باز همسایه‌ی منزل ابوی زنگ زد که چه نشسته‌ای که خانه روی آب است. رفتم و دیدم واویلا، باز لوله‌ای ترکیده و فواره‌ای سربرآورده. لوله‌کش آمد و رفت توی موتورخانه‌ی زیرزمین و فلکه‌ی اصلی را بست. آن زیرزمین، محل کار ابوی بود و روی کاغذی که هنوز به دیوار است نوشته: «این زیرزمین، زیرِ زمین نیست، در روی زمین، زیرِ زمین، زیرزمینی به از این نیست.» این زیرزمین قفسه‌ای دارد که هنوز پر از خرت و پرت است. در این سه سال چندباری توی قفسه را نگاهی کرده بودم و باز در‌ش را بسته بودم. این بار ولی نگران از نم‌کشیدن محتویات، هرچه در طبقات پایین بود بیرون ریختم تا ببرم بگذارم یک جای امن و خشک. لای خرت‌وپرت‌ها یک کیف چرمی کوچک هم بود که تا آن روز ندیده بودمش. توی کیف، ۷ حلقه نوار Hi8 بود با توضیحاتی به خط خودم.

سال ۷۵، وقتی روی ایده‌ی فیلم طعم‌گیلاس (که آن موقع اسمش بود سفر به صبح) کار می‌کرد به جای نوشتن فیلم‌نامه، یک ماکت ویدئویی از فیلم ساخت. او و من و یک دوربین Hi8 می‌رفتیم در تپه‌های سوهانک و او پشت پاترول، آقای بدیعی بود و من پشت دوربین، سرباز یا کارگری بودم که باید خاکش می‌کرد. آقای بدیعی سرطان دارد و نگران وقتی‌‌ست که دیگر اختیار تنش را ندارد. در عین حال آقای بدیعیِ ماکت طعم گیلاس، با آقای بدیعی خود طعم گیلاس فرق می‌کند و به افسردگی او نیست، از او عصبانی‌تر و نگران‌تر است، به هیچ‌کس نمی‌تواند اعتماد کند و می‌خواهد تا آخرین لحظه و حتی بعد از آن، اختیار کامل همه‌چیز دست خودش باشد و درباره‌ی همه‌چیز، خودش تصمیم‌ بگیرد.

در همان سال‌ها، با این ۷ حلقه نوار فیلمی ساخته شد به نام «طرح» درباره‌ی شیوه‌ی کار کیارستمی در طعم گیلاس. اما حالا که بیست‌وچند سال گذشته و آقای بدیعی/کیارستمی آن طوری مرده، به نظرم آن‌چه در این نوار‌ها هست (به خصوص در یکی از آن‌ها) طرح یک فیلم سینمایی نیست، بلکه وصیت‌نامه‌‌ی مردی‌ست که دارد رو به یک دوربین Hi8 می‌گوید: «می‌خواهم با مرگ خودم بمیرم، نه با مرگ پزشکی.» دارم فکر می‌کنم در روز تولدش در اول تیر، تمام شصت دقیقه‌ی یکی از این نوارها که رویش نوشته‌‌ «سوهانک» در جایی نمایش داده شود. این حلقه فیلم همان‌قدر دیدنی‌ست که یادداشت‌هایش در سررسید سال ۱۳۷۶* خواندنی بودند.

