شامکان: خاطرات، فرهنگ، هنر و ادب
520 subscribers
828 photos
1.81K videos
36 files
589 links
🔸گوشه‌هایی از خاطرات، آوازها، حکایات و فرهنگ بخش شامکان، واقع در شهرستان ششتمد، استان خراسان رضوی
Download Telegram
#آسمون_غرمبه (پَیَه)

هرساله پاییز صدیقه خانم دلش مثل آسمان ده نا آرام میشد.چون بقول خودش دوباره فصل آسمون غرمبه رسیده بود و شروع ترسهای او.

صدیقه خانم از رعد وبرق خیلی میترسید خونش بالاتر ازخونه ما درسراشیبی تپه قرار داشت.
وقتایی که شوهرش خونه نبود واو تنها بود، به محض اینکه آسمان ابری میشد کلید به گردن و دوان دوان به خونه ما میامد.رعد وبرق که شروع میشد گوشهاشو محکم میگرفت روی زمین دراز میکشید و از ترس شروع میکرد به لرزیدن. انگار که قراربود حمله هوایی شروع بشه.

بگفته خودش ازبچگی اینجوری بوده ونمیشد کاریش کرد .

رعدوبرق که تموم میشد و آسمون آروم میگرفت ترسهای صدیقه خانم هم مثل آب ناودون شری فرو میریخت و دلش آروم میشد دستهاشو از روی گوشهایش برمیداشت نفس عمیقی میکشید به پشتی که مادر برایش آورده بود تکیه میداد و شروع میکرد به نقالی.ازگذشته ها میگفت، از کارکردن توی گرگان و.....

خسته که میشد با چایی شیرینی که مادر توی استکان کمرباریک برایش ریخته بود گلویی تازه میکرد و بعد دوباره ادامه میداد .

اوعاشق چایی شیرین بود و واسه همین اینقدر به بزغاله اش قندی، چایی شیرین داده بود که حیوان بیچاره معتاد شده بود .

وقتایی که قندی بیتابی میکرد،صدیقه خانم فورا توی یک کاسه چایی و یک مشت قند میریخت ،شیرینش میکرد و میداد بهش، بزغاله چایی را که میخورد آروم میشد.

صدیقه خانم خیلی بزغاله اش را دوست داشت با نخهای رنگی براش گردنبند زیبایی درست کرده بود .او هم مثل پدر عاشق حیوانات بود

ظهرهایی که تنها بود و هوا گرم روبروی کوچه لب پنجره مینشست ونهارش را که اغلب دمی گوجه بود میخورد واضافه هاشو میریخت واسه گنجشکها ویاکریمها.اغلب اوقات کارش همین بود.
هروقت صدای بال زدن یاکریمها وجیک جیک گنجشکها از کوچه میومد میدونستم صدیقه خانم لب پنجره است بدو بدو میزدم به کوچه و داد میزدم صدیقه خانم سلاممممم.

چهره مهربانش گل میانداخت و دست توجیب میکرد وبا دست دیگه اشاره میکرد بیا میرفتم جلو پنجره .ارتفاع پنجره تا کوچه زیاد نبود وصدیقه خانم قدبلند، خودش را از پنجره آویزون میکرد ونخودوکشمش را میریخت توی مشتم.
بهش میگفتم صدیقه خانم دبه بده برم برات آب بیارم اوهم اگه دبه کوچکش بی اب بود بی تعارف بهم میداد.

یادمه شوهر صدیقه خانم یک ضبط صوت خریده بود ویک نوار کاست.
وقتایی که دلش میگرفت ضبط را روشن میکرد و میگذاشت لب پنجره. صدای ضبط توی کوچه میپیچید که میخوند عزیز بشینه کناروم و....
اسم شوهرش عزیز بود یادمه به مادرم میگفت شوهرم این نوار رو واسه خودش گرفته منم باورم شده بود.

او ساده بود درست مثل یک کودک و مهربان مثل مادر .
درب خونش همیشه به روی من گشاده بود و درب پنجره اش به روی یاکریمها.
#نویسنده #فاطمه_نیکو
آبان ماه ۱۴۰۲خورشیدی
@MemoriesOfShamkan