درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم
"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داریوش عاشقانه بی تکرار
یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه میفرستاد، خدمتکار خانه به نام ابوالقاسم را با فرزندانش میفرستاد تا مراقب آنها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد و همان جا میماند تا مدرسه تعطیل میشد و دوباره آنها را به منزل میبرد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل میکردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود.
دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است! القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم.
دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن 55 سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت.
دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن 39 سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!! جالب اینکه فرزندان اون نیز پزشک شدند!
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال 1899 تا 1940 ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او ايران را وطن دوم خود می ناميد و همواره از آن به نيكی ياد میكرد. جردن به دانش آموزانش میگفت من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند. به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ، خیابانی در تهران بنام خیابان جردن برای بزرگداشت و زنده نگاه داشتن نام او نامگذاری شد.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است! القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم.
دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن 55 سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت.
دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن 39 سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!! جالب اینکه فرزندان اون نیز پزشک شدند!
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال 1899 تا 1940 ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او ايران را وطن دوم خود می ناميد و همواره از آن به نيكی ياد میكرد. جردن به دانش آموزانش میگفت من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند. به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ، خیابانی در تهران بنام خیابان جردن برای بزرگداشت و زنده نگاه داشتن نام او نامگذاری شد.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
زمانی که عرب چوب می پرستید ...
کوروش نیمی از دنیا را یکتاپرست کرد ...
🔴 یعنی وحدت ...
زمانی که اعراب در بیابان بز می چراند ...
نیمی از دنیا تحت امپراطوری کوروش بود ...
🔴 یعنی حکومت ...
زمانی که عرب را "ام جهل" می خواندند ...
کوروش بزرگ اولین منشور حقوق بشر را نوشت ...
🔴 یعنی هنر ...
زمانی که عرب ملخ می خورد ...
کورش به هرکس به اندازه خانواده اش گندم می داد ...
🔴 یعنی عدالت ...
زمانی که عرب دختر را ننگ می دانستو دختران را زنده در گور میکرد ...
کوروش به بانوی ایرانى احترام می گذاشت ...
🔴 یعنی مردم پرستی ...
زمانی که عرب چادر نشین بود ...
کشور من تخت جمشید و پاسارگاد داشت ...
🔴 یعنی عظمت ...
کوروش نیمی از دنیا را یکتاپرست کرد ...
🔴 یعنی وحدت ...
زمانی که اعراب در بیابان بز می چراند ...
نیمی از دنیا تحت امپراطوری کوروش بود ...
🔴 یعنی حکومت ...
زمانی که عرب را "ام جهل" می خواندند ...
کوروش بزرگ اولین منشور حقوق بشر را نوشت ...
🔴 یعنی هنر ...
زمانی که عرب ملخ می خورد ...
کورش به هرکس به اندازه خانواده اش گندم می داد ...
🔴 یعنی عدالت ...
زمانی که عرب دختر را ننگ می دانستو دختران را زنده در گور میکرد ...
کوروش به بانوی ایرانى احترام می گذاشت ...
🔴 یعنی مردم پرستی ...
زمانی که عرب چادر نشین بود ...
کشور من تخت جمشید و پاسارگاد داشت ...
🔴 یعنی عظمت ...
قربون صدقه رفتن رو از مولانا یاد بگیرید:
•این قُمار عاقبتش جانِ مرا میبازد!
•از همانجا که رسد دَرد، همانجاست دَوا .
•تو آن نوری که دوزَخ را به آب خود بِمیرانی
•دیگران چون بِروند از نظر از دِل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
•در روزِ خوشی همه جهان یارِ تواند
یارِ شبِ غم نشان کسی کَم داده است
•اَندر تَنِ من جان و رَگ و خون همه اوست
•به هر سو رو بگردانی، بگردانم به جانِ تو
•این قُمار عاقبتش جانِ مرا میبازد!
•از همانجا که رسد دَرد، همانجاست دَوا .
•تو آن نوری که دوزَخ را به آب خود بِمیرانی
•دیگران چون بِروند از نظر از دِل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
•در روزِ خوشی همه جهان یارِ تواند
یارِ شبِ غم نشان کسی کَم داده است
•اَندر تَنِ من جان و رَگ و خون همه اوست
•به هر سو رو بگردانی، بگردانم به جانِ تو
شعرى زيبا از شاعرى ناشناس كه به اشتباه آن را به مولانا نسبت داده اند:
عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو
خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگري
مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو
مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي
گيرم كه كل جهان باشد از آن من و تو
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...!
عاقبت خاك شود حسن جمال من و تو
خوب و بد مي گذرد واي به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگري
مي خورد تير اجل بر پر و بال من و تو
مال دنيا نشود سد ره مرگ كسي
گيرم كه كل جهان باشد از آن من و تو
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...!
#تفكر_خرچنگی 🦀
✅آیا میدانستید اگر چند خرچنگ را حتی در جعبهای رو باز قرار دهید، باز هم همانجا باقی میمانند و از جعبه خارج نمیشوند؟ با وجود اینكه خرچنگها میتوانند به راحتی از جعبه بالا بخزند و آزاد شوند!
✅این اتفاق نمیافتد، زیرا طرز تفكر خرچنگی به آنها اجازه چنین كاری نمیدهد و به محض آنكه یكی از خرچنگها بخواهد به سمت بالای جعبه برود، خرچنگی دیگر آن را پایین میكشد و به این ترتیب، هیچیك از آنان نمیتواند به بالای جعبه برسد و آزاد شود.
✅همه آنها میتوانند آزاد شوند؛ اما سرنوشتی كه در انتظار تك تك آنهاست، مرگ است!
✅این مطلب در مورد انسانهای حسود نیز مصداق دارد. آنها هیچگاه نمیتوانند در زندگیشان پیشرفت كنند و دیگران را نیز از موفقیت باز میدارند.
✅حسادت، نشانهای از ضعف اعتماد به نفس است. هر چند این خصیصهای همگانی است، اما وقتی حسادت، بخشی از خصایص یك ملت شود، به معضلی بزرگ تبدیل خواهد شد. در آن صورت، این حسادت همگانی، نتایج فاجعه آمیزی در پی خواهد داشت، زیرا باعث تباهی تمام افراد آن ملت یا كشور میشود.
🟣پس "خرچنگی فکر نکنید"
📚بخشی از کتاب «خرچنگهای جالب ولی بازیگوش»
✅آیا میدانستید اگر چند خرچنگ را حتی در جعبهای رو باز قرار دهید، باز هم همانجا باقی میمانند و از جعبه خارج نمیشوند؟ با وجود اینكه خرچنگها میتوانند به راحتی از جعبه بالا بخزند و آزاد شوند!
✅این اتفاق نمیافتد، زیرا طرز تفكر خرچنگی به آنها اجازه چنین كاری نمیدهد و به محض آنكه یكی از خرچنگها بخواهد به سمت بالای جعبه برود، خرچنگی دیگر آن را پایین میكشد و به این ترتیب، هیچیك از آنان نمیتواند به بالای جعبه برسد و آزاد شود.
✅همه آنها میتوانند آزاد شوند؛ اما سرنوشتی كه در انتظار تك تك آنهاست، مرگ است!
✅این مطلب در مورد انسانهای حسود نیز مصداق دارد. آنها هیچگاه نمیتوانند در زندگیشان پیشرفت كنند و دیگران را نیز از موفقیت باز میدارند.
✅حسادت، نشانهای از ضعف اعتماد به نفس است. هر چند این خصیصهای همگانی است، اما وقتی حسادت، بخشی از خصایص یك ملت شود، به معضلی بزرگ تبدیل خواهد شد. در آن صورت، این حسادت همگانی، نتایج فاجعه آمیزی در پی خواهد داشت، زیرا باعث تباهی تمام افراد آن ملت یا كشور میشود.
