شاعر میگه که:
نه بیمارم نه خوشحالم، نه از حالم خبر دارم!
گهی با جان گهی با دل، گهی از هر دو بیزارم.✋🏻🖤💥
نه بیمارم نه خوشحالم، نه از حالم خبر دارم!
گهی با جان گهی با دل، گهی از هر دو بیزارم.✋🏻🖤💥
درود بر نبی اکرم محمد ص🙂
اللّٰهُمَ صَلیِ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَعَلیٰٓ آلِ و اَصحٰابهِ مُحَمَّدٍ🌹❤️🤗
اللّٰهُمَ صَلیِ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَعَلیٰٓ آلِ و اَصحٰابهِ مُحَمَّدٍ🌹❤️🤗
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
میبرم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
✍#فروغفرخزاد
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
میبرم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
میبرم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
✍#فروغفرخزاد
مرا از خویشتن بیگانه کردی جان شیرینم
غمم را نقل هر کاشانه کردی جان شیرینم
عبادتگاه چشمت را به روی چشم من بستی
پناهم را دل میخانه کردی جان شیرینم
تهی شد جام امیدم چو با دل اشنا گشتی
شبم مست وبه روز افسانه کردی جان شیرینم
ضرر کردی بلای دل درین سودا ندانستی
که یک دیوانه را دیوانه کردی جان شیرینم
دل از بی هم زبانی با می ومستی ترین امد
مرا هم صحبت پیمانه کردی جان شیرینم
عیان شد راز پنهانم دلم در بزم می خواران
چو هر قطره اشکم خانه کردی جان شیرینم
لبم خاموش ودل خاموش اشکم صد زبان دارد
تو هرگز گریه ی مستانه کردی جان شیرینم...
یک امشب با دلم بنشین که شاید بی سحر مانم
چو بر اتش مرا پروانه کردی جان شیرینم
#ناشناس
غمم را نقل هر کاشانه کردی جان شیرینم
عبادتگاه چشمت را به روی چشم من بستی
پناهم را دل میخانه کردی جان شیرینم
تهی شد جام امیدم چو با دل اشنا گشتی
شبم مست وبه روز افسانه کردی جان شیرینم
ضرر کردی بلای دل درین سودا ندانستی
که یک دیوانه را دیوانه کردی جان شیرینم
دل از بی هم زبانی با می ومستی ترین امد
مرا هم صحبت پیمانه کردی جان شیرینم
عیان شد راز پنهانم دلم در بزم می خواران
چو هر قطره اشکم خانه کردی جان شیرینم
لبم خاموش ودل خاموش اشکم صد زبان دارد
تو هرگز گریه ی مستانه کردی جان شیرینم...
یک امشب با دلم بنشین که شاید بی سحر مانم
چو بر اتش مرا پروانه کردی جان شیرینم
#ناشناس
من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
.
دل را بہ شبنشینی پروانہ بردهایم
دیوانہ را بہ صحبت دیوانہ بردهایم
هر ڪَاه رفتہایم به میخانہ از درت
سنڪَی بہ نذرشیشہوپیمانہ بردهایم...!!
#ناظمهروے
دل را بہ شبنشینی پروانہ بردهایم
دیوانہ را بہ صحبت دیوانہ بردهایم
هر ڪَاه رفتہایم به میخانہ از درت
سنڪَی بہ نذرشیشہوپیمانہ بردهایم...!!
#ناظمهروے
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
بی تو هر شب منم و گوشه تنهایی خویش
پای در دامن غم، سر بگریبان ملال
وه چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی
که فراق تو مبدل شده باشد بوصال
پای در دامن غم، سر بگریبان ملال
وه چه فرخنده شبی باشد و خرم روزی
که فراق تو مبدل شده باشد بوصال
دیوانه ام
یا شاید هم عاشق
که از فاصله ها رنج میبرم
زخم می خورم...
اما باز هم در انتظارِ تو نشسته ام.
تو در تشویشِ انتظارهای من
چقدر زیبا شده ای...
#علیرضا_اسفندیاری
❀࿐❁❤️❁࿐❀
یا شاید هم عاشق
که از فاصله ها رنج میبرم
زخم می خورم...
اما باز هم در انتظارِ تو نشسته ام.
تو در تشویشِ انتظارهای من
چقدر زیبا شده ای...
#علیرضا_اسفندیاری
❀࿐❁❤️❁࿐❀
تو که لب وا کنی میبندی بازار قناری را
دکان روضه خوان و واعظ و ملا و قاری را
ببند آن دکمهِ پیراهن خودرا که چندیهست
بدون مشتری کردی انار قندهاری را
مبادا مثل من با دیگران هم روبرو گردند
ببند آن چشمها، آن جفت سگهای شکاری را
بغل میگیرمت تا پا میان جمع نگذاری
چو سربازی که در آغوش گیرد انتحاری را
شبیه کوه پشتت ایستادم، برنگشتی که-
ببینی در میان چشمهایم آبشاری را
کمال و حُسن را آموخت از تو حضرت یوسف
وایوب نبی آموخت از من بردباری را
دلم تنگ تو بود، عکس تورا دیدم و این یعنی
برون آرد کسی با چاقو از انگشت خاری را
#مهرانپوپل
دکان روضه خوان و واعظ و ملا و قاری را
ببند آن دکمهِ پیراهن خودرا که چندیهست
بدون مشتری کردی انار قندهاری را
مبادا مثل من با دیگران هم روبرو گردند
ببند آن چشمها، آن جفت سگهای شکاری را
بغل میگیرمت تا پا میان جمع نگذاری
چو سربازی که در آغوش گیرد انتحاری را
شبیه کوه پشتت ایستادم، برنگشتی که-
ببینی در میان چشمهایم آبشاری را
کمال و حُسن را آموخت از تو حضرت یوسف
وایوب نبی آموخت از من بردباری را
دلم تنگ تو بود، عکس تورا دیدم و این یعنی
برون آرد کسی با چاقو از انگشت خاری را
#مهرانپوپل