لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky
1.35K subscribers
25 photos
16 videos
20 files
183 links
📓 سبکِ نوشتاری: «رئالیسمِ کثیف (Dirty Realism)»
☂️ ارسالِ دیدگاه: @Shaahovsky_BOT
— پی‌وی: @Shaahovsky
⇶ در هر پُست فقط حقِّ یک کامنت به هر شخص داده می‌شود.
Download Telegram
🧸 #دیکتاتورشیپ| Dictatorship
◾️ 9 صفحه
دیکتاتورشیپ.pdf
2.2 MB
🧨 «دیکتاتورشیپ»
🧸 "Dictatorship"
✍️ لئو شاهوفسکی
⥺ 9 صفحه ⭄

بیچاره مردمانِ تیره‌خِرَد و دُژآهنگی که می‌گویند سیاست بِدردِ پیرزنان می‌خورَد، همین افرادند که راه را برایِ #جبارین می‌گشایند تا از آنان باج بِگیرند و آزادی‌شان را با لگد بِمالند. قوایِ مردمان تحتِ جبّاریّت از کار می‌افتد و انسان‌ها رشته‌رشته از هم می‌گسلند و سرگشته به هر وادی‌ای لنگ می‌اندازند. انسان‌ها تحتِ حکومت‌هایِ جبّاری واردِ بازنه‌یِ #Dehumanization می‌شوند و بِتجربه ثابت شده که حکّام و رعیّت آیینه‌یِ هم‌اند. ماکیاولی در کتابِ «گفتارها» می‌گوید:
«اگر در احوالِ مللی که امروز به دزدی و راه‌زنی و معایبی از این قبیل متّهم‌اند نیک بِنگریم خواهیم دید که چون #زمامداران‌شان دارایِ آن معایب‌اند، آن‌گونه شده‌اند.»
إبن قیّم نیز در کتابِ «مفتاح دار السّعادة» می‌گوید:
«کردار و کُنشِ انسان‌ها در صورت و سیرتِ فرمان‌روایان تجلّی یافته، پس اگر #مردمان به جور و ستم گرایند شهریاران‌شان نیز به جور و جفا می‌آلایند، و اگر در میانِ ملّتی دودره‌بازی و فریب‌کاری و حیله‌گری پیدایش یابد فرماندهان‌شان نیز چنین خواهند بود.»

| 🏺 @Leo_Shaahovsky |
❶⬱ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...! SaMaNeH
❷⬱ انسانم آرزوست... Javad
✍️ لئو شاهوفسکی

اگر بِخواهم انسانیّتِ انسان‌ها را بِطورِ عام توصیف کنم، واژه‌ای برازنده‌تر از #هیولا برایش توصیف نتوانم کرد. تعجّبی ندارد که تمامِ تیره‌روزی‌هایِ بشری در طولِ سده‌هایی که این موجود بر این پهنه پا نهاده، از وجودِ انسان بوده، زیرا همین موجودِ غدّار همیشه ستم‌هایش را با افتخار جار زده است. به رودخانه‌ها و جنگل‌ها و آسمان‌ها بِنگرید، به نغمه‌یِ پرندگان گوش فرا دهید، #آرامشِ عمیقی بر آنان چیره شده که هرگز نصیبِ گونه‌یِ انسان نشده است.
به زندگیِ منظّمِ مورچه‌ها نگاه کنید که چِگونه از الگوریتمِ کلونی استفاده می‌کنند و با ارسالِ پیشاهنگ‌هایِ پیشرفته، در جست‌وجویِ مأمن‌هایی برایِ اقامتگاه و سکونت می‌کوشند. آن‌ها لانه می‌سازند و وضعیّتِ آن مکان را می‌سنجند و کشاورزی می‌کنند و می‌کارند و می‌خورند و جمع‌آوری می‌کنند و نهایتاً با تصمیمِ گروهی و مشورتِ همگانی، به توافق می‌رسند. آن‌ها از مکانیزمِ Swarm #Intelligence (=خِرَدِ جمعی) برایِ پیشبردِ کارهای‌شان استفاده می‌کنند. ساختارِ آنان از یک ابرارگانیسمِ ویژه تشکیل شده که هر جزء از آنان بر جزئی دیگر برهمکنش دارند، و نهایتاً یک تمدّنِ ویژه و قدرتمند و متّحد می‌سازند.
امّا سیمایِ بشر چه بوده‌ست جز چهره‌ای #وحشیانه که در لحظه‌به‌لحظه‌یِ تاریخ از خود برجای گذارده است. ولاد ایمپالر یا دراکولا وقتی بر منطقه‌ای ظفر می‌یافت، فقط به کُشتنِ آنان اکتفا نمی‌کرد، آنان‌را #سلاخی می‌کرد و در دیگ‌هایِ سوزان می‌جوشانْد، آلتِ تناسلی‌شان را می‌بُرید و آن‌ها را جلویِ حیواناتِ درنده می‌انداخت. از سالِ 1789 تا 1799 طِی قیامِ شدیدی که در فرانسه صورت گرفت و به انقلابِ فرانسه مشهور است، 40000 (چهل‌هزار) انسان را به #گیوتین بستند و سرهای‌شان را از تَن‌شان جدا کردند. در کامبوج وقتی پول‌پوت بِقدرت رسید، سراسرِ کشور را درگیرِ گرسنگی و اعدام کرد و زندانیان را مجبور می‌کردند #مدفوعِ افسران و زندان‌بانان را بِجایِ وعده‌هایِ غذایی بخورند. زدونگ مائو در طرحِ "Great Leap Forward" (پرشِ بزرگ به پیش) تنها در طِیِ 3 سال بِخاطرِ برنامه‌هایِ غلطِ اقتصادی‌اش بیش از 40000000 (#چهل‌میلیون) انسان را از گرسنگی کُشت و میلیون‌ها پرنده را تا حدِّ انقراض نابود کرد.
صدایِ طبیعت از سکونِ هستی حکایت می‌کند و همان‌جایی که انسان به آن پا نگذاشته از آرامشِ وصف‌ناپذیری برخوردار است. اگر قدرتی داشتم در تمامِ جنگل‌ها تابلویی با عنوانِ «📛 خطرِ وجودِ #انسان» نصب می‌کردم، زیرا یگانه‌سببِ خرابیِ خشکی و دریا فقط انسان است. مارک تواین (Mark Twain) می‌گفت:
"The more I learn about people, the more I like my dog."
«هرچه بیشتر مردم را شناختم، بیشتر از #سگم خوشم آمد.»
نسل‌ها پُشتِ سرِ هم می‌آیند و گو هر نسلی با انعقادِ پیمانی سرّی و برنامه‌ریزی‌شده توسّطِ ارکانِ بالایی، پایه‌هایِ عدالت و تمدّنِ انسانی را به ورطه‌یِ نابودیِ دسته‌جمعی فرو می‌بَرد و تمامِ ارزش‌ها و هنجارهایِ زیستی را بِوحشیانه‌ترین شکلِ ممکن نیست می‌کند. نسلِ بشریِ امروز نیز مانندِ سابق نسلِ #محرومی است، نه از آن جهت که در ثروت غرق نشده، بلکه از آن جهت که ثروت هم دیگر نمی‌تواند رفاهِ انسان را تضمین کند. اگر این نفرینی پِی‌درپِی نیست چیست؟
صنعت‌هایِ سرگرمی و تبلیغاتِ رسانه‌ای و شوهایِ گوناگونی که هر روزه توسّطِ دستگاه‌هایِ حکومتی و غیرِحکومتی بر احساساتِ توده تحمیل می‌شود، نمایشی مهیّج از احساساتی مُرده است تا کنترل بر آنان‌را آسان‌تر گردانَد. انسان در چنین عصری #محصولِ ترس و تحقیر و عقده است. تفاوتِ جنسیّت‌ها کم شده و ذهنیّتِ مردان بِسویِ زنانگی و ذهنیّتِ زنان بِسویِ مردانگی متمایل شده است. پدوفیلیا و سادیسم و مازوخیسم و عصیانِ انواعِ سکس‌هایِ اشرافیانه بِعنوانِ خوراکِ تعادلِ روانیِ انسان‌ها شناخته می‌شود. باید تُف کرد بر دنیایی که روزانه هزاران نفر بر اثرِ #گرسنگی می‌میرند، آن‌هم رویِ زمینی که سرشار از دفینه‌هایِ گرانبها است که خوراکِ انسان‌ها را تا دنیادنیاست مهیّا می‌کند، امّا زیاده‌خواهیِ بشرِ آزمند همه را بِنفعِ خود مصادره کرده است. بخشِ عظیمی از الماس و طلا و پلاتینیوم در خاکِ #آفریقا استخراج می‌شود، ولی آمارِ گرسنگی در آفریقا وحشتناک است. ننگِ انسانِ امروز چنان لکّه‌یِ عمیقی برجای نهاده که با هیچ آبی نمی‌توان کثافتِ آن‌را شست و سترد. دفاعِ انسان از خودش منطقی است، امّا انسان‌ها از حقارتِ خود دفاع می‌کنند و #عامدانه شرورند.
«انسانم آرزوست» کافی نیست، باید انسان را نجات دهیم...

