This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترازوی عدالت در جهان ما خراب است 🍂🌸
عدالت واژه ای زیبا فقط در یک کتاب است
همیشه آدم بد از عدالت می گریزد 🍂🌸
همیشه سهم ما خوبان در این دنیا عذاب است ...
عدالت واژه ای زیبا فقط در یک کتاب است
همیشه آدم بد از عدالت می گریزد 🍂🌸
همیشه سهم ما خوبان در این دنیا عذاب است ...
کتاب داستان
مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند .
روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید .
روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و.
عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم
رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟
او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.
مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند .
روز اول 18 درخت برید . رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد . روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید .
روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و.
عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم
رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟
او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.
کتاب داستان
زن خردمندی حین کوه پیمایی، سنگ گرانبهایی را در یک جویبار پیدا کرد.
روز بعد هم مرد همسفری را پیدا کرد که گرسنه بود.
زن خردمند کیفش را باز کرد تا غذایش را با او تقسیم کند.
همسفر گرسنه سنگ گرانبها را داخل کیف دید، از زیبایی سنگ تعریف کرد و از زن خواست تا آن را به او بدهد.
زن بدون تامل این کار را انجام داد.
همسفر رفت، در حالی که از بخت خود کیف می کرد.
او می دانست که ان جواهر آنقدر ارزش دارد که تا آخر عمر زندگی اش را تامین می کند.
ولی چند روز بعد او دنبال زن آمد و وقتی او را یافت، سنگ را به او برگرداند و گفت: می دانم این سنگ چقدر با ارزش است، ولی آن را به تو پس می دهم، به امید اینکه بتوانی چیزی به مراتب گرانبهاتر به من بدهی. اگر می توانی آن چیزی را به من بده که تو را قادر ساخت تا این سنگ گرانبها را به من ببخشی!
زن خردمندی حین کوه پیمایی، سنگ گرانبهایی را در یک جویبار پیدا کرد.
روز بعد هم مرد همسفری را پیدا کرد که گرسنه بود.
زن خردمند کیفش را باز کرد تا غذایش را با او تقسیم کند.
همسفر گرسنه سنگ گرانبها را داخل کیف دید، از زیبایی سنگ تعریف کرد و از زن خواست تا آن را به او بدهد.
زن بدون تامل این کار را انجام داد.
همسفر رفت، در حالی که از بخت خود کیف می کرد.
او می دانست که ان جواهر آنقدر ارزش دارد که تا آخر عمر زندگی اش را تامین می کند.
ولی چند روز بعد او دنبال زن آمد و وقتی او را یافت، سنگ را به او برگرداند و گفت: می دانم این سنگ چقدر با ارزش است، ولی آن را به تو پس می دهم، به امید اینکه بتوانی چیزی به مراتب گرانبهاتر به من بدهی. اگر می توانی آن چیزی را به من بده که تو را قادر ساخت تا این سنگ گرانبها را به من ببخشی!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ وقت غصه ی گذشته رو
نمیخورم ...
غصه ی اتفاق افتاده ..
بدترین روزی رو که سال گذشته
داشتم رو یادمه، اما فقط یادمه ..!
مثل اون روز درد نمیکشم
مثل اون روز اشک نمیریزم..
یه شبایی تو زندگیم اومدن که
فکر کردم این آدم مچاله شده
نمیخورم ...
غصه ی اتفاق افتاده ..
بدترین روزی رو که سال گذشته
داشتم رو یادمه، اما فقط یادمه ..!
مثل اون روز درد نمیکشم
مثل اون روز اشک نمیریزم..
یه شبایی تو زندگیم اومدن که
فکر کردم این آدم مچاله شده
روی تخت دیگه تا صبح دووم نمیاره
ولی صبح شد..
یه روزایی تو زندگیم اومدن که
فک کردم عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن،
ولی گذشت، رد شد، تموم شد..
اگر باور کنیم که هیچ چیزی توی
زندگی دائمی نیست دیگه هیچ وقت غصه نمیخوریم.
