من تورو به قدری دوست داشتم که سعی میکردم بخاطر آسیبهایی که بهم زدی درکت کنم.
کنار پنجره سیگار میکشید، خسته بود. آنقدر خسته که فراموش کرد بعد از آخرین پُک باید ته سیگارش را از پنجره پرت کند، نه خودش را...
متاسفانه استعداد فوق العادهای دارید تو خراب کردن تصوری که ازتون دارم.
میدونی تهش چیه؟! تهش یه صفحه چت خالی میمونه که بالاش زده «last seen long time ago».
تنها راه نجاتم خوابیدنه، وقتی میخوابم ناراحت نیستم، عصبانی نیستم، تنها نیستم.
تو بهم یاد دادی که دقیقا از کسی انتظار کارایی رو داشته باشم که فکرشم نمیکنم.
از یه سری چیزها و آدما که فاصله میگیری، تازه متوجه میشی که اونقدرا هم نمیارزیدن.