* مرگ و دیگر هیچ - نشر نظر - ۱۳۹۶
بهمن کیارستمی در این مطلب به ناخشنودی شدید محمدعلی نجفی، وزیر وقت آموزش و پرورش از فیلم «مشق شب» (از ساخته‌های عباس کیارستمی) در هنگام اکران این فیلم (سال ۱۳۶۷) می‌پردازد، ماجرایی که به توقیف #مشق_شب انجامید. نجفی از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۶ عهده‌دار وزارت آموزش و پرورش در کابینه‌ی هاشمی‌رفسنجانی بود.
تاریخ انتشار این پست برمی‌گردد به زمان استعفای محمدعلی نجفی از مقام شهرداری تهران در اسفند ۹۶
تن این تنهاترین شهردار سلامت؛ ولی هربار عکس ایشون با ریش پروفسوری رو می‌بینم یاد میزان ارادت کیارستمی به نجفی و میزان ارادت نجفی به انقلاب و نظام می‌افتم. ماجرا این بود که وقتی کیارستمی فیلم مستند "مشق شب" رو ساخته بود که تحقیقی مصور بود درباره‌ی تکالیف شب دانش‌ آموزان مقطع ابتدایی دبستانی در تهران، این آقای نجفی تازه وزیر آموزش پرورش دولت رفسنجانی شده بود. او فیلم رو که دیده بود بسیار برافروخته شده بود و طی یک نامه‌ی تند به مدیر عامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان - تهیه کننده‌ی فیلم - به تصویر ارائه شده از نظام آموزشی در فیلم شدیدا اعتراض کرده بود و مدیرعامل کانون رو به دلیل تهیه‌ی فیلم کتبا توبیخ کرده بود‌. توبیخ‌نامه‌ی نجفی با این جمله به پایان می‌رسید: (نقل به مضمون) "از شما انتظار می‌رود همکاری خود را با عناصری که حتی حاضر نیستند با گذاشتن کمی ریش در صورت خود، ارادت خویش را به انقلاب و نظام نمایان کنند قطع نمایید." این نامه‌ همون سال‌ها نُقل مجالس منزل ما بود و صدای ابوی که نامه‌ی نجفی رو برای حضار می‌خوند و همه از خنده غش و ریسه می‌رفتند هنوز توی گوشمه... انقدر اون جملات رو شنیدم که با اطمینان می‌گم تفاوت چیزی که نَقل کردم با نثر نامه (که حتما هنوز یک جایی در خونه‌اش هست) بیشتر از واو و میم نیست. حالا با این ریش پروفسوری نرم و نازک و نمره‌ی ارادت به انقلاب و نظام، نجفی انتظار داره تنهاترین شهردار نباشه؟ تا جلسه‌ی شورای شهر بعد از تعطیلات نوروز اگر صورتش رو اصلاح نکنه احتمالا مسئله حله.
آدم (یعنی خودم) چیزهایی رو در طفولیت دیده، بعد که در کلانی همون‌ها رو دوباره می‌بینه، متوجه میشه با تصویری که در ذهنش هست تفاوت اساسی دارند؛ مثل عمویی که همیشه فکر می‌کردی قدش خیلی بلنده و بعد از سی سال که می‌بینیش متوجه میشی آدم میان‌قامتیه، یا حیاط خونه‌ای که در هفت‌هشت سالگی فکر می‌کردی درندشته و حالا می‌بینی بیست متر هم نیست، یا داستانی که همیشه به‌نظرت بامزه بوده و حالا که دوباره می‌شنویش زیاد خنده‌دار نیست؛ مثل همین ماجرای نامه‌ی نجفی درباره‌ی فیلم مشق‌شب از زبان کیارستمی در فیلم «کانون» (خاطره خدایی - ۱۳۹۶)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم «مشق شب»،
ساخته‌ی عباس کیارستمی، محصول ۱۳۶۷
@KiarostamiAbbas
خانم جان سلام