چه اشک بریزیو خودت رو به
در و دیوار بکوبی
چه بخندیو قدم بزنی،
دیگه نمیتونی زمان رو به عقب
برگردونی، همه چی میگذره ..
پس غصه ی اتفاقی که افتاده رو
هیچوقت نخور رفیق
نمیخورم ...
غصه ی اتفاق افتاده ..
بدترین روزی رو که سال گذشته
داشتم رو یادمه، اما فقط یادمه ..!
مثل اون روز درد نمیکشم
مثل اون روز اشک نمیریزم..
یه شبایی تو زندگیم اومدن که
فکر کردم این آدم مچاله شده
نمیخورم ...
غصه ی اتفاق افتاده ..
بدترین روزی رو که سال گذشته
داشتم رو یادمه، اما فقط یادمه ..!
مثل اون روز درد نمیکشم
مثل اون روز اشک نمیریزم..
یه شبایی تو زندگیم اومدن که
فکر کردم این آدم مچاله شده
روی تخت دیگه تا صبح دووم نمیاره
ولی صبح شد..
یه روزایی تو زندگیم اومدن که
فک کردم عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن،
ولی گذشت، رد شد، تموم شد..
اگر باور کنیم که هیچ چیزی توی
زندگی دائمی نیست دیگه هیچ وقت غصه نمیخوریم.
چه اشک بریزیو خودت رو به
در و دیوار بکوبی
چه بخندیو قدم بزنی،
دیگه نمیتونی زمان رو به عقب
برگردونی، همه چی میگذره ..
پس غصه ی اتفاقی که افتاده رو
هیچوقت نخور رفیق
Forwarded from تبادلات بنری ژرف
💎💎مجموعه ای بی نظیر از نابترین و ارزشمندترین کتابها ومطالب صوتی دنیا💎💎
لینک عضویت رایگان👇👇😎
🎧 https://t.me/joinchat/AAAAAEmFKaW_CUtLqgzv6Q 🎧
لینک عضویت رایگان👇👇😎
🎧 https://t.me/joinchat/AAAAAEmFKaW_CUtLqgzv6Q 🎧
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓 امروز یڪشنبہ↶
🔥اشتاد وفرهوشی 3762 مزدیسنے
☀️ 26 فروردین 1403 خورشيدے
🌲 14 آوریل 2024 میلادے
┄┄❅✾❅┄┄
لبخند را
به یکدیگر...........هدیه دهیم
غم ها را
با هم...........درمان کنیم
تا.........
با هم طعم شادی
و....خوشبختی را.......بچشیم
آرزو میکنم جهانت برقصد باساز تو🌱
🔥اشتاد وفرهوشی 3762 مزدیسنے
☀️ 26 فروردین 1403 خورشيدے
🌲 14 آوریل 2024 میلادے
┄┄❅✾❅┄┄
لبخند را
به یکدیگر...........هدیه دهیم
غم ها را
با هم...........درمان کنیم
تا.........
با هم طعم شادی
و....خوشبختی را.......بچشیم
آرزو میکنم جهانت برقصد باساز تو🌱
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
#سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
#سعدی
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
#سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
#سعدی
#خاطره ی زیبا و عبرت آموز
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
شعری فوق العاده و زیبا احسنت به شاعرش
عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.
هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا!
این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا
هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا!
عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو
هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا!
این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش
هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا!
این یکی در عمق دجله,آن يکی آنتاليا
هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا!
این یکی با گازخردل, آن يكي با گاز پارس.
هردو میسازند اما این کجا وآن کجا!
عده ای کردند کار و عده ای بستند بار
هردو فعالند اما این کجا و آن کجا!
باکری ها سمت غرب و خاوری ها سمت غرب
هر دو تا رفتند اما این کجا وآن
آن یکی بر پشت تانک و آن یکی بر صدر بانک
هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا!
عده ای بر تار شیطان میتنند چون عنکبوت.
