امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش میکنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی...
🖋 #سایه
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش میکنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی...
🖋 #سایه
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری !
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
روی دیوار دلم سایهای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری ...
#سیده_تکتم_حسینی
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری !
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
روی دیوار دلم سایهای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری ...
#سیده_تکتم_حسینی
❤🍃
دیـدمت لـرزید دستـم، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید:خوبے؟ گفتم: اڪنون بهترم
زیـر لب با اخم گفتے: چادرت را جمع ڪن
خنـده رو، آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم
عاشق ایـن غیـرت و مردانگے هایت شدم
عشق پاڪت مردِ با احساسِ من! شد باورم
عشقِ تو رنگین ڪمان پاشیده بر دنیایِ من
هم تـو عشقِ اولم هستے، هم عشقِ آخرم
هرچه در انڪار ڪوشیدم نشد ناممڪن است
آخرش هـم عشقِ مـن! فهمید گویا مادرم
ڪرده شـاعر دخترے مغرور را چشمت عزیز
تا نگاهـم بـاز ڪـردے، چـادر افتاد از سرم
دیـدمت لـرزید دستـم، چادر اُفتاد از سرم
یک نفر پرسید:خوبے؟ گفتم: اڪنون بهترم
زیـر لب با اخم گفتے: چادرت را جمع ڪن
خنـده رو، آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم
عاشق ایـن غیـرت و مردانگے هایت شدم
عشق پاڪت مردِ با احساسِ من! شد باورم
عشقِ تو رنگین ڪمان پاشیده بر دنیایِ من
هم تـو عشقِ اولم هستے، هم عشقِ آخرم
هرچه در انڪار ڪوشیدم نشد ناممڪن است
آخرش هـم عشقِ مـن! فهمید گویا مادرم
ڪرده شـاعر دخترے مغرور را چشمت عزیز
تا نگاهـم بـاز ڪـردے، چـادر افتاد از سرم
ابرى كه مى گذشت به آهنگ گريه گفت
دنيا مكان ماندن ما نيست بگذريم
1🥀
دنيا مكان ماندن ما نيست بگذريم
1🥀
یک مرتبه خنجر بخور از عشق ببینم
آیا شود از سوزش این زخم ننالی
وحشی
2🌹😍
آیا شود از سوزش این زخم ننالی
وحشی
2🌹😍
خون یک شهر رعیت همه بر گردن توست
ملتی از تو به فریاد و فغان ای قـــاتــل
وحشی
3😔🥀
ملتی از تو به فریاد و فغان ای قـــاتــل
وحشی
3😔🥀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یا گرمی یک بوسه به پیشانی من باش
یا علت یک عمر پریشانی من باش
با فاصله ای امن که آسیب نبینی
بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
یا علت یک عمر پریشانی من باش
با فاصله ای امن که آسیب نبینی
بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
گرگ امروزه زیاد است نظر ڪن یعقوب
ڪه جگر گوشه ی تو دست کدام افتاده
وحشی
ڪه جگر گوشه ی تو دست کدام افتاده
وحشی
صائب چه اعتبار بر اخوان روزگار
يوسف به ريسمان برادر به چاه شد
🙌
يوسف به ريسمان برادر به چاه شد
🙌
نیست در میخانه ای قسمت کسی را اختیار
هر چه ساقی مے دهد ناچار می باید کشید
وحشی
هر چه ساقی مے دهد ناچار می باید کشید
وحشی
با هیچکس به غیر خودت درد دل نکن
ناگفتهها بزرگترین گنج ِ عالماند
وحشی
ناگفتهها بزرگترین گنج ِ عالماند
وحشی
#زمانه_ایته_شده😐
از چوپانی پرسیدند:
چه خبر؟
با لحن تلخی گفت :
گرگ شد ان بره ای که نوازشش میکردم..:)
#حکایت_خیلیا
از چوپانی پرسیدند:
چه خبر؟
با لحن تلخی گفت :
گرگ شد ان بره ای که نوازشش میکردم..:)
#حکایت_خیلیا