⸎⃟ᬼ⃟𓋍꯭‌❥꯭꯭𓁜مشاعره شعر ناب 𓁝꯭‌❥꯭𓋍⃟ᬼ⃟⸎
790 subscribers
1.65K photos
529 videos
8 files
1.24K links
Download Telegram
‏تو اڪَر شمـع شوے , از همہ پروانہ ترم

من از هر ڪاخ فروریختہ ویرانہ ترم !!

#سعدی

ساقیا امشب ز درد عشق حالے دیڪَرم

نغمہ اے دیڪَر بڪَو مݧ در نوایي دیڪَرم.....!

#مولانا




درکتاب شعر من؛صدها غزل جولان دهد
عشق من با نام تو؛ اشعار خود پایان دهد

گفته ام با هر زبان ؛در قافیه ابیات عشق
یاد عشقم؛فال عشقم ؛ بردلم فرمان دهد


#ثریا_شجاعی_اصل
#دال


میان بلبل و پروانه فرق بسیار است
کجا به رتبه‌ی کردار می‌رسد گفتار

#صائب _تبریزی
#میم

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌
دلم جنگل، دلم باران، دلم مهتاب می‌خواهد
دلم یک کلبه‌ی چوبی کنار آب می‌خواهد

چنان دلگیرم از دنیا که ترجیحا دلم شعری
پر از تصویر موزون و خیالی ناب می‌خواهد

#محمدرضا_نظری
#دال
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
#عراقی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎
شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟
آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند!

#صائب _تبریزی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌
يڪ دل داشتم
امّا
بہ اندازه صد دل فرياد زدم
دوست داشتنت را



#ميسا_دورقی


ساکتم چیزی نمیگویم وپابندم به عشق




معنی فریاد را در بی ڪلامی دیده ام

#فرشته_خدابنده

آتش زدی در عود ما

نظاره کن در دود ما....

#مولوی
#الف
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست

ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست

#اهلی_شیرازی
#دال
تب بوسه‌ایم از آن لب، به غنیمت است امشب




که نه آگهم که فردا چه نشسته درکمینم

#حسین_منزوی
از دیدن رویت
دل آیینه فرو ریخت

هر شیشه دلی
طاقت دیدار ندارد...


# صائب تبریزی
#الف
.

ز زلفت گرچه کافر می‌توان شد
زعکس رویَت ایمان می‌توان یافت

بهر موئی از آن زلف پریشان
دل جمعی پریشان می‌توان یافت

از آن با درد می‌سازم که دل را
هم از درد تو درمان می‌توان یافت

#خواجوی_کرمانی
.

صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند

خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند

بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند

#مولانا
.

جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو

صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو

جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو

#مولانا
چنان که از قفس هم دو یاکریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می‌شدیم به هم

به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
چنان دو نیمه‌ی سیبی که هر دو نیم به هم

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی‌رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم

#فاضل_نظری
گر بساطِ می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا برخاست؟

#فروغی بسطامی
غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

#حافظ