رنج...
خلوصِ پاکی،
نجابت...
زیبایی و معصومیتِ ساده
روحِ یک روستایی!
همه به یکباره
جمع شده در اینجا...
چه میتوان کرد؟
دختر است دیگر...!
@MasomehAbedini🦋
خلوصِ پاکی،
نجابت...
زیبایی و معصومیتِ ساده
روحِ یک روستایی!
همه به یکباره
جمع شده در اینجا...
چه میتوان کرد؟
دختر است دیگر...!
@MasomehAbedini🦋
رازِ آفرینش
به تاریکایِ شب مانَد
بزرگ است این.
فریب هایِ دانش اما
مِه بامدادی را مانَد.
#رابیندرانات_تاگور
📚مرغانِ آواره
@MasomehAbedini🦋
به تاریکایِ شب مانَد
بزرگ است این.
فریب هایِ دانش اما
مِه بامدادی را مانَد.
#رابیندرانات_تاگور
📚مرغانِ آواره
@MasomehAbedini🦋
Feel My Pain
Jurrivh
دلم میخواهد
ناممکن را بگویم
از ناممکن ها بگویم
و هرچه گفتنی است دربارۀ
ناممکن ها بگویم
و ناممکن ها را تمام کنم
با گفتنم؛
و هم گفتنیها را برای
گفتن از ناممکن بگویم
#بیژن_جلالی🦋
📚شعرِ پایان، شعرِ دوری
@MasomehAbedini🤍
ناممکن را بگویم
از ناممکن ها بگویم
و هرچه گفتنی است دربارۀ
ناممکن ها بگویم
و ناممکن ها را تمام کنم
با گفتنم؛
و هم گفتنیها را برای
گفتن از ناممکن بگویم
#بیژن_جلالی🦋
📚شعرِ پایان، شعرِ دوری
@MasomehAbedini🤍
قهرمان و قدیس با هم...✨
انسانِ واقعی کسی است که مقاومت می کند. مبارزه می کند و به هنگامِ نیازِ بزرگ نمی ترسد از اینکه به خدا هم «نه» بگوید.
این هیجانِ تازه را نمی توانستم به رشتهی کلمات دربیاورم اما در آن مرحله از زندگی ام نیازی به کلمات نداشتم؛ بدونِ کمک عقل یا کلمات می فهمیدم. دریافتم، خدشه ناپذیر بود.
وقتی قدسیان را می دیدم که با بازوانِ بغل کرده، دم درِ بهشت نشسته و ملتمسانه انتظارِ باز شدن در را می کشیدند، اندوه سراپایِ وجودم را فرا می گرفت.
قدسیانِ جدید، درخواست صدقه نمی کردند، هر چه می خواستند با شمشیر به دست می آوردند.
با خود می گفتم: چه می شد که آدم می توانست به همین ترتیب، سوار بر اسب، همچون آن دلاوران، وارد بهشت شود!
قهرمان و قدیس با هم اند؛
انسانِ کامل چنین است.
#نیکوس_کازانتزاکیس
@MasomehAbedini🦋
انسانِ واقعی کسی است که مقاومت می کند. مبارزه می کند و به هنگامِ نیازِ بزرگ نمی ترسد از اینکه به خدا هم «نه» بگوید.
این هیجانِ تازه را نمی توانستم به رشتهی کلمات دربیاورم اما در آن مرحله از زندگی ام نیازی به کلمات نداشتم؛ بدونِ کمک عقل یا کلمات می فهمیدم. دریافتم، خدشه ناپذیر بود.
وقتی قدسیان را می دیدم که با بازوانِ بغل کرده، دم درِ بهشت نشسته و ملتمسانه انتظارِ باز شدن در را می کشیدند، اندوه سراپایِ وجودم را فرا می گرفت.
قدسیانِ جدید، درخواست صدقه نمی کردند، هر چه می خواستند با شمشیر به دست می آوردند.
با خود می گفتم: چه می شد که آدم می توانست به همین ترتیب، سوار بر اسب، همچون آن دلاوران، وارد بهشت شود!
