میناوش
468 subscribers
6 photos
1 video
5 files
821 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘فرار از فلسفه

📝بهاءالدین خرمشاهی

کتاب «فرار از فلسفه»، اتوبیوگرافی و زندگی‌نامۀ خودنوشت بهاءالدّین خُرّمشاهی است که در سال ۱۳۷۶ نگاشته شده است. کتابی که گویی نام و شالودۀ اصلی آن وام‌دار ابوحامد محمد غزالی و کتاب فرار از مدرسه اثر عبدالحسین زرین‌کوب است (خرمشاهی، ۱۳۷۷: ۲۰۳).

خرّمشاهی ضمن احترام به فلسفه و پذیرفتن اهمّیّت و فواید آن (همان: ده-۵۹۹)، خود را منتقد و بدگمان به فلسفه و عرفانِ فلسفی معرّفی می‌کند (همان: هشت) و می‌آورد:

من اعتقادی به اتقان فلسفه ندارم و مدّعیات فلسفه بیش از آن‌که یافتنی باشد بافتنی است (همان: ۵۹۸). و با غزالی همدلی و همدردی دارم که برنمی‌تابم که فلسفه خود را قیّم و حاکم اندیشه‌ها و اعتقادات دینی بینگارد و بگوید هر اعتقادی ازجمله معاد یا واقعیّت فرشتگان و یا حقّانیّت بهشت و دوزخ باید توجیه و توضیح عقلی داشته باشد (همان: ۵۹۹). کتاب فرار از فلسفه، پناه بردن از غربت فلسفه به قربت حکمت قرآنی است (همان: ۶۸). آن‌هم از سوی من که سی‌سال با قرآن و حافظ مأنوس بوده و به ترجمه و شرح آن دو پرداخته‌ام (همان: هشت).
بهاءالدّین خرّمشاهی در سال ۱۳۲۴ از مادری سخت‌کوش و پدری روحانی متولّد شد. هرچند پدرش در ادامه به سبب مشکلات معاش از حوزۀ علمیّه خارج شد و با دادن امتحان فقه و اصول موفّق به اخذ پروانۀ وکالت گردید. خرّمشاهی به‌مانند دوست صمیمی خود، کامران فانی، که او را پس از استاد زریاب خویی باسوادترین ایرانی در حوزۀ علوم انسانی می‌داند و از وی به‌عنوان استاد و مراد خویش یاد می‌کند که زندگی‌اش را مدیون اوست (همان: ۱۷۵)، پس از خواندن یک ‌ترم پزشکی از این رشته انصراف می‌دهد (همان: ۱۵۶) و ابتدا در مقطع کارشناسی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و در محضر جعفر شهیدی، مهدی محقق، زریاب خویی، ذبیح‌الله صفا، عبدالحمید بدیع‌الزمانی کردستانی و ابوالحسن شعرانی تحصیل می‌کند و سپس در کتابداری فوق‌لیسانس می‌گیرد (همان: ۱۷۶-۲۴۲).
خرّمشاهی در فرار از فلسفه، ضمن تمجید از اندیشمندان و نویسندگان متعدّدی ازجمله محمد مصدّق، مهدی بازرگان، روح‌الله خمینی، علی خامنه‌ای، محمد خاتمی، غلامعلی حداد عادل، عبدالکریم سروش، حسن حبیبی، داریوش شایگان، عبدالحسین زرین‌کوب، محمدرضا شفیعی کدکنی و عطاءالله مهاجرانی، سارتر را فیلسوفِ کافه‌نشین کم‌اهمّیّت می‌شمرد (همان: ۲۴۱) و احمد شاملو را، با تمام احترامی که برایش به‌عنوان یک شاعر قائل است، پهلوان‌پنبه‌ای می‌خواند که جرأت ورزیده است با کمترین اطّلاع از چون‌وچند شیوۀ علمی نقد و تصحیح متون، دیوان حافظ را بر مبنای چند نسخۀ مندرس و جدید و بی‌اعتبار روایت کند (همان: ۳۹۲-۳۹۳).
او غلامحسین ساعدی را یکی از دوستان خود معرفی می‌کند که ترجمۀ کتاب درد جاودانگی را به ایشان و کامران فانی اهدا کرده است. هرچند در ادامه متذکر می‌شود که ساعدی پس از انقلاب اسلامی به‌سبب این‌که باور نمی‌کرد من مسلمانی معتقد و عاشق قرآنم، به این دوستی‌‌ خاتمه داد و حتی مرا پس از مصاحبه‌ای که با سید جلال آشتیانی انجام داده بودم، هجو کرد. یعنی نمایشنامه‌ای [با عنوان در راستۀ قاب‌بالان] نوشت و من و دکتر رضا داوری را به باد هجو و تمسخر گرفت (همان: ۳۹۴).
من با همۀ تزلزلی که در ایّام دانشجویی در اعتقاداتم افتاده بود و گاه می‌شد که نمازهایم قضا یا فراموش می‌شد و یا گاهی به محض کوچکترین ناراحتی گوارشی روزه‌ام را می‌خوردم، اما حتی یک لحظه اعتقادم را به وجود و وحدانیّت خداوند یا نبوّت انبیاء الهی و حضرت رسول (ص) یا صدق و صحّت وحیانی قرآن از دست ندادم (همان: ۲۳۱). همیشه به زیارت امامزاده‌ها می‌رفتم و به نذر و نیاز و عوالم معنویِ وابسته به آن‌ها هم اعتقاد داشتم و دارم (همان: ۱۳). خاطره‌ای که از کلاس‌های درس استاد ابراهیم پورداود دارم این است که با مظلومیّت و سادگی هرچه تمامتر - در سنّی نزدیک به هشتادسالگی - می‌گفت:

