📝🦋دل نوشته های ديوانگی...
653 subscribers
1.12K photos
7 videos
3 files
11 links
كم و بيش مينويسم بر صفحه ي روزگار…
شايد قلمي از ما بماندبه يادگار …
#مليكا_سهرابي
Download Telegram
نوشتم از اینجا رانده و از آنجا مانده، یعنی نه در غربت دلش شاد و نه رویی در وطن دارد.
یعنی همین سرنوشت خودمان، مگر جز این بود؟

#شاهرخ_مسکوب
تنها بمان؛
فقط اندکی بعد از من!
تا باورم شود"تنهایی"آن اتفاقیست که میخواستی،نه نبودن من((:
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده ی من...
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی ست؟

#مهدی_اخوان_ثالث
وطنِ انسان، جایی نیست که انسان در آن متولد شده باشد، بلکه جایی است که در آن ، تمام تلاش‌هایش برایِ فرار به پایان برسد .

#محمود_درویش
عجیب است
نمرده ام امـا
دستم از دوسـت داشتنت
کوتاه است...

#سونا_محمدی
هر بار 
که ‌ترانه‌ای ‌برایت سرودم 
قومم‌ بر من تاختند !
که چرا برایِ وطن شعری نمی‌سرایی ؟
مگر زن ،
چیزی‌ به جز‌ وطن است ؟

#نزار_قبانی
اِتفاقی عاشقم شد ،
ناگهانی دل بريد ..
باد با خود می بَرد احساس ِباد آورده را #فاطيما_قربانی
مَن ..
چَمدانَت را گِرفته بودم
موج‌ها را گرفته بودَم
هَفت و دَه دقیقه‌یِ
غُروب را گِرفته بودم
تو اَما ..
از دَرون راه افتادی ..!

#گروس_‌عبدالملکیان
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
نامت را به من بگو
من ریشه های تو را دریافته ام
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
صدای من با صدای تو آشناست

#شاملو
وصالِ توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنارِ توست اگر غم را کناری هست و پایانی

#سعدی
خودکار بین انگشتانم را چندباری می چرخانم ، سعی میکنم اینبار تمرکز بیشتری داشته باشم…
چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند…
کاغذ جلوی رویم را جلوتر می کشم.
واژه ی “تو” را با دقت می نویسم…
آنقدر می نویسم تا صفحه از “تو” پر شود…
هجی ات میکنم درون واژه ها دنبال تو می گردم…
فایده ای ندارد… کاغذ را مچاله میکنم و درون سطل می اندازم…
تو پر رنگ ترین پرده ی رنگ و رو رفته ی ذهنمی…
خسته از “تو” های بی سرانجام به تختم پناه میبرم…
با انگشتانم “تو”هایی در هوا رسم میکنم…
آنقدری که پلک هایم متورم میشود و خواب را بهانه میکند…
اجازه میدهم خواب پلک هایم را بِرُباید…
خیالم راحت است…خواب “تو”را به من هدیه میدهد…
در جهانی می ایستم که دستانت را محکم می گیرم
بی ملاحظه بغلت میکنم و دوستت دارم می سرایم…
جایی که هیچ کسی “تو”را از من نمی گیرد حتی خود “تو”…

