غمِ زمانه به پایان نمیرسد، برخیز!به
شوقِ
یک
تازه در هوای بهار
گرچه غم بسیار،اما شادیاز ما
نیست
دلم بدون تو
با تو افسردستچه کردهای که ز بودُ نبودت آزردست
دل از انتظار خونینزبان از
خندان
روزی نه ما میمانیمنه
من به چشمهای بیقرار تو قولمیدهم ریشههای ما به آب،شاخههای ما به آفتاب میرسد؛
!
انگار که یک
سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم