وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا میکند، تا آخر عمر!
#كريستين_بوبن
#كريستين_بوبن
زندگی می گذرد و هر کس سهمی از عمر دارد. تا آن جا که از دست برآید باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد و برای دیگران هم تلخی نیاورد، که زندگی همه اش شوخی است....
#احمد_محمود
#احمد_محمود
زندگی خیلی کوتاه است،
چیزی به من ببخش که دوستش داشتهباشم و من چیزی جز حقیقت را دوست ندارم..
همان چیزی را به من ببخش که خودت هستی...!
#همه_گرفتارند
#کریستین_بوبن
چیزی به من ببخش که دوستش داشتهباشم و من چیزی جز حقیقت را دوست ندارم..
همان چیزی را به من ببخش که خودت هستی...!
#همه_گرفتارند
#کریستین_بوبن
تو نباشی ؛ چرا دو صندلی ؟!
تو نباشی ؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت؟!
تو نباشی ؛ مثل اين است كه
وارد بهشت شوی ؛
خدا رفته باشد..!
#چيستا_يثربی
تو نباشی ؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت؟!
تو نباشی ؛ مثل اين است كه
وارد بهشت شوی ؛
خدا رفته باشد..!
#چيستا_يثربی
من بلد نیستم عاشق کسی باشم که اولویتش نیستم؛ بلد نیستم چشم به گوشی بدوزم و دلشوره بگیرم
اسمش را بگذارید خودخواهی... ولی من این خودخواهی را به اداهای عاشقانهای که هیچ احساسی پشت سرش نیست ترجیح میدهم
من برای خودم گل میخرم؛
چای دم میکنم؛
میز شام میچینم؛
اما منتظر کسی نمیمانم؛ نه اینکه خسته شده باشم اما وقتی دلم برای کسی تنگ شود که دلتنگیاش را باور نمیکنم؛ فکر میکنم که دارم به خودم خیانت میکنم
تا خودت را دوست نداشته باشی؛ کسی باور نمیکند که هستی و بودنت با نبودنت فرق میکند
#نیلوفر_لاری_پور
اسمش را بگذارید خودخواهی... ولی من این خودخواهی را به اداهای عاشقانهای که هیچ احساسی پشت سرش نیست ترجیح میدهم
من برای خودم گل میخرم؛
چای دم میکنم؛
میز شام میچینم؛
اما منتظر کسی نمیمانم؛ نه اینکه خسته شده باشم اما وقتی دلم برای کسی تنگ شود که دلتنگیاش را باور نمیکنم؛ فکر میکنم که دارم به خودم خیانت میکنم
تا خودت را دوست نداشته باشی؛ کسی باور نمیکند که هستی و بودنت با نبودنت فرق میکند
#نیلوفر_لاری_پور
چیزی بگو!
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هرروز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز میکند.
#لیلا_کردبچه
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هرروز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز میکند.
#لیلا_کردبچه
نوشتم از اینجا رانده و از آنجا مانده، یعنی نه در غربت دلش شاد و نه رویی در وطن دارد.
یعنی همین سرنوشت خودمان، مگر جز این بود؟
#شاهرخ_مسکوب
یعنی همین سرنوشت خودمان، مگر جز این بود؟
#شاهرخ_مسکوب
تنها بمان؛
فقط اندکی بعد از من!
تا باورم شود"تنهایی"آن اتفاقیست که میخواستی،نه نبودن من((:
فقط اندکی بعد از من!
تا باورم شود"تنهایی"آن اتفاقیست که میخواستی،نه نبودن من((:
وطنِ انسان، جایی نیست که انسان در آن متولد شده باشد، بلکه جایی است که در آن ، تمام تلاشهایش برایِ فرار به پایان برسد .
#محمود_درویش
#محمود_درویش
هر بار
که ترانهای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برایِ وطن شعری نمیسرایی ؟
مگر زن ،
چیزی به جز وطن است ؟
#نزار_قبانی
که ترانهای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برایِ وطن شعری نمیسرایی ؟
مگر زن ،
چیزی به جز وطن است ؟
#نزار_قبانی
مَن ..
چَمدانَت را گِرفته بودم
موجها را گرفته بودَم
هَفت و دَه دقیقهیِ
غُروب را گِرفته بودم
تو اَما ..
از دَرون راه افتادی ..!
#گروس_عبدالملکیان
چَمدانَت را گِرفته بودم
موجها را گرفته بودَم
هَفت و دَه دقیقهیِ
غُروب را گِرفته بودم
تو اَما ..
از دَرون راه افتادی ..!
#گروس_عبدالملکیان
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
نامت را به من بگو
من ریشه های تو را دریافته ام
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
صدای من با صدای تو آشناست
#شاملو
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
نامت را به من بگو
من ریشه های تو را دریافته ام
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
صدای من با صدای تو آشناست
#شاملو
خودکار بین انگشتانم را چندباری می چرخانم ، سعی میکنم اینبار تمرکز بیشتری داشته باشم…
چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند…
کاغذ جلوی رویم را جلوتر می کشم.
واژه ی “تو” را با دقت می نویسم…
آنقدر می نویسم تا صفحه از “تو” پر شود…
هجی ات میکنم درون واژه ها دنبال تو می گردم…
فایده ای ندارد… کاغذ را مچاله میکنم و درون سطل می اندازم…
تو پر رنگ ترین پرده ی رنگ و رو رفته ی ذهنمی…
خسته از “تو” های بی سرانجام به تختم پناه میبرم…
با انگشتانم “تو”هایی در هوا رسم میکنم…
آنقدری که پلک هایم متورم میشود و خواب را بهانه میکند…
اجازه میدهم خواب پلک هایم را بِرُباید…
خیالم راحت است…خواب “تو”را به من هدیه میدهد…
در جهانی می ایستم که دستانت را محکم می گیرم
بی ملاحظه بغلت میکنم و دوستت دارم می سرایم…
جایی که هیچ کسی “تو”را از من نمی گیرد حتی خود “تو”…
#مليكا_سهرابي
چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند…
کاغذ جلوی رویم را جلوتر می کشم.
واژه ی “تو” را با دقت می نویسم…
آنقدر می نویسم تا صفحه از “تو” پر شود…
هجی ات میکنم درون واژه ها دنبال تو می گردم…
فایده ای ندارد… کاغذ را مچاله میکنم و درون سطل می اندازم…
تو پر رنگ ترین پرده ی رنگ و رو رفته ی ذهنمی…
خسته از “تو” های بی سرانجام به تختم پناه میبرم…
با انگشتانم “تو”هایی در هوا رسم میکنم…
آنقدری که پلک هایم متورم میشود و خواب را بهانه میکند…
اجازه میدهم خواب پلک هایم را بِرُباید…
خیالم راحت است…خواب “تو”را به من هدیه میدهد…
در جهانی می ایستم که دستانت را محکم می گیرم
بی ملاحظه بغلت میکنم و دوستت دارم می سرایم…
جایی که هیچ کسی “تو”را از من نمی گیرد حتی خود “تو”…
#مليكا_سهرابي
📝🦋دل نوشته های ديوانگی... pinned «خودکار بین انگشتانم را چندباری می چرخانم ، سعی میکنم اینبار تمرکز بیشتری داشته باشم… چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند… کاغذ جلوی رویم را جلوتر…»