Literature and Cinema
213 subscribers
595 photos
30 videos
100 files
217 links
Download Telegram
ـ عصر ما بی‌تردید دوران مصیبت است. ما در شرایطی زندگی می‌کنیم که پیوسته دو سرنوشت به یک اندازه ترسناک و به ظاهر متضاد ما را تهدید می‌کنند؛ ابتذال مستمر و وحشت باورنکردنی. فانتزی است که به بیشتر مردم امکان می‌دهد، با این اشباح دوگانه کنار بیایند. فانتزی‌ای که عمدتاً به صورت هنر عامه‌پسند به مردم ارائه شده است. زیرا یکی از کارهایی که فانتزی می‌تواند انجام دهد آن است که ما را از این فضای کسالت‌بار غیر قابل تحمل دور کند و همچنین توجه ما را از وحشتی که بر سرمان سایه انداخته است. چه وحشتی واقعی و چه وحشتی که انتظارش را داریم ــ نیز منحرف کند.

فانتزی با گریز به وضعیت‌های غریب و خطرناک که در آخرین لحظه، درست در آخرین لحظه، سرانجامی خوش می‌یابند به انجام این مهم دست می‌یابد. اما کار دیگری که فانتزی می‌تواند بکند، عادی کردن و به هنجارکردن آن چیزی است که به لحاظ روانی غیرقابل تحمل است، و به این ترتیب ما را به آن عادت می‌دهد. از یک سو فانتزی جهان را زیبا می‌کند، و از سوی دیگر آن را خنثا می‌سازد. فانتزی در فیلم‌های علمی-تخیلی هر دو کار را انجام می‌دهد. این فیلم‌ها ترس‌های انسان را در ابعاد جهانی به تصویر می‌کشند، و بدین ترتیب ما را نسبت به این ترس‌ها خنثا می‌کنند و از شدت آنها می‌کاهند. این فیلم‌ها نوعی بی‌تفاوتی عجیب را در مورد تشعشع، آلودگی، و نابودی در ذهن ما به وجود می‌آورند؛ یعنی ما را نسبت به چیزهایی که ترسناک و نگران‌کننده‌اند بی‌تفاوت می‌کنند.

ساده‌لوحانه‌ فیلم خیلی پاکیزه، حس دیگری بودن را، حس بیگانه بودن را تعدیل می‌کنند و آشنا می‌سازند. به خصوص، گفتگوها در بیشتر فیلم‌های علمی تخیلی، که غالبا پیش‌پا افتاده‌اند، اما پیش پا افتادگی‌ای که رقت‌انگیز است، این فیلم‌ها را بسیار خنده‌دار و بامزه می‌کند. جمله‌هایی مثل «زود بیا، توی وان حمام ما یک هیولا هست»، «باید کاری بکنیم»، «صبر کنید پروفسور! کسی پشت خط تلفن است»، «اما این باورنکردنی است» و «امیدوارم این ترفند کار کند!» ــ در بافت ویرانی و فاجعه و در میان سر و صدای کرکننده و تصویرهای دیدنی، بسیار خنده‌دار و دلچسب‌اند. با این حال این فیلم‌ها حاوی صحنه‌هایی رنج‌آور و بسیار جدی‌اند.


تصور فاجعه | فیلم‌های علمی-تخیلی | سوزان سانتاگ | ترجمه فرزان سجودی

@LiteratureandCinema
4_5987681591743219497.pdf
11.4 MB
خودکُشی، توهّمِ یک پایان

نویسنده: لئو شاهوفسکی


خودکشی، یکی از اصلی‌ترین عللِ مرگ در جهان و یکی از بزرگ‌ترین بدبختی‌هایِ عصرِ مادِرن (Modern) است و هر ساله قطعِ نظر از خودکُشی‌هایِ ناموفّق، جانِ حدودِ یک میلیون انسان را می‌گیرد که بیشترشان از طیفِ جوانان هستند. نومیدی در عصرِ جدید، در زندگیِ تک‌تکِ انسان‌ها مشهود است. غلبه‌یِ نومیدی و یأس و پوچی بر بشر همان چیزی است که آنرا در جنبش‌هایِ فیلاسوفیکالِ سده‌یِ نوزدهم و بیستم «نیهیلیسم» نامیده‌اند که در مقابلِ آن مکتبِ «اگزیستانسیالیسم» است.
ذهنِ بشرِ جدید در یک هزارتویِ پیچ‌درپیچ و غامض زندانی شده و انسان‌ها خود را به دیواره‌هایِ نامرئیِ آن می‌کوبند. ون‌گوگ، نقّاشِ اکسپرسیونیستیِ هلندی در نقّاشی‌ای با نامِ Prisoners' Round (=حلقه‌یِ زندانیان) در زمانِ افسردگی‌اش، چنین فضایِ وحشتناکی را ترسیم کرده که نهایتاً خودش نیز با چکاندنِ ماشه‌یِ اسلحه در سینه‌اش، قربانیِ جهانِ بی‌عاطفه‌یِ امروزین شد...
سعی گردیده در این رساله 63 صفحه‌ای به عواملی که در جهان مدرن منجر به خودکشی می‌گردد، اشاره شود.

@LiteratureandCinema
نوموفوبیا کلمه‌ی سال ۲۰۱۸

دیکشنری کمبریج واژه‌ی #نوموفوبیا (Nomophobia) به‌معنای «بی‌گوشی‌هراسی» یا «هراس ناشی از همراه نداشتن یا شارژ نبودن موبایل» را واژه‌ی سال ۲۰۱۸ معرفی کرده که سرواژه‌ی این عبارت است: no mobile phone phobia

به گفته‌ی روان‌شناسان، یکی از دلایل این اختلال، ارضا نشدن احساساتی است که در زندگی واقعی فرصت بروز پیدا نمی‌کنند و افراد تنها از تخلیه‌ی آن‌ها در فضای مجازی راضی می‌شوند. بنا به یک آمار تحقیقی، امروزه ۵۸ درصد مردان و ۴۷ درصد زنان به اختلال نوموفوبیا دچارند.