🟣پس "خرچنگی فکر نکنید"
📚بخشی از کتاب «خرچنگهای جالب ولی بازیگوش»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی ترانهها را
می توان بارها و بارها گوش داد
بعضی انسانها را
میتوان بارها و بارها دوست داشت♥️
#ايلهان_برک
می توان بارها و بارها گوش داد
بعضی انسانها را
میتوان بارها و بارها دوست داشت♥️
#ايلهان_برک
مسجد آدم کش در شهرری !
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت
در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است.
هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.
غریبهها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آنها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازهاش را بیرون آوردهاند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیدهایم و بلکه خود ما هم دیدهایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آنها که ظاهرا نامش ماشالله بود میگوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟
آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانوادهام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کردهام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و بسیار ترسناک بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیبتر و هولناکتر بود. مرد ابتدا بسیار ترسید ولی بر خود غلبه کرد و برخاست و ایستاد و شمشیر خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و شمشیر خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت
در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است.
هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.
غریبهها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آنها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازهاش را بیرون آوردهاند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیدهایم و بلکه خود ما هم دیدهایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آنها که ظاهرا نامش ماشالله بود میگوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟
آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانوادهام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کردهام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و بسیار ترسناک بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیبتر و هولناکتر بود. مرد ابتدا بسیار ترسید ولی بر خود غلبه کرد و برخاست و ایستاد و شمشیر خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و شمشیر خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.
با آدم چشم و دل سیر هرگز به مشکل نمیخوری!
حرف میزنه و عمل میکنه،
اصالت داره، خیانت نمیکنه!
کنارش پیشرفت میکنی،
حرمت بلده و پا پس نمیکشه،
زخم نمیزنه، عقده نداره، مرهم میشه، رفیق میشه، یار میشه ...
آدمی که چشم و دلش سیر باشه، به هیچی جز اینکه چهطوری باهاش رفتار میکنی اهمیت نمیده!
امیدوارم تو زندگیتون عاشق چشمهایی نشین که سیر نیست، چون زخمش تا سالها باهاتون موندگاره؛
عاشق چشمهایی بشین که سیره ...
حرف میزنه و عمل میکنه،
اصالت داره، خیانت نمیکنه!
کنارش پیشرفت میکنی،
حرمت بلده و پا پس نمیکشه،
زخم نمیزنه، عقده نداره، مرهم میشه، رفیق میشه، یار میشه ...
آدمی که چشم و دلش سیر باشه، به هیچی جز اینکه چهطوری باهاش رفتار میکنی اهمیت نمیده!
امیدوارم تو زندگیتون عاشق چشمهایی نشین که سیر نیست، چون زخمش تا سالها باهاتون موندگاره؛
عاشق چشمهایی بشین که سیره ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در شهر خرابات کسی پیر نشد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتار نیک ؛ اندیشه نیک ؛ کردار نیک
ﺳﺨﻦ ﮐﻮﺭﺵ بزرگ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺁﺗﻮﺳﺎ :
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍﺑﺮﺍﯼ ﮐسی که ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ
ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯی ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ 1 ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻧﻴﺎﺯ.
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ
1- ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ
2- ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ
3- ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ
4- ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ...
ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ، ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍﺑﺮﺍﯼ ﮐسی که ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ
ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯی ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ 1 ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻧﻴﺎﺯ.
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ
1- ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ
2- ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ
3- ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ
4- ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ...
ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ، ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوالپا در افسانههای ایرانی اینگونه توصیف شده: «موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که به راه مردمان نشیند و گریه آنچنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرندهای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانهام که در این نزدیکی است برساند؛ و عابر چون گوید: بیا تو را کمک کنم. دوالپا بر گردهٔ عابر بنشیند و پاهایتسمهمانند چهلمتری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.»
دوال در فارسی به معنی تسمه است.
دوال در فارسی به معنی تسمه است.