میناوش
475 subscribers
6 photos
1 video
5 files
825 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘قدیس‌مانوئل

📝میگل اونامونو

میگل دِ اونامونو (۱۸۶۴-۱۹۳۶)، فیلسوف و نویسندۀ نامدار اگزیستانسیالیسم اسپانیایی، که در کارنامه‌اش کتاب‌هایی ازجمله قدّیس‌مانوئل، هابیل و چند داستان دیگر و سرشت سوگناک زندگی مشاهده می‌شود، آنچنان در مسائل هستی‌شناسی تأمل می‌کرد که به او لقب مشرک دادند. اتهامی که او هرگز نپذیرفت (اونامونو، ۱۳۸۷: ۱۶-۱۷).

آنچه از اونامونو، که غیر از زبان‌های باستانی به شانزده زبان کتاب می‌خواند (همان: ۲۳)، شنیده می‌شود این است که باید بر همه‌چیز شک بُرد، حتی بر خدا. اگر شک کردن بر هستی خداوند شرک است، من بر آن خدایی که نمی‌توان بر او شک بُرد، شک دارم. او می‌خواست بذر شک و تردید بکارد و ایمان برداشت کند (همان: ۱۷).
ز مذهب‌ها گزیدم طُرفه دینی
یقین در شک و شک در هر یقینی

کتاب «قدیس‌مانوئل»، که آخرین و گویی ژرف‌ترین اثر اونامونو است (همان: ۳۳)، داستان کشیشی است که نه می‌توان گفت ایمان دارد و نه می‌توان او را فاقد ایمان دانست. مانوئل نماد انسانی خردمند، پُرکار، مهربان، حقیقت‌جو و البته مردّد است. او بدون آن‌که کوچک‌ترین حیله و تظاهری در دینداری داشته باشد، خود را کشیشی شک‌گرا در لباس روحانیت می‌بیند. او مخالف انزوا و ریاضت و مبلّغ شاد زیستن است. شادی‌ای که بازتاب اندوه بی‌پایان اوست. او هر کسی را که موجب شادی مردم شود، ستایش و تقدیس می‌کند (همان: ۵۵ الی۵۷).

قدّیس‌مانوئل بر آن باور است که مذهب مشکل‌گشای مناقشات اقتصادی و سیاسی این جهان نیست، که خود عرصۀ مجادلات بنی‌آدم است. بگذار بشر هر طور می‌خواهد عمل کند؛ بگذار خود را از محنت تولّد و به جهان آمدن تسلّی بدهد، بگذار هر قدر می‌خواهد به این فریب دل خوش کُند که همه‌چیز غرض و غایتی دارد. من هرگز نمی‌خواهم به فقرا نصیحت کنم که از اغنیا اطاعت کنند، یا به اغنیا بگویم که در غم فقرا باشند، بلکه خواهان وارستگی همگان و شفقّت ورزیدن همگان به یکدیگرم... خوب می‌دانم که یکی از آن رهبران انقلاب به اصطلاح اجتماعی گفته است که مذهب افیون ملّت است. بله افیون است. باید هم به آنان افیون بدهیم و بگذاریم بخوابند و خواب بینند. من از این تلاش دیوانه‌وار برای خود افیون ساخته‌ام و هنوز هم نمی‌توانم خوب به خواب فرو بروم (همان: ۸۷-۸۸).

منبع:
_ اونامونو، میگل، ۱۳۸۷، قدیس‌مانوئل، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، رامند.
https://t.me/Minavash
👍21
📘مجموعه اشعار فرخی یزدی

📝محمد فرخی یزدی

محمد فرّخی یزدی (۱۲۶۳-۱۳۱۸)، که در نگاه شفیعی کدکنی بعد از حافظ هیچ‌کس غزل سیاسی را به خوبی او نگفته و از احترامی خاص برخوردار است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۳۰ الی۴۳۳)، در دیوان اشعار خود به تمجید از غزل‌هایش پرداخته و خود را استاد غزل معرّفی می‌کند (فرخی یزدی، ۱۳۸۰: ۵۹-۱۵۰):