کارشناسان دیکشنری کمبریج چهار واژه‌ی نوموفوبیا به‌معنای «بی‌گوشی‌هراسی»، «gender gap» به‌معنای فاصله‌ی جنسیتی»، «ecocide» به‌معنای «تخریب محیط زیست» و «no-platforming» به‌معنای «جلوگیری از بیان ایده و تفکر دیگران» را به‌عنوان نامزدهای نهایی واژه‌ی سال انتخاب کرده بودند که در نهایت «نوموفوبیا» با رأی‌گیری به‌عنوان کلمه‌ی سال ۲۰۱۸ انتخاب شد.
@LiteratureandCinema
4_5931328850565793274.pdf
163.2 KB
‌‌زیبایی‌شناسی و خیابان
آرش حیدری
خیابان همواره عرصۀ مناقشۀ نیروها است. نیروهایی که بر سر تسخیر فضا در حال کش و قوس اند. در این میان این پرسش اساسی را باید جدی گرفت که چه کسی مالک خیابان است؟ جدالی تمام قد در عرصۀ زندگیِ روزمرۀ ما جریان دارد که برای خیابان مالکی اصیل تعریف کند. این در حالی است که عرصۀ حیات جمعی نمی تواند معنادار باشد مگر اینکه مالکیت جمعی بر فضا جدی گرفته شود. در این میان نسبت زیبایی شناسی و خیابان را باید جدی گرفت. نسبت موسیقی و خیابان را چگونه می-توان فهمید؟ موسیقی رایج و غالب بر محور تنی تنها در بطنِ آپاراتمانی تاریک می چرخد. مویه و لابه بر رنج های به شدت فردی شده و ارائۀ تصویری خیالی از کنشگری تنها که از درد عشق رومانتیک می سوزد محوری ترین تم موسیقایی در ایران امروز است. این شاکلۀ موسیقایی از اساس هرگونه امر جمعی را منکر می شود. همه چیز در این موسیقی رایج در درون است، درون آپارتمان، درونِ دلی جدا افتاده، یا در بهترین حالت درون رابطه ای دوتایی. موسیقی همچون امری که می تواند در خیابان باشد این بالقوگی را دارد که از این پیلۀ تنهایی به در آید و به بدن های اجتماعی متصل شود.@LiteratureandCinema
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎﺭﮐﺲ ﺩﺭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺷﻌﺮ ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ
____________
ﻃﻼ؟ ﻃﻼﯼ ﺑﺮﺍﻕ ﻭ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ؟ ﻧﻪ، ﺍﯼ ﺧﺪﺍﯾﺎﻥ، ﻣﻦ ﭘﺮﺳﺘﺶ ﮔﺮ ﺍﺣﻤﻖ ﻧﯿﺴﺘﻢ …
ﭘﺲ ﮐﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺳﯿﺎﻩ ﺭﺍ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ، ﺯﺷﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ
ﻧﺎﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﺳﺖ، ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﻪ ﺭﺍ ﺭﺍ ﻧﺠﯿﺐ ، ﭘﯿﺮ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﻥ ، ﺑﺰﺩﻝ ﺭﺍ ﺩﻟﯿﺮ …. ﭼﺮﺍ؟
ﺍﯾﻦ، ﺧﺪﻣﺘﮕﺰﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﮐﺸﯿﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﺑﺎﻟﺶ ﺩﻟﯿﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺮ ﺷﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ
ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺯﺭﺩ
ﻣﺬﺍﻫﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪﻭ ﻣﯽ ﮔﺴﻠﺪ، ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻣﺮﺯﺩ، ﺟﺬﺍﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﺘﯿﺪﻧﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ،
ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺳﻨﺎﺗﻮﺭ ﻫﺎ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﻧﺸﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻨﺼﺐ ﻭ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ،
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﻮﻩ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺣﺖ ﻋﻔﻮﻧﯽ ﺍﺵ ، ﺗﻬﻮﻉ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﻋﻄﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪ .
ﺑﯿﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺷﺪﻩ
ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﻠﺖ ﻫﺎ ، ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﯽ
ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺩﻭ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﺩ
1 ‏) ﭘﻮﻝ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ . ﻫﻤﻪ ﯼ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺘﻀﺎﺩ ﺷﺎﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻭ ﻭﺍﺭﻭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﺳﺖ . ﭘﻮﻝ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﺎﻧﺪ .
2 ‏) ﭘﻮﻝ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻭ ‏» ﺩﻻﻝ ﻣﺤﺒﺖ ‏» ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺖ ﻫﺎ ﺳﺖ .
ﻗﺪﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻭ ﺑﺸﺮﯼ ﺭﺍ ﻭﺍﮊﮔﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ، ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﺎﻧﺪ ، ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﻮﻝ، ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻮﻋﯽ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﻭﺵ ﺧﻮﯾﺶ ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
ﭘﻮﻝ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﺍﺳﺖ . ﮐﺎﺭ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻣﺸﺎﻥ ﻋﺎﺟﺰﻡ ﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭘﺬﯾﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺑﻨﺎﺑﺮﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﯽ ﻧﻔﺴﻪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ، ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺿﺪ ﺧﻮﺩ .
ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ، ﻓﻠﺴﻔﯽ مارکس
@LiteratureandCinema
به هنگام خواندن، چیزی نخورید

والتر بنیامین
ترجمۀ ا.بزرگیان


کتاب‌ها را نباید به یک طریق خواند. رمان‌ها را، برای مثال، باید بلعید. خواندن رمان بیش از آنکه احساس یگانگی و همدلی ایجاد کند، یک عمل شهوانیِ درک و جذب مفاهیم است. خواننده خود را در جایگاه قهرمان رمان تصور نمی‌کند بلکه شرایط خودش را با شرایطی که برای قهرمان رخ داده مقایسه می‌کند. روایت شورمندانه از این تجربه‌ها چون بشقابی از مواد مقوی و مغذی که جلوی ما، روی میز چیده شده، تزئینات اشتهاآوری دارند.
یقینا رژیم خامی از تجربیات وجود دارد که باید آموخت -همان‌طور که برای شکم رژیم‌غذاییِ خام‌خواری هست- یعنی: تجربه‌های خود. ولی هنر رمان - مثل هنر آشپزی- از چیزهایی فراتر از ترکیبات خام آغاز می‌شود.
چه تعداد مواد مغذی وجود دارد که در حالت خام ناخوشایند و بدمزه‌اند! چه تعداد تجربه‌هایی هستند که خواندن‌شان عاقلانه است، اما نه ازسرگذراندن‌شان! بعضی خواننده‌ها چنان به شدت تحت تاثیر متن قرار ‌می‌گیرند که اگر خودشان هم مستقیما از آن تجربه‌ها رنج می‌بردند همان‌قدر ویران می‌شدند.
کوتاه اینکه، اگر یک الهه رمان وجود داشت -دهمین الهه- تمثیل‌اش آشپز می‌شد. او جهانی را از دل وضعیت خام‌اش برمی‌سازد تا چیزی مناسب خوردن خلق کند؛ و تمام مزه‌اش را بیرون بکشد.
بنا به ضرورت ممکن است فردی روزنامه‌اش را در هنگام خوردن چیزی بخواند، اما در مواجهه با رمان نمی‌توان. این دو وظایف متضادی دارند.


