان که قرآن در سوره هود، آیه1 می فرماید: این کتاب "هستی" کتابی است با نشانه های محکم که از جانب خدای فرزانه و آگاه تفصیل می یابد. ودر سوره انبیاء، آیه 30 می فرماید: آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین، بسته بودند و ما آن دو را بشکافیم.
بر مبنای وحدتوجود، وجود، عین وحدت است، ولی این وحدت از نوع وحدت عددی و نوعی و جنسی و.... نیست، بلکه وحدت حقیقی است، پس وجود، یک حقیقت بیشتر نیست و همان حقیقت واحد فرد یگانه است که در مراتب و درجات مختلف در جهان تجلی و ظهور می کند. به همین لحاظ، وجود را به نور تشبیه کرده اند. به این مناسبت که نور، یک حقیقت است که بر حسب شدت و ضعف، در مراتب و درجات مختلف ظهور می کند. ضمنا نور، ذاتا ظاهر است، یعنی برای ظاهر شدن خود، نیاز به واسطه ندارد، و در عین اینکه ذاتا ظاهر است، ظاهر کننده اشیاء نیز هست، یعنی همه اشیاء و موجودات و ماهیات نیز هست.پس همه موجودات، به یک وجود باز می گردند و هر کدام یک تجلی از تجلیات بی انتهای آن هستند:
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چونکه برگیری تو دیوار از میان
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چونکه بر نورش نظر انداخت مرد
ده چراغ ار حاضر آری در مکان
هر یکی باشد به صورت غیر آن
فرق نتوان کرد، نور هر یکی
چون به نورش روی آری بی شکی
باز مولانا در تمثیل وحدت وجود می گوید:
منبسط بودیم و یک گوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
برای تبیین وحدت وجود و مراتب مختلف تجلی و ظهور آن در عالم، تمثیلات دیگری نیز از سوی عرفا اظهار شده است از آن جمله:


@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول


تابش نور بر آبگینه ها:هنگامی که آبگینه های رنگارنگ در برابر آفتاب عالمتاب قرار می گیرند، پرتو آفتاب بر آن آبگینه ها می تابد و به آن رنگ های گونه گون می بخشید این رنگ های مختلف، یک منشا بیشتر ندارند و آن پرتو آفتاب است. پس همه این رنگ ها به یک رنگ آفتاب باز می گردند.
اعیان همه شیشه های گوناگون بود
کافتاد بر آن پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود
خورشید در آن هم به همان شکل نمود

ظهور دریا به صورت های مختلف: آب دریا واحد است، اما در مراتب مختلف به صورتهای امواج با شدت و ضعف خاص، بخار، باران، سیل و... در می آید و نهایتا همه اینها دوباره به دریا باز می گردد.
مسئله وحدت وجود، درفلسفه یونان و هند، سابقه دیرینه دارد. به طور مثال فلوطین، حقیقت را واحد می داند و احدیت را اصل و منشاء همه اشیاء و موجودات می شمرد. او موجودات را جمیعا تراوش یافته از مبدا نخستین می انگارد و غایت وجود را نیز بازگشت به سوی همان مبدا می داند. در متون کهن هندیان نیز به این مسئله بسیار پرداخته شده از آن جمله است: "چنانچه آفتاب، خود روشن است و جمیع جهات بالا و پایین و جهات را به نور خود روشن می دارد، همچنین آن ذات یگانه و بزرگ و روشن و سزاوار تعظیم در جمیع تعیینات خرد و بزرگ در آمده، هر یک را در مرتبه خود روشن و برقرار می دارد." و باز گفته است: " او از هر لطیفی، لطیف تر است و در میان همه عالم می باشد و پیدا کننده همه عالم است و همه صورتهای مختلف، صورت اوست و آن تمام عالم را احاطه کرده." باز می گوید: " نه او را بالا توان گفت و نه او را پایین توان گفت و نه او را میان توان گفت و نه او را جهت توان گفت. او را مثل نیست. نام اوست بلند آوازه. هر چه به چشم در آید صورت او نیست و به چشم، او را نتوان دید، او را به نفی جمیع ماسوی می توان یافت، یا اینکه خود را عین او دانند می توان یافت. کسانی که این چنین بدانند بی زوال می شوند." ابوریحان بیرونی در کتاب الهند این مسئله را تفصیلا مورد تحقیق قرار داده و مقایسه ای میان مشرب تصوف اسلامی با عقیده هندوان به عمل آورده است و ریشه یگانه این عقیده را در این دو آیین بررسی کرده است.)