فرزندانم من مسلمانم. بعضی تهمت می‌زنند که من یهودی‌ام یا می‌گویند من زردشتی‌ام. من فقط حوزۀ تحقیق و مطالعه‌ام ایران باستان و اوستاست. وگرنه مسلمان و معتقد به قرآنم. قدر قرآن را بدانید. اگر به زیارت مشهد مقدّس می‌روید قدر آن بارگاه روحانی را بدانید (همان: ۱۹۲).
https://t.me/Minavash
🐳1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

بهاءالدّین خرّمشاهی خود را فردی بی‌علاقه به سیاست معرّفی می‌کند (همان: ۲۸) و متذکّر می‌شود که من یک سنّت‌گرای تمام عیارم. حتی اگر به ارتجاع یا محافظه‌کاری متّهم شوم باکی نیست. همۀ این‌ها هستم. اما تعهّدی نسبت به تجدّد ندارم. تجدّد جز آن‌که زندگی را روزبه‌روز کم‌عمق‌تر و کم‌معناتر سازد و ما را از عهد الست دورتر کند و بعیدالعهد گرداند، کاری نمی‌کند (همان: هشت).
من چندان مقام شامخی برای زن قائلم که هیچ روشنفکری چیز مهمّی بر آن نخواهد افزود (همان: ۳۳۰). با این‌حال بعضی از کارها مثل شطرنج‌بازی، سیاستمداری، روشنفکری و کُشتی‌گیری اصولاً زنانه نیست (همان: ۳۲۹). بنده با کار کردن زنان همسردار و خانه‌دار (به‌استثنای خانواده‌هایی که از نظر مالی مستأصل‌اند) در بیرون از منزل، از بن و بنیاد، مخالفم و تزلزلی که در این چند دهه در جهان و ایران در بنیاد خانواده‌ها افتاده است، به زودی برطرف خواهد شد (همان: ۳۳۳).

منبع:
_ خرمشاهی، بهاءالدّین، ۱۳۷۷، فرار از فلسفه: زندگینامۀ خودنوشت فرهنگی، تهران، جامی.
https://t.me/Minavash
🐳1
📘هنر چیست؟

📝لئو تولستوی

کتاب «هنر چیست؟» اثر لئو تولستوی، یکی از برجسته‌ترین کتاب‌ها در حوزۀ شناخت هنر و نقد ادبی است. کتابی که با مشهورات جامعه سرِ ستیز دارد و با تأکید بر نقد اخلاقی آثار هنری به طرح مطالبی می‌پردازد که با شنیده‌ها و خوانده‌های امروزین ما در تعارض است.