در غزل گـفتن غـزال فـکر بـکـر فرّخی
طعنه بر گفتار سعد و شعر خواجو می‌زند

کرده از بس فرّخی شاگردی اهل سخن
در غزل گفتن کسی مانند او استاد نیست

فرّخی، که از شجاعت و صراحت گفتار کم‌نظیری برخوردار بود: ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم / چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم (فرخی یزدی، ۱۳۸۰: ۵۵)، به تبلیغ انقلاب و ترویج شهادت پرداخت: از ره داد ز بیدادگران باید کُشت / اهل بیداد گر این است و گر آن باید کُشت (همان: ۶۵) چنان‌که بر مبارزۀ مسلّحانه و اخذ حقوق خویش تأکید کرد: در کفِ مردانگی شمشیر می‌باید گرفت / حقِّ خود را از دهان شیر می‌باید گرفت (همان: ۷۲)» و ضمن نقد شاه و شیخ و رئیس‌پلیس شهر، همگی آن‌ها را شاگردان یک استاد دانست: شهر خراب و شحنه و شیخ و شهش خراب / گویا در این خرابه به غیر از خراب نیست / شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرّس خوانده‌اند / قیل‌وقال و جنگ‌شان هم از ره نیرنگ بود (همان: ۱۹-۹۳)
این شاعر مشروطه‌خواه یزدی پس از مبارزات متعدد دستگیر شد و بعد از خودکشی نافرجامی که داشت، سرانجام در ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ در زندان به قتل رسید و گور او کماکان پنهان و ناشناخته است (همان: ۱۰). از معروف‌ترین غزل‌های فرّخی یزدی می‌توان به شعرِ آزادی اشاره کرد (همان: ۱۶):
آن زمـان کـه بـــنـهـادم سـر بـه پـای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
در محیط طوفان‌زای، ماهرانه در جنگ است
نـاخـدای اسـتـبـداد بـا خـدای آزادی
شـیـخ از آن کـنـد اصـرار بـر خـرابـی احرار
چـون بـقای خود بیند در فنای آزادی
دامـن مـحـبّـت را گر کـنی ز خـون رنـگین
می‌توان تـو را گـفـتن پـیشوای آزادی
منابع:

_ فرّخی یزدی، محمد، ۱۳۸۰، مجموعه اشعار فرّخی یزدی، تدوین مهدی اخوت و محمدعلی سپانلو، تهران، نگاه.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
https://t.me/Minavash
👌2👍1
📘یادداشت‌های زیرزمینی

📝فئودور داستایوسکی

به تنها چیزی که می‌توانیم ببالیم، آگاهیِ بیهوده‌مان است از درک بیهودگی آنچه هست.

فئودور داستایفسکی، از پدری طبیب و مادری بازرگان‌زاده در خانواده‌ای ثروتمند در شهر مسکو متولّد شد. او به اتّهام برانداری و اقدام علیه حکومت ابتدا محکوم به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به سیبری تبعید گردید و پس از چند سال کار اجباری در سیبری مورد بخشش قرار گرفت. در ادامه به سن‌پترزبورگ بازگشت و سال‌های باقی‌ماندۀ خود را با بیماری صرع و نوشتن رمان‌های مختلف گذراند.
یکی از کوتاه‌ترین و پیچیده‌ترین کتاب‌های فئودور داستایوسکی، رمان بسیارخواندنی و سراسر متناقض «یادداشت‌های زیرزمینی» است. رمانی با ایجاد پرسش‌های فلسفی و چالش‌برانگیز که به دنیایی مملوّ از پوچی و نهیلیسم ختم می‌شود. داستان مردی که به‌سبب دانشی – و به اعتبار دیگر جهل بسیطی - که دارد، به کنج عزلت و گوشۀ تنهایی خزیده است و در برابر این جهالت – جهل مرکب - مردم و ظلم و ستم هستی، اقدام به طغیانی منفعلانه، یعنی نوشتن در زیرزمین، می‌کند.
مرد با نفی تنبلی خود، این صفت را مثبت شمرده و آرزوی داشتن آن را دارد و معتقد است که وجود قوانین طبیعی انسان‌های متفکّر را از تصمیماتشان باز می‌دارد و سبب توقّف آنان می‌شود. اما انسان‌های عادی به مسیر خود ادامه داده و از آن منحرف نمی‌شوند. من به حال چنین آدمی تا مغز استخوانم غبطه می‌خورم و حسد می‌ورزم؛ چراکه این آدم، آدم احمقی است! خوب، ببینید من میل ندارم در این‌باره با شما مجادله کنم. کسی چه می‌داند؟ شاید مقدّر این است که هر آدم عادی احمق باشد (داستایوسکی، ۱۳۸۶: ۲۱-۲۲-۳۵).
حبّذا روزگار بی‌عقلان
کز خرابی عقل آبادند

او ضمن موش خواندن خود و اندیشمندان (همان: ۲۳)، دانستن را سبب بدبختی شمرده و متذکر شده است که بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی است؛ ناخوشی درست و حسابی است (همان: ۱۶).
هرکجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو توامان زادند

این داستان که متشکل از یک قسمت فلسفی و یک قسمت روایی است، داستانی در بن‌بستِ شک و تردید است. شک در اصول اخلاقی، آموزه‌های منطقی و امور به‌ظاهر بدیهی. مرد این داستان با نفی مسیر بداهت و تردید در اصول بدیهی، مدام این پرسش را مطرح می‌کند که خوشبختی احمقانه بهتر است یا رنج عالمانه (همان: ۵۷ الی۵۹)؟
این نویسندۀ نامدار روسی بااین‌که به اجبار جانب گزینۀ دوّم، یعنی رنج عالمانه را می‌گیرد، اما درنهایت اذعان می‌کند: قسم می‌خورم که من حتی به یک کلمه، واقعاً به یک کوچک‌ترین نکته، از همۀ آنچه تا حالا گفته‌ام عقیده ندارم (همان: ۶۵). یگانه‌سرنوشتِ هر آدم فهمیده و عاقلی لاعلاج پرچانگی و درازنفسی است؛ یعنی با آگاهی کامل و دانسته آب در هاون ساییدن (همان: ۳۴)!
منبع:

_ داستایوسکی، فئودور، ۱۳۸۶، یادداشت‌های زیرزمینی، ترجمه رحمت الهی، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.me/Minavash
👍21