2473
یا نه جنگ است این، برای حکمت است
همچو چنگ خر فروشان، صنعت است
🍃 با این نزاع میان مومن و کافر از روی حکمتی است که نمود جنگ دارد، و در واقع جنگ نیست. درست مانند جنگ و نزاع ساختگی خر فروشان است که برای بالا بردن قیمت حیوان خود با یکدیگر، طبق قرار قلبی در برابر مشتریان مجادله لفظی می کنند.(جنگ خر فروشان، کنایه از جنگ های ساختگی و تصنعی است، زیرا خر فروشان، طبق قرار قبلی میان خود نزاعی می آراستند و قیمت خر را بالا می بردند تا مشتری خام طمع و یا ساده لوح را بفریبند و خر مرده و وامانده خود را به بهای گزاف بفروشند.)


2474
یا نه این است و نه آن، حیرانی است
گنج باید جست، این ویرانی است
🍃 با این جنگ نه برای آن حکمت است و نه تصنعی است، بلکه در این مورد حیرتی وجود دارد که همگان غرق در آن اند. گنج وحدت را بجو و بخواه که این کثرتها، جز ویرانی و خرابی چیز دیگر نیست.(معمای هستی را فقط با عقل نمی توان دریافت بلکه باید با کلید حیرت عارفانه درک کرد.)


@MolavIPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول


2475
آنچه تو گنجش توهم می کنی
زآن توهم، گنج را گم می کنی
🍃 آن چیزی را که تو گنج گمان می کنی، همانگمان تو سبب می شود که گنج وحدت را گم کنی.( تو خیال می کنی به گنج وحدت واصل شده ای، و خبر نداری که همین جزم اندیشی تو سبب می شود که در ویرانه ای اختلاف و تفرقه زمینگیر شوی و نتوانی به گنج حقیقی راه یابی.)


2476
چون عمارت دان تو وهم و رای ها
گنج نبود در عمارت جای ها
🍃 تو نظریات و آراء و اوهام خود را عمارتهایی ببین که در عالم ذهن خود بر افراشته ای، و تو باید این نکته را هم بدانی که گنج در عمارت و آبادانی یافت نشود بلکه همیشه گنج در ویرانه ها پیدا می گردد.(تمثیل معرفت و کشف حقیقت به گنج و حیرانی به ویرانی و قناعت بر دلایل و عقیده موجود و یا تقلیدی به عمارت، مبتنی بر آن که گنج را در ویرانه می نهند تا ذهن کسی به محل آن متوجه نشود و در ویرانه ها می یابند برای آنکه شهرها و یا خانه هایی که بر اثر حوادث خراب می شود و روز هم می ریزد، صاحبان آنها فرصت آن ندارند که نفائس اموال خود را به موضع دیگر منتقل کنند. پس ای سالک، گنج حق و معرفت را باید در فناء و ویرانی وجود شخصی و موهوم خود بدانی.)


