در قرن شانزدهم ملکه انگلستان و ملکه هندوستان هر دو از یک بیماری فوت کردند!
هر دو پادشاه عاشق همسران خود بودند.
پادشاه هند دستور داد که به یادبود همسر محبوبش، بنای بسیار زیبای تاج محل را با صرف هزینه گزافی بسازند!
و پادشاه انگلستان دستور داد تا یک دانشگاه پزشکی بسازند تا کس دیگری از آن بیماری نمیرد!!
این تفاوت نگرش هاست که تفاوت های بین ملت ها را بوجود می آورد.
هر دو پادشاه عاشق همسران خود بودند.
پادشاه هند دستور داد که به یادبود همسر محبوبش، بنای بسیار زیبای تاج محل را با صرف هزینه گزافی بسازند!
و پادشاه انگلستان دستور داد تا یک دانشگاه پزشکی بسازند تا کس دیگری از آن بیماری نمیرد!!
این تفاوت نگرش هاست که تفاوت های بین ملت ها را بوجود می آورد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر چیزی رو تغییر ندی یعنی باز انتخابش کردی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک کلیپ و یک صدای زیرخاکی از اسطوره آواز ایران برای شما بارگذاری می کنم که تاکنون هرگز در هیچ کجا و هیچ دوره از زندگیتان ندیده و نشنیده اید! در واقع این اولین آهنگ خوانده شده از بانو هایده در سن ۱۶ سالگی است که به صورت اتفاقی از انبار منزلش در آمریکا پیدا و منتشر شده است! برای تمامی طرفداران هایده ارسال کنید!
عبرت تاریخ...
مورخین می نویسند که خبرنگاری از چرچیل پرسید چگونه بدون مقاومت مردم ، ایران را اشغال کردی؟؟
گفت تاریخ ایران را خوانده بودم، سفیر انگلستان در ایران را خواستم و از او پرسیدم
ایران چگونه مردمی دارد گفت صبر کنید آشپز احمد شاه قاجار در انگلستان اقامت دارد از او بپرسیم!!!
آشپز احمد شاه را احضار کردیم و پرسیدیم راه رفتن به ایران چگونه سهل میشود ؟
اوگفت ظهر عاشورا که نهار میدادید اگر 1000 نفر میرفتند سفارت انگلستان سفارت برای 4000 نفر غذا میپخت ایرانی ها یک پرس میخوردند 3 پرس میبردند.!!
ایران مردمی دارد که اگر برای نهار دعوتشان کنند نمیپرسند صاحبخانه کیست؟!!
اگر به آنان وعده شکمی بدهید طالب چیز دیگری نیستند .
وقتی میخواستیم ایران را اشغال کنیم به بی بی سی دستور دادیم هر روز در رادیواعلام کنید متفقین برای شما میخواهند کیسه های آرد بیاورند .
وقتی تانکهای ما وارد ایران شدند مردم همه در صف بودند برای گرفتن آرد ...!!!
این مردم اگر به مال مفت برسند
سیر هم باشند
باز احساس گرسنگی میکنند...
مورخین می نویسند که خبرنگاری از چرچیل پرسید چگونه بدون مقاومت مردم ، ایران را اشغال کردی؟؟
گفت تاریخ ایران را خوانده بودم، سفیر انگلستان در ایران را خواستم و از او پرسیدم
ایران چگونه مردمی دارد گفت صبر کنید آشپز احمد شاه قاجار در انگلستان اقامت دارد از او بپرسیم!!!
آشپز احمد شاه را احضار کردیم و پرسیدیم راه رفتن به ایران چگونه سهل میشود ؟
اوگفت ظهر عاشورا که نهار میدادید اگر 1000 نفر میرفتند سفارت انگلستان سفارت برای 4000 نفر غذا میپخت ایرانی ها یک پرس میخوردند 3 پرس میبردند.!!