| 🗻 @Leo_Shaahovsky |

دو بایاگرافیِ بعدی:
💫 "ستاره" توی "ظلمت" معنی می‌گیره، نترس از این سیاهی‌های دامن‌گیر. Sama
▒ ما آمده‌ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه این‌که با هر قیمتی زندگی کنیم! Soha

💫 "ستاره" توی "ظلمت" معنی می‌گیره، نترس از این سیاهی‌های دامن‌گیر. Sama
❹ ما آمده‌ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه این‌که با هر قیمتی زندگی کنیم! Soha

✍️ لئو شاهوفسکی
📓 بخشِ (1/2)

ستاره از دلِ تاریکی پیدا می‌شود و اگر تاریکی نباشد، موجودیّتی برایِ ستاره نیست. این واقعیّت دارد که همیشه خفّاشانِ شبْ #استارگان را آزرده‌اند تا آن‌ها را خاموش کنند، ولی نورِ حقیقت روینده و شکافنده است، دیریازود از لایِ سیاهی‌ها مویه می‌زند. تاریخ همیشه ازآنِ کسانی بوده که از توسنیِ ملامت‌گران وارهیده‌اند. جهانِ امروزه نیز برایِ نجاتِ آن از تمامِ تهدیدهایی که #انسان‌بودگیِ انسان را می‌خراشد، نیازمندِ افرادِ شجاع است. ممکن است روزی از بیمِ تباهیِ دسته‌جمعی‌ای که هرروزه توسّطِ افزارهایِ هیدروژنی اعلانِ خطر می‌کند، رها شویم، امّا باید برایِ سِلاحِ کُشنده‌تری که کم‌تر از بمبِ هیدروژنی نیست هم چاره کنیم و آن «#ترس» است.
فوکو (Foucault) در گفتمانِ قدرت می‌گفت تنها نمونه‌یِ بارزِ قدرت، #سرکوب‌گری نیست، بلکه قدرت بِشکلِ مرموزی در تمامِ زندگی و کُنش‌هایِ فردی و روابط و پدیدارهایِ اجتماعی ریشه دارد. پوپر (Popper) می‌گفت اشتباه است دیکتاتور را شخص بِدانیم، دیکتاتورشیپ فرهنگی #جنایت‌پرور است و در جامعه‌یِ بی‌تفاوت بِبار می‌نشیند که خودش دیکتاتور می‌پرورانَد. گفتمانِ ترس را هم بایست گونه‌ای جامع‌تر از ترس در منشورِ ذهنِ توده تعریف کرد.
اخباری که دائماً مملو از بِتصویرکِشیدنِ #جنگ و ملالت و سلبِ آسایشِ آدمی و بی‌تمدّنی است، ترس از مدرسه و کنکور و سربازی و استخدام و شغل‌یابی و ازدواج، ترس از مأمورانِ نظامی و کار در اداراتِ شلوغ و بانک‌ها، ترس از رفتن به دادگاه‌ها و مکان‌هایِ قضایی، ترس از موجوداتِ موهوم و تصادفات و مخاطراتِ طبیعی و کسادِ مالی و سرقت و حتّی ترس از آینده‌ای که از آمدنش اطمینان نداریم، همگی از ترس‌هایی‌ست که همه‌روزه ذهنیّت‌مان را دست‌خوشِ اضطراب و بی‌نظمیِ روحی می‌کند و جامعه را بِسویِ #بی‌اعتمادی سوق می‌دهد.
اگر با نگاهی ژرف‌تر به ریشه‌یِ ترس بِنگریم، ترسِ بشر ریشه در نابِسامانیِ بشر دارد و هرچِقدر یک جامعه در ترسِ بیشتری باشد، آن جامعه از لحاظِ روحِ جمعی و اعتمادِ همگانی فقیرتر است. اپیکتِتوس (Epictetus) می‌گفت عموماً انسانْ #وسیله‌سازِ اصلیِ آزار و شکنجه است و این خودِ ماییم که برایِ خویشتن و دیگران مشکل‌آفرینیم و این افکارِ ماست که بر ما ظفر می‌یابند و ما را آزار می‌دهند. سِنِکا (Seneca) از معاصرانِ اپیکتِتوس یونانی نیز معتقد بود:
"We suffer more often in #imagination..."
«ما بیشتر از آنچه در واقعیّت انجام می‌دهیم، بِواسطه‌یِ تخیّلات و #پنداره‌هامان رنج می‌کِشیم.»
ترس در زندگیِ انسانِ نوین، بَرساخته‌یِ ناکامی‌هایِ اجتماعی از آرمان‌هاست، برایِ همین انسان‌هایِ مادِرن بیش‌ازآن‌که متّکی به بیگانگی با ترس باشند، ترس را گونه‌ای پایدار از اَشکالِ اجتماعی می‌پندارند تا #سازواری با آن‌را بر مبنایِ حدِّ واسطِ طبیعت و انسان قلمداد کنند. امّا این تفکّر از اذهانی تولید می‌شود که مملو از ترس و مالامال از عقده‌هاست. تبلیغاتِ رسانه‌ها نیز چنین است، تبلیغی که روایت‌گرِ ترس است، جذبِ بیشتری دارد، خصوصاً که ترس در شکلِ نمادهایِ «😱» یا «😳» و... بِصورتِ #سیمبولیک ژَرفا می‌یابد.
انسان‌هایی که ترسو بار آمده‌اند، قدرتِ مقابله با بحران‌ها را ندارند، زیرا جوامعی که مدام ترس را نهادینه و بازتولید می‌کنند، جوامعِ پایداری نیستند و از شکنندگیِ زودهنگام و پیریِ زودرس رنج می‌برند. جوامعِ #پیر کمرشان زیرِ ترس‌ها فروریخته و در تب‌وتابِ بی‌شمار دلواپسی‌ها در حالتِ کُما بِسر می‌بَرند، حالتی که «انسانِ ولنگار» به جامعه تحویل می‌دهد که در مقابلِ ناسازگاری‌ها سازگار می‌شود. انسانِ سازگار، از بهترین ابزارهایِ جبّاریّت است و سیاست‌بازانِ حیله‌گر را وامی‌دارد از آنان بیشتر باج بِگیرند و بیشتر بِترسانندشان، و هرچه یک توده بیشتر ترسانده شود، جبّارینْ توهّمِ رهایی و نجات از ترس بِدستِ خودشان را بیشتر به توده تزریق می‌کنند، چنان‌که #قاعده‌یِ «أهون الشّرّین یا أخفّ الضّررین» از خوشایندترین قاعده‌هایِ جبّارین است، زیرا مردم بِگمان دفعِ مفسده‌یِ بزرگ‌تر می‌خواهند به مفسده‌یِ خفیف‌تر تَن دهند و این قاعده را هربار تکرار می‌کنند و هربار از همان سوراخ گزیده می‌شوند، امّا هرگز در فکرِ تغییر و انقلاب و دگرشی #بنیادین نیستند تا کلِّ فساد را از بُن بَرکنند. این مردمان بیش از جبّارین‌به‌مردم به خودشان ستم‌کارترند، زیرا همینان‌اند که به شهریارانِ طاغی سواری می‌دهند تا بر آنان جفا کنند. این مردمان رفته‌رفته از استبدادی به استبدادِ دیگر عادت می‌کنند و ترسْ هیبتِ استبداد را به شکلی #عادت‌واره می‌نمایانَد تا توده هردَم از دامانِ جبّاری به دامانِ جبّارِ دیگری بِخزند.