2477
در عمارت، هستی و جنگی بود
،نیست را از هست ها ننگی بود
🍃 تا وقتی که تعیین ها و هستی های مجازی(عمارت) وجود دارد، جنگ و اختلاف نیز وجود خواهد داشت. و هستی محض و یا سالکی که هنوز از اوصاف دنیوی فانی و نیست شده از این نوع هستی های جزئی و مجازی و خود بینی ها ننگ و عار دارد.(گاهی در تعبیر مولانا، هستی به معنی خودبینی و وجود مجازی نیز به کار می رود، و به گفته نیکلسون نیست در اینجا (مصراب دوم) به معنی حقیقت بی شکل و به دور از تعین های اضافی و مجازی است. بنابر این کسی که مدعی می شود به گنج وحدت، دست یافته است و در عین حال نیز اسیر و بندز خودبینی ها و من های اضافی است، ادعای یاوه ای کرده است.)
عمارت جای ها: جای آباد، که بوده است جای عمارت


2478
نی که هست از نیستی فریاد کرد
بلکه نیست آن هست را واداد کرد
🍃 زیرا نیست های هستنما، هست های نیست نما را از خودشان دور نکرده اند، بلکه بر عکس، هست های نیست نما، کاری کردند که نیست های هست نما از آنها دور شوند.( این بیت را می توان بر دو وجه حمل کرد:اگر نیست را در اینجا به معنی هستی بدون تعین و حد و رسم فرض کنیم مقصود این است: هر چند وجود مطلق و هستی محض، در قالب های ماهیات و هیاکل ممکنات ظاهر می شود، ولیکن در ظرف آنها محدود نمی گردد و از حدود و ظروف آنها بیرون است و گریزان. وجه دوم: اگر نیست را به معنی عارف فانی در حق و رهیده از بند نفس و خود بینی فرض کنیم مقصود بیت این است: آن عارف فانی از خودبینان و روح خودمداران می گریزد و از مقارنت و همسری با آنها عار و ننگ دارد، یعنی اگر مشاهدا می شود که اهل هوی و خودبینان از عارفانی در حق می گریزند بدان جهت است که این رد و انکار از درون عارفان بر آنان عارض می شود نه بالعکس، حکایت ذیل موافق این مقصود است: "روزی اصحاب صحبت، حکایت می کردند که امرا و اکابر زمان به نزد شیوخ، شهر به جد می روند و به زیارت این حضرت (مولانا) کمتر می آیند، عجبا سبب آن، چه باشد و از چیست؟ مگر که این عظمت (مولانا) را نمی بینند و از این اسرار، محبوب اند؟ حضرت مولانا فرمود که نیامدن را می بینید، از این طرب راندن را نمی بینید؟!)
واداد: پس زدن، رد کردن



2479
تو مگو که: من گریزانم ز نیست
بلکه او از تو گریزان است، بیست
🍃 ای کسی که در قید وجود مجازی خود گرفتاری، تو مدعی نشو که من از عارفانی که در حق فنا شده اند و به مرتبه نیستی رسیده اند می گریزم، بلکه بر عکس این روح آنان است که از مقارنت و همسری با تو گریزان است. پس در قضاوت درنگ کن و شتاب مدار. یا آنان (عارفان فانی در حق) بیست برابر بیشتر از تو می گریزند.(مانند انبیاء و اولیاء گرچه دعوت ایشان، جنبه عمومی دارد، و همه بندگان را به راه خود می خواند، ولی تنها رهیدگان بند هوی و شایستگان را مجذوب خود می سازند و سایران را باطنا طرد می کنند.)
بیست: مخفف بایست است. فعل امر از مصدر ایستادن. برخی نیز بیست را همان عدد معروف(20) گرفته اند و بکار گرفته شدن این عدد را در این بیت برای نشان دادن کثرت دانسته اند.


2480
ظاهرا می خواندت او سوی خود
وز درون می راندت با چوب رد
آری، اهل فناء ظاهرا تو را به سوی خویش می خوانند، ولی بر حسب باطن، تو را می رانند.(زیرا عدم تجانس باعث می شود که نا اهلان رانده شود.)