دیشب که تلفن کردم و گوشی را گذاشتم و با تو صحبت نکردم نمیدونی چقدر بعدش ناراحت شدم. گفتم میگی پسر بزرگ کردم اونوقت دوتا کلمه که با من حرف نزد هیچی از خاله‌ها هم خداحافظی نکرد. خانم جان ولی مطمئنم که تو فهمیده‌تر از آنی که از این فکرها یا گله‌ها بکنی. میدانی که گرانی است و پولش زیاد می‌شود. با وجود این خیلی پشیمان شدم که حرف نزدم. یعنی آن‌موقع اصلا نمی‌دانستم چه می‌گویم حواسم نبود. می‌بخشی انشالله. خانم جان برای آن ۵دقیقه من ۲۳۲۹۱۴ ریال پول دادم. اگر حرف‌ها ضبط شده است ۱۰۰دفعه گوش کنید که بشود ۵۰۰دقیقه و ارزان تمام شود. خانم جون دوشب توی کشتی خوابیدم و امشب یک اطاق پیدا کرده‌ام در محله قدیمی شهر. نمی‌دانی با چه مصیبتی پیدایش کردم، آن‌هم برای یک شب. فردا دوباره از صبح تا شب باید راه بیفتم و این در و آن در را بزنم که آقا خانم اطاق خالی دارین، من اینجا را الان از شهر خودمان بهتر می‌شناسم، تمام کوچه پس‌کوچه‌هایش را شلنگ زده‌ام. الان ساعت ۱۰ضربه زد یعنی ساعت ۱۱ است، یازده شب. تهران الان یک‌ ربع‌کم است. خانم میدانی این ساعت چقدر بزرگ است؟ عکسش را با خودم میاورم، ساعت بیگ‌بن فرانسه را توی جیب‌ ساعتی‌ش می‌گذارد. این ساعت درست مقابل پنجره اطاق من است، الان که به ساعت مچیم که خریده‌ام نگاه کردم دیدم ۱۰دقیقه عقب است ولی ساعت زنگ‌دارم (ساعت شماته‌ایم) ۵دقیقه از ساعت بزرگی که از ساعت فرانسه بزرگتر است جلوتر است. بنابراین ساعتی که از آلمان خریدم یعنی ساعت شماته‌ای من ۱۵دقیقه از ساعت مچیم که دومی‌است جلوتر است، ساعت به ساعت باید این دو ساعت را با ساعت بزرگی که از بیگ‌بن جلوتر است میزان کنم، این خودش دست‌کم نیم ساعت وقت می‌گیرد، تازه از کجا معلوم که ساعت بزرگ درست است؟ باید دید که این ساعت را با کدام ساعت میزان کرده‌اند. تازه ممکن است آن ساعت هم ده دقیقه عقب باشد. با این حساب ساعت مچی من درست است. حالا باید ساعت شماته‌ای را با این ساعت میزان کنم و زنگ آن‌ را روی ساعت ۷ صبح بگذارم که مرا بیدار کند. ساعت ۷ می‌خواهم بروم پست‌خانه یک بسته به نام خودم پست کنم. خانم جان از نسرین بپرس شاید عکس این ساعت را توی کتاب جغرافیش داشته باشد و نشانت دهد، میدانی این ساعت یک ساعت معمولی نیست تاریخی است، سابقه تاریخی دارد. ویلهلم اول پادشاه مراکش هر روز ساعت ۷ با زنگ این ساعت بیدار می‌شد، و بعد به زنش التماس میکرد که بگذارد ۵دقیقه دیگر بخوابد‌ حالا فهمیدی صدایش تا کجا میرود؟ پراگ کجا مراکش کجا، دویست کیلومتر راه است. خودش که خدا می‌داند چقدر بزرگ است، چهارتای میدان مهرآباد، عقربه‌هایش وای، خانم عقربه بزرگش سیزده کیلومتر است، یعنی بیشتر از پیچ‌شمران تا تجریش، و عقربه کوچکش به اندازه نوک قلم خودنویس بهرام. خانم جان خودنویس را که می‌شناسی، می‌دانی چقدر است و چطوری است، خودنویس یعنی خودش بنویس. می‌خرند، تویش جوهر می‌ریزند، و می گذارند خودش می‌نویسد. عجب صنعت ترقی کرده با وجود این هنوز این ساعت را - ساعت بزرگی که می‌گفتم - با دست کوک می‌کنند. کاش بودی و می‌دیدی. سال به‌سال، ساعت تحویل سال موقع کوک کردن آن است، چهل هزار نفر به کوک پشتش آویزان می‌شوند تا یک‌ذره بگردد. چه مراسمی وای شبیه قالی‌شویان مشهد است، دست‌کم هرسال دوهزار نفر تلفات می‌دهد. می‌دانی می‌گویند ثواب دارد و از دو سه ماه مانده به این روز کم‌کم جمع می‌شوند و جا می‌گیرند‌ مثل شب بیست‌ویکم مسجدهای خودمان، تازه کاشکی دین و ایمان درست حسابی داشتند، همه‌اش به‌خاطر مسیح است، که خودش ارمنی است. خیال می‌کنند یعنی می‌گویند که این ساعت، ساعت بغلی عیسی است، و این ساعت، ساعت خواب است.

