مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
142 subscribers
131 photos
30 videos
8 files
13 links
مثل ماهی سیاه کوچولو
به دورِ برکه‌ی کوچک خود میگردم
ای کاش راه فراری بیابم
راهی که مرا به دریا میرساند
به آرامش ابدی در عین تلاطم همیشگی
پیام ناشناس
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-86861-GBW2LqH
Download Telegram
Audio
+داداش سینا
-بله؟؟
+شعر جدید یاد گرفتم ^___^
-آخی جدی؟افرین آفرین چقدر تو پسر زرنگی هستی آخه[در فکرش : حتما شعر حافظ کتابشون رو که دیروز میخوند رو حفظ کرده]
+آره خیلی تمرین کردم😊
-خب بخونش برام بببینم^^
+باشه....:
جدیدا دارم به این فکر میکنم که توی فرهنگ ما چقدر زن بودن سخته و مسیولیت داره.تو یه مهمونی ساده بیشتر کار ها رو خانوم ها انجام میدن و مردها صرفا کمک میکنن(اون هم به چشم لطف کردن!)
صد البت از حق نگذریم پدرم جزو معدود آدم هاییه که خیلی به مادرم کمک می‌کنه.درست کردن سالاد و دسر و جمع کردن سفره همیشه تو خونه ما کار پدرم بوده ولی با وجود همه‌ی کمک های پدرم،سختی و استرس مهمونی رو دوش مادرمه.
راستش رو بخواید وقتی مهمون میاد همش برای خودم حس گناه و خجالت دارم.که من نشستم و مادرم داره کار می‌کنه.بارها شده تو جمع شلوغی حتی خواستم ظرف بشورم ولی چون توی آشپزخونه پر از خانوم بوده حس بدی گرفتم و بیخیال شدم.
داستان مفصلی داره کار کردن خانوم و آقا تو خونه چون ممکنه تو خونه ای خانوم خونه دار باشه و مرد تا شب کار کنه خب طبیعتاً تو همچین فضایی وظیفه ی زن اینه که بیشتر کار کنه.
ولی تو خونه‌ی ما،و برای شخص خودم، خیلی دوست دارم تو مهمونی ها و کلا همه جا من به عنوان «وظیفه» کارها رو انجام بدم نه صرفا لطف.
تهشم بقیه بگن که: خوبه سینا کار می‌کنه کمک میکنه!
خب سینا وظیفه‌شه! کار خاصی که نکرده:)))

#میرزا_قشمشم
حالا امشب خونه دایی دعوتیم
یه ساله کلا فامیل رو ندیدم
ولی تو یه هفته گذشته تقریبا هرشب دارم میبینمشون:/
خب همین کارا رو میکنید میرم تا یه سال دیگه
تِمِ زندگیِ خانواده مادری‌ام همیشه این بوده که: خب که چی!؟
طبیعیه که من هم ازین گزاره بی تاثیر نباشم و آلارمِ « خب که چی! »ی مغزم همیشه فعال باشه. بعد هر نوشتنی.بیدار شدنی.موفقیتی، تهِ فکرم فقط یه جمله داره : خب، حالا که چی !؟
یادم نیست آخرین پیام اینجا دقیقا مال کِیه.اگه اشتباه نکنم مال عید سال گذشته است که خونه داییم دعوت بودیم، ولی یادمه وقتی، تو راهِ برگشت،داشتم پیام‌های کانال رو میخوندم،بازم آلارمِ «خب...»فعال شد و تصمیم گرفتم برای همیشه جلوی این زمزمه‌ی فکری سپر بندازم و بیخیال کانال بشم.
کل این مدت،کانال،بالای تلگرامم پین بود و هروقت چشمم بهش می‌افتاد حس پدرِ دیوثی رو داشتم که بچه‌ی کوچیکش رو تو جوب ول کرده ولی از طرفی قدرت برگردوندنش رو نداره.
خلاصه که گذشت و تصمیم گرفتم بازم اینجا باشم.
در جواب همه‌ی خب که چی های مغزم هم باید بگم که:
فقط چون دلم میخواد!
همین

#میرزا_قشمشم
رزیدنت سال یکِ سرویس ما یه دختر حدودا ۲۷ ۲۸ ساله است که خیلی به خودش میرسه. در اینکه همه دوست داریم خوشگل باشیم شکی‌نیست ولی خیلی دوست دارم یه روز ازش بپرسم که چه طوری میتونی!؟
چه طور حوصله داری بین دو تا کشیک جراحی با اون حجم از کار و فشار لاک قرمز ات رو پاک کنی و طلایی بزنی.چه طور میتونی صبح زود بیدار شی و آرایش کنی و بیای بیمارستان.
پس چرا من نمیتونم!
من تو این شرایط امید به زندگیم به صفر میل می‌کنه همین که ۵ و نیم گوشیِ کوفتیم زنگ میزنه تا اون لحظه که میرسم بیمارستان تک تک آدم هایی که بهم گفتن پزشکی رو انتخاب کن رو چندبار فوش میدم.
برجِ زهرمار میرسم بیمارستان تا اینکه کم کم طی یکی دو ساعت بعد بهتر میشم.
برام عجیبه که میشه زندگی کرد حتی وسطِ دریایی از گُه!