@jilwan_kurdistan
«جامعۀ بحران»
مهدی تدینی

«جامعۀ بحران»، این نامی است که می‌توان بر جامعۀ ایرانی نهاد. در این نوشتار می‌کوشیم عمیق‌ترین و کلان‌ترین دلیل این سرشت بحرانی جامعۀ ایرانی را بیان کنیم.
وقتی جامعه‌ای را «جامعۀ بحران» می‌نامیم، به این معناست که «بحران» به ویژگی ذاتی آن جامعه تبدیل شده است. ابعاد این بحران بر کسانی که دغدغۀ جدی و صادقانه نسبت به وضعیت جامعه دارند پوشیده نیست، و همۀ ابعاد حیات ما را درنوردیده است. البته هرگز نباید این بحران را به امور سیاسی فروکاست و صرفاً سازمان سیاسی را ریشۀ این بحران پنداشت. عامل اصلی حتا از سیاست نیز کلان‌تر است و وضعیت سیاسی هم خود متأثر یا حتا معلول آن است.
دلیل این‌که سرشت جامعۀ ایرانی را باید «بحرانی» توصیف کرد این است که جامعه از بهبود وضع خود ناتوان شده است، شاخص‌های اصلی آن نزولی است، مانند فرد بیماری که با هر بار آزمایش متوجه می‌شود وضعیت جسمانی‌اش ضعیف‌تر و شکننده‌تر شده است و مستعد بیماری‌های جدید است. پس معیار ما برای «بحرانی» نامیدن جامعۀ ایرانی وخامت جسمیِ آن است، در حالی که نمی‌تواند کیفیت سلامت خود را بهبود بخشد.
ساده‌انگارانه است اگر اکنون انگشت اتهام را برای وخامت وضع موجود تنها به سوی سیاست نشانه رویم. به هر حال نهاد سیاست به عنوان متولی امور کلان کشور باید در مورد وضعیت بحرانی جامعۀ ایرانی پاسخگو باشد، اما این کمکی به ما برای درک بحران نمی‌کند، و اگر صرفاً بر آن تمرکز کنیم قافیۀ فهم و شناخت صحیح را باخته‌ایم.
ریشۀ بحران کجاست؟ مسئله این است که دو تودۀ عظیم هوای گرم و سرد به هم رسیده است. ما در مرحلۀ خاصی از تاریخ اجتماعی‌ِ ایران به سر می‌بریم و پیش از این هیچ‌گاه چنین وضعیتی را تجربه نکرده‌ایم. دو اَبَرنیروی اجتماعی به هم رسیده‌ است. نامگذاری این دو نیرو کمی دشوار است، اما فکر می‌کنم بهترین و پذیرفتنی‌ترین نامی که می‌توان بر این دو نیرو گذاشت همان «سنت» و «تجدد» (مدرنیته) است. این همان دو تودۀ عظیمی است که به همدیگر رسیده است. اما شاید بگویید در تمام دوران عصر جدید، حتا از دوران امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه این جدال وجود داشت و چیز جدیدی نیست! آری، در دیرینه بودن این تضاد تردیدی نیست، اما نکتۀ اساسیِ جدید این است که این دو نیرو برای اولین بار عظمت و قدرتی برابر دارند.
برای فهم این مسئله باید به یاد آوریم که این تضاد اساسی در تاریخ عصر جدید ایران همواره خود را در جبهه‌ها و ساحت‌های مختلف بازتولید کرده است، از یک واحد اجتماعی کوچک مانند خانواده تا کلان‌ترین سطح جامعه، از دعوای سادۀ پدر و دختر تا دعوای کلان میان دین‌مداری و سکولاریسم، مشروطه‌خواهی و مشروعه‌خواهی. اما تنها کافی است برای مثال نگاهی به انقلاب 57 بیندازیم تا ببینیم نیم‌قرن پیش نهاد سنت چه نیروی برتری داشت، به گونه‌ای که با کم‌ترین امکانات سخت‌افزاری حکومت را که نمایندۀ وجوه خاصی از مدرنیته بود ـ می‌توان گفت به سادگی ـ متلاشی کرد.
اما امروز این دو نیروی عظیم توانی برابری دارند و نوعی موازنۀ قوا شکل گرفته است. به گمانم این موازنۀ قوا همان عمیق‌ترین ریشۀ بحران‌زدگی جامعه ماست. موازنۀ قوا یعنی چه؟ به این چند گزاره دقت کنید:

1. الف) سنت هنوز آن‌قدر قدرتمند است که بتواند حاکم باشد
ب) اما آن‌قدر قدرتمند نیست که رقیب (مدرنیته) را از میدان به در کند
2. الف) مدرنیته هنوز آن‎‌قدر قدرتمند نیست که بتواند سنت را به زیر کشد
ب) اما آن‌قدر قدرتمند هست که بتواند سنت را به شدیدترین شکل به چالش کشد و تضعیف کند
نتیجۀ این وضعیت این شده است که زور دو نیروی سنت و مدرنیته به هم نمی‌رسد، دیگر این طور نیست که یکی بتواند طومار دیگری را بپیچد. بنابراین، توان آن‌ها صرف خنثاسازی یکدیگر می‌شود، نه بهبود وضعیت. تکلیف مردم این جامعه چیست؟ هیچ! آن‌ها میان این دو سنگ آسیا خرد و خردتر می‌شوند، زیرا جامعه نیروی خود را صرف تضارب و خنثاسازی متقابل می‌کند و اصلاً برای ساماندهی امور توانی برایش نمی‌ماند؛ و بدین‌سان جامعه به نوعی خودفلج‌سازی می‌رسد.
بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف جامعۀ ایرانی در عصر مدرن را نیز باید همین‌جا یافت: جامعۀ ایرانی نخواست یا نتوانست «آمیزه‌ای» از دو نیروی مدرن و سنتی خود بسازد، بلکه این دو نیرو صرف جدال و حذف یکدیگر شدند. ما ایرانی‌ها بابت این ضعف بزرگ باید شرمسار تاریخ باشیم. چرا ایرانیانی که همواره در تلفیق ایده‌ها و آمیزه‌سازی تبحر داشتند این بار ناتوان از کار درآمدند؟ شاید هم هنوز زمان این تلفیق بزرگ فرانرسیده است، اما کار این دو نیرو چنان به ستیز با یکدیگر رسیده است که امید به آمیزه‌ای جدید فعلاً متوهمانه است، و طبق نظریۀ بناپارتیسم چنین جامعه‌ای بسیار مستعد فاشیسم است.