شب بخیر و خداحافظ
عباس - نهم دیماه ۴۹ - پراگ
در ستایش تنهایی
عباس کیارستمی

.../درخت در تنهایی درخت‌تر است، آدم در تنهایی آدم‌تر

گفتاری در ستایش تنهایی، که نخستین‌بار در جشن کانون کارگردانان به‌مناسبت هفتادونهمین سال‌روز تولد عباس کیارستمی از سوی محمدرضا دلپاک پخش شد.
این فایل صوتی بخشی از یکی از مصاحبه‌های حمیده شریف‌راد با عباس کیارستمی‌ست.

@KiarostamiAbbas
⇠ آدرس روی نقشه | گوگل‌مپ
📽 ...

من یک زن ترنس هستم.
فیلم‌های کیارستمی مرا از زندان ذهن رهایی داد.


فیلم‌هایی نظیر «کپی برابر اصل» و «نمای نزدیک» مرز میان هویت‌ها را به‌زیبایی به چالش می‌کشند و در این میان، تشخیص یک کارگر با کارگردان، و یک عاشق با غریبه را دشوار می‌کنند.

یادداشت اخیر ورونیکا اسپوزیتو، نویسنده‌ی «گاردین»
مرور آثار عباس کیارستمی را آغاز می‌کنیم با فیلم «نان و کوچه»
#فیلم اول: نان و کوچه _ ۱۳۴۹