پ.ن: شاید بگی که اگه تو هم وسط دریای گه بودی مجبور به زندگی می‌بودی ولی باید بگم که خیر دوستان،من خودکشی میکردم.شک نکنید.

#میرزا_قشمشم
کُصشِرِ انگیزشی اینجوریه که میگه مهم نیست الان چقدر تو لجنزار غلت میزنی، مهم اینه که وقتی به قله رسیدی تو موفقی و دیگران برات کف میزنن.اما خب، کونِ پاره‌ی شخص وقتی به قله رسیده رو کسی نمی‌بینه.
کلیپ‌های انگیزشی با مردِ سیاه پوستی که یا داره می دوئه یا از کوه بالا می‌ره و عرق از سر و روش می‌ریزه این روز ها خیلی وایرال میشه.وسطِ صحنه‌ی دویدن سیاه پوست، کلوزآپ صورت دونده رو نشون میدن و یه صدایی با آهنگ دزدان دریایی کارائیب میگه :
بجنگ برای اهدافت
بجنگ برای زندگی
خیلی احمقانه است، به زور به دنیا بیارنت بعد بگن خب حالا کون لقت، بیا و بجنگ.
وقت با بچه های کنکوری حرف میزنم، خیلی هاشون هیچ وقت نخواستن تو این مسیر بجنگن، مسیر اون ها رو به سمت جنگیدن کشونده و خب چون کونشون تو کنکور پاره میشه دیگه نمیتونن بپذیرن این کون پارگی صرفا برای یه موفقیت کوچیک باشه و به قول دوستی فرار رو به جلو میکنن و اینطوری موفق و موفق تر[ و در عین حال پاره و پاره تر] میشن. و یهو به خودشون میان و میبینن با این فرار های رو به جلو یه فوق تخصص پیرِ موفق با کونِ پاره شدن که حوصله هیچی رو ندارن !!

#میرزا_قشمشم
Whatever Will Be Will Be (Que Sera Sera) ( Mary and Max OST )
Pink Martini
When I was just a little girl
I asked my mother, what will I be
Will I be pretty? Will I be rich?
Here's what she said to me
Qué será, será
Whatever will be, will be
The future's not ours to see
Qué será, será
What will be, will be
When I grew up and fell in love
I asked my sweetheart what lies ahead?
Will we have rainbows day after day?
Here's what my sweetheart said
Qué será, será
Whatever will be, will be
The future's not ours to see
Qué será, será
What will be, will be
Now I have children of my own
They ask their mother, what will I be
Will I be handsome? Will I be rich?
I tell them tenderly
Qué será, será
Whatever will be, will be
The future's not ours to see
Qué será, será
What will be, will be
Qué será, será

@m_m_s_k
📺 Tetris (2023)

📖 خلاصه داستان :
فیلم تتریس براساس داستانی واقعی روایت شده و نبرد حقوقی پرمخاطره برای تضمین حق مالکیت بازی تتریس را در طول جنگ سرد به تصویر می‌کشد و…

IMDB:7.5
فیلم تتریس رو حتما ببینید.
نه فقط به خاطر داستان جالب و کارگردانی خیلی خوبش. همچنین به خاطر فضای زندگیِ کمونیستیِ شهرِ مسکو تو روسیه‌ی اون دوران!!

