#تــــو...
خودت نویسندهی قصہی
هر روز منی...
با نگاهی ،،
ڪہ پر از لبخند است
بنویس #صبـحبخیــر...
#محمدبشیری
#ت
#تــــو...
خودت نویسندهی قصہی
هر روز منی...
با نگاهی ،،
ڪہ پر از لبخند است
بنویس #صبـحبخیــر...
#محمدبشیری
#ت
و خوب می دانی
هر جایِ دنیا که باشی
حواسِ دلم پرتِ توست
گریزی نیست از عشق
از حسِ خواستنت
از من
اینچنین که دوستت دارم
#باران_قیصری
#و
هر جایِ دنیا که باشی
حواسِ دلم پرتِ توست
گریزی نیست از عشق
از حسِ خواستنت
از من
اینچنین که دوستت دارم
#باران_قیصری
#و
من احتیاجی به بهار ندارم!
برای نو شدن برای تازه شدن
تنها کافی ست...
تبِ داغِ آغوشِ تووو را لحظه ای
داشته باشم؛
تا بغل بغل،
شکوفه شکوفه،
جوانه بزنم...
#فرزانه_طالبی_پور
#م
برای نو شدن برای تازه شدن
تنها کافی ست...
تبِ داغِ آغوشِ تووو را لحظه ای
داشته باشم؛
تا بغل بغل،
شکوفه شکوفه،
جوانه بزنم...
#فرزانه_طالبی_پور
#م
دل تنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
عاشق نشدى، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى؟
بىاسلحه در جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى
دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى
نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
سیدتقی_سیدی
#د
عاشق نشدى، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى؟
بىاسلحه در جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى
دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى
نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
سیدتقی_سیدی
#د
.
نیست یک ساعت قرار
این جان بیآرام را
یارب! آن آرام جانِ
بیقرار من کجاست؟
سوخت از درد جدایی
دل به امید وصال
مرهم داغ دل
امیدوار من کجاست؟
#هلالی_جغتایی
#ن
نیست یک ساعت قرار
این جان بیآرام را
یارب! آن آرام جانِ
بیقرار من کجاست؟
سوخت از درد جدایی
دل به امید وصال
مرهم داغ دل
امیدوار من کجاست؟
#هلالی_جغتایی
#ن
چه دانستم که این سودا
مرا زین سان کُند مَجنون
دِلَم را دوزخی سازد
دو چَشمَم را کُند جیحون
چه دانستم که سیلابی
مرا ناگاه بِرْبایَد
چو کَشتیاَم دَراَنْدازد
میانِ قُلْزُمِ پُرخون
#غزل_مولانا
#چ
مرا زین سان کُند مَجنون
دِلَم را دوزخی سازد
دو چَشمَم را کُند جیحون
چه دانستم که سیلابی
مرا ناگاه بِرْبایَد
چو کَشتیاَم دَراَنْدازد
میانِ قُلْزُمِ پُرخون
#غزل_مولانا
#چ