عده ای بر حق وجاویدند اما این کجا و آن كجا؟
عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.
هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا!
این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا
هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا!
عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو
هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا!
این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش
هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا!
این یکی در عمق دجله,آن يکی آنتاليا
هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا!
این یکی با گازخردل, آن يكي با گاز پارس.
هردو میسازند اما این کجا وآن کجا!
عده ای کردند کار و عده ای بستند بار
هردو فعالند اما این کجا و آن کجا!
باکری ها سمت غرب و خاوری ها سمت غرب
هر دو تا رفتند اما این کجا وآن
آن یکی بر پشت تانک و آن یکی بر صدر بانک
هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا!
عده ای بر تار شیطان میتنند چون عنکبوت.
عده ای بر حق وجاویدند اما این کجا و آن كجا؟
بدترین بلایی که ممکن است گریبان یک ملت را بگیرد این است که فاسدترین قشر و اراذل و اوباشِ جامعه، به حکومت برسند!
#آرتور_شوپنهاور
#آرتور_شوپنهاور
کجاست دولت آنم که یار من باشی؟
ز خود کناره کنی، در کنارِ من باشی
اگر شراب خوری، ساقی تو من باشم
وگر به خواب روی در کنار من باشی
غرور حسن کجا میدهد تورا رخصت؟
که مرهم جگر داغدار من باشی
مرا به نیم نگه شرمسار کن از خود
چرا تو روز جزا شرمسار من باشی؟
ز سادهلوحی امید چشم آن دارم
که چون شکار تو گردم شکار من باشی
عجب که آینه گیری ز دست آینهدار
اگر تو با خبر از انتظار من باشی
ز شرم عشق همان ناامیدیاَم برجاست
اگر چه در دل امیدوار من باشی
تورا که هست دو صد کار غیر پرکاری
کجا به فکر سرانجام کار من باشی؟
#صائب
ز خود کناره کنی، در کنارِ من باشی
اگر شراب خوری، ساقی تو من باشم
وگر به خواب روی در کنار من باشی
غرور حسن کجا میدهد تورا رخصت؟
که مرهم جگر داغدار من باشی
مرا به نیم نگه شرمسار کن از خود
چرا تو روز جزا شرمسار من باشی؟
ز سادهلوحی امید چشم آن دارم
که چون شکار تو گردم شکار من باشی
عجب که آینه گیری ز دست آینهدار
اگر تو با خبر از انتظار من باشی
ز شرم عشق همان ناامیدیاَم برجاست
اگر چه در دل امیدوار من باشی
تورا که هست دو صد کار غیر پرکاری
کجا به فکر سرانجام کار من باشی؟
#صائب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹🍃یڪ عالمه گلِ عشق
🌹🍃با آرزوےِ سلامتے و خوشبختي
🌹🍃تقدیم بہ تڪ تڪِ شما بزرگــــــــــــــواران
🌹🍃سپاس از حضور گرمتون
🌹🍃با آرزوےِ سلامتے و خوشبختي
🌹🍃تقدیم بہ تڪ تڪِ شما بزرگــــــــــــــواران
🌹🍃سپاس از حضور گرمتون
چه سحری دارد آن گیسوی روی شانه افتاده
که سودای نوازش در سر هر شانه افتاده
نسیمی مست پیچیدهست و من میسوزم از غیرت
که گیسوی تو در دستان آن بیگانه افتاده
امان از نالهی عاشق؛ که جان شمع میسوزد
از این آتش که در بال و پر پروانه افتاده
غرور سرکشم پیش تو زانو زد؛ مبارک باد!
به دستت آخرین دیوار این ویرانه افتاده
مرا با توبه کاری نیست؛ دلگیری چرا ساقی؟
ز بدمستیست از دستم اگر پیمانه افتاده
#حسین_دهلوی
📕آشفتگی
که سودای نوازش در سر هر شانه افتاده
نسیمی مست پیچیدهست و من میسوزم از غیرت
که گیسوی تو در دستان آن بیگانه افتاده
امان از نالهی عاشق؛ که جان شمع میسوزد
از این آتش که در بال و پر پروانه افتاده
غرور سرکشم پیش تو زانو زد؛ مبارک باد!