#میرزا_قشمشم
عصر جمعه است و تو اتاقم لش کردم.هفته آینده فقط سه‌شنبه اش رو کشیک‌ام و از الان بهش فکر میکنم که قراره چه طور بگذره.
یه پنجره‌ی کوچیک گوشه‌ی اتاقم دارم که اتفاقی چشمم به هواپیمای وسط آسمون افتاد. رادار۲۴ رو چک کردم: آمستردام به دبی.
بگذریم.
ننه رو دیشب دیدم.خیلی پیر شده.به زور حرکت می‌کنه و گوشاش سنگین شده. چشماش تار می‌بینه و تا نزدیکش نری متوجه نمیشه کی هستی ولی دیشب منتظر من بود.سر پا شده‌بود و رفته بود اسفند دود کنه. سر حال بود و خوشحال ازینکه بعد از مدت ها به دیدنش رفتم.
خیلی منو دوست داره و این نگران ام می‌کنه.هرکی دوستم داشته باشه نگران‌ام می‌کنه آخه بنظرم دوست داشته شدن خیلی مسئولیت سنگینی به گردن آدمه. وقتی یکی شما رو دوست داره یعنی بخشی از وجودش رو داره بدون دلیل خاصی بهتون مببخشه و این بخشش مسیولیت متقابل داره .
نسبت به ننه حس میکنم اونجوری که باید بهش سر نمیزنم و اون روزی که بمیره عذاب وجدان میگیرم.دست خودم نیست ولی گاها به مرگش فکر میکنم.
نمی‌دونم چرا ولی گاها تخیلی میکنم که تو اون خونه رفتم و دیگه ننه‌ای نیست که چایی دم کنه.خیلی ترسناکه. کلِ کودکی من تو اون خونه با ننه بود.مامان بابام تا ظهر مدرسه بودن، من و ننه بیرون می‌رفتیم و با دوستای ننه که همه پیرزن بودن گرم می‌گرفتیم.
نوبتی بغلشون میرفتم.خونه‌ی ننه پایین شهره و زنای اونجا همیشه بیرونن.من هم همیشه پیششون بودم.
دیشب ننه می‌گفت خیلی‌هاشون مُردن.اولین دوست های زندگیم الان مُردن چه عجیب!!
رقیه خانوم زن اوستا علی رو هنوزم یادمه.همون موقع تصادف کرد و مرد و به هفته نرسید اوستا علی که بنای کل خونه های اون کوچه بود یه زن دیگه گرفت . زن دومش رو هیچ وقت ندیدم ولی زنای کوچه میگفتن جوونه. البته اون موقع،۲۰ و خورده‌ای سال پیش، الان حتما اونم پیر شده.

چرا اینقدر از گذشته حرف میزنم !؟

میگن مردم کشور های جهان سوم تو نوستالژی هاشون زندگی میکنن. دیگه از منی که توی جهان سومی ترین محله‌ی جهان سومی ترین شهرِ جهان سومی ترین کشور دنیا به دنیا اومدم چه انتظاری هست!!

پوف

#میرزا_قشمشم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی،هارمونی،رقص

زیبایی ببینید ❤️

@m_m_s_k
مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
موسیقی،هارمونی،رقص زیبایی ببینید ❤️ @m_m_s_k
میگفتن استادهاش خیلی گیر میدن.دو سال پیش که تازه بخش اطفال شروع شده بود .هر روز که میرفتم استرس اینو داشتم که نکنه من رو ببینن و توبیخ‌ام کنن.
تو راهرو موهامو مینداختم تو یقه‌ی پیرهن ام که نتونن ببینن.سرِ راند ها مدام میپرسیدم که فلان استاد تو راهرو نیست!؟ اون استاد رفت!؟ که بلکه رفته باشند و بتونم  نفس راحتی بکشم.
گذشت و به این شرایط عادت کردم.دیگه برام مهم نبود که چه اتفاقی می‌افته و نهایت مثل آدمی که به حرف‌های تکراری خو گرفته، با خونسردی از کنار همه گیر دادن‌ها می‌گذشتم و می‌گذرم.

مالکیتِ تن،اصلِ اول یه زندگیِ آزادانه است که من به عنوان یه نرِ ایرانی هیچ وقت نمیتونم درک درستی از این اصل مهم برای جنس مخالفم داشته باشم.چون من میتونم با شورت تو جامعه بگردم ولی اون نمیتونم مویی که هر روز برای قشنگ کردنش کلی وقت می‌ذاره رو بدونِ آزار نشون بده.

#میرزا_قشمشم
کلِ شب رو با هم حرف زدیم.
آخرین باری که همچین اتفاقی افتاده بود رو یادم نمیاد.
هیچکس گوشی دستش نبود.تلویزیون خاموش بود و فقط حرف زدیم. از مریضیِ پدر بزرگم گفتیم تا مهاجرت و خریدن گربه و خلاصه هر ماجرایی که میشد ازش حرف بزنیم.
خانواده، نقطه‌ی امن خوبی می‌تونه باشه به شرطی که بدونِ تنش بتونی حرف بزنی.من مثلِ بابام همیشه کم حرفِ خانواده بودم.خیلی حوصله‌ی تعریف از ماجراهای روزانه رو نداشتم ولی تو این مدت خیلی سعی کردم تغییرش بدم و بیشتر از خودم تو جمع های خانواده بگم.
مامان و بابام خوشبخت ترین زوجی هستن که تا به حال دیدم.مامانم همیشه میگه کاش یه نفر مثل بابات بیاد تو زندگی تو و خواهرت.خوشحال میشم که این حرف رو میزنه.فارغ از هر موفقیتی که تو زندگیم[ که تا الان هم به اون صورت نداشتم ] به دست آوردم ، خوشحالی و رضایت خانواده بیشترین حس امنیت و آرامش رو می‌تونه برام ایجاد کنه.
احمقانه است ولی مثل یه بچه‌ی چند ساله که وقتی خونه آرومه نقاشی هاش خوشگل‌تر میشه، منم وقتی بیشتر حس کنم پیش هم خوشحالن تمرکز ام برای هر کاری بیشتر میشه.

