سنگرِ مجازی شهید جهان‌بین(دانشگاه پیام‌نور)
58 subscribers
984 photos
230 videos
3 files
70 links
🔴 آرشیو حوزه و پایگاه‌های بسیج دانشجویی #دانشگاه_پیام‌نور_تربت‌حیدریه


🇮🇷 شهید علی جهان‌بین 🇮🇷
Download Telegram
#پویش_مشق_عشق
با توجه به نزدیک بودن ماه مهر تصمیم گرفتیم با یاری شما لبخندی بر لب کودکان سرزمینمان بنشانیم ...
«طرح جمع آوری کمک های مردمی برای تهیه لوازم التحریر برای کودکان نیازمند»
کمک های خود را به شماره کارت واریز کنید:
5892 1014 4106 5063
بنام «زهرا اللامی»
همچنین اگر کمک غیر نقدی(لوازم التحریر قابل استفاده )دارید میتوانید با هماهنگی با شماره ذیل به دست ما برسانید:
09011853401
حامی

اقلام شامل:مداد، مداد رنگی،دفتر ،کیف،جامدادی،خودکار
پیشاپیش ممنون از همراهی شما عزیزان

#به_دوستانتان_اطلاع_دهید

#دانشگاه_پیام‌نور_تربت‌حیدریه
#جمعیت_دانشجویی_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸

📢📢📢از: واحد خواهران
به :خواهران دانشجو

با سلام و خداقوت 
⭕️سه شنبه۷ شهریور ماه⭕️

جهت انجام ثبت نام در بسیج دانشجویی در دانشگاه حضور داریم.

📝جهت عضویت در بسیج دانشجویی لطفا مدارک ذیل را همراه داشته باشید:

⭕️عضویت عادی: یک عدد فتوکپی از کارت ملی+یک قطعه عکس+کپی کارت دانشجویی

⭕️عضویت فعال: یک عدد فتوکپی از کارت ملی+دو قطعه عکس


‼️توجه:‼️

خودکار آبی نیز همراه داشته باشید. 🖊

مکان:دفتر واحد خواهران

#به_دوستانتان_اطلاع_دهید

@khate97
#پویش_مشق_عشق
با توجه به نزدیک بودن ماه مهر تصمیم گرفتیم با یاری شما لبخندی بر لب کودکان سرزمینمان بنشانیم ...
«طرح جمع آوری کمک های مردمی برای تهیه لوازم التحریر برای کودکان نیازمند»
کمک های خود را به شماره کارت واریز کنید:
5892 1014 4106 5063
بنام «زهرا اللامی»
همچنین اگر کمک غیر نقدی(لوازم التحریر قابل استفاده )دارید میتوانید با هماهنگی با شماره ذیل به دست ما برسانید:
09011853401
زنده دل
اقلام شامل:مداد، مداد رنگی،دفتر ،کیف،جامدادی،خودکار
پیشاپیش ممنون از همراهی شما عزیزان

#به_دوستانتان_اطلاع_دهید

#دانشگاه_پیام‌نور_تربت‌حیدریه
#جمعیت_دانشجویی_امام_حسن_مجتبی(ع)
آگاه باشید که مرا به ظلم با زهر خواهند کشت و در سرزمین غربت دفن خواهند کرد.»

شهادت غریب الغربا امام رضا (ع) تسلیت باد.

#دانشگاه_پیام‌نور_تربت‌حیدریه
#بسیج_دانشجویی_شهید_علی‌جهان‌بین

به نیت فرج🌱

@khate97
مشکی از تن به در آرید، ربیع آمده است

خم ابرو بگشایید که ربیع آمده است

مژده ای، ختم رسل داد که آید به بهشت

هرکه بر من خبر آرد، که ربیع آمده است.

«عزاداریتان قبول، ربیع مبارک»

#دانشگاه_پیام‌نور_تربت‌حیدریه
#بسیج_دانشجویی_شهید_علی‌جهان‌بین

به نیت فرج 🌱

@khate97
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار می‌کنیم ، جز خدا .
#شهید_ابراهیم_هادی

@Khate97
سردار شهید عاصمی بیش از 13 طرح، اختراع و ابتکار نظامی از جمله موشک ذوالفقار، آتشبار آر.پی.جی، سیم خارداربر هیدرولیکی و فرش برزنتی برای گستردن روی سیم خاردار، موشك برای انهدام دژ دشمن و تهیه انواع تله های انفجاری و موارد دیگر را در طول جنگ تحمیلی به ثبت رساند؛همچنین ساخت بزرگترین میدان مین آموزشی کشور به نام اردوگاه شهدای تخریب به همت این شهید انجام شد.

احوال فرمانده تخریب در آستانه و زمان شهادت:
پرویز اسماعیلی همرزم شهید عاصمی:«علی عاصمی، برای آمادگی عملیات کربلای ۵ همه بچه‌ها را به جنوب فرستاده بود. جز خودش و ۳ نفر دیگر که در کرمانشاه نگاه داشت تا ماموریتی را تمام کنند.
عراق در بمباران شهرها، از بمب جدیدی استفاده می‌کرد که ناتو به صدام داده بود. بمبی حدوداً ۸۰۰ کیلویی با مکانیزم انفجاری متفاوت و قدرت تخریب بالا. این بمب‌ها به منازل مردم می‌خورد و گاها عمل نمی‌کرد اما ... هفته پیش اکبر وعظ برای خنثی کردن یکی از همین‌ها رفته بود که شهید شد.
علی، برای مراسم اکبر به تهران آمد، اما بقایای ماسوره همان بمب را همراه آورد و تا پاسی از شب، منزل ما مشغول بررسی آن بود. به نتیجه رسید و گفت: "سیستم انفجاری بمب، سه وضعیتی است. در اولین حالت با برخورد با زمین منفجر می‌گردد؛ در غیر این صورت پس از مدتی توقف در محل (با عمل یک تایمر مینیاتوری) منفجر خواهد شد و جمعیت بیشتری را خواهد کشت. و در غیر اینصورت؛ هر گونه تکانی به بمب باعث می‌گردد که ساچمه کوچک داخل بالشتک کائوچویی حرکت کرده و به فلز کوچک هادی جریان بخورد و با اتصال جریان الکتریکی، بمب عمل نماید".

علی افزود: "اکبر با شهادت خود راه جدیدی را در خنثی‌سازی این بمب‌ها باز کرد، اما نباید شهید دیگری روی این بمب‌ها بدهیم و ...."

بعد از ظهر شنبه ۱۳ دی ۱۳۶۵ علی عاصمی به همراه محسن گردن صراحی، داود پاکنژاد و احسان کشاورز در حال خنثی کردن یکی از همین بمب‌ها دسته‌جمعی پرواز کردند. تقریبا چیزی از پیکر پاک‌شان هم در این دنیا نماند».
نام و یادش گرامی
#مخترع
#نگین_تخریب
#علیرضا_عاصمی
#گرامیداشت

✓کتاب نگین تخریب مروری بر دست نوشته ها، خاطرات و حماسه های جاودانه سردار شهید علیرضا عاصمی فرمانده تخریب قرارگاه خاتم الانبیا (ص)

@Khate97
#برای_تو!
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود.
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه

برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.

پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم.

در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت.
هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود.
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.

برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم.
همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.

اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.

برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.

خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.

شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟

گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.

گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟

تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.

مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟

از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.

راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟

حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد

همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.
«زمخت نباشیم».

زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها

@Khate97
اصحاب فیل دیگر!

محسن وزوایی را به عنوان فاتح بازی‌دراز می‌شناسیم. بازی‌درازی که خوب به یاد دارد وقتی شهید وزوایی به همراه همرزمانش دیدند در محاصره دشمن قرار دارند و از نیروهای کمکی خبر نیست، شروع به خواندن سوره فیل کردند و بعد از لحظه‌ای دشمن با هلیکوپترش به تانک خودی زد و آن را منهدم کرد و حتی ۲ هلیکوپتر عراقی بر اثر برخورد پره‌ها بهم منهدم شدند. همین‌ها اثر اعتقاد قلبی محسن وزوایی به امداد الهی بود.


#احترام_مادر

مادر پیشاپیش جنازه فرزند شهیدش

محسن خیلی زیاد به پدر و مادرم احترام می‌گذاشت. طوری که جلوتر از مادرم قدم برنمی‌داشت. وقتی قرار بود مادرم را جایی ببرد، در ماشین را برای مادرم باز می‌کرد و می‌بست. روز تشییع پیکر شهید وزوایی همه دیدیم که مادرمان جلو پیکر حرکت می‌کند. بستگان به مادرم گفته بودند که شما عقب پیکر حرکت کنید. مادرم گفته بود: محسن هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی‌کرد و الان هم می‌دانم که دوست دارد پشت سر من حرکت کند.

@Khate97
روایتی از آخرین لحظات رزم و نحوه شهادت:

شهید «محسن وزوایی» که کوه های بازی دراز، بازی خورده اراده آهنین اش بودند، دانشجوی رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود و شناخت کاملی از مکتب اسلام داشت. این اسطوره جوان سرانجام پس از شرکت در عملیات های متعدد، در عملیات «الی بیت المقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. متن زیر روایتی است از آخرین لحظات زندگی زمینی این مرد آسمانی:

ـ مسعودی جان دقیق توجه کن... شما باید نیروهایت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی یک نیرو هم نباید سمت راست جاده باشد. خودت که می دانی سمت راست هیچ حافظ و مانعی برای نیروها وجود ندارد. شنیدی چی گفتم؟

مقارن ساعت ده صبح در پی پیشروی دلهره آفرین حدود 112 دستگاه تانک لشکر ۳ زرهی دشمن از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردان های مقداد و میثم، محسن وزوایی شخصاً هدایت عملیاتی این دو گردان را بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.

محسن تمام گردان های تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بی سیم فرماندهی محور، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به کلیه واحدها، به کلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی کنید... الله اکبر!».

با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از ده ها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاح های منحنی زن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا می شد. هلی کوپتر های توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بودند. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.

محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو کمتر اذیت می شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...

هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بی سیم چی شان به خاک شهادت غلطیده اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاندگوشی بی سیم را به دست گرفت.
ـ احمد، احمد، شعف
متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی علمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...
شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که می بایست بشنود، شنیده بود.
(نوید شاهد)

@Khate97
#برای_تو

ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.

به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

•••دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.

@Khate97
عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک
سال های سال تنها زیر خاک . . .

«هفته دفاع مقدس گرامی باد»

@Khate97
#اصغر_ذاکر
شهید اصغر پاشاپور مستشار نظامی رزمندگان دفاع وطنی سوریه و فرمانده قرارگاه عملیاتی شمال سوریه بود که حدود هشت سال به منظور مقابله با تروریست‌های تکفیری داعش و احرار الشام در این جبهه حضور فعال داشت و عمده آموزش‌های رزمندگان سوری بر عهده او بود.

این رزمنده جبهه مقاومت ساکن شهر ری و از اولین نفراتی بود که به همراه حاج قاسم سلیمانی به منظور دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه رفت و نهایتا روز سیزده بهمن ۱۳۹۸ پس از گذشت یک ماه از شهادت سردار سلیمانی در حلب سوریه به فرماندهان و همرزمان شهید خود پیوست.

نحوه شهادت:
بار آخر شهید اصغر پاشاپور به منظور آزادسازی مناطق تحت اشغال تروریست‌های جبهه النصره و تثبیت مناطقی که تازه آزاد شده بود در منطقه عملیات حضور داشت که از ناحیه سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید. وقتی محل مورد اختفای آنان محاصره می‌شود، پیکر او هم به دست دشمنان می‌افتد.
#شهید_بی_سر
#اصغر_پاشاپور
#تولدت_مبارک
#گرامیداشت

@Khate97
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلمی از نگرانی حاج اصغر برای حاج قاسم
#اصغر_حاج_قاسم
سردار سلیمانی :«حاج اصغر نیستی! حاج اکبری»
@Khate97