کوه پرسید ز رود
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست ؟
گفت : در رفتن من
کوه پرسید : ومن ؟
گفت در ماندن تو
بلبلی گفت : ومن ؟
خنده ای کرد و گفت :
در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه روَد،
رود، مرداب شود
و در آن بلبل سرگشته
سرش را به گریبان ببرد ،
و نخواند دیگر
من و تو بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز،
در خواندن من،
ماندن تو ،
رفتن یاران سفر کرده ی ما نیست
بـــــــــدان!
"زنده یاد ابوالفضل سپهر "
🎙"صحرا کلهر"
🪷join🪷
🌈@kafeh_sher
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست ؟
گفت : در رفتن من
کوه پرسید : ومن ؟
گفت در ماندن تو
بلبلی گفت : ومن ؟
خنده ای کرد و گفت :
در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه روَد،
رود، مرداب شود
و در آن بلبل سرگشته
سرش را به گریبان ببرد ،
و نخواند دیگر
من و تو بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز،
در خواندن من،
ماندن تو ،
رفتن یاران سفر کرده ی ما نیست
بـــــــــدان!
"زنده یاد ابوالفضل سپهر "
🎙"صحرا کلهر"
🪷join🪷
🌈@kafeh_sher
#جالب_و_خواندنی
شاید شما هم شنیدین میگن فلانی مثل چاله میدونی هاست یا حرف زدن فلانی چاله میدونیه و حتما جالبه اگه بدونید قضیه این چاله میدون چیه و کجاست؟
اوائل دوره قاجار میخواستن یک حصار دور تهران قدیم بکشن، اونهمه بیابان خدا اطراف تهران رو رها کردند و رفتند محلات چسبيده به شهر دوتا چاله کندند به چه بزرگی، بعد هم خاکش رو خشت و ملات کردند و دادند دست عمله بنا ماله بکشه روی اون دوچاله ی دور شهر که مثلا حدود تهران مشخص باشه و یکوقت با قزوین و قم و رشت اشتباه گرفته نشه آن دو چاله هم شدن "چاله میدون" و چاله حصار اما بعد از مدتی که تهران وسیعتر شد دیدن این چاله های عمیق افتاده وسط شهر موندن باهاش چکار کنن مخشون رو بکارانداختن چاله ها رو کردن محل تخیله زبالهٔ تهران و چون عمق داخلش از هیچ جای بدون برج و بنای تهران اونروز قابل دیدن نبود کنار همان زباله ها شد بهترین پاتوق یک مشت ارازدل بیکار که از خروسخون سحر تا بوق سگ بروند وسط اون گودال و روزگار علافی شون رو بگذرونن ، هر الواطی و قمار و شرط بندی هم که فکرش رو کنید داخل اون چاله انجام میدادند از تاس بازی و شلنگ تخته و خروس جنگی و شاه دزدبگیر تا عرق خوری و شیره کشی ، برای دزدا و خلافکارا هم شده بود یک جای اَمن واسه قرارمدار و تقسیم غنایم دزدی و خلاصه واسه خودشون جماعتی شده بودن با فرهنگ و ادبیات خاص چاله میدونی (که هنوز هم در گویش بعضی ها رواج دارد) هرکی هم از اونجا می اومد بیرون فورا از رخت و لباس و قیافه خاکی و بهم ریخته اش و بوی گند زباله میفهمیدن که از "چاله میدون" اومده بیرون
بعدها طوری شد که وقتی میخواستن کسی رو یه لاقبا و بی سروپا معرفی کنن میگفتن فلانی چاله میدونیه (یعنی انگار بیکار و علاف صبح تا شب رو تو چاله میدون سر میکنه) تا اینکه تو دوره رضاشاه وقتی دیدن این جماعت به اسم چاله میدونی، شدن گنده لات و شرخر و قُرق گیر محل و بقیه ملت ازشون حساب میبرن دوباره رفتن از اطراف تهران کلی خشت و خاک آوردن و ریختن اونجا و چاله میدون را پر کردند ولی انگار بعد از اینهمه سال هنوز هم در ذهن مردم شهر پر نشده و هر از گاهی یکی درونش میفته و گیر میکنه و بهش میگن چاله میدونی