| 🧱 @Leo_Shaahovsky |
💫 "ستاره" توی "ظلمت"...
❹ ما آمده‌ایم زندگی کنیم تا...

✍️ لئو شاهوفسکی
📓 بخشِ (2/2)

گرچه ترس همیشه بد نیست، امّا بیشترِ ترس‌ها ناشی از فقدانِ اعتمادبه‌نفس و خودآگاهیِ انسان است. ترس از خدا بِخاطرِ ارتکابِ جُرم یا خطراتِ احتمالیِ طبیعت مانندِ زلزله یا ترسِ ازدست‌دادنِ عزیزان، ترس‌هایِ طبیعی‌ای هستند که غالباً اثراتِ #مثبتی برجایْ می‌گذارند، چنان‌که ترس از خدا باعث می‌شود شخص با دیگران خوب باشد و منش‌هایِ پسندیده‌ای از خود بروز دهد، ترس از طبیعت باعث گردد انسان به پیش‌گیری‌ها و تدابیرِ امنیّتی اقدام کند، و ترس از مرگِ عزیزان به این منجر شود که آدمی قدرِ آنان‌را بیشتر بِداند، امّا ترس‌هایی هستند که شرفِ انسان را به بادِ تباهی می‌دهند، بِسانِ ترس از مأموران و مُزدبِگیرانِ دولتی چنان‌که شخص تصوّر می‌کند #جاسوسان و عمله‌هایِ جبّاریّت همیشه نظاره‌گرِ انسان‌اند و آدمی را در هر شرایطی می‌پایند، این از زمره‌یِ پست‌ترین ترس‌هاست و این نوع از ترسْ بسا افرادِ زبون را وامی‌دارد برایِ زورگویان و غدّاران چاپلوسی کنند یا خودبودگی‌اشان را با دگربودگی دگرش دهند. این انسان‌ها همیشه به بهانه‌یِ مصلحت و احتیاط، از گفتنِ حقیقت شرمسارند و همین باعث می‌گردد بُتی به نامِ #مصلحت و تدبیر و فراست را که در واقع چیزی جز بُزدلی نیست بِپرستند.
اینجا زندگی قیمت می‌یابد، اگرکه در مقابلِ هجمه‌هایِ ترس‌آلود و انسان‌هایِ شرورْ سربلندانه ایستاد، زیرا اجتماعِ ترسو همیشه باجِ کانایی و بردگی‌اش را باید به بهایِ زندگیِ شرافتمندانه‌اش بِپردازد. سوِندسِن (Svendsen) در کتابِ "فلسفه‌یِ ترس" می‌گوید:
«چه تجربه‌ای است زیستن در ترس، مگر نه؟ #بردگی همین است و بس. در چنین زیست‌گاهی اگر تهدیدی برطرف می‌شود، بی‌شمار تهدید جایش را پُر می‌کند.»
امّا هنوز هم سایه‌یِ مرگ انسان‌ها را تهدید به ترس می‌کند و آنچه بیشتر ما را در مغاکِ ترس فرومی‌بلعد، ترس از مُردن است. انسانی که از #مرگ می‌ترسد، خود را محکومی می‌بیند که در انتظارِ حکمِ اعدام است. او می‌داند هرلحظه ممکن است حکمش صادر شود و زندگی‌ای که سال‌ها برایِ آن تلاش کرده و پول جمع نموده را با دستانی خالی رها کند. ازاین‌رو مرگ تنها با خودبودگی‌ای راستین معنا می‌یابد، برایِ همین انسان‌هایِ ترسو مُردن را دُشخوار و سنگین می‌یابند، لیک آن‌که بِراستی زیسته باشد، چه ترسی از مُردن دارد؟
محمّد پسرِ عبد الله (Muhammad son of 'Abd-Allaah) پدیده‌یِ ترس و تنفّر از مرگ را زاییده‌یِ «#وهن» می‌دانست که وهن در فرجام مایه‌یِ تباهیِ آدمیان و سستیِ آنان در اراده و شجاعت می‌شود، طوری‌که اگر کسانی بیایند مال و ناموس و حقِّ توده را به جور بِستانند و بِربایند و بِقاپند و بِچاپند، هیچ کُنشِ متقابلی از خود نشان ندهند، برایِ همین در نمودناکیِ «وهن» می‌گفت: «حبّ الدّنیا وکراهیة الموت» (دنیاپرستی و رمیدگی از مرگ).
کیِرک‌گارد (Kierkegaard) مرگی را می‌ستاید که همراه با شور و #لذت باشد. او حشراتی را نمونه می‌گیرد که حینِ لقاح و در نهایتِ لذّت می‌میرند، ازاین‌رو باشکوه‌ترین و متعالی‌ترین زندگی را توأم با لذّتِ مرگ می‌دانست.
کنفوسیوس (Confucius) شرطِ کمالِ مرگ را رضایتِ آدمی از زندگی تعریف می‌کرد و می‌گفت:
«چنان‌چه در هنگامِ صبح، مسیرِ صحیح را یافتید، می‌توانید همان شب در کمالِ #رضایت جان به جان‌آفرین تسلیم کنید!»
نیچه (Nietzsche) نیز در ستایشِ زیستن و غنیمت‌شماردنِ آن در "چنین گفت زرتشت" می‌گوید:
«بِراستی آن‌که #بهنگامْ نمی‌زیَد، چِگونه بِهنگام تنواند مُرد؟ کاش هرگز از مادر نمی‌زادید! زایدان را چنین اندرز می‌دهم.»
تمامِ افرادی که از مرگ می‌ترسند، بِطرزِ عجیبی از زندگیِ خود ناخرسندند، و بِقولِ هایدِگر (Heidegger) آنچنان‌که انسان موجودی «#مرگ‌آگاه» است، مرگ‌آگاهی روح و بُعدِ وجودیِ انسان را همچون موعظه‌گری دائمی به هراس می‌افکنَد.
هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند اندوهِ پِی‌درپِیِ انسان‌ها را بِزداید و با هیچ حکومتی نمی‌توان از میزانِ برون‌دادِ رنج‌هایِ بیهوده و ترس از مُردن و تمامِ حوادثی که ناگوار می‌آیند کاست، جز این‌که #یکایکِ توده‌ها شرایطِ انسانی را بهبود دهند. ما نمی‌خواهیم بِپذیریم که امروز زمانِ فداکاری و بَرآشوبیدن در مقابلِ ظلم فرا رسیده است. هیچ‌یک از ما حاضر نیست تلخیِ زندگیِ #لجن‌آلودمان را به شیرینیِ مرگِ شرافتمندانه بِفروشد، زیرا مرگ هم دیگر موعظه‌گرِ خوبی نیست، نه چون ما را در کامِ خود فرو نخواهد کِشید، چون مرگ را اتمام می‌دانیم نه #آغازگری. انسانِ آغازگر و نترس، مرگ را بِمثابه‌یِ آغازِ انسان می‌داند نه پایانِ حیات و همین باعث می‌شود انسان نه به هر قیمتی، بلکه به قیمتی که مرگ را بِعنوانِ سیمبولی از آزادی و رهایی و زاستن و #زاییدن بِداند، زندگی کند.