@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول _
۰


2481
نعل های بازگون است ای سلیم
سرکشی فرعون می دان از کلیم
🍃 دعوتی که اهل فناء از اهل هستی های مجازی و افتادگان در دام خود بینی می کنند در واقع نوعی نعل وارونه زدن است، و دلیل نفرت فرعون از حضرت موسی ع نیز بر همین منوال بوده است. موسی ع هر چند فرعون را به سوی خود می خواند ولی گوهر باطنی موسی ع که از فنای در حق پرداخته شده بود، گوهر پست فرعون را که از پلیدی ها و خودبینی ها ساخته شده بود، پس می زد.(نعل باز گونه یا نعل واژگون زدن: برای مصلحتی، امری را جز آنچه هست نمودن. توضیح آنکه در قدیم، دزدان و غارتگران و مهاجمان برای آنکه تعقیب کنندگان خود را گمراهکنند و از پی خود به بیراهه کشند و جان سالم بدر برند. نعل انسان خود را وارونه می زدند تا اگر مثلا به جانب شرق می گریزند، تعقیب کنندگان به غلط به سوی غرب بروند. قانی می سراید:
تا نشان سم است گم کند
ترکمانا نعل را وارونه زن
قسمت 120

در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند

موسی و فرعون معنی را رهی
ظاهر آن ره دارد و این بی‌رهی
روز موسی پیش حق نالان شده
نیمشب فرعون هم گریان بده
کین چه غلست ای خدا بر گردنم
ورنه غل باشد کی گوید من منم
زانک موسی را منور کرده‌ای
مر مرا زان هم مکدر کرده‌ای
زانک موسی را تو مه‌رو کرده‌ای
ماه جانم را سیه‌رو کرده‌ای
بهتر از ماهی نبود استاره‌ام
چون خسوف آمد چه باشد چاره‌ام
نوبتم گر رب و سلطان می‌زنند
مه گرفت و خلق پنگان می‌زنند
می‌زنند آن طاس و غوغا می‌کنند
ماه را زان زخمه رسوا می‌کنند
من که فرعونم ز خلق ای وای من
زخم طاس آن ربی الاعلای من
خواجه‌تاشانیم اما تیشه‌ات
می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
باز شاخی را موصل می‌کند
شاخ دیگر را معطل می‌کند
شاخ را بر تیشه دستی هست نی
هیچ شاخ از دست تیشه جست نی
حق آن قدرت که آن تیشه تراست
از کرم کن این کژیها را تو راست
باز با خود گفته فرعون ای عجب
من نه دریا ربناام جمله شب
در نهان خاکی و موزون می‌شوم
چون به موسی می‌رسم چون می‌شوم
رنگ زر قلب ده‌تو می‌شود
پیش آتش چون سیه‌رو می‌شود
نه که قلب و قالبم در حکم اوست
لحظه‌ای مغزم کند یک لحظه پوست
سبز گردم چونک گوید کشت باش
زرد گردم چونک گوید زشت باش
لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله
پیش چوگانهای حکم کن فکان
می‌دویم اندر مکان و لامکان
چونک بی‌رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
گر ترا آید برین نکته سئوال
رنگ کی خالی بود از قیل و قال
این عجب کین رنگ از بی‌رنگ خاست
رنگ با بی‌رنگ چون در جنگ خاست
اصل روغن ز آب افزون می‌شود
عاقبت با آب ضد چون میشود
چونک روغن را ز آب اسرشته‌اند
آب با روغن چرا ضد گشته‌اند
چون گل از خارست و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا
یا نه جنگست این برای حکمتست
همچو جنگ خر فروشان صنعتست
یا نه اینست و نه آن حیرانیست
گنج باید جست این ویرانیست
آنچ تو گنجش توهم می‌کنی
زان توهم گنج را گم می‌کنی
چون عمارت دان تو وهم و رایها
گنج نبود در عمارت جایها
در عمارت هستی و جنگی بود
نیست را از هستها ننگی بود
نه که هست از نیستی فریاد کرد
بلک نیست آن هست را واداد کرد
تو مگو که من گریزانم ز نیست
بلک او از تو گریزانست بیست
ظاهرا می‌خواندت او سوی خود
وز درون می‌راندت با چوب رد
نعلهای بازگونه‌ست ای سلیم
نفرت فرعون می‌دان از کلیم