🪷join🪷
🌈@kafeh_sher
شاید شما هم شنیدین میگن فلانی مثل چاله میدونی هاست یا حرف زدن فلانی چاله میدونیه و حتما جالبه اگه بدونید قضیه این چاله میدون چیه و کجاست؟
اوائل دوره قاجار میخواستن یک حصار دور تهران قدیم بکشن، اونهمه بیابان خدا اطراف تهران رو رها کردند و رفتند محلات چسبيده به شهر دوتا چاله کندند به چه بزرگی، بعد هم خاکش رو خشت و ملات کردند و دادند دست عمله بنا ماله بکشه روی اون دوچاله ی دور شهر که مثلا حدود تهران مشخص باشه و یکوقت با قزوین و قم و رشت اشتباه گرفته نشه آن دو چاله هم شدن "چاله میدون" و چاله حصار اما بعد از مدتی که تهران وسیعتر شد دیدن این چاله های عمیق افتاده وسط شهر موندن باهاش چکار کنن مخشون رو بکارانداختن چاله ها رو کردن محل تخیله زبالهٔ تهران و چون عمق داخلش از هیچ جای بدون برج و بنای تهران اونروز قابل دیدن نبود کنار همان زباله ها شد بهترین پاتوق یک مشت ارازدل بیکار که از خروسخون سحر تا بوق سگ بروند وسط اون گودال و روزگار علافی شون رو بگذرونن ، هر الواطی و قمار و شرط بندی هم که فکرش رو کنید داخل اون چاله انجام میدادند از تاس بازی و شلنگ تخته و خروس جنگی و شاه دزدبگیر تا عرق خوری و شیره کشی ، برای دزدا و خلافکارا هم شده بود یک جای اَمن واسه قرارمدار و تقسیم غنایم دزدی و خلاصه واسه خودشون جماعتی شده بودن با فرهنگ و ادبیات خاص چاله میدونی (که هنوز هم در گویش بعضی ها رواج دارد) هرکی هم از اونجا می اومد بیرون فورا از رخت و لباس و قیافه خاکی و بهم ریخته اش و بوی گند زباله میفهمیدن که از "چاله میدون" اومده بیرون
بعدها طوری شد که وقتی میخواستن کسی رو یه لاقبا و بی سروپا معرفی کنن میگفتن فلانی چاله میدونیه (یعنی انگار بیکار و علاف صبح تا شب رو تو چاله میدون سر میکنه) تا اینکه تو دوره رضاشاه وقتی دیدن این جماعت به اسم چاله میدونی، شدن گنده لات و شرخر و قُرق گیر محل و بقیه ملت ازشون حساب میبرن دوباره رفتن از اطراف تهران کلی خشت و خاک آوردن و ریختن اونجا و چاله میدون را پر کردند ولی انگار بعد از اینهمه سال هنوز هم در ذهن مردم شهر پر نشده و هر از گاهی یکی درونش میفته و گیر میکنه و بهش میگن چاله میدونی
🪷join🪷
🌈@kafeh_sher
ﺣﺸﻤﺖ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺣﺮﻑ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺯﺩ !
ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮔﻦ،
ﮔﻮﻝ ﺳﺎﯾﻪ ﺷﻮﻧﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ؛
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺑﺰﺭﮔﺸﻮﻥ
ﻣﺎﻝ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﻓﺘﺎﺑﻪ
ﺁﻫﺎﯼ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﻩ ﺍﯾﺪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺷﻤﺎﻫﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﯿﮑﻨﻪ،
ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻧﺠﺎﻡ ﺑﺎﺷﯿﻦ ....!