حالم خوبه. و خوشحالم ازین قضیه :)

#میرزا_قشمشم
مامانم همچنان مخالف سرسخت خرید گربه است.از وقتی که موهام رو بلند کردم و صد البت مخالف اون هم بود، دیگه بهم اعتماد نداره.میگه تو وقتی چیزی بخوای به حرف کسی گوشی نمیدی،میترسم یه روز با گربه برگردی!!
جالبه، وقتی میگم گربه میخرم و میاد پیشت که نازش کنی، چشماش برق میزنه و لبخند میزنه. واضحا خوشش میاد ازین قضیه ولی نمیدونم چرا هیچ جوره حاضر نیست کنار بیاد با بودن گربه تو خونه.
حالا کم کم باید بیشتر ازین مورد حرف بزنم که قبحش بریزه.
در کل هر کارِ غیرمتعارفی که خواستید انجام بدید اول خیلی ازش حرف بزنید که عنش در بیاد. بعد که در اومد دیگه مختارید که گهِ مورد نظر رو بخورید:)

حالا ببینیم میتونم من گربه بیارم یا نه!

#میرزا_قشمشم
مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
کلِ شب رو با هم حرف زدیم. آخرین باری که همچین اتفاقی افتاده بود رو یادم نمیاد. هیچکس گوشی دستش نبود.تلویزیون خاموش بود و فقط حرف زدیم. از مریضیِ پدر بزرگم گفتیم تا مهاجرت و خریدن گربه و خلاصه هر ماجرایی که میشد ازش حرف بزنیم. خانواده، نقطه‌ی امن خوبی می‌تونه…
این هم بگم و دیگه رفع زحمت کنم.
حالا که این پست رو دوباره خوندم، با خودم میگم خب دیگه روزگار فهمید که خوشحالم و حالم خوبه پس چربش کنم که قراره اولین چوبی که فردا از آسمون بیاد بره تو ماتحت من .
حالا ببین کِی گفتم :)

#میرزا_قشمشم
کودکی هم آرزوست
@ClassicMusic3
«مالوینا رینولدز»
(کودکی هم آرزوست)

از کانال موسیقی کلاسیک

@m_m_s_k
فکر کنم تا اینجا فهمیدید که واضحا ننه‌( مادرِ پدرم ) رو بیشتر از والدین مادرم دوست دارم. پدرِِ پدرم خیلی وقته فوت کرده و من اصلا ندیدمش.حتی یه دونه عکس!
عموی بزرگم که اختلاف سنی زیادی با بابام داره بعد از فوت پدرشون نقشِ پدر خانواده رو ایفا کرد و خیلی زود ازدواج می‌کنه و خلاصه خانواده رو بیشتر عمو ام و زن‌عموم میگردوندن.
بابام هیچ وقت از پدرش برام نگفته،ولی زن‌عموم که اون موقع‌ها رو دیده همیشه میگه بابام خیلی وابسته بوده و وقتی پدرش میمیره خیلی آسیب می‌بینه.یه بار یادمه خواهرم و بابام رفته بودن کوه و تو راه برگشت که از قبرستان گذشتن، گل‌هایی که خواهرم در طول مسیر جمع می‌کنه رو میبرن سر قبر پدر بزرگم و میذارن اونجا. اینا رو بعدش خواهرم برام تعریف کرد . ولی من هیچ وقت نفهمیدم قبرش کجاست و هیچ وقت هم از بابام نپرسیدم.

امشب اومدیم خونه پدربزرگم.هوا خوب بود اومدیم حیاط نشستیم. داییم میگه اخبار گفته ماه امشب هر هزار سال یه بار به این بزرگی میشه. عجیبه که ستاره شناس ها هر سال میگن صد سال یه بار این اتفاق می‌افته ولی من تا اونجا که یادمه هر سال خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و ابرماه رو داشتیم!
فکر‌کنم ایستگامون گرفتن!

بگذریم.
میخواستم از پدربزرگ( مادری)ام بگم که بحث یه جای دیگه کشیده شد.

ایشالا شب‌های آتی

#میرزا_قشمشم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اغراق نمیکنم اگه بگم از دیروزه هر وقت گوشی رو باز کردم یه دور این ویدیو رو دیدم 🥹❤️

@m_m_s_k