«شما حق ندارید کسی را در هوای سرد لخت کنید! اینکار برخلاف مادهی نُه قانون جزاست.» آنها میدانستند که چه میکنند و از مادهی نُه هم خبر داشتند. تنها این همبندیِ تازه وارد از خیلی چیزها خبر نداشت. ناخدا ادامه داد:«شما مردم شوروی نیستید، کمونیست نیستید!»
ولکووی خودش را از تکو تا نینداخت، اما صورتش از خشم سیاه شده بود و صدای غرش او شنیده شد که گفت:«ده روز حبس مجرد!»
صبح کسی را بازداشت نمیکردند، چرا که اینکار بهبهای یکروز کار زندانی برای آنها تمام میشد. میگذاشتند یکروز تمام را جان بکند، آنوقت شب او را به مجردی میانداختند.
—یکروز از زندگی ایوان دنیسوویچ.
ولکووی خودش را از تکو تا نینداخت، اما صورتش از خشم سیاه شده بود و صدای غرش او شنیده شد که گفت:«ده روز حبس مجرد!»
صبح کسی را بازداشت نمیکردند، چرا که اینکار بهبهای یکروز کار زندانی برای آنها تمام میشد. میگذاشتند یکروز تمام را جان بکند، آنوقت شب او را به مجردی میانداختند.
—یکروز از زندگی ایوان دنیسوویچ.
اگر موفق شدید که خود را به یاد بیاورید، اگر موفق شدید که میان خودتان و آن چیزیکه غلیان خشم، شهوت یا ولع شماست تمایز قائل شوید، آنگاه خویشتن را درخواهید یافت. —کارل گوستاو یونگ.
یکسری چیزها بدیهیه، انگار از نقطهی اول هیچ انتظاری برای ثابت شدن خیلی چیزها نداشتی.
پــارالـیــَن.
یکسری چیزها بدیهیه، انگار از نقطهی اول هیچ انتظاری برای ثابت شدن خیلی چیزها نداشتی.
ابداً ناراحت کننده و دردناک نیست وقتی یادمیگیری سطح انتظارت از آدمها صفره و درمقابل انتظار از خودت بالای صد؛ اونها در حق خودشون هم کارهای خوبی رو انجام نمیدن بهپای چی توقعت رو میسوزونی؟!
تجربهی شیرینی از سالهای زیادیهکه بهت یاد میده، زمانی برای تاسف خوردن بهخاطر حرفهای بیهوده و افکار دیگران نسبت به خودت نداری در ازاش همون زمان رو باید برای چیزهاییکه حس خوبی درونت بهوجود میارن بذاری.
تجربهی شیرینی از سالهای زیادیهکه بهت یاد میده، زمانی برای تاسف خوردن بهخاطر حرفهای بیهوده و افکار دیگران نسبت به خودت نداری در ازاش همون زمان رو باید برای چیزهاییکه حس خوبی درونت بهوجود میارن بذاری.
If We Being Rëal
Yeat
But I ain't into makin' change, I'ma stay the same, bring it to my level.
اسب، اسب به دنیا میآید،
اما انسان انسان به دنیا نمیآید...
باید او را آموزش و تعلیم داد تا انسان شود!
—یوستین گردر.
اما انسان انسان به دنیا نمیآید...
باید او را آموزش و تعلیم داد تا انسان شود!
—یوستین گردر.
رزسفیدش به خاکستر مینشست و دوباره اوج میگرفت؛ تیغهای نشسته بر پیکرش او را دوباره به جان گرفتن وادار میکرد.
پــارالـیــَن.
این سوال همیشه لا به لای حس های خوب و لبخندها وجود داره "من واقعا لیاقت دارم الان خوشحال باشم؟"
تو همیشه لیاقت لبخندهای عمیق و خندههای واقعی رو داشتی منِ من.
آنتوان چخوف میگه:«بیا زندگی کنیم! خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند، ما هم دو بار به دنیا نمیآییم. هر چه زودتر به آنچه از زندگیات باقی مانده بچسب.» منو تو شاید نتونیم به معنای واقعی مثل خیلی از آدمها زندگی کنیم، پس بیا کمی رهاش کنیم رئیس.
رها تر، آزادتر، چیزهای زیادی به روحمون چسبیده بیا کمی بیتوجه به بارِ دوخته شده به سرشونههامون، ادامه بدیم.
رها تر، آزادتر، چیزهای زیادی به روحمون چسبیده بیا کمی بیتوجه به بارِ دوخته شده به سرشونههامون، ادامه بدیم.
نوشته بود اونیکه بدون نقاب بین مردم میگرده، تاوان سنگینی هم بابتش پرداخت میکنه.
اغلب فکرمیکردم فیلمها یا کتابهای فانتزی-حماسی و اساطیری، تاثیر زیادی روی دور شدن من از دنیای واقعی توی اون لحظات، دارن.
و حالا خودم شروع به نوشتن ازوالدور کردم تا دنیاییکه همیشه منو بهوجود میآورد رو با قلم خودم رقم بزنم؛ میتونید داستان جدیدِ فانتزی-حماسی ÁSVALDUR رو از اینجا دنبال کنید. -پارت اول-
و حالا خودم شروع به نوشتن ازوالدور کردم تا دنیاییکه همیشه منو بهوجود میآورد رو با قلم خودم رقم بزنم؛ میتونید داستان جدیدِ فانتزی-حماسی ÁSVALDUR رو از اینجا دنبال کنید. -پارت اول-