🎙"مهرناز بهاری"
🪷join🪷
🌈@kafeh_sher
ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮔﻦ،
ﮔﻮﻝ ﺳﺎﯾﻪ ﺷﻮﻧﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ؛
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺑﺰﺭﮔﺸﻮﻥ
ﻣﺎﻝ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﻓﺘﺎﺑﻪ
ﺁﻫﺎﯼ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ
ﺧﯿﻠﯽ ﮔﻨﺪﻩ ﺍﯾﺪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺷﻤﺎﻫﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﯿﮑﻨﻪ،
ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻧﺠﺎﻡ ﺑﺎﺷﯿﻦ ....!
🎙"مهرناز بهاری"
🪷join🪷
🌈@kafeh_sher
داستان
می گویند...زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دید که به مکتب میرفت.
از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
- قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا لک فتحا مبینا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد.
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای...
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمیکند.
میگوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد..!!!
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد..
می گویند...زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دید که به مکتب میرفت.
از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
- قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا لک فتحا مبینا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد.
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای...
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمیکند.
میگوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد..!!!
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد..
داستان
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری؟
همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان...
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم!
شوهر گفت: چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد؟!
همسر جواب داد:
این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد..
مرد لبخندی زد و گفت:
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد!
خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت،
لکن موقعیتش در آشپزخانه غلط بود...!
مراسم آن تازه درگذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگزار می شود!!!
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری؟
همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان...
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم!
شوهر گفت: چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد؟!
همسر جواب داد:
این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد..
مرد لبخندی زد و گفت:
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد!
خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت،
لکن موقعیتش در آشپزخانه غلط بود...!
مراسم آن تازه درگذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگزار می شود!!!
در این میخانه در هر دور، جامی ناتمام از ماست
غمی شیرین و کامی تلخ و اندوهی مدام از ماست
صدایت میزنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را!
گر امشب هم به ما دشنام میگویی، سلام از ماست
چو افتادم به دامت، آفرین گفتم خدایت را
که زلفت با دلم میگفت: صید از اوست، دام از ماست
به هر صورت، فلک اقبال ما را برنمیتابد
گمان کردهست خوشبختیم و فکر انتقام از ماست
یکی از ما بهجای باده امشب زهر مینوشد
ملالی نیست، میدانی و میدانم کدام از ماست
#فاضل_نظری
غمی شیرین و کامی تلخ و اندوهی مدام از ماست
صدایت میزنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را!
گر امشب هم به ما دشنام میگویی، سلام از ماست
چو افتادم به دامت، آفرین گفتم خدایت را
که زلفت با دلم میگفت: صید از اوست، دام از ماست
به هر صورت، فلک اقبال ما را برنمیتابد
گمان کردهست خوشبختیم و فکر انتقام از ماست
یکی از ما بهجای باده امشب زهر مینوشد
ملالی نیست، میدانی و میدانم کدام از ماست
#فاضل_نظری
یک کلمه هست به اسم Eccedentesiast
در مورد کسی که تظاهر میکنه حالش خوبه
و مشکلی نداره؛ اما از درون تو التهابه
جناب #فاضل_نظری این حالت رو
به زیبایی بیان کرده:
"ظاهر آراستهام در هوسِ وصل، ولی
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری"
در مورد کسی که تظاهر میکنه حالش خوبه
و مشکلی نداره؛ اما از درون تو التهابه
جناب #فاضل_نظری این حالت رو
به زیبایی بیان کرده:
"ظاهر آراستهام در هوسِ وصل، ولی
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری"
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نماینده ها بعد از انتخابات
قصه حسین کرد شبستری تعریف کردن!!
یکی از داستان های عامیانه بسیار مشهور زبان فارسی داستان "حسین کرد شبستری" است که متاسفانه نویسنده آن ناشناس است.