#مليكا_سهرابي
📝🦋دل نوشته های ديوانگی... pinned «خودکار بین انگشتانم را چندباری می چرخانم ، سعی میکنم اینبار تمرکز بیشتری داشته باشم… چشم هایم را می بندم و روی هم فشار می دهم: فکر ها از سرم بیرون پریده و صحنه های با “تو”بودن مثل سکانس های تکراری جلوی پرده چشمانم به نمایش در می آیند… کاغذ جلوی رویم را جلوتر…»
از یه جایی به بعد دیگه پسری که پیرهن چهارخونه میپوشه، آستیناشو تا میزنه بالا، چال گونه داره، هیکل ورزشی داره، موهاش مدل جدیده، ته ریش یا ریش داره، زاویه فک داره برای ما دخترا جذاب نیست.
پسری برامون جذابه که تعهد و درک داشته باشه، آدم باشه و کنارش احساس آرامش داشته باشیم.‌
#توئیت
عشق برای یک نویسنده هیچوقت تموم نمیشه.
همین معشوق من، موهاش که کوتاه بود، داستان کوتاه می‌نوشتم.
دیشب بعد از مدت‌ها که دیدمش، موهاش حسابی بلند شده بود.
فکر کنم باید رمان بنویسم.
#آیدین_قریشی
در تابستان سال ۱۹۷۰ یک خانواده شدیم
و خنده‌ی او خانه‌ام شد.
#مرید_البرغوثی
اگه دیگه هیچوقت روبه‌راه نشدیم چی؟
اگه هواش از سرمون نیفتاد، اسمشو گذاشتیم رو بچه‌مون و با هربار صدا کردنش صدبار مردیم چی؟
اگه لبامون لبای هرکی جز اونو پس زد چی؟
اگه موهامون دستای هرکی جز اونو رد کرد چی؟
اگه تا آخر عمر هیشکی مثل اون قشنگ صدامون نکرد چی؟
اگه دیگه هیشکی مثل اون نگامون نکرد چی؟
اگه شب تولدش انقدر بغض کردیم که از چشمامون غم بارید چی؟
اگه شب عروسیمون آهنگی که واسمون میخوند پخش شد و پاهامون سست شد چی؟
اگه رفتیم پاتوق همیشگی‌مون، با دلبر جدیدش دیدیمش و رنگ از رخمون پرید چی؟
اگه انقدر اون لباس سفید نرمه که از حراجی های بغل پارک لاله واسمون خریدو پوشیدیم که پوسید چی؟
اگه عطرش از لباسی که جاگذاشته پرید و بوی تنشو یادمون رفت چی؟
اگه یهو زد به سرمون رفتیم عکس چشماشو خالکوبی کردیم رو مچ دستمون بعد هی زل زدیم بهش گفتیم: "خیلی میخوایمت دلبر" چی؟
حالا اینارو ول کن خانم دکتر.
اگه دیگه قرص آبی‌ها هم صورت قشنگشو از جلو چشمامون نبرد و همه‌جا دیدیمش چی؟
اگه تا آخر عمرمون دیوونه‌ش موندیم چی؟
#عطیه_احمدی
در دست‌های چه کسی اسراف می‌شوی تو
اکنون که من به ذره ذره‌ات محتاجم؟
#ییلماز_اردوغان
من بيماری جديدی گرفته‌ام؛
چيزی شبيه دل‌تنگی دائم.
#حسام_نیک_فال
اگر روزی گذشت و فراموشم شد
که بگویم: «صبحت بخیر»
و مثل کودکان
مشغول خط خطی کردن دفتر بودم
از بهت و سکوتم دلگیر نشو
و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛
وقتی نمی‎گویم: «دوستت دارم»
یعنی: «بیشتر دوستت دارم»
#نزار_قبانی
در رو به آرومی باز کردم …
باریکه نور افتاد توی اتاق تاریک…
چشام به سیاهی مطلق اتاق عادت نداشت…
طول کشید تا بتونم گوشه ی اتاق تشخیصش بدم…
سرشو روی زانوش گذاشته بود و توی خودش جمع شده بود…
آروم به سمتش قدم برداشتم…
صداش زدم ولی حتی ی میلی مترم سرشو تکون نداد…
کنارش آروم نشستم….صورتمو به سرش نزدیک کردم و دوباره صداش کردم…
سرشو ی وری بلند کرد… چشماش گریون بود و متورم…
پوزخند کجی روی لبش خود نمایی میکرد: چی شد بلاخره به مام سر زدی…
حرفش انگار سیلی محکمی بود روی صورتم…
شرمگین نگاش کردم: ببخشید بی معرفتیامو…
پوزخندش پررنگ تر شد: اره دیگه من نبخشم کی ببخشه؟ همیشه معرفتات واسه دیگرونه به ما که میرسی کاسه چه کنم چه کنم دستت گرفتی که بازم بیا منو ببخش…
کی‌یاد من میفتی؟ دِ اخه بی معرفت کدوم یکی از اونایی که براشون معرفت گذاشتی پات موندن به جز من؟
کی ته تهش برات دل سوزونده جز من…
دلت بسوزه یکم برا من ،بسوزه چی میشه مگه؟
مگه من جز توام…؟
به عقب هلم داد…
چشمام باز شد، سرم را از روی زانوم برداشتم…چار دست و پا به سمت آینه قدی رفتم…
جلوی آینه چیزی به چشمم نیومد به جز چشم های قرمز و متورمم…
دستی به خاک آینه کشیدم و تصویرم رو پاک کردم…
تصویر کدرم بی معرفتیای خودمو برای خودم به رخ میکشید… همون قدر این روزا برای خودم کدر شده بودم…
برای روحم… برای کسی که بودم…
احساسم احساس قایقیه که از ساحلش دور شده… خیلی دور..
خیلیامون دریای دلمون برای دیگران آرومه و برای خودمون مواج
یکم کاش بیشتر قدر خودمونو بدونیم…
کمترین کاریه که میشه برای جهان ناآروم این روزا برای خودمون انجام بدیم…

#مليكا_سهرابي
من بودم و مخروبه‌ای از درد...
غم را که نشان داد؟
بلا را که خبر کرد؟!

#حسن_دهلوی