قهرمان و قدیس با هم اند؛
انسانِ کامل چنین است.
#نیکوس_کازانتزاکیس
@MasomehAbedini🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به آهستگی و در پیوستگیِ کامل با اقتداری هماهنگ گامهایش را برمیداشت، و آهستهتر بر زمین میگذاشت گویی که با هجمه ی احساسی زنده از سپاسِ بیپایان پاهایش بر بوسهگاهِ زمین بوسه میزنند و ذراتِ آن را مینواختند چراکه خاک را بسیار مورد اَرج و تکریم مینهاد.
عاشقِ زمین و زمان بود بیآنکه دلیلی برای این عشقش یافته باشد.
به آهستگی کارهایش را به سرانجام میرساند.
آهسته و کند حرکت مینمود تا به هنگام بتواند تند و تیز باشد بیآنکه شتابزده عمل نموده باشد.
برای رسیدن به هیچچیزی و هیچ کجایی عجلهای احساس نمیکرد. چرا که جایی غیر از اینجا را در دسترسِ خودش نمییافت.
او فقط بود؛ به شیوهی راستینِ طبیعتِ خویشتن.
زیراکه اکنون با گذرِ زمان به پختگیِ این ادراک نایل گردیدهاست که نرسیدن ها ماحصلِ با عجله رفتنهاست و شتابزده عمل کردن ها، نه تنها او را از مسیر و مقصودش دورتر میسازند، بلکه کژی و ناراستی راهِ او را ، همچنین ناهمواریهای مسیرش را نیز صدچندان بیشتر میسازند.
#معصومه_عابدينی🦋
@MasomehAbedini
عاشقِ زمین و زمان بود بیآنکه دلیلی برای این عشقش یافته باشد.
به آهستگی کارهایش را به سرانجام میرساند.
آهسته و کند حرکت مینمود تا به هنگام بتواند تند و تیز باشد بیآنکه شتابزده عمل نموده باشد.
برای رسیدن به هیچچیزی و هیچ کجایی عجلهای احساس نمیکرد. چرا که جایی غیر از اینجا را در دسترسِ خودش نمییافت.
او فقط بود؛ به شیوهی راستینِ طبیعتِ خویشتن.
زیراکه اکنون با گذرِ زمان به پختگیِ این ادراک نایل گردیدهاست که نرسیدن ها ماحصلِ با عجله رفتنهاست و شتابزده عمل کردن ها، نه تنها او را از مسیر و مقصودش دورتر میسازند، بلکه کژی و ناراستی راهِ او را ، همچنین ناهمواریهای مسیرش را نیز صدچندان بیشتر میسازند.
#معصومه_عابدينی🦋
@MasomehAbedini
زندگیِ معنوی چیزی نیست جز شناور شدن در افسونِ هر چیز خُرد و به ظاهر کوچکی که پیرامون ما است.
@MasomehAbedini🦋
@MasomehAbedini🦋
هانا آرنت در کتاب بحران جمهوری می نویسد:
«ما آزاد هستیم که جهان را تغییر دهیم و چیزی نو را آغاز کنیم و این مستلزم توانایی ذهنی، توانایی بله گفتن یا خیر گفتن است که بدون آن هیچ کنشی ممکن نیست. و کنش دقیقاً همان چیزی است که سیاست ازآن ساخته شده است.» برای تغییر وضعیت نامطلوبِ دل آزارِ کنونی، به وضعیتی انسانی تر، باید دست به کنش زد و صرف واکنش های ازسر انفعال کفایت نمی کند. فردی بی گناه اعدام می شود. زنی بی گناه کتک می خورد. کارگری بی گناه و گرسنه شلاق می خورد و ما صرفاً به واکنش های رمانتیزه شده اکتفا می کنیم. دل سوزی، ترحم، و آرزوی صبر جزیل برای بازماندگان و خانواده اش. واکنش هایی که نه تنها دردی از دردمندان کم نمی کند بلکه احتمالاً بر یأس و خشم آنها نیز اضافه کند. سیاست با کنش زاده می شود و نه با واکنش و این اولین درسی است که آرنت می تواند به ما بیاموزد.