@LiteratureandCinema
اوتیسم و دیگر اختلالات عصبی رشدی اغلب تا زمانی که کودک چندساله شود تشخیص داده نمی‌شوند؛ یعنی، زمانی که مداخلات رفتاری و گفتاردرمانی یا کاردرمانی کمتر تأثیرگذار هستند. ولی پژوهش جدیدی که این هفته در نشریه PNAS منتشر شد نشان می‌دهد که دو مقیاس ساده و قابل‌اندازه‌گیری (نوسانات خودانگیخته در انبساط مردمک چشم یا ضربان قلب) می‌توانند ما را قادر به تشخیص زودهنگام سندروم رِت و احتمالاً دیگر اختلالات مانند اوتیسم کند.
بیشتر در instant view بخوانید :
source: @neurtex
https://bit.ly/2LdKRZv
@linguisticsacademy
‍"...امروز علائم اصلی سنت نابود شده‌اند، بی‌آنکه جامعه علائمی جدید به‌جای آنها عرضه کرده باشد. بله، لذات جدیدی پیدا شده است، اما ارزش‌های جدید نه.
همه‌چیز در افسون کالا حل شده است، در آنچه مارکس «آب‌های یخ محاسبات خودمحورانه» می‌نامید. جوان‌ها میان دو چیز در نوسانند؛ از یک‌سو، امکان خجالت‌آور بازگشت به سنت - که همواره از مقوله احیای یک جنازه و بازگرداندن اشباح به زندگی است - و از سوی دیگر، امکان اشغال جایگاهی در ساختار کلی رقابت و تنازع برای بقا در آن، تنها با این هدف که بازنده نباشند.

آنچه من، به تبع رمبو، «زندگی حقیقی» می‌نامم نوعی راه سوم است: نه بازگشت به سنت‌های مرده و نه سازگاری با قواعد سرمایه‌داری جهان‌گستر، که به‌رغم ظاهر متمدنانه‌اش در واقعیت وحشی و غیرانسانی باشد. رمبو وقتی خیلی جوان بود از سردرگمی و خطر گم‌کردن راه آگاه بود. او به‌روشنی می‌دید که مسیحِ دنیای قدیم زمین را ترک گفته است. پس شروع به گشتن در جهان کرد و در هر کاری دستی برد، از جمله شعر، یکی از آن «حماقت»هایش. و قبل از آنکه نتیجه بگیرد جهان مدرن تنها پول و موفقیت است و بس، عمرش را تباه کرد. بعدش به تجارت در مستعمره‌ها پرداخت... .

من به فرضیه کمونیسم چنگ زده‌ام و رهایش نمی‌کنم. نمی‌خواهم در جهانی زندگی کنم که تنها فرضیه‌اش سازماندهی اقتصادی و هژمونیک فعلی باشد. نمی‌توانم این چیز دهشتناک بدقواره، این بی‌عدالتی، این واقعیت مسلم را بپذیرم که ١٠ درصد ساکنان زمین مالک ٨٦ درصد از منابع در دسترس، ٨٦ درصد از سرمایه باشند. به نظر من، ایده کمونیسم هنوز بسیار جوان‌تر از آن است که از مد افتاده باشد یا بخواهند دورش بیندازند. ایده تازه در اول راه سفر تاریخی‌اش است - هنوز عمرش به چند دهه هم نمی‌رسد - حال آنکه سرمایه‌داری که شش یا هفت قرن پیش به‌دنیا آمده، هنوز وضعیت‌های قدیمی را بازتولید می‌کند، همان بی‌عدالتی‌های رژیم سابق - در حقیقت، ١٠ درصد مذکور کم‌وبیش همان درصد جمعیت اشراف در آن زمان است...

باید تصریح کنم که خود به‌خوبی از نقص‌ها و جنایت‌های جوامع کمونیستی آگاهم. من در جوانی مائوئیست شدم چون در مائوئیسم عناصر انتقادی برای گذر از استالینیسم و تغییرش تشخیص دادم. بر دورانی که با انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه آغاز شد مُهر خطاها و تحریف‌هایی آشکار خورد، از همه مهم‌تر اینکه با وجود بی‌اعتمادی کمونیسم به دولت مرکزگرا، در نهایت تلاش نیروهای انقلابی به ساختن دولتی مرکزگراتر و بوروکراتیک‌تر از همه دولت‌های ماقبل خودشان انجامید، دولتی که خود را به دست این وسوسه سپرد که همه معضلات را به‌ کمک خشونت حل کند. فرضیه کمونیستم در همان بدو پیروزی و در ٦٠ سال سخت بعدی زمین خورد و به گل نشست. خب، این باید ما را به اینجا برساند که فرضیه را رها کنیم؟ من این‌طور فکر نمی‌کنم. نباید شکستی مقطعی را به‌حساب یک شکست ایدئولوژیک تام‌وتمام بگذاریم.

آلن بدیو
@LiteratureandCinema
Forwarded from Politeia
📝 سوژۀ کوردی؛ انقیاد و سیاست رهایی‌بخش
(با نقدی بر کنگرۀ «مشاهیر کُرد»)
اا
👤 محمد حقمرادی
اا
چکیده‌ای از مقاله

◀️ دشواری و هزینه‌بربودن اعمال خشونت محض جهت اعمال حاکمیت و سرکوب جامعه یا بخشی از آن، و در عین حال خواست و تمایل به اداره و کنترل‌کردن جامعه، سوژه‌سازی را به استراتژی مناسب و موفقی برای این هدف تبدیل کرده است. سوژه‌سازی از افراد، گروه‌ها و هویت‌های مختلف از استراتژی‌های حکومت‌مندی است و چندین دهه است که این استراتژی، به‌منظور منقادسازی و مطیع‌کردن در میان اقشار مختلف جامعه مانند روستائیان، بیکاران، دانش‌آموزان و بعدها کارمندان، دانشجویان، هنرمندان، شعرا و اساتید در دستور کار قرار گرفته است. اما کنگرۀ «مشاهیر کُرد» نخبگان کورد در ایران و خارج از ایران را هدف قرار داد.

