نقشه جدید محدوده شهری شهرستان بوکان و بافت های فرسوده اعلام شد .
جهت اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید
@meeniator
https://www.meeniator.ir
09141857655-09141821350
جهت اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید
@meeniator
https://www.meeniator.ir
09141857655-09141821350
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مهندسین معماری و شهرسازی مینیاتور
با بیش از یک دهه سابقه در امور ساختمان سازی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
با بیش از یک دهه سابقه در امور ساختمان سازی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
طرح ملی وام بنیاد مسکن شهرستان بوکان به ازای هر واحد 75 میلیون تومان
@meeniator
Https://www.meeniator.ir
09141821350/09141857655
@meeniator
Https://www.meeniator.ir
09141821350/09141857655
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رزومه مهندس یوسف بهرام بیگی
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
https://t.me/meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
https://t.me/meeniator
Forwarded from دفتر فنی مهندسی مینیاتور Miniator# (Babak)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مهندسین معماری و شهرسازی مینیاتور
با بیش از یک دهه سابقه در امور ساختمان سازی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
با بیش از یک دهه سابقه در امور ساختمان سازی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
Forwarded from بازار بزرگ بوکان
⏰۱۳۹۸/۴/۱۰
💥 کد آگهی: 31520
💫 ##مهندسین_مشاور_مینیاتور
💎 گروه مهندسین مشاور مینیاتور
✅ 1. سرمایه گذاری
۲. اخذ مجوزهای قانونی در آغاز پروژه
۳. نقشه برداری
۴. آزمایش مکانیک خاک
۵. طراحی معماری، سازه، تاسیسات برقی و مکانیکی
۶. طراحی نما و دکوراسیون داخلی
۷. اجرای پروژه های عمرانی و ساختمانی
۸. اخذ مجوز های قانونی در پایان پروژه
۹. نظارت
۱۰. خدمات تحقیق و توسعه در صنعت ساخت و ساز
👉 @meeniator
http://www.meeniator.ir
https://www.facebook.com/Meeniator/
http://cclip.ir/v/833007/
📲 09141821350
📞 تماس ســریع
📩 ارسال پیامک
🆔 @BazarBozorgBoukan
💥 کد آگهی: 31520
💫 ##مهندسین_مشاور_مینیاتور
💎 گروه مهندسین مشاور مینیاتور
✅ 1. سرمایه گذاری
۲. اخذ مجوزهای قانونی در آغاز پروژه
۳. نقشه برداری
۴. آزمایش مکانیک خاک
۵. طراحی معماری، سازه، تاسیسات برقی و مکانیکی
۶. طراحی نما و دکوراسیون داخلی
۷. اجرای پروژه های عمرانی و ساختمانی
۸. اخذ مجوز های قانونی در پایان پروژه
۹. نظارت
۱۰. خدمات تحقیق و توسعه در صنعت ساخت و ساز
👉 @meeniator
http://www.meeniator.ir
https://www.facebook.com/Meeniator/
http://cclip.ir/v/833007/
📲 09141821350
📞 تماس ســریع
📩 ارسال پیامک
🆔 @BazarBozorgBoukan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ببینید
🎥 فیلم هوایی از پل روگذر وحدت بوکان و آخرین تلاش های شهرداری برای اتمام و بهره برداری این پروژه در کمتر از ۱۰ روز آینده
@meeniator
Https://www.meeniator.ir
🎥 فیلم هوایی از پل روگذر وحدت بوکان و آخرین تلاش های شهرداری برای اتمام و بهره برداری این پروژه در کمتر از ۱۰ روز آینده
@meeniator
Https://www.meeniator.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا حالا شده حالت از همه چیز بهم بخوره...
توصیه می کنم حتما این ویدیو کلیپ رو نگاه کنید.
مهندسین مشاور مینیاتور
https://www.meeniator.ir
https://t.me/meeniator
@meeniator
توصیه می کنم حتما این ویدیو کلیپ رو نگاه کنید.
مهندسین مشاور مینیاتور
https://www.meeniator.ir
https://t.me/meeniator
@meeniator
Forwarded from دفتر فنی مهندسی مینیاتور Miniator# (Baabak)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from مرکز سلامت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️ پژوهشی جالب در مورد وجود الگوهای غلط ذهنی در کودکان ایران
به نظرتان والدین تا چه حد مقصرند؟
⚠️ فرار مغزها از دوران کودکی اتفاق می افتد.
@clinic_ravanshnkhti_salamat
به نظرتان والدین تا چه حد مقصرند؟
⚠️ فرار مغزها از دوران کودکی اتفاق می افتد.
@clinic_ravanshnkhti_salamat
Forwarded from دفتر فنی مهندسی مینیاتور Miniator# (Baabak)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مهندسین معماری و شهرسازی مینیاتور
با بیش از یک دهه سابقه در امور ساختمان سازی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
با بیش از یک دهه سابقه در امور ساختمان سازی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
https://www.fb.com/meeniator
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدیو بسیار اموزنده ،توصیه می کنم حتما نگاه کنید ...
مهندسین مشاور مینیاتور
@meeniator
https://www.meeniator.ir
مهندسین مشاور مینیاتور
@meeniator
https://www.meeniator.ir
Forwarded from مرکز سلامت
🔴 بدخوابی فرد را از اجتماع بیزار می کند.