نافرمانی مدنی، حداقل کاری است که شهروندان خوب دربرابر یک حکومتِ سرکوبگر و دیکتاتور می توانند به آن دست بزنند. اما نافرمانی، تنها زمانی ممکن می شود که قانون شکن آماده و حتی علاقمند باشد که مجازات عملش را بپذیرد. پرسشی که آرنت پی می افکند این است؛ چه زمانی فرد می تواند ازچنین روحیه ای برخوردارباشد؟ و البته خود جواب می دهد؛
زمانی که فرد باورداشته باشد قانونی برتر، و والاتر از قانونِ فعلی وجود دارد که تغییر ناپذیر است و آن قانونِ بالاتر، چیزی جز محکمه ی وجدان نیست.
و البته این همان درسی است که در تراژدی آنتیگونه در نبرد نابرابر کرئون ستمگر و آنتیگونه می یابیم.
«کرئون: قوانین من قوانین دولتی هستند و اطاعت ازآنها برهمه واجب است
آنتیگونه: اما قوانین تو نمی تواند فراتر ازقانون الهی باشد که دروجدان آدمی حک شده است.»
بگذارید چنین خلاصه کنیم؛
برای سیاست باید دست به کنش زد کنشی که باید ازوجدان و محکمه درون تک تک ما شهروندان ناشی شده باشد. انسان بی وجدان انسان کنشگر نیست. منفعل و مفعول است چون چیزی نیست که او را ازدرون به تکاپو و حرکت وادارد او فقط دربرابر محرک های بیرونی واکنش نشان می دهد. پرسش گزنده اینک با ماست. با ما انسان های احتمالاً خوب که هرگز نتوانستیم ازخود، شهروندانی خوب بسازیم. ارسطو نیز دو هزار و اندی پیش درباب تعریف شهروند می نویسد: او کسی است که خیر همگانی را بر منافع فردی ارجحیت می دهد و دیکتاتور شهروند نیست چرا که وی تنها نفع خویش را می جوید. و آنکه شهروند نیست دوحالت بیش ندارد یا حیوانی است متعلق به جنگل و یا دیکتاتوری است عربده کش!
آیا ما شهروندیم؟
آیا هنوز قدرت وجدان باماست؟
🦋✨
«ما آزاد هستیم که جهان را تغییر دهیم و چیزی نو را آغاز کنیم و این مستلزم توانایی ذهنی، توانایی بله گفتن یا خیر گفتن است که بدون آن هیچ کنشی ممکن نیست. و کنش دقیقاً همان چیزی است که سیاست ازآن ساخته شده است.» برای تغییر وضعیت نامطلوبِ دل آزارِ کنونی، به وضعیتی انسانی تر، باید دست به کنش زد و صرف واکنش های ازسر انفعال کفایت نمی کند. فردی بی گناه اعدام می شود. زنی بی گناه کتک می خورد. کارگری بی گناه و گرسنه شلاق می خورد و ما صرفاً به واکنش های رمانتیزه شده اکتفا می کنیم. دل سوزی، ترحم، و آرزوی صبر جزیل برای بازماندگان و خانواده اش. واکنش هایی که نه تنها دردی از دردمندان کم نمی کند بلکه احتمالاً بر یأس و خشم آنها نیز اضافه کند. سیاست با کنش زاده می شود و نه با واکنش و این اولین درسی است که آرنت می تواند به ما بیاموزد.
نافرمانی مدنی، حداقل کاری است که شهروندان خوب دربرابر یک حکومتِ سرکوبگر و دیکتاتور می توانند به آن دست بزنند. اما نافرمانی، تنها زمانی ممکن می شود که قانون شکن آماده و حتی علاقمند باشد که مجازات عملش را بپذیرد. پرسشی که آرنت پی می افکند این است؛ چه زمانی فرد می تواند ازچنین روحیه ای برخوردارباشد؟ و البته خود جواب می دهد؛
زمانی که فرد باورداشته باشد قانونی برتر، و والاتر از قانونِ فعلی وجود دارد که تغییر ناپذیر است و آن قانونِ بالاتر، چیزی جز محکمه ی وجدان نیست.