◀️ بحث سوبژکتیویته در کانون بحث نظریه‌پردازان انتقادی در حوزه‌های مختلف مانند فلسفه، جامعه‌شناسی، مطالعات فرهنگی و نقد ادبی برای تحلیل استیلای فرهنگی قرار دارد. این موضوع اهمیت زیادی برای مطالعات پسااستعماری و مباحث مربوط به زنان، سیاهان و مطالعات مربوط به سیاست‌های فرهنگی در روابط فرادستان/فرودستان دارد. در این نوشتار ضمن آگاهی بر تفاوت پارادایمی دو مفهوم ایدئولوژی و گفتمان، به‌ویژه در مورد بحث سوژه و جایگاه آن، از نظریۀ «حکومت‌مندی» میشل فوکو، نظریۀ ایدئولوژی آلتوسر و نظریۀ هژمونی گرامشی به‌عنوان مبانی نظری و مفهومی استفاده می‌شود. همچنین وارد ظرایف و پیچیدگی‌های نظریات پساساختارگرایان به‌ویژه ژاک لاکان در خصوص سوژه نخواهم شد و صرفاً چون یک چارچوب مفهومی و تحلیلی از نظرات این سه اندیشمند کمک می‌گیرم.

◀️ اگر «نام‌زدایی» یکی از استراتژی‌های استعماری است، «نام‌گذاری» نیز چون یک استراتژی در راستای اهداف استعماری و تحکیم، مشروعیت‌بخشی و طبیعی‌ساختن رابطۀ فرادستی/فرودستی عمل می‌کند. این کنگره از شهروندان کورد در کشورهای مختلف، به نام «مشاهیر کُرد» (ایرانی) «نام نویسی» کرد. هدف از این «نام نویسی»، ساختن سوژه‌ای نو به نام «مشاهیر کُرد» است که در بطن خود ایرانی‌بودن را نهفته دارد. بنابراین آنها را نه به‌عنوان مشاهیر ملت کورد بلکه به عنوان مشاهیر یکی از تیره‌های ایرانی نام می‌نهد و چون سوژۀ این ایدئولوژی برساخت می‌کند.

◀️ همان طور که آدورنو می‌گوید اکنون ما سرکوب نمی‌شویم بلکه سرگرم می‌شویم. بسیاری از برنامه‌های فرهنگی مانند کنسرت‌های موسیقی برای خواننده‌های درجه چندم، دف‌نوازی، هه‌لپه‌رکی، هفتۀ مد و لباس کوردی، برنامه‌های شبکۀ استانی سنندج، معرفی سنندج به‌عنوان شهر طرفدار موسیقی و ده‌ها جشن و جشنوارۀ مختلف، تنها در در راستای زیبایی‌شناختی‌کردن مسائل بنیادی و به‌حاشیه‌راندن امر سیاسی-اجتماعی است. این برنامه‌های سرگرم‌کننده تنها به احمق‌سازی توده‌ها می‌انجامد، چرا که توجه همگان را از مسائل اساسی چون آزادی و عدالت دور و امر سیاسی-اجتماعی را زیر لوای برنامه‌های به اصطلاح فرهنگی و هنری پنهان می‌سازد. این کنگره هم در سطح همان نمایش‌های مرسوم اما در سطح و ظاهری آکادمیک ولی بر مدار همان منطق برگزار شد و در نمایشی کارناوال‌گونه، هرگونه تضاد، تبعیض، نابرابری و توسعه‌نیافتگی را نادیده یا کم‌رنگ و بی‌اهمیت می‌شمارد و آن را به امری جزئی و قابل‌حل تبدیل می‌کند و بدین‌گونه تضاد واقعی، مناسبات قدرت و مطالبات بنیادی را به سخره می‌گیرد.

◀️ سوژۀ کوردی در اثر شرایط تاریخی حاکم بر جامعۀ کوردستان و مواجه با ایدئولوژی‌ها و نظام‌های دانش گوناگون با تضادها، تحریف‌ها و کژتابی‌های زیادی مواجه است که انکار نفس و چشم‌پوشی سوژه از خویش و تکوین و بازسازی آن به سوی «دیگری» و تمکین به سوژه‌سازی از بالا از تبعات آن است و این وضعیت، هویت و سیاست کوردی را به‌شدت متأثر ساخته است. از آنجا که هرگونه سیاست رهایی‌بخش نیازمند سوژه (سیاسی) است؛ نجات سوژۀ کوردی از وضعیت شبه‌سوژگی و خرده‌سوژه‌بودن ضرورتی بنیادی است. از همين رو، كنش سياسي رهایی‌بخش نیازمند صورت‌بندي انتقادي وضعيت موجود و مسئله‌مندکردن آن و تلاش براي ارتقاي سوژۀ کوردی است تا بتواند از یک موضع گفتمانی قدرتمند، به بازنمایی خود و تعریف نسبت خود با دیگری دست بزند.

برای دانلود مقاله بر روی لینک زیر کلیک کنید:
https://bit.ly/2m2FoMt
افکار طبقه‌ی فرمانروا در هر عصری عقاید فرمانروا بوده است، یعنی طبقه‌ای که نیروی مادی حاکم جامعه است، در عین حال نیروی معنوی حاکم آن می‌باشد. طبقه‌ای که وسایل تولید مادی را در اختیار دارد در نتیجه وسایل تولید فکری را نیز تحت نظارت می‌گیرد، به طوری که افکار کسانی که فاقد وسایل تولید فکری‌اند در مجموع تحت سلطه آن قرار می‌گیرند. عقاید فرمانروا چیزی نیست جز بیان ایده‌آل روابط مادی غالب، روابط مادی غالبی که به مثابه‌ی افکار درک شده، بدین طریق روابطی که طبقه‌ای را طبقه‌ی حاکم و از اینرو افکار او را حاکم می‌سازد از اینجا نشات می‌گیرد.
ایدئولوژی آلمانی
کارل مارکس-فردریش انگلس |ترجمه‌ی تیرداد نیکی
@LiteratureandCinema
Forwarded from گۆڤاری هۆنە
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ڕاپۆرتی کەناڵی سپێدە لە سەر مسۆگرکردنی پلەی یەکەمی گۆڤارە خوێندکارییەکانی ئێران لە لایەن گۆڤاری هۆنەوە