بایاگرافیِ بعدی:
▓ من آزادم حتی اگر با ذهن بسته محبوسم کنی. Nirvana

📙 @𝓛𝓔𝓞_𝓢𝓗𝓐𝓐𝓗𝓞𝓥𝓢𝓚𝓨
❄️ #توداکِ یخین| Heartless People
☂️ 9 صفحه
توداکِ یخین.pdf
1.8 MB
در این خُرده‌رساله به رابطه‌یِ مردم با یکدیگر و مردم با جبّاریّت بِصورتِ کوتاه پرداخته شده است...

#الکساندر_سولژنیتسین | #سید_قطب | #جباریت | #دروغ #راستی | #جامعه | #آمریکا | #Dehumanization | #فقر | #فمینیسم | #اقتصاد | #اخلاق

| 📙 @Leo_Shaahovsky |
📨 نامه‌ای #مادرانه، Elham از تهران
🟤 6 صفحه

| ◾️ @Leo_Shaahovsky |
نامه‌ای مادرانه.pdf
1.1 MB
📨 نامه‌ای #مادرانه، Elham از تهران
🔹 A Motherly Letter
✍️ لئو شاهوفسکی
6 صفحه

| ◾️ @Leo_Shaahovsky |
📮 زنانِ انقلابی
☔️ Revolutionary Women
✍️ آنتیگونه
✉️ در پاسخ به «نامه‌ای مادرانه از: الهام از تهران»
〰️ 2 صفحه

| 🔆 @Leo_Shaahovsky |
زنانِ انقلابی آنتیگونه.pdf
785.3 KB
📮 زنانِ انقلابی
☔️ Revolutionary Women
✍️ آنتیگونه
✉️ در پاسخ به «نامه‌ای مادرانه از: الهام از تهران»
〰️ 2 صفحه

| ◼️ @Leo_Shaahovsky |
◾️ «آیا من افسرده‌ام؟»
✍️ لئو شاهوفسکی
❶ پاره‌یِ نخست (1/2)