و البته این همان درسی است که در تراژدی آنتیگونه در نبرد نابرابر کرئون ستمگر و آنتیگونه می یابیم.
«کرئون: قوانین من قوانین دولتی هستند و اطاعت ازآنها برهمه واجب است
آنتیگونه: اما قوانین تو نمی تواند فراتر ازقانون الهی باشد که دروجدان آدمی حک شده است.»
بگذارید چنین خلاصه کنیم؛
برای سیاست باید دست به کنش زد کنشی که باید ازوجدان و محکمه درون تک تک ما شهروندان ناشی شده باشد. انسان بی وجدان انسان کنشگر نیست. منفعل و مفعول است چون چیزی نیست که او را ازدرون به تکاپو و حرکت وادارد او فقط دربرابر محرک های بیرونی واکنش نشان می دهد. پرسش گزنده اینک با ماست. با ما انسان های احتمالاً خوب که هرگز نتوانستیم ازخود، شهروندانی خوب بسازیم. ارسطو نیز دو هزار و اندی پیش درباب تعریف شهروند می نویسد: او کسی است که خیر همگانی را بر منافع فردی ارجحیت می دهد و دیکتاتور شهروند نیست چرا که وی تنها نفع خویش را می جوید. و آنکه شهروند نیست دوحالت بیش ندارد یا حیوانی است متعلق به جنگل و یا دیکتاتوری است عربده کش!
آیا ما شهروندیم؟
آیا هنوز قدرت وجدان باماست؟
🦋✨
...
👌🏻🦋
سیاستمداری در روابط و و سیاستمدارانه رفتار کردن، هیچگاه نمیتوانند یک فردِ معناگرا را فریب دهند. زیرا او هوشمندی و درایت لازمه را برای درکِ دقایق و همهی نوسانها و رویدادهایی که روی میدهند دارد.
#معصومه_عابديني🦋
👌🏻🦋
سیاستمداری در روابط و و سیاستمدارانه رفتار کردن، هیچگاه نمیتوانند یک فردِ معناگرا را فریب دهند. زیرا او هوشمندی و درایت لازمه را برای درکِ دقایق و همهی نوسانها و رویدادهایی که روی میدهند دارد.
#معصومه_عابديني🦋
https://t.me/Parvanehbiprva1
لینک گروه متصل به کانال در صورت ِتمایل همراهی نمایید و لینک را برای دوستان أهل دلتان ارسال نمایید با مهر و سپاس... 🙏🏻🍃🦋🦋
لینک گروه متصل به کانال در صورت ِتمایل همراهی نمایید و لینک را برای دوستان أهل دلتان ارسال نمایید با مهر و سپاس... 🙏🏻🍃🦋🦋
رویای پروانه شدن pinned «https://t.me/Parvanehbiprva1 لینک گروه متصل به کانال در صورت ِتمایل همراهی نمایید و لینک را برای دوستان أهل دلتان ارسال نمایید با مهر و سپاس... 🙏🏻🍃🦋🦋»
رویای پروانه شدن
Photo
.