@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول


2482
چون حکیمک اعتقادی کرده است
کاسمان بیضه، زمین چون زرده است
🍃 مانند آن حکیمی که معتقد بوده است، آسمان مانند تخم مرغ و زمین، زرده آن است.( گویا مقصود از حکیمک، بطلمیوس و اعوان اوست که عقیده داشتند که آسمان و زمین مانند تخم مرغ و زرده آن است که در میان آن قرار دارد. در مطلع این فصل جلیل، قسمتی از آیه 11 سوره حج آمده به شرح بیت 2490 دفتر اول مراجعه شود.)
بیضه: تخم مرغ، تخم
خاکدان: زمین



2483
گفت سائل: چون بماند این خاکدان
در میان این محیط آسمان؟
🍃 یکی از سوال کنندگان پرسید که: این خاکدان چگونه در میان این آسمان که محیط بر آن است مانده است؟


2484
همچو قندیلی معلق در هوا
نی به اسفل می رود، نی بر علا
🍃 زمین مانند چراغ آویزی است که در هوا آویزن باشد، نه پایین می رود و نه بالا. بلکه در میان آسمان همانگونه آویزان مانده است. سبب این امر چیست؟ (این چند بیت معتقدات حکمای باستان را در مورد وضع زمین و افلاک بیان می دارد. آنها معتقد بودند که زمین در وسط آسمانهای نه گانه قرار دارد و مرکز حجم آن، بر مرکز عالم منطبق است. زمین را ساکن و بی حرکت فرض می کردند و برای سکون زمین به دو نظر مختلف قائل شده بودند: برخی از آنان می گفتند که افلاک، زمین را به نحو مساوی از همه سو می کشند و جذبش می کنند و چون نیروی جاذبه از همه سو برابر است، زمین در وسط قرار گرفته و ساکن مانده است. درست مانند بت آهنین سومنات که در خانه ای از مغناطیس قرار داشت و آن بت به سبب تساوی جذب از شش جهت در هوا معلق بود. گروهی دیگر عقیده داشتند که افلاک، زمین را به نحو مساوی می رانند و چون نیروها مساوی است. زمین در یک نقطه، ساکن قرار می گیرد.)
قندیل: چراغ آویز
اسفل: پایین تر ، پست تر
علا: بزرگی و شرف


2485
آن حکیمش گفت کز جذب سما
از جهات شش بماند اندر هوا
🍃 آن حکیم به آن سوال کننده گفت: آسمان از شش جهت زمین را جذب می کند برای همین زمین در هوا معلق مانده است.(برای تفهیم این موضوع آسمان را برگونه یک گنبد مغناطیسی و زمین را برگونه کره آهنی مثل می زند. و این اشاره است به بتی آهنین که در شهر سومنات بود که بدون هیچ ستون و پایه ای در فضا معلق بود. محمود غزنوی در فتح سومنات کوشید علت آن را بیابد. سرانجام، نیزه ای آوردند و اطراف بت کرداندند تا شاید به رشته هایی نامرئی برخورد کند ولی چنین نشد، بالاخره پی بردند که این بتکده را با محاسبه دقیق از مغناطیس بنا کرده اند به گونه ای که بت آهنین در میان جاذبه این خانه به نحو متعادل در فضا قرار داشت.)
سما: آسمان


@MolaviPoett
شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول

2486
چون ز مغناطیس قبه ریخته
در میان ماند آهنی آویخته
🍃 به عنوان مثال، آسمان همانند گنبدی است مغناطیسی و آویخته و آهنی در میانش قرار گرفته است،یعنی زمین همانند یک گوی آهنین و آسمان همچون گنبدی مغناطیسی است و از هر طرف، زمین را جذب می کند.
قبه: گنبد۹

2487
آن دگر گفت : آسمان با صفا
کی کشد در خود زمین تیره را ؟
🍃حکیم دیگر گفت: آسمان با صفا و پاکیزه ، کی زمین تیره و مکدر را در خود می کشد؟ یعنی در واقع نمی کشد.