یکی از دوستان بِمن پیغام داده بودند که در شهرِ ما عدّه‌ای که نوشته‌هایِ شما را دنبال می‌کنند معتقدند که من [=لئو شاهوفسکی] انسانِ #افسرده و تنها و پژمرده‌ای هستم. این واقعیّت دارد که من مثلِ سابق از بودنِ با بیشترِ انسان‌ها لذّت نمی‌بَرم و تا حدِّ بی‌عاطفگیِ محض از خودم هم فاصله گرفته‌ام، مثلِ پرنده‌ای که با جانش وداع می‌کند و در خفا مرگ او را دَرمی‌یابد. این منم که در تیمارستانِ مغزم درگیرِ نبردِ خونینِ تَن‌به‌تَنی علیهِ #خودم هستم. گریز از همه و عصیان علیهِ خویش!
قسمتِ غم‌انگیزترِ ماجری این است آنان که افسرده‌ام خوانند، هرگز از من نپرسیده‌اند چرا نمی‌توانم و تاکنون موفّق نشده‌ام با اخلاقِ آنان سازگار باشم؟ مگر چِقدر زندگی می‌کنیم که همه‌یِ عُمْر مثلِ یک انسانِ #محکوم زندگی کنیم، انسانی که انگار دارد به زورِ لگد زندگی می‌کند و تا می‌خواهد به دیگران بِفهمانَد که لال نیست، به دهانش پوزه‌بند می‌زنند؟
من آرزو دارم روزی با حالتی افسرده در کنارِ افرادی عبور کنم و آن‌ها از من بِپرسند #چرا افسرده‌ای؟ ما گوشیم تو حرف باش!
خبرنگاری بِنامِ میشل هارتوِل (Michael Hartwell) در نوشته‌ای تحتِ عنوانِ 'Just a smile might save a life' (=فقط یک #لبخند ممکن است یک زندگی را نجات دهد) می‌گوید، کِوین هینز (Kevin Hines) که اکنون یک نویسنده و مدافعِ بهداشتِ روانی است، 14 سال پیش، از پُلی بِنامِ 'The Golden Gate' پَرید و بِطرزِ معجزه‌آسایی جانِ سالم بِدر بُرد. آنزمان او یک دانش‌آموزِ 19-ساله‌یِ پریشانِ کالج و درگیرودارِ دغدغه‌هایِ خود بود. او نمی‌خواست بِمیرد، ولی خود را #مجبور می‌دانست که باید خودکُشی کند. هینزْ سوارِ اتوبوسی شد تا به پُل بِرود و در طِیِ مسیر گریه‌کنان به مسافران می‌نگریست و امیدوار بود تا کسی از او بِپرسد: «مشکلت چیه؟ چه اتّفاقی افتاده؟ چرا گریه می‌کنی؟» ولی هیچ‌کدام از آنان چنین نکردند و او از پُل پَرید. ولی نَمُرد... هینز بعدها گفت اگر مردم کسی را دیدند که بسیار ناراحت است، حتّی اگر غریبه باشد باید به او بگویند: «هِی؟ روبراهی؟ چیزی که نشده؟»، و همین امر می‌توانَد به اندازه‌ای تسکین‌دهنده باشد که برایِ #زنده‌نگه‌داشتنِ یک انسان کفایت کند.
من تجربه‌یِ ناسازگاری‌هایِ بسیاری با خانواده و خویشاوندان و دوستانم داشته‌ام. انسانِ ناسازگاری نیستم و آنقدر ساخته‌‌وپاخته‌ام و از کنارِ تحقیرآمیزترین کلمات با تبسّم گذشته‌ام که خودم از سادگیِ خودم خجالت می‌کِشم، امّا این ستیزه‌جویانِ ناسازوارِ بدخلقِ آشفته‌طبع هرگز از من نخواسته‌اند با گفت‌وگویِ #مسالمت‌آمیز ستیزه‌های‌مان را حل کنیم. ما حقوقِ ابتداییِ بینِ خودمان را نادیده می‌گیریم و متأسّفانه پدران و مادران و افرادِ خانواده و خویشاوندان‌مان هرگز انسان‌هایِ فهیم و شعورمندی نبوده‌اند که بِتوانند برایِ یکبار هم که شده ما انسان‌هایِ کمتر سازگار با آنان‌را درک کنند. اینان بزرگ‌ترین جفاکاران در حقِّ فرزندان و هم‌نشینان‌شان هستند. گاهی بیش از آن‌که بِخواهیم دوست داشته شویم، نیاز به «#درک‌شدن» داریم.
ما افسردگان از خانواده و آشنایان و مردم نمی‌خواهیم دوستمان داشته باشند، فقط می‌خواهیم ما را درک کنند. هیچ‌چیزی به اندازه‌یِ درک‌شدن به انسان لذّت و آرامش نمی‌بخشد. تمامِ کسانی که امروز پرخاشگرند و در سرزمین‌ها معترض و شورشگرند، اینان، همین افرادی که آن‌ها را «#اشرار» می‌نامیم، شاید اگر گوشی برایِ شنیدنِ حرف‌های‌شان می‌یافتند، هرگز سرکش نمی‌شدند. انسانی که دیگر شنیده نمی‌شود و جامعه او را واپس می‌زند، افسردگی بهترین فرجامِ پیشِ رویِ اوست و بدترینش خودکُشی است. کسی که #خودکشی می‌کند و حاضر است خود را بِسوزانَد یا جسمش را با کشش و جاذبه‌یِ بی‌رحمِ زمین از ارتفاعِ بلند پرت نماید یا خود را حلق‌آویز کند، او دردِ تمامِ این‌ها را بِجان می‌خَرَد تا از دردی که بزرگ‌تر است رهایی یابد. اگر دردِ خودسوزیْ تک‌تکِ سلول‌هایِ بدن را زیرِ شراره‌یِ شعله‌هایِ سوزان و ملتهب به خاکستر تبدیل می‌کند، #چه‌دردی باید حس می‌کرده آن‌که چنین دردِ غیرِقابلِ وصفی را بِجان خریده است؟ چرا همهْ آنانی‌که خودکُشی می‌کنند را لعن و نفرین می‌کنند، ولی هرگز خود و جامعه‌یِ خود را بِخاطرِ #بی‌تفاوتی و بی‌عاطفگی و نامردمی نفرین نمی‌کنند؟
کودکانی که امروزه حتّی به سنِّ بلوغ هم نرسیده‌اند و در فکرِ فرار از خانه‌اند و با پُردل‌وجرأتیِ تمام برایِ آغوشِ هوس‌آلودِ دیگران له‌له می‌زنند، اگر تعشّق و مِهرورزی و آغوشی #صادقانه از جانبِ پدرومادرشان کسب می‌کردند، هرگز در فکرِ هم‌آغوشی با افرادِ هوس‌باز و محبّت را از آنان گدایی‌کردن نبودند.

ادامه...
◾️ «آیا من افسرده‌ام؟»
✍️ لئو شاهوفسکی
❷ پاره‌یِ فرجامین (2/2)

وقتی در خصوصِ سریال‌کیلِرها (Serial Killers - قاتلانِ زنجیره‌ای) به پژوهش می‌پرداختم و زندگی‌نامه‌یِ آنان‌را می‌خواندم، بیشترِ آنان در کودکی توسّطِ پدرومادر و بِویژه پدران‌شان تحتِ #شکنجه و کتک‌کاری‌هایِ فراوان بوده‌اند و همین مسأله به عقده‌پروری و انباردنِ کینه کمک نموده و از آنان موجوداتی شرور و بی‌ملاحظه ساخته و بِگونه‌ای طعمه‌هایِ خود را قطعه‌قطعه می‌کردند که تَنِ هر انسانِ صاحب‌شعوری را به لرزه می‌آوَرَد.
مجلّه‌یِ Newsweek.Com تحقیقی انجام داده و نزدیک به هزار دانش‌آموز بینِ سنینِ 10-17 را موردِ پرسش قرار دادند تا بِفهمند که نوجوانان چگونه تغییراتِ سریعِ جهان را حس می‌کنند. آنچه نمایان شد، تصویرِ نسلی است که در #بی‌رحمی و بی‌عدالتی و دلهره بِسر می‌بَرد. حتّی والدین‌شان هم از بسیاری از دلشوره‌هایِ آنان ناآگاه بودند: ترس از جدایی، فقر، اسلحه، موادِّ روان‌گردان، خشونتِ جسمی و... .
همه‌یِ زندگی ترس است. ترس از گرسنگی، ترس از ورشکستگی، ترس از چاقی و لاغری، ترس از دانشگاه، ترس از جنگ، ترس از ازدواج، تنها چیزی که از آن نمی‌ترسیم، #فروپاشیِ اخلاق‌مان است و بنایِ عظیم و باشکوهِ اخلاقی که گذشتگان با هزاران فاقه و فلاکت بِما رساندند ذرّه‌ذرّه جلویِ چشم‌مان در آتشِ تباهی‌ها می‌گدازد و ذوب می‌شود.
اجتماعِ ما چنین است و به دروغ ادّعایِ هواخواهی و هواداریِ مظلومان و ستم‌کِشندگان را دارد، امّا همدلیِ آنان در گروِ منافع‌شان است. کسی که اسلحه می‌سازد و می‌فروشد نمی‌گوید چرا باید به تو اسلحه بِفروشم و چِگونه از آن استفاده خواهی کرد، #جیبِ او اولویّتِ اوّلِ اوست، حتّی اگر با آن سلاح‌هایِ جنگی هزاران انسانِ بی‌گناه را شقّه‌شقّه کند. تاکنون هیچ پزشکی ندیدم که از افرادِ غمگین بِپرسد دردِ روان‌تان چیست؟ آن‌ها نمی‌فهمند که دردِ #روان‌آزردگی از دردِ جسمی بیشتر و کُشنده‌تر است. روان‌شناسانی که روانِ انسان را می‌کاوند نیز تنها در صورتی به شما مشاوره خواهند داد که به آنان پول بِدهید. اگر پول نداشته باشید همچون سگانی ولگرد به شما می‌نگرند که حتّی دردِ دل‌های‌تان شبیهِ عوعوِ سگان خواهد بود.
چنین جوامعِ بیماری، انسان‌هایِ سرکوب‌شده و درخودفروشده و ازخودبیگانه و مطرود می‌سازند. اعضایِ جامعه بِمرور با یکدیگر احساسِ بیگانگی و بی‌اعتمادی می‌کنند و همه مجبور می‌شوند یکه‌تاز از پسِ مشکلات‌شان بَربیایند و همین باعث می‌شود تصمیماتِ نادرستِ زیادی گرفته شود که از رویِ #بی‌تدبیری انجام شده و بسا جنایت‌ها به سببِ احساسِ بی‌نیازی نسبت به دیگران بِوقوع می‌پیوندد، چون این افراد به یقین رسیده‌اند که جدا از جامعه‌اند و اگر هم سروکاری با مردمانِ اجتماع دارند، تنها از رویِ رفعِ نیازهایِ طبیعی و #منافعِ خصوصی است.
در گزارشی خواندم که جوانی از انگلیس چیزی شبیه به کمان ساخته و آن‌را در زیرِ پاکت‌هایِ فروشیِ سیگار پنهان کرده بود و تیرهایِ سوزن‌مانندِ آغشته به #سم را بِسویِ ازدحامِ جمعیّت‌ها در خیابان و شلوغیِ سینماها و مکان‌هایِ عمومی پرتاب می‌کرد و برخی را کور و برخی را می‌کُشت و کسی هم نمی‌دانست که او اینکار را کرده است. او دست به چنین شیطنتی می‌زد با این تفکّر که آنان جزءِ جامعه بودند و او #مطرودِ جامعه!
اگر افرادی در جامعه هستند که افسرده‌اند، این افراد بیمار نیستند و نباید همچون بیمار با آنان رفتار شود. بیمار آنانی هستند که باعث شده‌اند انسان‌هایِ ساده و شرافتمند و نیک‌رو به افسردگی #دچار شوند. بیمار آنان‌اند که از سادگیِ افرادِ ناتوان بهره‌کِشی و ضعیفان را به گناهِ نکرده‌شان مجازات می‌کنند.
تصوّر می‌کنم دنیا برایِ آنانی‌که بِخود فرصتِ اندیشیدن می‌دهند و سعی می‌کنند بیشتر بِفهمند و کمتر حرف بِزنند، آزاردهنده باشد. چیزی شبیه به یک کامیکِ تراژیک! دنیایِ مسخره‌آمیزِ فاجعه‌اندودی که #دلقکانِ آن تظاهر به شادی می‌کنند. هرکسی هم این دلقکان را نقد کند، افسرده و دل‌مُرده و ملول است!
اکنون باید یکدیگر را دَریابیم و حسادت و عقده‌هایِ روانی را در خویشتن اخته کنیم. گُل و گریه‌یِ بعد از مرگ به #چه‌درد می‌خورَد، وقتی الان داریم گلویِ همدیگر را می‌فشاریم و با دندانْ گوشت از هم می‌دریم. واقعی‌ترین مرثیه را کسی خوانده که در خلوتش بِحالِ بشریّت شرشر گریسته است. سوگ، سوگِ مرگِ آدمیّت است!