🆔 @Hone_UoK
Forwarded from پرسیار (Chalak)
یک چیز پایین تر از افسردگی وجود دارد که باید بر آن غلبه کرد و آن ذهنی خام و گنگ و آشوب زده است. ذهنی که حتی افسرده نیست بلکه مغشوش است. در روانشناسی ژرف Depth Psychology، افسردگی (سرب) خود نخستین دستاورد کیمیاگر است. دستیابی به ماده سیاه و سنگین بیانگر پایان آشوب است و آغاز فرایند کیمیاگری. ولی خطری نیز وجود دارد که کیمیاگران باستانی بدان اشاره کرده اند. فرایند کیمیاگری نه تنها با سرب/ ماده سیاه و تاریک و سنگین آغاز می شود بلکه می تواند با آن خاتمه یابد زیرا رهایی از سرب و تعالی بخشیدن به آن بزرگترین مشکل و خطیرترین وظیفه کیمیاگر است و این کار بسیار می طلبد از آن رو که سرب هرچه بیشتر گرما بیند و چکش خورد نرم تر می شود ولی یافتن این حرارت و جنس حرارتی که سرب با آن تحول یابد هرگز آسان نیست.
#آیدین_آرتا
https://t.me/kanoon_philosophy
Forwarded from پرسیار (Chalak)
در سودمندی افسردگی
(1)
یکی از سوالاتی که در سالهای اخیر همواره برای محققان حوزه سلامت روان در رابطه با آنچه بیماری افسردگی خوانده می شود مورد پرسش بوده است شیوع غیرقابل درک افسردگی در جوامع انسانی است. در مقایسه با سایر بیماریهایی که آنها را بیماری روانی می خوانند، در حالیکه شیوع این بیماریها به ندرت از مرز 5 درصد جامعه فراتر می رود، شیوع افسردگی در بعضی جوامع تا حد 30-40 درصد ارزیابی می شود (در مورد جامعه ایران گاهی احساس می شود در صورت وجود آمار شیوع ممکن بود درصد شیوع حتی از این هم بالاتر باشد). در جامعه ای مانند جامعه استرالیا که یک جامعه ثروتمند و موفق با میزان استرس پایین ارزیابی می شود نزدیک به بیست درصد مراجعه کنندگان به پزشکان عمومی یا به دلیل مشکلات اضطرابی و افسردگی برای ارزیابی به پزشک مراجعه کرده اند و یا به دلیل مراجعات قبلی در حال حاضر از داروی ضدافسردگی استفاده می کنند و استفاده از خدمات روانشناسی به قدری گسترده است که بنا به تجربه شخصی و آنچه از ارجاع بیمارانم به سرویسهای روانشناسی دیده ام لیست انتظار دیدن یک روانشناس در شهر کوچکی که من زندگی می کنم (با جمعیت حدود هفتاد هزارنفر و دهها روانشناس مشغول به کار) به طور متوسط حدود دو تا سه ماه است.

این شیوع غیر طبیعی افسردگی در مقایسه با سایر بیماریهای روانی این سوال را پیش روی محققان قرار داده است که شاید افسردگی اصولا نه یک بیماری روانی بلکه کارکرد اساسی آن مربوط به امری تکاملی در انسان باشد.

بعضی علائم افسردگی مانند تمایل به تنهایی، کاهش انرژی فعالیتهای عمومی، کاهش میل جنسی و بیخوابی شاید بتوانند به صورت بالقوه در بعضی از انسانها که توانایی ذهن تحلیلی بالاتری دارند به افزایش قدرت تحلیل، خلاقیت و حتی تمرکز بیشتر بر مشکلاتی که پیش روی آنهاست کمک کنند.

از لحاظ تکاملی این امری شناخته شده است که ساختار گیرنده سروتونینی 5HT1A مغز که هدف عمده داروهای ضد افسردگی است در طول تکامل حفظ گردیده است و شباهت آن حتی میان گونه های ساده تر پستانداران مانند جوندگان و انسان بالای 99% است . این حقیقت در کنار این یافته قابل توجه که تعداد این گیرنده هورمونی مرتبط با فرایند افسردگی در انسان با تناسب تکامل مغز انسانی در مقایسه با گونه های جانوری پایین تر از لحاظ پیچیدگی آگاهی Consciousness نه کاهش بلکه افزایش داشته است، نه تنها نشان از اصرار هدفمند تکامل برای حفظ ساختار این گیرنده هورمونی مغز در طول میلیونها سال بلکه افزایش ان با پیشرفت پیچیدگی امر آگاهی در ساختار تکاملی است.

مقایسه ساختار خواب افراد افسرده با کسانی که فاقد علائم افسردگی هستند نشان می دهد که بخش REM خواب افزایش می یابد و این همان بخشی است که به منسجم شدن خاطرات Consolidation of memory کمک می کند که به نظر می رسد مرتبط با تلاش مغز برای افزایش قابلیتهای تحلیلی در بیداری باشد. بخش REM خواب همچنین آن بخشی از خواب است که بیشتر رویاها در آن دیده می شوند و این خود نشان از تلاش ذهن ناهشیار برای ارتباط بیشتر با بخش هشیار و ارسال تصاویری است که از نگاه روانشناسی یونگی می تواند عملکردی معنی دار برای درک بیشتر تلاشهای ذهن ناخودآگاه Unconscious mind برای گفتگو و ایجاد ارتباط باشد.