فیلم کوتاه «نان و کوچه»، اولین فیلم کارنامه‌ی سینمایی عباس کیارستمی‌ست. نان و کوچه هم‌چنین نخستین محصول سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به‌شمار می‌رود.
برای بررسی چگونگی ساخت این فیلم، کمی به عقب‌تر برمی‌گردیم، به جایی که کیارستمی جوان با ورود به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، نقاشی می‌خواند و برای امرار معاش به کارهای گرافیکی می‌پردازد و بعد به ساخت فیلم‌های کوتاه تبلیغاتی روی می‌آورد. کیارستمی سپس جذب کانون پرورش فکری می‌شود. او نان و کوچه را در سال ۱۳۴۹ یک سال پس از پیوستن به کانون می‌سازد، بر اساس طرحی از برادرش، تقی (بهرام) کیارستمی که آن ‌را از روی یک ماجرای واقعی نوشته بود. فیلم به پسربچه‌ای می‌پردازد که از خرید نان برمی‌گردد و سگی در کوچه‌ای مانع عبورش می‌شود. کیارستمی تازه‌کار اما، با اصول سینما و فیلم‌سازی آشنایی چندانی نداشته، او حتی دستیار هیچ فیلم‌ساز دیگری هم نبوده. همین موضوع باعث می‌شود که او برای پیدا کردن لوکیشن مورد نظر و هم‌چنین سر فیلم‌برداری با فیلم‌بردارش، مهرداد فخیمی دچار مشکل شود، چرا که کیارستمی مصمم بود کوچه‌پس‌کوچه‌های به‌هم‌پیوسته‌ای بیابد تا در پلان‌های طولانی، پسرک و به دنبالش سگ از آن‌ها بگذرند. روزهای متوالی طول می‌کشد تا حوالی امام‌زاده صالح شمیران، لوکیشن را می‌یابند. چهل روز هم برای گرفتن یک پلان که قرار بوده در آن سگ پس از ورود پسربچه به خانه‌اش، وقتی که در پشت سر پسربچه بسته می‌شود، پشت در بخوابد، صبر می‌کنند، به دلیل این‌که آن‌ها کنترلی روی سگ نداشتند، سگ این کار را انجام نمی‌داده و کیارستمی می‌خواسته همه‌ی این‌ها را همان‌طور که در واقعیت اتفاق می‌افتد در یک پلان بگیرد. فخیمی بارها به کیارستمی تذکر می‌دهد که سینما این نیست و به این‌ صورت فیلم نمی‌سازند و آموخته‌ها و اندوخته‌هایش را برای کیارستمی توضیح می‌دهد که در سینما چیزی به ‌اسم «کات» وجود دارد و آن‌ها می‌توانند نمای مورد نظر را در دو پلان بگیرند؛ یکی وقتی بچه وارد خانه می‌شود و دیگری موقعی که سگ پشت در خانه خوابیده، کیارستمی زیر بار نمی‌رود. تا این‌که فخیمی از کوره درمی‌رود و می‌گوید: «برو از اعلیحضرت نامه بیاور که به سگ دستور بدهد کاری که می‌خواهی انجام بدهد.» اما کیارستمی اصرار می‌ورزد که بیننده باید این صحنه را بدون کات ببیند تا از آن تاثیر بپذیرد و خود او قبل از همه باید آن صحنه‌ای را که فیلم‌برداری شده باور کند.
همین نابلدی و موضوعی که موجب جروبحث کیارستمی و فخیمی می‌شود، زمینه‌ساز روش کار و سینمای کیارستمی می‌شود، روشی که به‌تدریج، به شکل دادن و تقویت آن می‌کوشد. از همه مهم‌تر این‌که کیارستمی در جریان ساخت این فیلم یاد می‌گیرد که چگونه با نابازیگران کار کند و از آن‌ها بازی بگیرد، آموزه‌ای که در فیلم‌های بعدیش به کار می‌بندد و به یکی از مشخصه‌های اصلی آثارش تبدیل می‌شود.
کیارستمی هرچند که در زمان ساخت نان و کوچه از تکنیک و الفبای سینما بی‌اطلاع یا کم‌اطلاع بوده، اما موفق می‌شود به‌طور حسی بافت تصاویر فیلمش را با موضوع آن هماهنگ درآورد.
فیلم در آبان همان سال در پنجمین فستیوال بین‌المللی فیلم‌های کودکان نمایش داده می‌شود و با اقبال عمومی مخاطبان و منتقدان مواجه می‌گردد و از سوی هیئت داوران بخش بین‌الملل جشنواره نیز مورد تقدیر و ستایش قرار می‌گیرد.
نان و کوچه نقش مهمی در مدیریت و سیاست‌گذاری کانون و شکل دادن فیلم‌های مدل کانونی داشت. شخصیت اصلی فیلم با وجود این‌که تنهاست و هیچ ابزاری برای مواجهه با خطر ندارد، اما دارای اراده‌ا‌ی ا‌ست که او را به‌پیش می‌برد. در برخی از فیلم‌های بعدی، به‌ویژه در «خانه‌ی دوست کجاست»، کیارستمی، به اشکال مختلف به دنیای نان و کوچه بازمی‌گردد. قهرمان جوان این فیلم‌ها در دنیای بزرگ‌سالانی که سرگرم مشکلات و گرفتاری‌های خود بوده و فرصتی برای پرداختن به دغدغه‌های کودکانه‌ی آن‌ها را ندارند، دشواری تنهایی را تجربه می‌کنند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صحبت‌های کیارستمی درباره‌ی فیلم «نان و کوچه»
تورنتو، زمستان ۲۰۱۶