| 〽️ @Leo_Shaahovsky |
⚖️ #تحلیل_فیلم#جوکر 2019
✍️ لئو شاهوفسکی
▩ [بخشِ نخست (1/2)]

فیلمِ جوکر 2019 بهترین نبود، امّا بی‌شک یکی از آن بهترین‌ها در ژانرِ خودش بود. ساخته‌یِ تاد فیلیپس از آینده‌یِ سیستم‌هایِ حکومتیِ خودخواه و دروغ‌گو و متکبّر می‌گوید که حرفِ هیچ‌کسی را نمی‌شنوند. می‌خواهد بِگوید #نشنیده‌شدن خطرناک است و آن‌که شنیده نشود خود را مطرودِ جامعه می‌بیند و در آخر یاغی می‌شود. آن‌که خود را رانده‌شده می‌داند دیگر جزئی یا پاره‌ای از جامعه نیست. او دیگر در بنایِ اجتماع نقشی ندارد. قهرمان یا بازیگرِ قصّه نیست. راوی‌گر و روایت‌کننده نیست. جامعه که یک پیکر است، او مثلِ زائدات و اضافات و #فضولاتِ آن پیکر است.
نقدِ جوکر 2019 به سیستم‌هایِ چیره‌یِ جبّار و مستبد است که انسان‌ها به طبقاتِ مختلف تقسیم شده‌اند و فقط طبقاتِ بالایی حقِّ رفاهِ شهروندی دارند و آنان‌که نتوانسته‌اند به طبقاتِ بالا راه یابند، مانندِ #پس‌مانده‌یِ غذاها با آنان رفتار می‌شود. این افراد معمولاً همان قشرِ فقیرِ جامعه‌اند که نه دارایِ نفوذند تا منصبی برایِ خود دست‌وپا کنند و نه آنقدر تیزرأی و مکّارند که بِتوانند با ترفندهایِ شیّادانه وجهه‌یِ اجتماعی و سرمایه‌هایِ کلان بِدست آورند.
وقتی جوکر با مشاورِ خود صحبت می‌کند، این سخنِ ابتداییِ اوست:
"Is it me? or is it getting crazier out there?"
❞ این فقط منم، یا این‌که همه دارن #دیوونه‌تر می‌شن؟
مشاورِ جوکر در جواب می‌گوید:
❞ شرایطِ ناجوریه، مردم ناخرسندن، رنج و سختی می‌کِشن، دنبالِ کارن، دوره‌یِ پُردردسری شده.
جوکری که تاکنون در فیلم‌هایِ پیشین انسانِ شروری بود، امّا اکنون شرور نیست، دولت و جامعه و مردم او را شرور می‌کند. یک حلقه‌یِ حیاتِ بِهم‌پیوسته از اقتصاد و سیاست و رفاه و امنیّت، جوکر از این حلقه‌یِ متشکّل از چهار مُهره‌یِ اصلی خارج شده است. او در دفترِ خاطراتش نوشته:
"I just hope my death makes more cents than my life."
❞ فقط امیدوارم که #مرگ باارزش‌تر از زندگی‌م باشه.
جوکر نمادِ افرادِ سرخورده‌یِ اجتماع است که هیچ جایگاهی برایِ خود نمی‌بینند. نزدِ مردم ارزشی ندارند و با این‌که معمولاً در لاکِ خودشان‌اند، امّا بایست مکافاتِ دیگران را بر دوش بِکِشند، چنان‌که تعدادی نوجوان به تابلویِ حرّاجیِ جوکر دست‌بُرد زدند و از او ربودند، سپس در کوچه‌ای او را کُتک زدند، امّا رئیسِ جوکر او را #متهم به دزدیِ آن تابلو می‌کند و از او می‌خواهد اگر آن تابلو را پس ندهد، از حقوقش کم کند. رئیسِ جوکر هرگز نگفت چرا آزرده‌ای؟ چرا جسمت نحیف و کبود شده؟ رئیسِ جوکر حتّی اگر می‌دید که او مرتکبِ خطایی هم شده، بایست دستش را می‌گرفت و او را از شرارتش آگاه می‌کرد، امّا رئیس فقط به این اکتفا کرد او را بِگناهی ناکرده توبیخ کند. چه سخت است بِخاطرِ کارِ بدی که نکردی باید غرامت هم بِدهی و #توسری بخوری!
از نقشِ مدیران و مربّیان و مسؤولان بگذریم، به وضعِ مردم می‌رسیم. رندال (Randall)، از همکارانِ جوکر، ماجریِ جوکر را که موردِ ضرب‌وشتم قرار گرفته بود می‌دانست، بااین‌حال سلاحی به او می‌دهد تا اگر موردِ آزار قرار گرفت، با آن از خود دفاع کند. جوکر آن‌را نپذیرفت امّا با اصرارِ راندال آن‌را گرفت. ولی راندال هم به او #خیانت می‌کند و به رئیسش می‌گوید او از من سلاح خواسته است.
جوکر که نمی‌خواهد شرور باشد، با دیدنِ ناعدالتی‌ها و ستم‌هایی که در حقِّ خود می‌بیند، راهی جز ویرانی نمی‌بیند. ویران‌کردن انتخابِ او نیست، تحمیلِ شرایطی است که خود را در قالبِ #آشوب نمایان می‌کند. داخلِ قطاری بین‌شهری وقتی سه نفر مزاحمِ خانمی می‌شوند، جوکر هم که بِخاطرِ حملِ سلاح از دلقک‌بازی اخراج شده بود، ناراحت بود، امّا ناگهان بِخاطرِ بیماریِ ذهنی‌ای که داشت، خنده‌اش می‌گیرد، آن سه نفر هم تا می‌توانند او را کُتک می‌زنند و تحقیر می‌کنند. جوکر دست به سلاح می‌بَرَد و هر سه نفر را می‌کُشَد. تلویزیون اعلام می‌کند:
«هر سه نفر در شرکتِ سرمایه‌گذاریِ وین کار می‌کردن. مردانی خوب، #شریف و تحصیل‌کرده...»
این رسانه است. رسانه در دستِ عاملانِ شرارت با نقابی از تمارض و شبه‌واقعیّت. این رسانه است که مرگِ سه نفر انسانِ قلّاش و موذی که خود را پُشتِ قدرت و سرمایه پنهان کرده‌اند جدّی و غم‌انگیز نشان می‌دهد، امّا مرگِ هزاران و میلیون‌ها انسان را بِعنوانِ #آمار می‌آورَد. این رسانه است که حماقت را بازتولید می‌کند و بِجایِ فرزانگی می‌نشانَد. رسانه است که مرگِ یک سلبریتی از فوتبالر و بازیگر و سیاست‌مدار و... را که هیچ منفعت و نقشِ مفیدی در جهان ندارند در کرنا می‌کند، امّا بی‌شمار انسان‌ها که از فقر می‌نالند و هر روز ذرّه‌ذرّه می‌میرند، سرنوشتِ مختوم و مسکوت و #مدفونی در انتظارشان است.