ایران مردمی دارد که اگر برای نهار دعوتشان کنند نمیپرسند صاحبخانه کیست؟!!
اگر به آنان وعده شکمی بدهید طالب چیز دیگری نیستند .
وقتی میخواستیم ایران را اشغال کنیم به بی بی سی دستور دادیم هر روز در رادیواعلام کنید متفقین برای شما میخواهند کیسه های آرد بیاورند .
وقتی تانکهای ما وارد ایران شدند مردم همه در صف بودند برای گرفتن آرد ...!!!
این مردم اگر به مال مفت برسند
سیر هم باشند
باز احساس گرسنگی میکنند...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هفت حقیقت زندگی
حکایت در باب چهار هندو است که در مسجد به نماز می ایستند وقتی صدای موذن برمی آید یکی از آنها با آن که خود در نماز است می گوید: ای موذن بانگ کردی وقت هست.
هندوی دیگر در همان حال به وی می گوید: سخن گفتی و نمازت باطل است
سومی به دومی می گوید: به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
سپس هندوی چهارم می گوید: خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
بدین گونه بالاخره نماز هر چهار تن تباه می شود.
دراین حکایت هر کدام از این چهار هندو نمادی هستند از انسانهایی که به عیب خود کور می باشند و به عیب دیگران بینا و آگاه...
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
مثنوی معنوی
هندوی دیگر در همان حال به وی می گوید: سخن گفتی و نمازت باطل است
سومی به دومی می گوید: به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
سپس هندوی چهارم می گوید: خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
بدین گونه بالاخره نماز هر چهار تن تباه می شود.
دراین حکایت هر کدام از این چهار هندو نمادی هستند از انسانهایی که به عیب خود کور می باشند و به عیب دیگران بینا و آگاه...
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
مثنوی معنوی
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی
آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی
آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
سرزمين آريايی از دو قوم بوجود آمده:
1- مادها
2-پارت ها
به همين دليل، مشکلات اين سرزمين یا از طريق مادی حل ميشود و يا از طريق پارتی...!
بعد از ان نیز مردم سه گروه شدند:
1-اشکانيان: آنانکه درمراسم عزادارى شرکت ميکنند و اشک ميريزند!
2. سامانيان: آنانکه ميلياردى بردند، خوردند و سر و سامان گرفتند !
3. صفویان : که هميشه درصف مرغ ، تخم مرغ ، بنزین، گاز و غیره هستند !!!
تا تحلیل تاریخی بعدی بدرود!!!
😐😐😐
1- مادها
2-پارت ها
به همين دليل، مشکلات اين سرزمين یا از طريق مادی حل ميشود و يا از طريق پارتی...!
بعد از ان نیز مردم سه گروه شدند:
1-اشکانيان: آنانکه درمراسم عزادارى شرکت ميکنند و اشک ميريزند!
2. سامانيان: آنانکه ميلياردى بردند، خوردند و سر و سامان گرفتند !
3. صفویان : که هميشه درصف مرغ ، تخم مرغ ، بنزین، گاز و غیره هستند !!!
تا تحلیل تاریخی بعدی بدرود!!!
😐😐😐
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این هم تقدیم به مادران وپدران دهه ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ ❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخر هفته خوبی داشته باشید
حاصل عُمرم سه سخن بیش نیست
خام بُدم، پخته شدم، سوختم
سوختم و سوختم و سوختم
تا روشِ عشقِ تو آموختم . . .
#مولانا
خام بُدم، پخته شدم، سوختم
سوختم و سوختم و سوختم
تا روشِ عشقِ تو آموختم . . .
#مولانا
با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید!
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.😳😆
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.😳😆
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برایت آروز میکنم سبز باشی
درود و صبح همه بخیر و شادکامی
درود و صبح همه بخیر و شادکامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقای قاضی
دلمون زیادگرفته
ولی مجبوریم بخندیم
دلمون زیادگرفته
ولی مجبوریم بخندیم