برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام
ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زندهام
#سنایی
الا ای لعبت ساقی
ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را
درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم
به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم
نهی هر ساعتی جامی
#سنایی
الا ای لعبت ساقی
ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را
درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم
به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم
نهی هر ساعتی جامی
#سنایی
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
#سنایی
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
#سنایی
چون آب، به هر نشیب جویی داری
چون باد، ز هر شکوفه بویی داری
چون ماه، به هر جانب رویی داری
نادرطبعی و طرفهخویی داری!
#سنایی
چون باد، ز هر شکوفه بویی داری
چون ماه، به هر جانب رویی داری
نادرطبعی و طرفهخویی داری!
#سنایی
ای مسٖتان خیزید که هنگام صبوحست
هردم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحب خبر گلشن و نزهتگه روحست
#سنایی
هردم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحب خبر گلشن و نزهتگه روحست
#سنایی
اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد
ور نداری درد، گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بیعقل و جان و دل درین ره کی شوی
محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد
مرد باید پاکباز و درد باید مرد سوز
کان نگارین روی عاشق مینخواهد کرد مرد
خاک پای خادمان درگه معشوق شو
بوسه را بر خاک ده چون عاشقان از بهر درد
هر کهرا سودای وصل آن صنم در سر فتاد
اندرین ره سر هم آخر در سر این کار کرد
#سنایی
ور نداری درد، گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بیعقل و جان و دل درین ره کی شوی
محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد
مرد باید پاکباز و درد باید مرد سوز
کان نگارین روی عاشق مینخواهد کرد مرد
خاک پای خادمان درگه معشوق شو
بوسه را بر خاک ده چون عاشقان از بهر درد
هر کهرا سودای وصل آن صنم در سر فتاد
اندرین ره سر هم آخر در سر این کار کرد
#سنایی