🛡 ░▒▓ @Leo_Shaahovsky ▓▒░
⚖️ #تحلیل_فیلم#جوکر 2019—
✍️ لئو شاهوفسکی
▩ [بخشِ واپسین (2/2)]

وقتی سرمایه‌پرستی بِاسمِ موری فرانکلین (Murray Franklin) از جوکر می‌پرسد آن سه نفر را کُشتی تا جنبشی را آغاز کنی و به یک سیمبول یا نماد تبدیل شوی، جوکر در پاسخ می‌گوید:
❞ بیخیال موری! به نظرت من شبیهِ دلقک‌هایی هستم که می‌خوان یک جنبش رو آغاز کنن؟ من اون آدما رو کُشتم، چون وحشتناک بودن. این روزها همه‌یِ آدما #وحشتناک شدن. همین برایِ دیوونه‌کردنِ همه کافیه.
موری: چون دیوونه‌ای می‌تونی سه مردِ جوان رو بِهمین راحتی بُکُشی؟
جوکر: نه... حتّی صداشون دَرنیومد تا جون‌شون رو نجات بِدن (تأسّفِ شنوندگان)- جوکر: آه چرا همه برایِ اون سه نفر این‌قدر ناراحتن؟ اگه من تویِ پیاده‌رو می‌مُردم، همه‌تون از رو لاشه‌یِ نکبتیِ من رد می‌شدین. من هرروز از کنارتون رد می‌شم، امّا حتّی متوجّهِ من نمی‌شید. امّا این سه نفر چی؟ چون توماس وین (نامزدِ
#کاندیداتوری) رفت تو تلویزیون بِخاطرشون اشک ریخت؟... موری؟ تو هیچ می‌دونی اون بیرون چه خبره؟ تا حالا پات رو از ستودیو بیرون گذاشتی؟ همه‌یِ مردم دارن سرِ همدیگه جیغ و داد می‌کِشن. دیگه کسی از تمدّن بویی نبُرده. هیچ‌کی خودش رو جایِ دیگران نمی‌ذاره. یعنی فکر می‌کنی آدمایی چون توماس وین تا حالا خودشون رو #جایِ آدمی مثلِ من گذاشتن؟ خودشون رو جایِ کسِ دیگه‌ای گذاشتن؟ نه! این آدما فکر می‌کنن ما مثلِ بچّه‌هایِ خوب یه جا می‌شینیم و تحمّل می‌کنیم، طوری‌که هیچ‌وقت کنترل‌مون رو از دست نمی‌دیم و علیهِ اونا شورش نمی‌کنیم. موری؟ چی می‌شه وقتی سربه‌سرِ یه آدمِ روان‌پریشِ منزوی می‌ذاری که جامعه طردش کرده و باهاش مثلِ یه #آشغال رفتار می‌کنه؟ (تَق!)
وقتی فیلمِ جوکر را به اتمام رساندم، یاد اینِ سخن از ویلیام فاکنر (William Faulkner) افتادم:
"Never be afraid to raise your voice for honesty and truth and compassion against injustice and lying and greed. If people all over the world…would do this, it would change the earth."
❞ هرگز از این‌که صدای‌تان را برایِ درست‌کاری و حقیقت و غم‌خواری علیهِ بی‌عدالتی و دروغ‌گویی و حرص و زیاده‌خواهی بلند کنید #نترسید. اگر تمامِ مردمِ سراسرِ جهان چنین می‌کردند، دنیا دگرگون می‌شد. ❝

🛡 ░▒▓
@Leo_Shaahovsky ▓▒░
🛕 واراهگی
Diversion
✍️ لئو شاهوفسکی
▫️ 7 صفحه

| 📳 @Leo_Shaahovsky |
واراهگی.pdf
1.9 MB
🛕 واراهگی
Diversion
✍️ لئو شاهوفسکی
▫️ 7 صفحه
🔻 سبکِ نگارش: رئالیسمِ انتقادی

