رو پیشونی من نوشته برو دوراتو بزن، کوناتو بده، عشق و حالاتو بکن و هرجا بگا رفتی برگرد پیش من؟!
خدا به داد دختری برسه که همزمان هم زیادی فکر میکنه، هم بیشتر از سنش میفهمه و هم حس ششم قوی داره.
یه چندروز دیگه به همین منوال بگذره باید از وضعیتم تو بیمارستان اعصاب و روان براتون بنویسم.
از غم انگیزترین لحظات وقتیه که میخوای بهش پیام بدی، ولی فکر میکنی اونقدری که تو دوست داری باهاش حرف بزنی، اون دوست نداره.
دلتنگی فقط واسه کسیه که مُرده؛ کسی که خودش نخواسته کنارت باشه حتی ارزش فکر کردنم نداره.
خیلی بهش فکر میکنم ولی در موردش با کسی حرف نمیزنم و این شاید غمانگیزترین و درستترین کار باشه.
من میگفتم آدما غیر قابل اعتمادن، تو اومدی که بهم ثابت کنی درست فکر میکردم.
واسه اون بخش از زندگی که قرار بود نداشته باشمت برنامهریزی نکرده بودم؛ آخه فکر میکردم اومدی که همیشه باشی.
و Overthink خیلی کلمه کوتاه و ناچیزیه در قبال کاری که من با مغزم انجام میدم.