داستان کتاب همانگونه که از نامش مشخص می باشد در مورد پهلوانی خیالی بنام"حسین کرد" است، که درعهد صفویه زندگی میکرده و در ابتدا در خدمت یکی از پهلوانان به نام تبریز بوده ولی پس از اختلاف با همسر پهلوان به اصفهان میرود و جزو پهلوانان "شاه عباس اول" می شود.
با وجود تمام نکات مثبتی که این داستان دارد، ولی ایراد اصلی کتاب این است که، بیش از اندازه بلند است و سرشار از زیاده گویی های بیهوده می باشد.
در نتیجه خود نام کتاب به صورت یک مثل در زبان فارسی درآمده است، هر وقت کسی در یک گفتگو بیش از اندازه مطلبی را توضیح میدهد می گویند "قصه حسین کرد شبستری" تعریف میکنی، که کنایه از پرحرفی و اطناب در کلام است.
یکی از داستان های عامیانه بسیار مشهور زبان فارسی داستان "حسین کرد شبستری" است که متاسفانه نویسنده آن ناشناس است.
داستان کتاب همانگونه که از نامش مشخص می باشد در مورد پهلوانی خیالی بنام"حسین کرد" است، که درعهد صفویه زندگی میکرده و در ابتدا در خدمت یکی از پهلوانان به نام تبریز بوده ولی پس از اختلاف با همسر پهلوان به اصفهان میرود و جزو پهلوانان "شاه عباس اول" می شود.
با وجود تمام نکات مثبتی که این داستان دارد، ولی ایراد اصلی کتاب این است که، بیش از اندازه بلند است و سرشار از زیاده گویی های بیهوده می باشد.
در نتیجه خود نام کتاب به صورت یک مثل در زبان فارسی درآمده است، هر وقت کسی در یک گفتگو بیش از اندازه مطلبی را توضیح میدهد می گویند "قصه حسین کرد شبستری" تعریف میکنی، که کنایه از پرحرفی و اطناب در کلام است.
📚 #شکست_عجیب_تبلیغ_کوکاکولا!
🔹 یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .
دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
👈 وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
🔸 پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.
🔸 پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
🔸 پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»
🔹 وی جواب داد:
«متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!
🔹 یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .
دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
👈 وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
🔸 پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.
🔸 پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
🔸 پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»
🔹 وی جواب داد:
«متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!
زان چشمِ سیه گوشهی چشمی دگرم کن!
بیخودتر از اینم کن و از خود به درم کن!
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعهی دیگر بچشان، مستترم کن!
شوقِ سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جوازِ سفرم کن!
دارم سرِ پرواز در آفاق تو ای یار!
یاری کن و آن وسوسه را بالوپرم کن!
عاری ز هنر نیستم امّا تو عبوری
از صافیِ عشقم دِه و عینِ هنرم کن!
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
بارانِ منِ خاک شو و بارورم کن!
افیونزدهی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لبِ شیرین شکرم کن!
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آنگاه
تا لذّتِ آغوش بدانی خبرم کن!
شرحِ من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژهی «تو» مختصرم کن!
#حسین_منزوی
بیخودتر از اینم کن و از خود به درم کن!
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعهی دیگر بچشان، مستترم کن!
شوقِ سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جوازِ سفرم کن!
دارم سرِ پرواز در آفاق تو ای یار!
یاری کن و آن وسوسه را بالوپرم کن!
عاری ز هنر نیستم امّا تو عبوری
از صافیِ عشقم دِه و عینِ هنرم کن!
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
بارانِ منِ خاک شو و بارورم کن!
افیونزدهی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لبِ شیرین شکرم کن!
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آنگاه
تا لذّتِ آغوش بدانی خبرم کن!
شرحِ من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژهی «تو» مختصرم کن!
#حسین_منزوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهی بمیرم براش خجالت کشید
صدای شکستن قلبش تا اینجا اومد...
صدای شکستن قلبش تا اینجا اومد...