| 📳 @Leo_Shaahovsky |
💞 عمْر کوتاه نیست، ما کوتاهی می‌کنیم!
✍️ لئو شاهوفسکی

امروز داشتم به این می‌اندیشیدم که چرا خودِ ما اوّلین کسانی هستیم که همیشه خودمان را خُرد می‌شماریم، قبل‌ازاین‌که کسانی بیایند و ما را خُرد کنند؟ چرا همیشه خودمان را لایق و سزاوارِ رفاه نمی‌بینیم و تا اندازه‌یِ زیادی خود را از چیزهایِ خوبِ زندگی محروم می‌کنیم؟
بارها شده سوارِ تاکسی شوم، ولی هرگز ندیدم که راننده در گرمایِ تابستان کولرِ ماشینش را روشن کند، درحالی‌که #کولر بِهمین‌منظور ساخته شده که بدنِ گرمِ ما را خنک کند تا دچارِ گرمازدگی نشویم. بارها دیدم در میانِ خانوارها #وسائلِ تازه‌ای که خریده شده اعم از ظرف و قاشق و ماهیتابه و دیگ و قابلمه و ابزارهایِ یخ‌ساز و آب‌میوه‌گیری و چرخِ گوشت و زودپز و کیک‌ساز و...، به‌هیچ‌عنوان یا استفاده نشده یا به ندرت از آن استفاده شده است. همه‌یِ ما #لباس‌هایِ خاصّی داریم و به انتظارِ ایّامِ خاصّی می‌نشینیم تا آن‌ها را بِپوشیم، درحالی‌که اصلاً هم معلوم نیست آن ایّام فرا بِرسند یا نه. این مصیبت است حالی که معلوم است را به آینده‌ای مجهول واگذار می‌کنیم! چِقدر مسخره است زندگیِ اکنون‌مان را به آینده‌ای که هرگز آمدنش #ضمانت‌شده نیست حوالت می‌دهیم.
ما در واقع نسلی هستیم که این‌گونه تربیت یافته‌ایم بِزور هم که شده از زندگی‌مان لذّت نبریم. ما با این باور رشد کردیم که چون یک بار یخچالِ خراب‌شده‌مان را خودمان تعمیر کردیم، خود را بی‌نیاز از این می‌بینیم که یک #استادکار و کارشناس برایِ تعمیراتِ خانگی بیاوریم. حتّی حاضر نیستیم #نایلونِ صندلی‌هایِ اتومبیلی که تازه می‌خریم را بِکَنیم تا نکناد ماشین‌مان از تازگی بیفتد! ماشینِ لباس‌شویی و ظرف‌شویی برایِ این درست شده که وقتی لباس‌مان کثیف یا ظرف‌های‌مان چرک‌آلود شد، بِوسیله‌یِ این ابزارها بِشوییم تا با ماشین‌هایی که برایِ راحتی و رفاهِ ما ساخته شده، بارِ #اضافی‌ای از دوش‌مان برداریم، و در عوضْ وقتی را که برایِ شستن‌شان با دست صرف می‌کنیم، به چیزِ دیگری مانندِ مطالعه‌کردن و فیلم‌دیدن و تلفن‌کردن و... بِپردازیم.
تنها زمانی دَرمی‌یابیم که چِقدر احمقانه زیستیم و چه اندازه زندگی‌مان در امّا و اگر و شاید تلف شده و چه حد خودمان را از ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین چیزها بی‌بهره کردیم که اوّلین چین بر صورت‌مان نگاره بیندازد و پوست‌مان شروع به #چروکیدن کند. آنموقع که دست‌مان به لرزیدن می‌افتد و حتّی نمی‌توانیم یک لیوان آب‌میوه را هم بِدرستی در دست بِگیریم و نشانه‌هایِ آلزایمر در ما بروز کند، حسرتِ یک‌عُمْرنزیستن بر قیافه‌یِ کج‌وکوله‌مان آوار می‌شود. چه پول‌ها که صرف نشد و به امیدِ پس‌اندازْ خود و خانواده و خویشانِ خود را از یک #دورهمیِ ساده و یک مسافرتِ کوتاه و یک گشت‌وگذارِ مجمل و یک غذاخوردنِ بِدلخواه و یک خریدِ اینترنتی و یک تفریحِ کوچک محروم کردیم. آخرسر هم آنهمه زحمت و کار و تلاش و پس‌انداز را برایِ وارثان‌مان گِرد آورده و آنان زندگیِ نزیسته‌یِ ما را زندگی می‌کنند!
آنهمه فرصت دست یافت و یک دوچرخه برایِ فرزندمان نخریدیم و یک #پرس‌غذا به شخصِ گرسنه‌ای ندادیم. در طولِ آنهمه مجالِ زندگانی می‌توانستیم بِدونِ هیچ بهانه و مناسبتی برایِ دوستان‌مان عطر بِخریم و کتاب هدیه کنیم، ولی یا نکردیم یا دنبالِ مناسباتِ خاصّی گشتیم که آمدن‌شان همیشه #مجهول است. هربار کسی از ما درخواستِ قرض کرد، بِبهانه‌ای پیچاندیم. هربار کسی دستِ نیاز بلند کرد، با هزاران دروغ‌ودغل او را واپس راندیم. برایِ رسیدن به جایگاه‌هایِ ناجور به دریوزگی و چاپلوسی افتادیم و از ورشکستگی و به‌زیرافتادنِ دیگران خوشحال شدیم.
دوستانم! زندگی #توجه می‌طلبد و به هرچیزی توجّه کنیم، پویا می‌شود، مانندِ گُل و گیاهی که بِآن آب می‌دهیم و شکوفا می‌گردد. اگر به انسان‌هایِ دوروبَرمان توجّه نکنیم، بی‌توجّهیْ آن‌ها را دِق‌مرگ می‌کند، و اگر بِخودمان بها ندهیم، فرسوده خواهیم شد. پس بیایید از اکنون به زندگیِ خود و دیگران بِعنوانِ #ارزش بِنگریم و سلامتِ قلب و روان و خِرَد را در گروِ خوشبختیِ خود و تلاش برایِ بِهروزی و شادکامیِ دیگران بِدانیم.

🤍 ░▒▓ @Leo_Shaahovsky ▓▒░ 🧡
زنجیرِ جنون
🔻 The Chain of Madness
در بابِ #عشق
🌀 9 صفحه

〽️ | @Leo_Shaahovsky |
زنجیرِ جنون.pdf
3.9 MB
زنجیرِ جنون
🔻 The Chain of Madness
در بابِ #عشق
✍️ لئو شاهوفسکی
🦠 سبکِ نگارش: رئالیسمِ #کثیف
🌀 9 صفحه

عشقِ راستینِ راست‌کاران هرچِقدر هم قابلِ ستایش باشد، انسانِ امروز احمق‌تر از آن است که معنایِ عشق را فهمیده باشد، و عموماً عطشِ تودگان به روابطِ عاشقانه در تمامِ اعصار، ماهیّتی تنانه و شهوانی دارد، ازاین‌روست که «عاشقان، #دروغ‌گویانِ بزرگی‌اند!»
به این گواهی نیز بسند نتوان کرد، عشقْ هیاهویِ گستاخان و هزارتویِ دریده‌تَنان است. خروارخروار احساس‌هایِ پست را با ارزان‌ترین بها می‌فروشند و نامِ آن‌را «عشق» نهاده‌اند. بِراستی عشق، #روسپیِ تاریخ است و عاشقانْ دلّالان و گدایانِ روسپی‌خانه‌هایند.

تگ‌هایِ کلیدی:
#زنجیر_جنون | #عشق_تناسلی | #زادن‌ستیزی | #شوپنهاور | #اروتیسیسم | #داف (💃) | #اختگی | #حیوانات | #فتیشیسم | #شوگرددی | #شوگرماما | #تصوف | #پارگی_انسان

〽️ | @Leo_Shaahovsky |