آیا آگاهیِ جمعی باعثِ رشدِ شخصی و درنهایت افزایشِ خردِ جمعی میگردد یا مسببِ فربه تر شدنِ ایگو و ذهنِ محدود است؟ میتوان گفت قریبِ نیمی از بشریت به این آگاهی رسیدهاند که به طور موقت و در این مقطعِ زمانی که در این سیارهی زمین حضور دارند نیاز دارند تا قدم در راه خودآگاهی و خودشناسی بگذارند، بدون خودآگاهی انسان نمیتواند از لذتِ نوشیدن یک لیوان آب بهرهمند گردد، عصر، عصر آگاهیِ جمعی همچنین نموِ انسان در بیداریِ آگاهانه است. بیشک بیش از نیمی از انسانها میدانند که آنچه از آنها باقی میماند رشد روحانی و بلوغِ آگاهانه در سطح آگاهی است هر میزانی که سطح آگاهی و رشد شخصی هر فردی بالاتر میرود، درکِ عمومی یا هوش و خردِ جمعی نیز به همان نسبت افزایش مییابد، موجودیتِ انسانی اساسا خودش یک هنرِ شگفتانگیز و یک معماریِ خلاقانه است میتواند از راهها و طریقِ درست خویش و بذرهای وجودش را در شکوفایی بیازماید و خویشتن حقیقی اش را بیافریند و این نیاز به درونگری، بازبینی و درکِ عمیق خودشناسی دارد. خودشناسی به معنای واقع دیدنِ خود در بینهایت اضداد در تمامیِ ابعاد است نه خودسانسوری و سرکوبِ درونی خویش؛ بنابراین برای ذهنیتِ یکسوسازِ جزم اندیش ممکن است فربه تر شدنِ ایگو منجر شود، اما آنکه حقیقتا قدم در راه آگاهی گذاشته است از همهی جوانبِ کار و از دشواریهای مسیر نیز درست بهره میگیرد اگر آگاهی ابزاری در خدمتِ نفس یا ابقایِ ایگو باشد محدود به کمیتی و نگرشی خاص و متعصبانه میگردد و منجر به فربه شدن نفس، اما اگر نفسِ یا من ذهنی ابزاری در جهتِ خدمت به آگاهی باشد ساحتِ آن از کمیت به کیفیت تغییر خواهد نمود و هرچه بیشتر بسیط و بسیط تر خواهد ماند.
#معصومه_عابديني🦋
@MasomehAbedini
آیا آگاهیِ جمعی باعثِ رشدِ شخصی و درنهایت افزایشِ خردِ جمعی میگردد یا مسببِ فربه تر شدنِ ایگو و ذهنِ محدود است؟ میتوان گفت قریبِ نیمی از بشریت به این آگاهی رسیدهاند که به طور موقت و در این مقطعِ زمانی که در این سیارهی زمین حضور دارند نیاز دارند تا قدم در راه خودآگاهی و خودشناسی بگذارند، بدون خودآگاهی انسان نمیتواند از لذتِ نوشیدن یک لیوان آب بهرهمند گردد، عصر، عصر آگاهیِ جمعی همچنین نموِ انسان در بیداریِ آگاهانه است. بیشک بیش از نیمی از انسانها میدانند که آنچه از آنها باقی میماند رشد روحانی و بلوغِ آگاهانه در سطح آگاهی است هر میزانی که سطح آگاهی و رشد شخصی هر فردی بالاتر میرود، درکِ عمومی یا هوش و خردِ جمعی نیز به همان نسبت افزایش مییابد، موجودیتِ انسانی اساسا خودش یک هنرِ شگفتانگیز و یک معماریِ خلاقانه است میتواند از راهها و طریقِ درست خویش و بذرهای وجودش را در شکوفایی بیازماید و خویشتن حقیقی اش را بیافریند و این نیاز به درونگری، بازبینی و درکِ عمیق خودشناسی دارد. خودشناسی به معنای واقع دیدنِ خود در بینهایت اضداد در تمامیِ ابعاد است نه خودسانسوری و سرکوبِ درونی خویش؛ بنابراین برای ذهنیتِ یکسوسازِ جزم اندیش ممکن است فربه تر شدنِ ایگو منجر شود، اما آنکه حقیقتا قدم در راه آگاهی گذاشته است از همهی جوانبِ کار و از دشواریهای مسیر نیز درست بهره میگیرد اگر آگاهی ابزاری در خدمتِ نفس یا ابقایِ ایگو باشد محدود به کمیتی و نگرشی خاص و متعصبانه میگردد و منجر به فربه شدن نفس، اما اگر نفسِ یا من ذهنی ابزاری در جهتِ خدمت به آگاهی باشد ساحتِ آن از کمیت به کیفیت تغییر خواهد نمود و هرچه بیشتر بسیط و بسیط تر خواهد ماند.
#معصومه_عابديني🦋
@MasomehAbedini