تولستوی معتقد است که علی‌رغم خروارها کتابی که دربارۀ هنر نوشته شده است، هیچ تعریف دقیقی از هنر در دست نیست (تولستوی، ۱۳۶۴: ۵۲). لذا بسیاری هنر و معیار خوبی و بدیِ هنر را زیبایی و لذّت دانسته و سلسله‌ای از آثار معیّن را، که خوشایند افرادی مشخّص است، هنر پنداشته‌اند (همان: ۵۰-۱۰۲).
این نویسندۀ بزرگ و نامدار روسی ضمن ابراز شگفتی از چگونگی به ‌وجد آمدن طبقات تحصیل‌کرده از آثار هنری احمقانه، به هنرمندان مختلفی ازجمله سوفوکلس، شکسپیر، دانته، میلتون، گوته، زولا، ایبسن، مترلینگ، بتهون، واگنر، میکل آنژ، باخ و رافائل تاخته و آثار آنان را مصنوعی و حتی بی‌معنا شمرده است (همان: ۱۳۳ الی۱۳۶).
تولستوی بر آن باور است که افلاطون در کتاب جمهوری و مسیحیانِ نخستین و مسلمانان و بودائیان بارها تمام هنر را رد کرده و آشکارا راه خطا پیموده‌اند؛ زیرا آنچه را که نمی‌توان طرد کرد، رد کرده‌اند (همان: ۵۹).

او هنر را فعالیت‌های شخصی تجربه‌شده‌ای می‌داند که قابلیت انتقال به افراد را داشته باشد (همان: ۵۷). چنان‌که معتقد است سه‌چیز سبب تولید هنرهای تقلّبی می‌شود: پاداش زیادی که هنرمندان دریافت می‌کنند، نقد هنری و مدارس هنری (همان: ۱۳۱). پس اثر هنری خوب نیازمند تفسیر نیست و تفسیرِ هنر امری محال و غیرممکن است. و ناقدین هنری هم افراد فاسد و ازخودراضی‌اند که فاقد استعداد قبول سرایت هنر هستند (همان: ۱۳۲-۱۳۳).

منبع:

_ تولستوی، لئون، ۱۳۶۴، هنر چیست؟، ترجمه کاوه دهگان، تهران، امیرکبیر.
https://t.me/Minavash
2👍2
📘بامداد اسلام

📝عبدالحسین زرین‌کوب

کتاب «بامداد اسلام»، که دربردارندۀ صفحاتی مختصر از تولّد پیامبر اسلام تا انقراض سلسلۀ امویان است، در سال ۱۳۴۶ توسط دکتر عبدالحسین زرین‌کوب به چاپ رسید. کتابی که بنابر گفتۀ عبدالحسین زرین‌کوب شاید زیاده کوتاه است اما چه باک، تاریخ یک بامداد بیشتر نیست (زرین‌کوب، ۱۳۸۵: ۶).
عبدالحسین زرین‌کوب بسیاری از اقوال تاریخیِ مرسوم و شهرت‌یافته در مذهب شیعه را با واژه‌هایی چون گویند، گفته شده، ظاهراً و احتمالاً مورد تردید قرار داده است. چنان‌که بر آن اعتقاد است که قضاوت دربارۀ علی بن ابی‌طالب آسان نیست؛ چراکه دوست و دشمن دربارۀ او مبالغه کرده و دروغ‌های متعدّدی را به وی نسبت داده‌اند که از آن او نیست. (همان: ۱۰۹)

زرین‌کوب خلافت ابوبکر را موجب نجات اسلام از تهدید و تجزیه دانسته است، اما این نوع انتخاب و عدمِ‌حضور علی در سقیفه را کودتا شمرده است (همان: ۷۰-۷۱). او ضمن پذیرفتن داستان غدیرِخم، معتقد است که اهل‌سنّت نیز در اصل این واقعه اختلاف ندارند و تنها نزاع و اختلاف موجود در آن است که معنی واژۀ مولا چیست (همان: ۴۹)؟ واژ‌ه‌ای که شیعیان مفهوم امامت و جانشینی خاندان پیامبر اسلام را از آن تصوّر کرده‌اند و سنّیان هم آن را به معنی دوستی پنداشته‌اند.