چارلز داروین را می توان یکی از موثرترین دانشمندانی که در سه قرن اخیر زیسته اند بر بینش علمی انسان مدرن دانست. داروین با ارائه نظریه فرگشت Evolution دیدگاه انسان مدرن را در رابطه با شکل گیری و تکامل حیات دچار تحولی جدی ساخت و با همه اینها خود او در طول زندگی خود از افسردگی شدید در امان نماند. در نامه هایی که از مکاتبات داروین به جا مانده است او به این اشاره کرده که عمق افسردگی او در بسیاری از روزها او را به گریه کردن و حزنی شدید مبتلا ساخته است و او تصور می کند که این نشان ضعف اوست از آنجا که برنده مسابقه حیات همواره قدرتمندان هستند و شاید سهم او تنها این است که برای همیشه حیات خود تنها تحسین کننده عظمت بزرگان دنیای علم بماند بی آنکه بتواند تاثیری در این جهان بگذارد. امروز ما می دانیم که چقدر داروین در درک تاثیر خود در جهان علم و حتی شاید در مورد تاثیر افسردگی او بر شکل گیری و تداوم تحقیقاتش اشتباه می کرد. همچنانکه خود او در نامه های دیگری به این اشاره کرده است که چگونه کار و مطالعاتش تنها لذت باقی مانده او در زندگی هستند.
#آیدین_آرتا

https://t.me/kanoon_philosophy
Forwarded from پرسیار (Chalak)
ادامه (2)
در سودمندی افسردگی ...

افسردگی می تواند به عنوان نیرویی موثر در تمرکز بر فعالیت موضوعی، خلاقیت و تفکر تحلیلی منجر به اکتشافات و آفرینشهای علمی، هنری و فلسفی گردد و از این مسیر آگاهی بشری را تکامل بخشد ولی پرسش این است که آیا این رنج بردن فرد برای پیش راندن چرخ تکامل باید متوقف شود یا نه؟ و آیا راهی وجود دارد که به جای استفاده از داروهای ضد افسردگی که نه تنها ممکن است در برآوردی تاریخ گرایانه کارکردی ضدتکاملی داشته باشند و همچنین با عوارض جانبی ذهنی و فیزیکی دراز مدت برای فرد همراهند ، راه دیگری برای رهایی از رنج افسردگی و اضطراب در زندگی یافت؟

جیمز هیلمن یکی از شاگردان یونگ و بنیانگذار مکتب روانشناسی کهن الگویی Archetypal Psychology در اثر درخشان و بسیار عمیق خود کیمیاگری روانشناسی The Alchemy of Psychology چنین نوشته است که در دانش کیمیاگری باستانی جمله ای هست با این مضمون که "فرایند کیمیاگری با سرب آغاز می شود و با سرب از ادامه باز می ماند".

در نگرش او سرب فلز افسردگی است. حسی که از سرب می گیریم حسی است از محدودیت، سنگینی و تاریکی و این حسی است که در خود در گاه افسردگی می یابیم. در شکلی از روانشناسی ژرف Depth Psychologyکه جیمز هیلمن به ما معرفی می کند نخستین فلزی که کیمیاگر با آن فرآیند رسیدن به طلا (خویشتن خویش) را آغاز می کند همانا سرب (افسردگی) است.

در کیمیاگری او یک مرحله پیش از سرب وجود دارد که هنوز فلزی حاصل نشده است و او آن را ماده اولیه گنگ و مغشوش Massa Confusa می نامد. ماده ای که اگرچه در آن بذرهای تمام فلزات وجود دارند ولی خود از جنس آشوب Chaos است.

در چنین نگرشی، یک چیز پایین تر از افسردگی وجود دارد که باید بر آن غلبه کرد و آن ذهنی خام و گنگ و آشوب زده است. ذهنی که حتی افسرده نیست بلکه مغشوش است. در روانشناسی ژرف افسردگی (سرب) خود نخستین دستاورد کیمیاگر است. دستیابی به ماده سیاه و سنگین بیانگر پایان آشوب است و آغاز فرایند کیمیاگری. ولی خطری نیز وجود دارد که کیمیاگران باستانی بدان اشاره کرده اند. فرایند کیمیاگری نه تنها با سرب/ ماده سیاه و تاریک و سنگین آغاز می شود بلکه می تواند با آن خاتمه یابد زیرا رهایی از سرب و تعالی بخشیدن به آن بزرگترین مشکل و خطیرترین وظیفه کیمیاگر است و این کار بسیار می طلبد از آن رو که سرب هرچه بیشتر گرما بیند و چکش خورد نرم تر می شود ولی یافتن این حرارت و جنس حرارتی که سرب با آن تحول یابد هرگز آسان نیست.

اصطلاح دیگری در کیمیاگری وجود دارد با این مفهوم که سرب تنها ماده ای است که الماس را دچار رنج می سازد و درخشش آن را می گیرد. هیچ نور و اشعه ای از سرب رد نمی شود و از همین روست که امروز از سرب در رادیولوژی برای متوقف ساختن اشعه استفاده می شود. همانطور که می بینید استفاده از این زبان تصویری و استعاری بهره گیری از کهن الگوها برای تحول تصویر ذهنی است. استفاده از کهن الگوی کیمیاگر و سرب برای دعوت از ذهن در عمیق ترین ساختار خود برای تعالی بخشیدن تاریکی و سنگینی افسردگی به نور و رهایی خویشتن خویش.

در نگرش من تعالی گرایی انسان مهمترین ویژگی وجودی اوست. انسان نه حیوانی ناطق و یا حتی متفکر و ابزارساز بلکه حیوانی است که تعالی گرایی او بیش از تمام این ویژگیها بیانگر ساختار روانی او و حقیقت وجودی (انتولوژیکال) اوست. انسان تنها موجودی است که تا امروز شناخته ایم که به جهان می نگرد و آن را نه آنچه که هست بلکه آنچیزی می بیند که می تواند باشد. ما به خود و دیگران و جهان می نگریم و پیوسته در این تصویر ظرفیتی می بینیم که می تواند محقق شود. ما با همین اساسی ترین ویژگی خود تمدن و فرهنگ را آفریدیم و از پیشرفت بازنایستادیم. آنچه ما را در تمام تاریخ به جلو رانده است قدرت منحصر به فرد تعالی گرایی ماست. ما بی هیچ دلیل تکاملی از پژمردن یک گل غمگین و از شکفتن آن شاد می شویم، زیرا در آن ظرفیتی محقق نشده و یا تحقق یافته را می بینیم.
#آیدین_آرتا
https://t.me/kanoon_philosophy
Forwarded from پرسیار (Chalak)
ادامه (3)
(در سودمندی افسردگی) ....

