هيچ حِسي بهتر از اين نيست كه ميدوني يكي حتي وقتي كيلومترا ازت دوره بازم حِست ميكنه
دو فنجان قهوه سفارش می دهم
و بی محابا دست های تو را می گیرم
راحت باش... !
کسی ما را نخواهد دید
اینجا کافه ی خیال من است
و بی محابا دست های تو را می گیرم
راحت باش... !
کسی ما را نخواهد دید
اینجا کافه ی خیال من است
بی بی همیشه میگفت: برای فراموش کردن یه نفر خودتو باید تیکه تیکه کنی
میگفت اون کم کم از خاطراتتو ذهنت پاک میشه اما هیچ وقت نمیتونی بوی تنشو از دستات جدا کنی...
چون با همین دستات بود که برای اولین بار تنشو لمس کردی و مست شدی
ادما هیچ وقت اولین باری که مست شدن و یادشون نمیره!
میگفت اون کم کم از خاطراتتو ذهنت پاک میشه اما هیچ وقت نمیتونی بوی تنشو از دستات جدا کنی...
چون با همین دستات بود که برای اولین بار تنشو لمس کردی و مست شدی
ادما هیچ وقت اولین باری که مست شدن و یادشون نمیره!
مادرم میگوید:
خودت را هم بکشی ردِ این غم مشکوک،پشت شیطنتهای دائمی نگاهت گم نمیشود!
خودت را هم بکشی ردِ این غم مشکوک،پشت شیطنتهای دائمی نگاهت گم نمیشود!
دروغ است
که با نبودنش کنار آمده است!
بگذار برگردد..
می بینید که چطور
یک معلول سالم می شود
یک نفرت دوباره تبدیل به عشق می شود
یک دلتنگی تبدیل به دلخوشی می شود
اصلا یک مرده چگونه زنده می شود!
#محسن_صفری
که با نبودنش کنار آمده است!
بگذار برگردد..
می بینید که چطور
یک معلول سالم می شود
یک نفرت دوباره تبدیل به عشق می شود
یک دلتنگی تبدیل به دلخوشی می شود
اصلا یک مرده چگونه زنده می شود!
#محسن_صفری
تو يه رابطه فقط احترام ميتونه مهم تر از عشق باشه به محض اينكه از بين بره عشق رو هم نابود ميكنه...
میدونی چیه؟
نباید بهت میگفتم اگه بری چه اتفاقی میوفته
که اینجوری مشتاق دیدنش نشی...
نباید بهت میگفتم اگه بری چه اتفاقی میوفته
که اینجوری مشتاق دیدنش نشی...
حتی تاریکترین شب
پایان خواهد یافت و خورشید خواهد درخشید.
ویکتور هوگو
پایان خواهد یافت و خورشید خواهد درخشید.
ویکتور هوگو
یکی از قشنگترین کارها اینه که بتونی
کسی که داره گریه میکنه رو بخندونی
کسی که داره گریه میکنه رو بخندونی
...
+ نمیتونستم از رفتن منصرفش کنم
- پس چی کار کردی؟
+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم..
- بعدش رفتی خونه؟
+ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده..
- بعدش چی؟ رفتی خونه؟
+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم...
- سوزوندی؟
+ نه، گذاشتم تو انبار..
- چرا نسوزوندی؟
+ دیوونه شدی؟ شاید برگرده!
+ نمیتونستم از رفتن منصرفش کنم
- پس چی کار کردی؟
+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم..
- بعدش رفتی خونه؟
+ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده..
- بعدش چی؟ رفتی خونه؟
+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم...
- سوزوندی؟
+ نه، گذاشتم تو انبار..
- چرا نسوزوندی؟
+ دیوونه شدی؟ شاید برگرده!
"چیزی از فرقِ سرش به سرعت پایین آمد. از چشمهایش بیرون زد. گلویش را خراشید و توی دلش فرو ریخت. این شکلِ طبیعیِ چیزی بود، که بعدها فهمید غصه است."
| فریبا وفی
| فریبا وفی
دختری که شکست را بلد است
نمیتواند معشوقه خوبی باشد
به اوقوی شدن را با زجر یاد داده اند!
یادتان نرود دخترها بعد از گریه های هر شکسته شدنشان تصمیم های مهمی میگیرند که شکست ناپذیر میشوند!
#ملیکا_سهرابی
نمیتواند معشوقه خوبی باشد
به اوقوی شدن را با زجر یاد داده اند!
یادتان نرود دخترها بعد از گریه های هر شکسته شدنشان تصمیم های مهمی میگیرند که شکست ناپذیر میشوند!
#ملیکا_سهرابی
چشم هایـــت
درمان میڪند
حال خرابم را ....
و خنده هایـــت
تمدیدِ نفس های من اســـت ...
درمان میڪند
حال خرابم را ....
و خنده هایـــت
تمدیدِ نفس های من اســـت ...