این مورّخ بزرگ و نامدار ایرانی در ادامۀ این کتاب، تلویحاً، با اهل‌سنّت هم‌رأی شده و اذعان کرده است:

کسانی که با علی از یمن آمده بودند از سخت‌گیری‌های وی در امر غنایم ناراضی بودند و از علی نزد پیغمبر شکایت برده بودند. پیغمبر آن‌ها را از شکایت باز داشته بود، اما آن‌ها در دل همچنان از علی ناراضی مانده بودند. پیامبر هم در هجدهم ذی‌الحجۀ سال دهم هجرت، پس از حجة‌الوداع، در مکانی بین مکه و مدینه به نام غدیرِخم، به منبر رفت و علی را به منبر برد. بعد روی به یاران کرد و گفت هر کسی من مولای او هستم علی مولای اوست. آن‌گاه دعا کرد به آن‌که علی را یاری کند و نفرین بدان که او را فرو گذارد و دشمن دارد (همان: ۴۸-۴۹).
منبع:
_ زرین‌کوب، عبدالحسین، ۱۳۸۵، بامداد اسلام، تهران، امیرکبیر.
https://t.me/Minavash
👍4
📘دیوان اقبال لاهوری

📝اقبال لاهوری

بــوعـلی انـدر غــبـار نــاقـه گـم
دسـت رومی پـردۀ مـحمل گرفت
این فـروتر رفـت و تا گـوهـر رسید
آن به گردابی چو خس منزل گرفت
حق اگر سوزی ندارد حکمت است
شعر می‌گردد چو سوز از دل گرفت
(لاهوری، ۱۳۶۱: ۲۳۹)

دیوان اشعار فارسی محمد اقبال لاهوری (۱۸۷۷-۱۹۳۸) شامل دفترهای متعددی است که عبارتند از: اسرار خودی، رموز بیخودی، پیام مشرق، گلشن راز جدید، زبور عجم، جاویدنامه، ساقی‌نامه، بندگی‌نامه، افکار، مسافر، مثنوی پس چه باید کرد، می‌باقی و ارمغان حجاز.

این شاعر نامدار هندی‌پاکستانی باآن‌که دانش‌آموختۀ غرب - انگلستان و آلمان - به‌شمار می‌رفت و هرگز به ایران سفر نکرده بود، بینشی شرقی داشت و چنان به زبان فارسی علاقه‌مند بود که بیشتر اشعارش را به فارسی سرود. اقبال از نیچه، گوته، حلاج و مولوی تمجید می‌کرد و خود را مرید و شاگرد مولانا می‌دانست. در سرودن غزل گویی پیرو حافظ بود، اما افکار وی را نمی‌پسندید و در نخستین چاپ کتاب اسرار خودی، اشعار حافظ را به‌شدّت نقد کرد و او را مبلّغ فرهنگ سست‌عنصری و خمودگی شمرد. هرچند در چاپ‌های بعدی به‌سبب انتقادات متعدد، مجبور به حذف این اشعار شد.

اقبال لاهوری علاوه بر نقد حافظ، افلاطون را نیز مورد نوازش قرار داد و از او به‌عنوان گوسفندی یاد کرد که باید از وی دوری جُست (همان: ۱۰۰):
راهب دیرینه افلاطون حکیم
از گــروه گــوســفــنـدان قــدیـم

گوسفندی در لباس آدم است
حکم او بر جان صوفی محکم است

این شاعر و فیلسوف لاهوری، که از دیگر آثار او می‌توان به رسالۀ دکتری‌اش با عنوان سیر حکمت در ایران و کتاب تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام اشاره کرد، علاقۀ شدیدی به اسلام و پیامبر اسلام داشت. او، که عقل و عشق توأمان را محترم می‌شمرد، بر عقل صرف و نمایندگان آن یعنی فارابی و ابن‌سینا طعنه می‌زد. چنان‌که عرفان را از تصوّف جدا کرد و همواره صوفیان را به‌سبب تنبلی و دریوزگی مورد شماتت قرار می‌داد.

ساحل افتاده گفت گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم

موج ز خود رفته‌ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می‌روم گر نـروم نـیـستم
(همان: ۲۲۱-۲۲۲)

منبع:

_ لاهوری، اقبال، ۱۳۶۱، دیوان اقبال لاهوری، تهران، پگاه.
https://t.me/Minavash
👍4😢2