2488
بلکه دفعش می کند از شش جهات
ز آن بماند اندر میان عاصفات
🍃 بلکه آسمان، زمین را از شش جهت دفع می کند، به همین دلیل، زمین در میان تند بادها مانده است.(عاصفات، جمع عاصفه: تند باد، باد سرکش. در قرآن کریم آیه 1 سوره مرسلات نیز آمده است: "سوگند به فرشتگانی که بسان تند باد در انجام امر حق می شتابند.")


2489
پس ز دفع خاطر اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال
🍃 حال که این مقدمه معلومت شد و دانستی که آسمان،زمین را از هر سو به نحو مساوی رد میکند،پس آن اولیاء که اهل کمال هستند، فرعون صفتان سیاه دل را می رانند . به همین لحاظ در گمراهی غوطه ورند و منکر اهل کمال اند و از صحبت و همنشینی اولیاء دوری می گزینند.


2490
پس ز دفع این جهان و آن جهان
مانده اند این بی رهان، بی این و آن
🍃پس چون گمراهان و بی ادبان از این جهان و آن جهان رانده شده اند راه به جایی نمی برند.( در این بیت اشاره به آیه 11 سوره حج..." آنانکه خدا را به ظاهر پرستند و نه به حقیقت، در دنیا و آخرت، زیانکار خواهند بود. و این "نفاق" زیانی آشکار است.")
بی رهان: گمراهان، بی راه، کسی که راه گم کند

2491
سرکشی از بندگان ذوالجلال
دانکه دارند از وجود تو ملال
🍃 اگر از بندگان خداوند صاحب شوکت، سرکشی کنی، بدانکه آنان از وجود تو دلتنگی پیدا می کنند.


2492
کهربا دارند چون پنهان کنند
کاه هستی تو را شیدا کنند
🍃 اولیاءالله، کهربای جذبه ای دارند که اگر ظاهرش کنند، وجود چون کاه تو را شیدا و سرگشته می نمایند. یعنی جاذبه روشن بینان دلها را به سوی خود جذب می کند.


2493
کهربای خویش چون پنهان کنند
زود تسلیم تو را طغیان کنند
🍃 هرگاه اولیاءالله، کهربای روحی خود را پنهان کنند، فورا تو را تسلیم طغیانگری ها خواهند کرد.(اولیاءالله به واسطه قدرتی که از خدا گرفته اند، نیروی جذب و کشش دارند. مستعدان را به سوی خود جذب می کنند و نا اهلان را می رانند.)


2294
آن چنانکه مرتبه حیوانی است
کو اسیر و سبعه انسانی است
🍃 همان طور که مرتبه حیوانی، اسیر و مغلوب مقام والای انسانی است.(زیرا که انسان با نیروی عقل بر همه حیوانات تنومند و زفت غالب و چیره است.)
سبعه: فریفته و مغلوب


2495
مرتبه انسان به دست اولیا
سعبه چون حیوان شناسش، ای کیا
🍃 ای بزرگوار، مرتبه انسانیت در دست اولیای عظام، مانند مرتبه حیوانی، زبون و خوار است. یعنی همان طور که مرتبه حیوانی در برابر مرتبه انسانی، زبون و خوار است، مرتبه انسانیت نیز نسبت به مرتبه اولیاء خوار و بی مقدار است.

@MolaviPoett