بررسیها نشان میدهد که توانایی فرد مبتلا به محرومیت از خواب برای ارزیابی موقعیتهای اجتماعی دچار نقص شده و موجب بیزاری و در نتیجه دوری او از اجتماع میشود؛ بنابراین شاید تنها شدن مردم دنیای مدرن امروزی و دوری کردن آنها از یکدیگر تصادفی نباشد و این شرایط به دلیل محرومیت از خواب ناشی از نوع کار و زندگی آنها باشد.
هرچه افراد کمتر بخوابند، کمتر از تعاملات اجتماعی استقبال میکنند. به عبارت دیگر، فرد کمخواب به نظر دیگران، گریزان از اجتماع میآید و او تنهاتر از همیشه میشود. این مشکل همچون چرخهای معیوب است که موجب بحرانی به نام تنهایی در جامعه شده و سلامت عموم را به خطر میاندازد.
@clinic_ravanshnkhti_salamat
بررسیها نشان میدهد که توانایی فرد مبتلا به محرومیت از خواب برای ارزیابی موقعیتهای اجتماعی دچار نقص شده و موجب بیزاری و در نتیجه دوری او از اجتماع میشود؛ بنابراین شاید تنها شدن مردم دنیای مدرن امروزی و دوری کردن آنها از یکدیگر تصادفی نباشد و این شرایط به دلیل محرومیت از خواب ناشی از نوع کار و زندگی آنها باشد.
هرچه افراد کمتر بخوابند، کمتر از تعاملات اجتماعی استقبال میکنند. به عبارت دیگر، فرد کمخواب به نظر دیگران، گریزان از اجتماع میآید و او تنهاتر از همیشه میشود. این مشکل همچون چرخهای معیوب است که موجب بحرانی به نام تنهایی در جامعه شده و سلامت عموم را به خطر میاندازد.
@clinic_ravanshnkhti_salamat
اخذگواهینامه تدریس نرم افزار ETABS از مرکز اموزش نخبگان برتر ایران توسط تیم مهندسین مشاور مینیاتور
@meeniator
https://www.meeniator.ir
@meeniator
https://www.meeniator.ir
روبمیر ای خواجه قبل از مردنت
تا نباشد زحمت جان کندت
انچنان مرگی که در نوری روی
نی چنان مرگی که در گوری روی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
تا نباشد زحمت جان کندت
انچنان مرگی که در نوری روی
نی چنان مرگی که در گوری روی
@meeniator
https://www.meeniator.ir
" مولانا " در کتاب فیه ما فیه آورده است : اگر در برادر خود عیب می بینی ، آن عیب در توست که در او می بینی . عالَم همچون آیینه است که نقش خود را در آن می بینی آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچه از او می رنجی ، از خود می رنجی !!
@meeniator
@meeniator
🌸 #صرفا_جهت_مطالعه
ولی شخصا توصیه می کنم حتما مطالعه کنید:
✍️ کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول بودند. کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: «کمربندها را ببندید!»
همه با اکراه کمربندها را بستند امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید: «از نوشابه دادن فعلاً معذوریم. طوفان در پیش است.»
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهرهها اثری ظاهر نشد، گویی همه میکوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگر بار بلند شد: «با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود. طوفان در راه است و شدّت دارد.»
نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهرهها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد. طوفان شروع شد. صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت. کشیش نیک نگریست. بعضی دستها به دعا برداشته شد امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود. طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد. گویی هماکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد.
کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند. پنداری خود کشیش هم به آنچه که میخواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.
نگاهی به دیگران انداخت. نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال. آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند. یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت. آرام و آسودهخاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگر بار به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند. دیگر بار به خواندن کتاب پرداخت. آرامشی زیبا چهرهاش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کرده خود را به بدنه هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند. در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست.
او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند. او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت میکرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش. سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد: «چون پدرم خلبان بود. او داشت مرا به خانه میبرد. اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند. ما عازم خانه بودیم و پدرم مراقب بود. او خلبان ماهری است.»
گویی آب سردی بود بر بدن کشیش.
🔷سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!
#مطالعه
بە ما بپیوند
@meeniator
ولی شخصا توصیه می کنم حتما مطالعه کنید:
✍️ کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول بودند. کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: «کمربندها را ببندید!»
همه با اکراه کمربندها را بستند امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید: «از نوشابه دادن فعلاً معذوریم. طوفان در پیش است.»
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهرهها اثری ظاهر نشد، گویی همه میکوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگر بار بلند شد: «با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود. طوفان در راه است و شدّت دارد.»
نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهرهها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد. طوفان شروع شد. صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت. کشیش نیک نگریست. بعضی دستها به دعا برداشته شد امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود. طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد. گویی هماکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد.
کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند. پنداری خود کشیش هم به آنچه که میخواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.
نگاهی به دیگران انداخت. نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال. آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند. یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت. آرام و آسودهخاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگر بار به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند. دیگر بار به خواندن کتاب پرداخت. آرامشی زیبا چهرهاش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کرده خود را به بدنه هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند. در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست.
او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند. او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت میکرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش. سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد: «چون پدرم خلبان بود. او داشت مرا به خانه میبرد. اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند. ما عازم خانه بودیم و پدرم مراقب بود. او خلبان ماهری است.»
گویی آب سردی بود بر بدن کشیش.
🔷سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!
#مطالعه
بە ما بپیوند
@meeniator
Forwarded from دفتر فنی مهندسی مینیاتور Miniator# (Baabak)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM