کژ نگریستن
Anoice – Ripple
تأملاتی دربارۀ اندیشه، سیاست، اقتصاد - اتحادیه انجمنهای علمی دانشجویی…
شنبه، ۲۲ مهر ۱۳۹۶
عادل مشایخی و شروین وکیلی / لیبرالیسم، ناسیونالیزم ایرانی و اندیشۀ ایرانشهری
@Kajhnegaristan
عادل مشایخی و شروین وکیلی / لیبرالیسم، ناسیونالیزم ایرانی و اندیشۀ ایرانشهری
@Kajhnegaristan
زيباترين زن زندگیم را امروز ديدم!
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد. بىمضايقه "زن" بود.
پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت. او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانهاش چروك هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد. خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند.
او در انتهايىترين روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكستخورده و نمرده: خودم كردم، خودم!
مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان.
بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمیترسید. بلند میخندید و صداى زنانه محكمش میپیچید همه جا.
"گرتا گاربو" نبود، "مارلنه ديتريش" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جين سيبرگ" نبود؛ خودش بود.
خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او، همان زن كميابیست كه از ياد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پيدا شده و جايش را روبوتهاى كم هوش گرفتهاند. او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد. اوست كه وزن میدهد به جهان.
زیبایی شبیه آن چیز مبالغهآمیزی که ما تصور میکنیم نیست...
رولان بارت | خاطرات سوگواری
@Kajhnegaristan
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد. بىمضايقه "زن" بود.
پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت. او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانهاش چروك هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد. خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند.
او در انتهايىترين روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكستخورده و نمرده: خودم كردم، خودم!
مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان.
بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمیترسید. بلند میخندید و صداى زنانه محكمش میپیچید همه جا.
"گرتا گاربو" نبود، "مارلنه ديتريش" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جين سيبرگ" نبود؛ خودش بود.
خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او، همان زن كميابیست كه از ياد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پيدا شده و جايش را روبوتهاى كم هوش گرفتهاند. او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد. اوست كه وزن میدهد به جهان.
زیبایی شبیه آن چیز مبالغهآمیزی که ما تصور میکنیم نیست...
رولان بارت | خاطرات سوگواری
@Kajhnegaristan
ما تا جایی که میتوانیم از مواجه شدن با این واقعیت سر باز میزنیم که «زندگی غرقه در رنج است و نمیتواند از آن بگریزد؛ ما گریان به آن وارد میشویم، داستانش غمانگیز است، و پایانش غمانگیزتر.»
بسیار واضح است که چرا ما دوست نداریم با این قضیه مواجه شویم. اما نتیجه ی مواجه نشدن ما با آن بیگانه شدن با واقعیات هستی خودمان است. بیشتر مردم مسیر زندگی شان را در خواب طی میکنند بدون اینکه به خود اجازه دهند با چالش های وجودی ای که ماهیت هستی ما ایجاد میکند مواجه شوند، یا حتی به نحوی مداوم دربارهی آنها فکر کنند. در بیشتر نگرش های انسانی یک خوش بینی سادهلوحانه، غیرمسئولانه، و کوته فکرانه موج می زند که با واقعیت وضعیت ما در تضاد است و در هر حوزه ای از فعالیت، از زندگی معمولی گرفته تا فلسفه، تجلی پیدا میکند.
شوپنهاور از دروغی که در قلب این خوش بینی نهفته است، و از این واقعیت که خوش بینی بین ما و زندگی مان حائل میشود – و فوق همه، از بیاعتنایی ای که به رنج بشری نشان میدهد،خشمگین میشود:
«به نظر من «خوشبینی» هنگامی که چیزی نباشد جز حرافی بدون فکر کسانی که پشت پیشانی کوتاهشان چیزی جز الفاظ را پرورش نمیدهند، نه فقط یک شیوهی نادرست بلکه یک طرز فکر واقعاً شرارت آمیز است.» «اگر متحجرترین و سنگدل ترین خوش بینان را به میان بیمارستان ها، درمانگاه ها، و اتاق های جراحی ببریم و از میان زندان ها، شکنجه گاه ها، و برده خانه ها، و از فراز میدان های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامی گوشه های تاریک رنج را، مکان هایی که نگاه خیرهی خونسردانه به آن ها ممکن نیست، به او نشان دهیم، و سرانجام، اگر بگذاریم تا به درون سیاهچال اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می دادند نگاه کند، او نیز به روشنی می بیند که این «احسن عوالم ممکن» چگونه دنیایی است. زیرا اگر دانته مصالح دوزخ خود را از دنیای واقعی ما نیاورده، از کجا آورده؟»
واقعیت رنج بشری در مقیاس جهانی چیزی بود که شوپنهاور درک بسیار نافذی از آن داشت. او واقعاً فکر میکرد که هر لحظه میلیون ها انسان گرفتار رنج و پریشانی می شوند، و به روشنی درک میکرد که علل بخش اعظم این رنج ساخته ی خود انساناند.
#برایان_مگی
#فلسفه_شوپنهاور
@Kajhnegaristan
ما تا جایی که میتوانیم از مواجه شدن با این واقعیت سر باز میزنیم که «زندگی غرقه در رنج است و نمیتواند از آن بگریزد؛ ما گریان به آن وارد میشویم، داستانش غمانگیز است، و پایانش غمانگیزتر.»
بسیار واضح است که چرا ما دوست نداریم با این قضیه مواجه شویم. اما نتیجه ی مواجه نشدن ما با آن بیگانه شدن با واقعیات هستی خودمان است. بیشتر مردم مسیر زندگی شان را در خواب طی میکنند بدون اینکه به خود اجازه دهند با چالش های وجودی ای که ماهیت هستی ما ایجاد میکند مواجه شوند، یا حتی به نحوی مداوم دربارهی آنها فکر کنند. در بیشتر نگرش های انسانی یک خوش بینی سادهلوحانه، غیرمسئولانه، و کوته فکرانه موج می زند که با واقعیت وضعیت ما در تضاد است و در هر حوزه ای از فعالیت، از زندگی معمولی گرفته تا فلسفه، تجلی پیدا میکند.
شوپنهاور از دروغی که در قلب این خوش بینی نهفته است، و از این واقعیت که خوش بینی بین ما و زندگی مان حائل میشود – و فوق همه، از بیاعتنایی ای که به رنج بشری نشان میدهد،خشمگین میشود:
«به نظر من «خوشبینی» هنگامی که چیزی نباشد جز حرافی بدون فکر کسانی که پشت پیشانی کوتاهشان چیزی جز الفاظ را پرورش نمیدهند، نه فقط یک شیوهی نادرست بلکه یک طرز فکر واقعاً شرارت آمیز است.» «اگر متحجرترین و سنگدل ترین خوش بینان را به میان بیمارستان ها، درمانگاه ها، و اتاق های جراحی ببریم و از میان زندان ها، شکنجه گاه ها، و برده خانه ها، و از فراز میدان های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامی گوشه های تاریک رنج را، مکان هایی که نگاه خیرهی خونسردانه به آن ها ممکن نیست، به او نشان دهیم، و سرانجام، اگر بگذاریم تا به درون سیاهچال اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می دادند نگاه کند، او نیز به روشنی می بیند که این «احسن عوالم ممکن» چگونه دنیایی است. زیرا اگر دانته مصالح دوزخ خود را از دنیای واقعی ما نیاورده، از کجا آورده؟»
واقعیت رنج بشری در مقیاس جهانی چیزی بود که شوپنهاور درک بسیار نافذی از آن داشت. او واقعاً فکر میکرد که هر لحظه میلیون ها انسان گرفتار رنج و پریشانی می شوند، و به روشنی درک میکرد که علل بخش اعظم این رنج ساخته ی خود انساناند.
#برایان_مگی
#فلسفه_شوپنهاور
@Kajhnegaristan
پدر و مادر ناخواسته فرزند خویش را شبیه خود می کنند و نام تربیت را بر آن می گذارند.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
@Kajhnegaristan
👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
@Kajhnegaristan
از میان شباهتهای فراوان روانکاوی و بودیسم میتوان به این موارد اشاره کرد: (۱) هر دو بر وحدت ذهن و بدن تاکید میکنند (۲) هر دو نظریهای دربارهی چگونگی کاهش رنج ارائه میدهند (۳) هر دو شامل مجموعه فعالیتهایی به منظور کاهش رنج میشوند ـ فعالیتهایی که ممکن است سالها طول بکشد تا مطابق با اهداف خود به نتیجه برسند (۴) هر دو میخواهند ذهن را آزاد بگذارند تا به آن چیزی توجه شود که درست زیر سطح آگاهی و همچنین در آگاهی اتفاق میافتد. علاوه بر این، هافر در مقدمهی آموزنده ی خود اظهار میکند که میان کاری که یک روانکاو در گوش دادن به بیمار خود میکند، و آنچه که یک راهب بودایی هنگام مراقبه انجام میدهد شباهتی وجود دارد: هر دوی آنها هنگامی که ذهن خود را به روی تجربهی کنونی میگشایند، به هر آن چه که به ذهن میرسد ، بدون داوری توجه مینمایند. این کاریست که بیمار روانکاوی نیز در گذر زمان یاد میگیرد که خودش انجام دهد.
هافر به ما میگوید که علاقهی روانکاوی به بودیسم به دههی ۱۹۵۰ باز میگردد و با کارن هورنای و اریک فروم آغاز میشود. بودیست معروف دایستز سوزوکی به هر دوی آنها درس داد. بعدا هم فروم، سوزوکی را به کنفرانسی دعوت کرد که خودش در کوئرناکاوای مکزیک در سال ۱۹۵۷ در باب مبحث ذن بودیسم و روانکاوی برگزار کرده بود.
@Kajhnegaristan
«فروید و بودا: کاناپه و کوسن»
متن کامل: https://goo.gl/hfzrja
هافر به ما میگوید که علاقهی روانکاوی به بودیسم به دههی ۱۹۵۰ باز میگردد و با کارن هورنای و اریک فروم آغاز میشود. بودیست معروف دایستز سوزوکی به هر دوی آنها درس داد. بعدا هم فروم، سوزوکی را به کنفرانسی دعوت کرد که خودش در کوئرناکاوای مکزیک در سال ۱۹۵۷ در باب مبحث ذن بودیسم و روانکاوی برگزار کرده بود.
@Kajhnegaristan
«فروید و بودا: کاناپه و کوسن»
متن کامل: https://goo.gl/hfzrja
گروه روانکاوی تداعی
فروید و بودا: کاناپه و کوسن
چند سال پیش، دوستی من را با کتاب "اندیشههای بدون اندیشنده" اثر مارک اپستاین آشنا کرد. اپستاین روانپزشکی است که کتابهای متعددی درباره بودیسم و
🖌 #یادداشت
✍🏻 دکتر #امیرعباس_بشارتی (متخصص کودکان از کانادا)
«پورنوگرافی کودکان»
متاسفانه در کشور ما، ایران، محتویات پورنوگرافیک کودکان (عکس و فیلم) به راحتی در دسترس است و حتی بین اعضای فامیل ( گاهی به منظور شوخی و جوک) بدون هیچ شرمی یا حساسیتی تبادل میشود.
🔹حتی در کانال ها یا گروه های تلگرامی مختص به محتویات پورنوگرافیک که مثل قارچ در حال رویش میباشند، افراد بدون ترس و واهمه و حتی با افتخار، عکس و فیلم های پورن مربوط به کودکان معصوم زیر 18 سال ( حتی سن 6 ماه) را که گاها همراه با خشونت واقعی علیه این کودکان قربانی است درخواست می کنند یا به اشتراک می گذارند.
🔹 متاسفانه وجود محتویات پورنوگرافیک کودکان حتی در گوشی های موبایل تبدیل به امری عادی شده است.
🔹در کشورهای غربی با این که آزادی های جنسی بیشتر است، داشتن چنین محتویاتی در موبایل، لب تاپ یا به هر صورت دیگر جرمی بسیار سنگین و غیر قابل بخشش است و مجازات گاهی در حد مجازات قتل را برای دارنده چنین محتویاتی در صورت تکرار دارد. پلیس و سیستم قضایی به راحتی اسم و عکس فرد دارنده چنین محتویاتی را رسانه ای میکنند و پلیس سایبری این کشور ها حتی برای کشف و به دام انداختن افراد بیمار پدوفیل (هر شخصی با هر سنی، چه زن چه مرد، که "میل" رابطه جنسی با یک فرد زیر 16 سال داشته باشد) از طریق سایت های ساختگی دارای محتویات جنسی کودکان زیر 18 سال تله گذاری میکنند.
🔹حساسیت قانون به موضوع سواستفاده جنسی از کودکان در کشورهای پیشرفته بسیار بالا است و پلیس سایبری مجهزی برای به دام انداختن افراد بیمار وجود دارد.
🔹قانون هیچ ابایی از بی آبرو کردن افراد بیمار ندارد، کما اینکه در سال 2013 در مونترال بعد از یک عملیات شبانه پلیس و دستگیری 28 پدوفیل که دو سال تحت نظر بودند، اسامی، عناوین شغلی و عکس و فیلم این افراد به طور کامل در رسانه ها منتشر شد که در میان آنها اساتید دانشگاه نیز وجود داشتند و اتفاقا خانواده دار و ظاهراً بسیار موجه بودند.
🔹جرم برخی از این افراد صرفا سرزدن به سایت های پورنوگرافی کودکان و نگهداری تصاویر پورنوگرافی کودکان در حافظه موبایل یا کامپیوتر بوده است.
🔹در همان سال 2013 پلیس کانادا در سال 348 نفر را در ارتباط با تهیه و توزیع تصاویر پورنوی کودکان دستگیر کرد (از جمله چند استاد دانشگاه).
🔹در کانادا صرف نگهداری یا حتی سر زدن به سایت های پورنوگرافی کودکان جرم محسوب میشود.
با کمال تاسف باید اذعان کرد که از بین رفتن حساسیت نسبت به چنین محتویاتی بین ایرانیان وجود دارد و زنگ خطری جدی و هشداری برای همه ما است.
🔹لطفاً چنانچه به هر علتی چنین محتویاتی (به هر شکل و صورتی) در وسایل متعلق به شما وجود دارد، در اولین فرصت از بین ببرید و هرگز برای کسی فوروارد نکنید. چنانچه عضو گروه یا کانالی هستید که چنین محتویاتی را دارد بعد از تذکر جدی در گروه و ریپورت گروه به مرکز تلگرام، بدون رودربایستی از کانال یا گروه مربوطه خارج شوید.
🔹نگهداری چنین محتویاتی، یعنی اهمیت داشتن آنها که خودبخود گویای وجود جاذبه برای این گونه تصویر است.
🔹 چنانچه فردی احساس تمایل به این گونه تصاویر داشته باشد بایستی در اولین فرصت با یک روانشناس مشورت کند زیرا احتمال داشتن بیماری پدوفیلی برای شخص وجود دارد و این بیماری در صورت فعال شدن برای کودکان جامعه و حتی کودکان خود فرد خطرناک است.
🔹چنانچه دلیل نگهداری چنین تصاویر هیچ کدام از این موارد نباشد و کاملا اتفاقی باشد، صرف نگهداری تصاویر پورنوگرافیک به غیر از مشکلات قانونی ذکر شده، با احتمال بالای انتشار آنها همراه است که باعث از بین رفتن حساسیت و بیدار کردن بیماران خفته است.
🔹همه ما موظف به رعایت موارد بالا هستیم تا به صورت غیر مستقیم باعث پرورش و ظهور افراد پدوفیل در اطرافیان خود و آزار جنسی کودکی نشویم.
🔹از آنجایی که برخی جرایم (مانند سابقه رانندگی با سطح الکل بالا ثبت شده در مرکز پلیس، سابقه خشونت، یا تجاوز و نگهداری یا استفاده از محتویات پورنوگرافی کودکان) مانع ورود به دوره رزیدنتی یا ادامه فعالیت به عنوان پزشک خواهد شد، رعایت این موضوع نزد پزشکان اهمیت بیشتری پیدا می کند.
@Kajhnegaristan
✍🏻 دکتر #امیرعباس_بشارتی (متخصص کودکان از کانادا)
«پورنوگرافی کودکان»
متاسفانه در کشور ما، ایران، محتویات پورنوگرافیک کودکان (عکس و فیلم) به راحتی در دسترس است و حتی بین اعضای فامیل ( گاهی به منظور شوخی و جوک) بدون هیچ شرمی یا حساسیتی تبادل میشود.
🔹حتی در کانال ها یا گروه های تلگرامی مختص به محتویات پورنوگرافیک که مثل قارچ در حال رویش میباشند، افراد بدون ترس و واهمه و حتی با افتخار، عکس و فیلم های پورن مربوط به کودکان معصوم زیر 18 سال ( حتی سن 6 ماه) را که گاها همراه با خشونت واقعی علیه این کودکان قربانی است درخواست می کنند یا به اشتراک می گذارند.
🔹 متاسفانه وجود محتویات پورنوگرافیک کودکان حتی در گوشی های موبایل تبدیل به امری عادی شده است.
🔹در کشورهای غربی با این که آزادی های جنسی بیشتر است، داشتن چنین محتویاتی در موبایل، لب تاپ یا به هر صورت دیگر جرمی بسیار سنگین و غیر قابل بخشش است و مجازات گاهی در حد مجازات قتل را برای دارنده چنین محتویاتی در صورت تکرار دارد. پلیس و سیستم قضایی به راحتی اسم و عکس فرد دارنده چنین محتویاتی را رسانه ای میکنند و پلیس سایبری این کشور ها حتی برای کشف و به دام انداختن افراد بیمار پدوفیل (هر شخصی با هر سنی، چه زن چه مرد، که "میل" رابطه جنسی با یک فرد زیر 16 سال داشته باشد) از طریق سایت های ساختگی دارای محتویات جنسی کودکان زیر 18 سال تله گذاری میکنند.
🔹حساسیت قانون به موضوع سواستفاده جنسی از کودکان در کشورهای پیشرفته بسیار بالا است و پلیس سایبری مجهزی برای به دام انداختن افراد بیمار وجود دارد.
🔹قانون هیچ ابایی از بی آبرو کردن افراد بیمار ندارد، کما اینکه در سال 2013 در مونترال بعد از یک عملیات شبانه پلیس و دستگیری 28 پدوفیل که دو سال تحت نظر بودند، اسامی، عناوین شغلی و عکس و فیلم این افراد به طور کامل در رسانه ها منتشر شد که در میان آنها اساتید دانشگاه نیز وجود داشتند و اتفاقا خانواده دار و ظاهراً بسیار موجه بودند.
🔹جرم برخی از این افراد صرفا سرزدن به سایت های پورنوگرافی کودکان و نگهداری تصاویر پورنوگرافی کودکان در حافظه موبایل یا کامپیوتر بوده است.
🔹در همان سال 2013 پلیس کانادا در سال 348 نفر را در ارتباط با تهیه و توزیع تصاویر پورنوی کودکان دستگیر کرد (از جمله چند استاد دانشگاه).
🔹در کانادا صرف نگهداری یا حتی سر زدن به سایت های پورنوگرافی کودکان جرم محسوب میشود.
با کمال تاسف باید اذعان کرد که از بین رفتن حساسیت نسبت به چنین محتویاتی بین ایرانیان وجود دارد و زنگ خطری جدی و هشداری برای همه ما است.
🔹لطفاً چنانچه به هر علتی چنین محتویاتی (به هر شکل و صورتی) در وسایل متعلق به شما وجود دارد، در اولین فرصت از بین ببرید و هرگز برای کسی فوروارد نکنید. چنانچه عضو گروه یا کانالی هستید که چنین محتویاتی را دارد بعد از تذکر جدی در گروه و ریپورت گروه به مرکز تلگرام، بدون رودربایستی از کانال یا گروه مربوطه خارج شوید.
🔹نگهداری چنین محتویاتی، یعنی اهمیت داشتن آنها که خودبخود گویای وجود جاذبه برای این گونه تصویر است.
🔹 چنانچه فردی احساس تمایل به این گونه تصاویر داشته باشد بایستی در اولین فرصت با یک روانشناس مشورت کند زیرا احتمال داشتن بیماری پدوفیلی برای شخص وجود دارد و این بیماری در صورت فعال شدن برای کودکان جامعه و حتی کودکان خود فرد خطرناک است.
🔹چنانچه دلیل نگهداری چنین تصاویر هیچ کدام از این موارد نباشد و کاملا اتفاقی باشد، صرف نگهداری تصاویر پورنوگرافیک به غیر از مشکلات قانونی ذکر شده، با احتمال بالای انتشار آنها همراه است که باعث از بین رفتن حساسیت و بیدار کردن بیماران خفته است.
🔹همه ما موظف به رعایت موارد بالا هستیم تا به صورت غیر مستقیم باعث پرورش و ظهور افراد پدوفیل در اطرافیان خود و آزار جنسی کودکی نشویم.
🔹از آنجایی که برخی جرایم (مانند سابقه رانندگی با سطح الکل بالا ثبت شده در مرکز پلیس، سابقه خشونت، یا تجاوز و نگهداری یا استفاده از محتویات پورنوگرافی کودکان) مانع ورود به دوره رزیدنتی یا ادامه فعالیت به عنوان پزشک خواهد شد، رعایت این موضوع نزد پزشکان اهمیت بیشتری پیدا می کند.
@Kajhnegaristan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️فیلم کوتاه خرگوشها
Rabbits 2002
▪️نویسنده و کارگردان دیوید لینچ
▪️فیلم تعدادی شخصیت مختلف در لباس خرگوش را به تصویر میکشد که در زندگی عادی خود به تکرار وافسردگی رسیده اند.
@Kajhnegaristan
Rabbits 2002
▪️نویسنده و کارگردان دیوید لینچ
▪️فیلم تعدادی شخصیت مختلف در لباس خرگوش را به تصویر میکشد که در زندگی عادی خود به تکرار وافسردگی رسیده اند.
@Kajhnegaristan
Audio
فایل صوتی سخنرانی دکتر محمدمهدی اردبیلی در دانشگاه چمران اهواز، با عنوان "چرا فلسفه؟"، به دعوت «انجمن علمی کتاب و اندیشه»، مهرماه ۱۳۹۶
@Kajhnegaristan
@Kajhnegaristan
بنیادهای امر سیاسی در یونان باستان و نقش پولیس (دولت شهر) در شکل گیری آن
چکیده؛
امر سیاسی تنها یک مفهوم نیست، بلکه به ماهیت و چیستی روابط و فرایندهای سیاسی در یک جامعه، اشاره ای هستی شناختی دارد، به گونه ای که با درک ماهیت و چیستی امر سیاسی در یک اجتماع سیاسی می توان به بنیادها و منطق سیاسی حاکم بر آن پی برد، در این میان، بررسی امر سیاسی در اجتماع های سیاسی یونان باستان، علاوه بر اینکه موجب درک بهتر کیفیت و ساختار سیاست در یونان باستان می شود، می تواند بنیادهای اندیشه سیاسی در یونان باستان را نیز آشکار کند.
در واقع، امر سیاسی محصول تلاقی ساخت سیاسی یک جامعه با تفکر سیاسی حاکم بر آن است. در همین راستا، نگارندگان ابتدا به عنوان تمهیدات نظری، آرای اندیشمندانی مانند کارل اشمیت، ژاک لاکان و شانتال موفه را درباره امر سیاسی بررسی می کند، سپس به ساخت و روابط سیاسی حاکم بر یونان باستان اشاره می شود؛ در اینجا پولیس، به عنوان نشانه ی ساخت سیاسی یونان باستان به مثابه ی یک گفتمان در نظر گرفته می شود که امر سیاسی برساخته ی آن است. در واقع رویکرد مقاله حاضر به امر سیاسی، گفتمانی است و به امر سیاسی در بستر گفتمان اندیشیده می شود، پس از نشان دادن پولیس به مثابه یک گفتمان که امر سیاسی را بر می سازد، برآمد آن، که ظهور امر سیاسی در یونان باستان است، تحلیل شده است.
متن کامل مقاله را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید 👇
@Kajhnegaristan
چکیده؛
امر سیاسی تنها یک مفهوم نیست، بلکه به ماهیت و چیستی روابط و فرایندهای سیاسی در یک جامعه، اشاره ای هستی شناختی دارد، به گونه ای که با درک ماهیت و چیستی امر سیاسی در یک اجتماع سیاسی می توان به بنیادها و منطق سیاسی حاکم بر آن پی برد، در این میان، بررسی امر سیاسی در اجتماع های سیاسی یونان باستان، علاوه بر اینکه موجب درک بهتر کیفیت و ساختار سیاست در یونان باستان می شود، می تواند بنیادهای اندیشه سیاسی در یونان باستان را نیز آشکار کند.
در واقع، امر سیاسی محصول تلاقی ساخت سیاسی یک جامعه با تفکر سیاسی حاکم بر آن است. در همین راستا، نگارندگان ابتدا به عنوان تمهیدات نظری، آرای اندیشمندانی مانند کارل اشمیت، ژاک لاکان و شانتال موفه را درباره امر سیاسی بررسی می کند، سپس به ساخت و روابط سیاسی حاکم بر یونان باستان اشاره می شود؛ در اینجا پولیس، به عنوان نشانه ی ساخت سیاسی یونان باستان به مثابه ی یک گفتمان در نظر گرفته می شود که امر سیاسی برساخته ی آن است. در واقع رویکرد مقاله حاضر به امر سیاسی، گفتمانی است و به امر سیاسی در بستر گفتمان اندیشیده می شود، پس از نشان دادن پولیس به مثابه یک گفتمان که امر سیاسی را بر می سازد، برآمد آن، که ظهور امر سیاسی در یونان باستان است، تحلیل شده است.
متن کامل مقاله را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید 👇
@Kajhnegaristan
انسان ها بیش از هر چیز دیگر،
از اندیشیدن وحشت دارند ،
بیش از فقر، حتی بیش از مرگ.
«اندیشه» انقلاب می کند،
از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد. امتیازات دروغین،
سنن و عرف جوامع،
و عادات راحت طلبانه ی انسان ها را،
بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند.
،
هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد؛ آنارشیست است.
مراجع قانونی را به پشیزی نمی انگارد
و بر خرد کهن نیز وقعی نمی نهد.
اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد
و هراسی او را فرا نمی گیرد.
بشر،
لکه کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛
اندیشه این را می بیند و با این حال ، غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد،
گویی ارباب کائنات است.
«اندیشه» چالاک، آزاد و عظیم است،
یگانه روشنایی این جهان ،
و بزرگ ترین مایه فخر بشر.
🖋 برتراند راسل
📖 چرا بشر میجنگد
@Kajhnegaristan
از اندیشیدن وحشت دارند ،
بیش از فقر، حتی بیش از مرگ.
«اندیشه» انقلاب می کند،
از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد. امتیازات دروغین،
سنن و عرف جوامع،
و عادات راحت طلبانه ی انسان ها را،
بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند.
،
هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد؛ آنارشیست است.
مراجع قانونی را به پشیزی نمی انگارد
و بر خرد کهن نیز وقعی نمی نهد.
اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد
و هراسی او را فرا نمی گیرد.
بشر،
لکه کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛
اندیشه این را می بیند و با این حال ، غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد،
گویی ارباب کائنات است.
«اندیشه» چالاک، آزاد و عظیم است،
یگانه روشنایی این جهان ،
و بزرگ ترین مایه فخر بشر.
🖋 برتراند راسل
📖 چرا بشر میجنگد
@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
من امشب زاده شدم؛
✍ حسام محمدی
شب است و من بر قامت افعالِ شکستهای تکیه میزنم که صدای قرچ قرچشان میانِ سرم پژواک میکند.. در تنهاییِ این شب ملالانگیز، که تکرارِ هزاران شبِ پیشین را بر خود سنجاق کرده است، کلمات را به تولدم فرامیخوانم تا در حضورشان با نجوایِ قصههای ناگفتهام، جشنی آشفته برپا کنیم..
"من امشب زاده شدم" و این شروعِ داستان بود.. نه چندان شگفتانگیز و نه آنچنان شگرف.. امشب به مانندِ تمامی شبهای نه چندان خوشایندِ بهاری، سرآغازی بود بر زندگی کودکی به غایت سالخورده که پس از آن سالها درونِ دهانش زیست.. من زاده شدم تا در این سالها، مذبوحانه به تماشایِ گذرانِ خود بنشینم و بیهیچ بشارتی این سالها و این روزهای لعنتی را پشت سر بگذارم.. اکنون و در این نقطه از تاریخ و در آستانۀ بیست و چندسالگیام، من به مانندِ ظرفی سفالین که تَرَکهایش هردم بیشتر و بیشتر میشوند، تنها به روزی میاندیشم که از من، جز مشتی خاک برجا نخواهد ماند.. من امشب زاده شدم تا سالیانِ سال به آن روزِ موعودِ پایان بیندیشم، به روزی که بودنم را دیگر هیچ کلمهای به خاطر نخواهد آورد و من به یک بیمعناییِ فراموششده بدل خواهم شد که در دلِ کلمات جایی ندارد..
از روزِ تولدم، از آن پنجشنبۀ نفرتانگیز هیچ چیزی به خاطر ندارم، از آن سحرگاهِ بهاری سالها میگذرد و من هر سال به یادِ آن روزِ فراموششده تنها چند کلمهای بر کاغذ مینویسم، تا مروری گذرا باشد بر چرخشِ ایامِ یک زندگانیِ مچاله شده.. امشب اما در نزاعِ میانِ مرگ و زندگی، همچون حبابی که یک روز قطعاً خواهد ترکید، من تنها به آن لحظۀ بلعیده شدنِ خود میاندیشم... به لحظۀ خفیفی که یک قصه خستهکننده، بیحضورِ هیچ قهرمانی پایان میپذیرد..
من امشب و در این بیغوله، تنها با حضورِ همین چند کلمه، یک تکه کاغذ و همان پنجرۀ مغموم روبه حیاطِ پشتی به همراهِ یک فنجان قهوۀ تلخ، جشنی برپا کردیم.. جشنی شکستخورده که غبارِ سالها ناباروریِ زندگیِ یک کودکِ سالخورده را به یدک میکشید..
من امشب زاده شدم و این معمولیترین و بیاهمیتترین اتفاقِ ممکن بود.. براستی که من چه معنایی داشتم؟
@Kajhnegaristan
✍ حسام محمدی
شب است و من بر قامت افعالِ شکستهای تکیه میزنم که صدای قرچ قرچشان میانِ سرم پژواک میکند.. در تنهاییِ این شب ملالانگیز، که تکرارِ هزاران شبِ پیشین را بر خود سنجاق کرده است، کلمات را به تولدم فرامیخوانم تا در حضورشان با نجوایِ قصههای ناگفتهام، جشنی آشفته برپا کنیم..
"من امشب زاده شدم" و این شروعِ داستان بود.. نه چندان شگفتانگیز و نه آنچنان شگرف.. امشب به مانندِ تمامی شبهای نه چندان خوشایندِ بهاری، سرآغازی بود بر زندگی کودکی به غایت سالخورده که پس از آن سالها درونِ دهانش زیست.. من زاده شدم تا در این سالها، مذبوحانه به تماشایِ گذرانِ خود بنشینم و بیهیچ بشارتی این سالها و این روزهای لعنتی را پشت سر بگذارم.. اکنون و در این نقطه از تاریخ و در آستانۀ بیست و چندسالگیام، من به مانندِ ظرفی سفالین که تَرَکهایش هردم بیشتر و بیشتر میشوند، تنها به روزی میاندیشم که از من، جز مشتی خاک برجا نخواهد ماند.. من امشب زاده شدم تا سالیانِ سال به آن روزِ موعودِ پایان بیندیشم، به روزی که بودنم را دیگر هیچ کلمهای به خاطر نخواهد آورد و من به یک بیمعناییِ فراموششده بدل خواهم شد که در دلِ کلمات جایی ندارد..
از روزِ تولدم، از آن پنجشنبۀ نفرتانگیز هیچ چیزی به خاطر ندارم، از آن سحرگاهِ بهاری سالها میگذرد و من هر سال به یادِ آن روزِ فراموششده تنها چند کلمهای بر کاغذ مینویسم، تا مروری گذرا باشد بر چرخشِ ایامِ یک زندگانیِ مچاله شده.. امشب اما در نزاعِ میانِ مرگ و زندگی، همچون حبابی که یک روز قطعاً خواهد ترکید، من تنها به آن لحظۀ بلعیده شدنِ خود میاندیشم... به لحظۀ خفیفی که یک قصه خستهکننده، بیحضورِ هیچ قهرمانی پایان میپذیرد..
من امشب و در این بیغوله، تنها با حضورِ همین چند کلمه، یک تکه کاغذ و همان پنجرۀ مغموم روبه حیاطِ پشتی به همراهِ یک فنجان قهوۀ تلخ، جشنی برپا کردیم.. جشنی شکستخورده که غبارِ سالها ناباروریِ زندگیِ یک کودکِ سالخورده را به یدک میکشید..
من امشب زاده شدم و این معمولیترین و بیاهمیتترین اتفاقِ ممکن بود.. براستی که من چه معنایی داشتم؟
@Kajhnegaristan
✍ آرش نریمانی
در دوران کودکی ام یک کاپشن داشتم که خیلی مورد علاقم بود.
از شوق پوشیدن آن، روزهای منتهی به زمستان که هنوز سرما بدان حد شدید نشده بود، وقتی در ماشین می نشستم، شیشه را پایین می دادم تا عمل کاپشن پوشیدنم از منظر خودم و دیگران توجیه منطقی داشته باشد.
خودم شرایط *نابهنجار* را تولید میکردم تا عملم *منطقی* جلوه کند.
- میشل فوکو معتقد است، قدرت و نیروی پلیسی باید خودش سوژه ی * نابهنجار* و منحرف را بسازد تا حضورش و نظام کنترلی اش توجیه *منطقی* داشته باشد و مردم حضور آنها را بپذیرند.
برساختن دست فروشان مترو به مثابه اخلال گرایان آسایش و آرامش شهروندان، برساختن دستفروشان خیابانی به مثابه اخلال گران نظام اقتصادی و یا پر کردن صفحات روزنامه ها از حوادث و انسانهای جنایتکار و منحرف همه ی اینها عاملی است تا منطق قدرت، حضور و کنترل خود در مترو و پیاده رو و جامعه را افزایش و توجیه *منطقی* کند.
* ما به خاطر آرامش و آسایش شما حضور داریم!!!*
اما مساله این است که قدرت، خودش باید بعضی سوژه ها را به مثابه اخلال گر و منحرف و نابهنجار بسازد، تا نظارت و کنترل خود را افزایش دهد و با چشمان خیره ی خود هر مکانی را کنترل کند.
آری مکانیسم عمل معصومانه ی دوران کودکی ام، با مکانیسم قدرت یکیست..اما...
@Kajhnegaristan
در دوران کودکی ام یک کاپشن داشتم که خیلی مورد علاقم بود.
از شوق پوشیدن آن، روزهای منتهی به زمستان که هنوز سرما بدان حد شدید نشده بود، وقتی در ماشین می نشستم، شیشه را پایین می دادم تا عمل کاپشن پوشیدنم از منظر خودم و دیگران توجیه منطقی داشته باشد.
خودم شرایط *نابهنجار* را تولید میکردم تا عملم *منطقی* جلوه کند.
- میشل فوکو معتقد است، قدرت و نیروی پلیسی باید خودش سوژه ی * نابهنجار* و منحرف را بسازد تا حضورش و نظام کنترلی اش توجیه *منطقی* داشته باشد و مردم حضور آنها را بپذیرند.
برساختن دست فروشان مترو به مثابه اخلال گرایان آسایش و آرامش شهروندان، برساختن دستفروشان خیابانی به مثابه اخلال گران نظام اقتصادی و یا پر کردن صفحات روزنامه ها از حوادث و انسانهای جنایتکار و منحرف همه ی اینها عاملی است تا منطق قدرت، حضور و کنترل خود در مترو و پیاده رو و جامعه را افزایش و توجیه *منطقی* کند.
* ما به خاطر آرامش و آسایش شما حضور داریم!!!*
اما مساله این است که قدرت، خودش باید بعضی سوژه ها را به مثابه اخلال گر و منحرف و نابهنجار بسازد، تا نظارت و کنترل خود را افزایش دهد و با چشمان خیره ی خود هر مکانی را کنترل کند.
آری مکانیسم عمل معصومانه ی دوران کودکی ام، با مکانیسم قدرت یکیست..اما...
@Kajhnegaristan
اندوه خصیصه ای معرفت شناختی دارد.
✍🏼آرش حیدری
آنچه پر واضح است هراس عمیق جهان مدرن از مرگ است. مرگ به مثابۀ امری غیر طبیعی، هراس آلود و هولناک به تبعیدگاهی در بیرون شهر فرستاده میشود. عنصری که دربطن زندگی میلولد و در نظم بوروکراتیک مضمحل میشود. بوروکراتیزه کردن مرگ و هراس از مرگ تا به حدی بسط می یابد که سوگواری نیز به مثابۀ یک امر آسیب شناختی تئوریزه میشود. ترس از اندوه و بر طبل شادکامی کوفتن لزوماً آن حکمت شادان نیچه ای نیست بلکه قسمی ابتذال افسارگسیخته است که در انکارِ زندگی در تمامیتش ریشه دارد. زندگی بدون مرگ چیزی نیست جز دروغی بی کران. انکار زندگی یعنی انکار مرگ و بیرون راندن همۀ عناصر متصل به مرگ از جهان نمادین و پاستوریزه. اندوهباریِ داغ دیدگان لزوماَ قسمی مرض و آسیب روانی نیست، لزوماَ یک پدیدۀ گذرا و طبیعی هم نیست. مسئله دقیقا در اینجاست که این اندوه میتواند وجهی معرفت شناختی داشته باشد. اندوه لزوماَ افسردگی به معنای روانپزشکیش نیست بلکه شیوه ای است از مواجهه با جهان و فهم جهان. در ستایش اندوه میتوان قلم فرسایی ها کرد و بدیهی است اندوه به این معنا لزوماَ ناله و مویۀ عرفی نیز نیست. در بطن اندوه وجهی به شدت رادیکال خفته است که جهان را به گونه ای دیگر معنا میکند. شیوه ای از پس زدن همۀ آنچه تلاش میکند معنایی کاذب به جهان فراافکند. اندوه، خاصه اندوه ناشی از از دست دادن عزیز، همان لحظه ای است که جهان با بی درو پیکری همیشگیش به سوی تو هجوم میاورد و در اینجا هیچ ستون و تکیه گاهی نیز وجود ندارد تا جهان را دوباره معنا کند. در این تجربه، اندوه یعنی مواجه شدن با جهانی پر از چیز و تهی از معنا. از درون اندوه است که امید و انتظار دوباره صورت بندی میشوند. بدین ترتیب شادکامی در آن معنای مبتذل روانشناسی عامیانه نه زیست امیدوارانه ای به بار خواهد آورد و نه معنایی به جهان میبخشد. تنها تجربۀ اندوه است که جهان را با بیمعنایی عظیمش بالا میاورد و تکلیف هولناکِ معنابخشی به جهان را فرمان می دهد.
@Kajhnegaristan
✍🏼آرش حیدری
آنچه پر واضح است هراس عمیق جهان مدرن از مرگ است. مرگ به مثابۀ امری غیر طبیعی، هراس آلود و هولناک به تبعیدگاهی در بیرون شهر فرستاده میشود. عنصری که دربطن زندگی میلولد و در نظم بوروکراتیک مضمحل میشود. بوروکراتیزه کردن مرگ و هراس از مرگ تا به حدی بسط می یابد که سوگواری نیز به مثابۀ یک امر آسیب شناختی تئوریزه میشود. ترس از اندوه و بر طبل شادکامی کوفتن لزوماً آن حکمت شادان نیچه ای نیست بلکه قسمی ابتذال افسارگسیخته است که در انکارِ زندگی در تمامیتش ریشه دارد. زندگی بدون مرگ چیزی نیست جز دروغی بی کران. انکار زندگی یعنی انکار مرگ و بیرون راندن همۀ عناصر متصل به مرگ از جهان نمادین و پاستوریزه. اندوهباریِ داغ دیدگان لزوماَ قسمی مرض و آسیب روانی نیست، لزوماَ یک پدیدۀ گذرا و طبیعی هم نیست. مسئله دقیقا در اینجاست که این اندوه میتواند وجهی معرفت شناختی داشته باشد. اندوه لزوماَ افسردگی به معنای روانپزشکیش نیست بلکه شیوه ای است از مواجهه با جهان و فهم جهان. در ستایش اندوه میتوان قلم فرسایی ها کرد و بدیهی است اندوه به این معنا لزوماَ ناله و مویۀ عرفی نیز نیست. در بطن اندوه وجهی به شدت رادیکال خفته است که جهان را به گونه ای دیگر معنا میکند. شیوه ای از پس زدن همۀ آنچه تلاش میکند معنایی کاذب به جهان فراافکند. اندوه، خاصه اندوه ناشی از از دست دادن عزیز، همان لحظه ای است که جهان با بی درو پیکری همیشگیش به سوی تو هجوم میاورد و در اینجا هیچ ستون و تکیه گاهی نیز وجود ندارد تا جهان را دوباره معنا کند. در این تجربه، اندوه یعنی مواجه شدن با جهانی پر از چیز و تهی از معنا. از درون اندوه است که امید و انتظار دوباره صورت بندی میشوند. بدین ترتیب شادکامی در آن معنای مبتذل روانشناسی عامیانه نه زیست امیدوارانه ای به بار خواهد آورد و نه معنایی به جهان میبخشد. تنها تجربۀ اندوه است که جهان را با بیمعنایی عظیمش بالا میاورد و تکلیف هولناکِ معنابخشی به جهان را فرمان می دهد.
@Kajhnegaristan
فرسايش
✍ عبدالله صمدیان ( افرا )
ازسايشِ فصل هاودست ها
برفلّزِزنگ زده ى طشتِ
رختشوئى
تا...زنگِ فلّزىِ رفتارها
درديدو بازديد هاى عيد..
ازمرداب هاى پُر هياهوىِ
بلندگوها
تا
نظمِ درخشانِ كدبانوها
دراشياءِ آراسته..
ازاستعاره هاى پنهان
درنگاه هاى بسته..
ازحواشىِ مزاحمِ ماتم
درذهن هاى فلسفى..
ازمعناهاىِ بى معناىِ
زندگى
دردهان هاى بازمانده ى
تلويزيون ها
تا
صبحانه هاى ناگزيردر
آشپزخانه هاى تنها..
ازكلافِ سردرزيبائىِ شعر
تاپلّه هاى آخرِخاك..
***
قدم هاى سالِ تازه
بامن وتامن آمده اند،
تا
سبزه گره بزنندو
آواز بخوانندو
بركه هارا
به درياها برسانند.
٣/ ١/ ٩٤
@Kajhnegaristan
✍ عبدالله صمدیان ( افرا )
ازسايشِ فصل هاودست ها
برفلّزِزنگ زده ى طشتِ
رختشوئى
تا...زنگِ فلّزىِ رفتارها
درديدو بازديد هاى عيد..
ازمرداب هاى پُر هياهوىِ
بلندگوها
تا
نظمِ درخشانِ كدبانوها
دراشياءِ آراسته..
ازاستعاره هاى پنهان
درنگاه هاى بسته..
ازحواشىِ مزاحمِ ماتم
درذهن هاى فلسفى..
ازمعناهاىِ بى معناىِ
زندگى
دردهان هاى بازمانده ى
تلويزيون ها
تا
صبحانه هاى ناگزيردر
آشپزخانه هاى تنها..
ازكلافِ سردرزيبائىِ شعر
تاپلّه هاى آخرِخاك..
***
قدم هاى سالِ تازه
بامن وتامن آمده اند،
تا
سبزه گره بزنندو
آواز بخوانندو
بركه هارا
به درياها برسانند.
٣/ ١/ ٩٤
@Kajhnegaristan