ما به جهان ، انسانها و خویشتن می نگریم و پیوسته نیرویی در درون ما می گوید چیزی بیشتر از آنچه که هست می تواند باشد و تحقق یابد. آن را ببین و تحقق ببخش. ما پیوسته به یکدیگر می گوییم تو از تمام ظرفیتهای خود استفاده نمی کنی. تو می توانی بهتر عمل کنی. من می توانم بهتر عمل کنم. جهان می تواند جای بهتری باشد. اگر دیدن و تبدیل آنچه که هست به آنچه که می تواند باشد (تعالی گرایی) نیرویی بنیادین در ما نبود چگونه می توانستیم پیوسته بر جهان و انسانی که باید تحقق یابد و تحقق نیافته است تمرکز کنیم.

هر یک از ما ندایی درونی در خود داریم که چون منتقدی با ما گفتگو می کند. ندایی که به ما پیوسته می گوید کاری انجام بده، بهتر عمل کن، تغییر بده، تحول ببخش و به بالا حرکت کن. هرگاه که چنین نمی کنیم این ندا بلندتر و منتقدتر می شود. این ندا سرانجام ما را از ذهن گنگ و مغشوش خود بیرون می کشد ولی ناتوانی ما در تحقق خواسته های این ندای درونی و عدم درک ما از اینکه چگونه باید این مسیر را رویم و چه باید انجام دهیم ما را به وادی تاریک و سرد افسردگی می کشاند. جایی که در آن تنها می مانیم با این ندا که پیوسته و پیوسته در گوش ما می خواند کاری انجام بده، راهی بیاب وگرنه زندگیت تباه می گردد و برای همیشه در این تاریکی سرد و سنگین باقی می مانی.

کیمیاگری از سرب آغاز می شود و می تواند با سرب به پایان رسد. بسیاری در همین نقطه به پایان می رسند. بسیاری آرزو می کنند به همان ماده اولیه مغشوش برگردند و برای رهایی از این ندای آزارنده به دارو، مواد مخدر و الکل پناه می برند و آرزو می کنند کاش این ندای درونی لعنتی نبود تا میشد شاد بود و رنج نکشید. آنها این ندا را با بهای سنگین هشیار نبودن موقتا خاموش می کنند ولی رنج متوقف نمی شود و هرگاه که در بامداد خمار چشم به زندگی می گشایند آن ندا از نو آغاز می کند.

از میان همه کسانی که این ندا را می شنوند تنها اندکی به آن گوش فرا می دهند و از میان آن اندک که گوش فرا داده اند تنها قلیلی پس از ناتوانی در تحقق خواسته های این ندا و سقوط به سرب افسردگی تلاش می کنند که آتش و چکشی بیابند برای ادامه فرایند کیمیاگری و از میان آنان که بر طلا ساختن این سرب متمرکز می مانند تنها انگشت شماری مرحله به مرحله این راه دشوار را تا تحقق خویشتن خویش خواهند پیمود ولی در میان والاترین کیمیاگران نیز کسی نیست که روزی از سرب برنخاسته باشد.

#آیدین_آرتا
سپتامبر 2019

https://t.me/kanoon_philosophy
فهرست کامل برندگان هفتاد و ششمین دوره جشنواره جهانی فیلم ونیز:
شیر طلای بهترین فیلم: جوکر ساخته تاد فیلیپس
جایزه بزرگ هیئت داوران: یک افسر و یک جاسوس ساخته رومن پولانسکی
شیر نقره‌ای بهترین کارگردان: روی اندرسون (برای جاودانگی)
جایزه کوپا ولپی بهترین بازیگر مرد: لوکا مارینلی (مارتین ایدن)
جایزه کوپا ولپی بهترین بازیگر زن: آریان آسکاراید از فیلم گلوریا موندی
جایزه مارچلو ماسترویانی بهترین بازیگر مرد یا زن جوان جشنواره: توبی والاس (دندان شیری)
جایزه بهترین فیلمنامه: انیمیشن کوچه گیلاس پلاک ۷ ساخته یونفان
جایزه ویژه هیئت داوران: فرانکو مارسکو ( مافیا دیگر مثل سابق نیست)
بخش مسابقه افق‌ها:
بهترین فیلم: آتلانتیس به کارگردانی والنتین واسینویچ
بهترین کارگردان: تیو کورت برای «سپید بر سپید»
جایزه ویژه هیئت داوران: حکم
بهترین بازیگر مرد:سامی بوآجیلا (un Fils)
بهترین بازیگر زن: مارتا نیتو (مادر)
جایزه بهترین فیلمنامه:Revenir
بهترین فیلم‌ کوتاه: «عزیز» ساخته سئیم صادق
شیر آینده - جایزه لوییجی دی لورنتیس بهترین فیلم اول: در بیست سالگی خواهید مرد ساخته امجد ابو الالی
کلاسیک‌های ونیز:
جایزه بهترین فیلم ترمیم‌شده‌: Extase
جایزه بهترین مستند درباره سینما: بابنکو
بخش واقعیت مجازی
بهترین واقعیت مجازی (VR): فیلم کلید ساخته سلین تریکارت
بهترین تجربه واقعیت مجازی (VR): یک لینیا
بهترین داستان واقعیت مجازی (VR): دختران چیبوک


#جشنواره_ونیز
@LiteratureandCinema
آدورنو و هورکهایمر


روشنگری همان اندازه تام گرا است که فقط یک نظام می‌تواند چنین باشد. ندانستن حقیقت و کذب بودن روشنگری در آن چیزهایی خلاصه نمی‌شود که دشمنان رمانتیک مشربش همواره به خاطر آنها ملامتش کرده‌اند: روش تحلیلی، تجزیه و بازگرداندن امور به عناصر اولیه، انحلال موضوع از طریق تفکر بازاندیشی شده. در واقع کذب اصلی ناشی از این فرض روشنگری است که حکم محکمه از پیش تعیین شده است. در ریاضیات عامل ناشناخته هنگامی که به متغیری مجهول در یک معادله بدل می‌شود، حتی پیش از آنکه مقدار یا ارزش خاصی بدان نسبت داده شود، ظاهر امری کاملا آشنا را به خود می‌گیرد. طبیعت، خواه قبل خواه بعد از مطرح شدن نظریه‌ی کوانتوم، موضوعی است که بناست به روش ریاضی فهم و ثبت شود، حتی آن اموری که جذب و سازگار ساختن آنها ناممکن است، امور تحلیل‌ناپذیر و غیرعقلانی، به کمک قضایای ریاضی محصور می‌شوند.

دیالکتیک روشنگری

@LiteratureandCinema