به دستت آخرین دیوار این ویرانه افتاده
مرا با توبه کاری نیست؛ دلگیری چرا ساقی؟
ز بدمستیست از دستم اگر پیمانه افتاده
#حسین_دهلوی
📕آشفتگی
دنیا چه قشنگ است اگر جنگ نباشد
بی پولی یک مرد بر او ننگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر دست گرفتار
در قافیه ی زندگی اش تنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر در گذر عمر
آنکس که تو دلدادیش هفرنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر بلبل مستان
از هجر گلش غمزده, دلتنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر آن دلِ دلبر
در پاسخ دلدادگیم سنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر در ره یاری
این پای خدادادیمان لنگ نباشد…
بی پولی یک مرد بر او ننگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر دست گرفتار
در قافیه ی زندگی اش تنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر در گذر عمر
آنکس که تو دلدادیش هفرنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر بلبل مستان
از هجر گلش غمزده, دلتنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر آن دلِ دلبر
در پاسخ دلدادگیم سنگ نباشد
دنیا چه قشنگ است اگر در ره یاری
این پای خدادادیمان لنگ نباشد…
📖 داستان
پادشاهي پسري را به اديبي داد و گفت اين فرزند توست تربيتش همچنان کن که يکي از فرزندان خويش، اديب
خدمت کرد متقبل شد و سالي چند بر او سعي کرد و به جايي نرسيد و پسران اديب در فصل و بلاغت منتهي
شدند. ملک دانشمند را مواخذت کرد و معاقبت فرمود که و عده خلاف کردي و وفا به جا نياوردي. گفت بر راي
خداوند روي زمين پوشيده نماند که تربيت يکسان است و طباع مختلف.
پادشاهي پسري را به اديبي داد و گفت اين فرزند توست تربيتش همچنان کن که يکي از فرزندان خويش، اديب
خدمت کرد متقبل شد و سالي چند بر او سعي کرد و به جايي نرسيد و پسران اديب در فصل و بلاغت منتهي
شدند. ملک دانشمند را مواخذت کرد و معاقبت فرمود که و عده خلاف کردي و وفا به جا نياوردي. گفت بر راي
خداوند روي زمين پوشيده نماند که تربيت يکسان است و طباع مختلف.
🧿داستان
اين داستان غم انگيز کوهنوردي است که مي خواست به بلندترين کوه ها صعود کند. تصميم گرفت . تنها به قله کوه برود . هوا سرد بود وکم کم تاريک ميشد . سياهي شب سکوت مرگباري داشت . و قهرمان ما بجاي اينکه چادر بزند واستراحت کند و صبح ادامه دهد به راهش ادامه داد . همه جا تاريک بود و جز سو سوي ستارها وماه از پشت ابرها چيز ديگري پيدا نبود . وقهرمان ما چيزي به فتح قله نداشت که ناگهان پايش به سنگي خورد و لغزيد و سقوط کرد.در آن لحظات سقوط خاطرات بد و خوب بيادش آمد . داشت فکر ميکرد چقدر به مرگ نزديک است . که در آن لحظات ترسناک مرگ وزندگي احساس کرد که طناب سقوط به دور کمرش حلقه زده و وسط زمين و آسمان مانده است. درآن وقت تنگ ودرد آور و ترسناک و آن سکوت هولناک فرياد زد خدايا مرا درياب و نجات بده . صدائي لطيف وآرام از آسمان گفت چه مي خواهي برايت بکنم . قهرمان ما گفت کمکم کن نجات پيدا کنم . صدا گفت آيا واقعا فکر ميکني من مي نوانم تورا نجات دهم قهرمان کوه نورد ما گفت البته که تو مي تواني مرا کمک کني چون تو خداوندي و قادر بر هر کاري هستي . آن صدا گفت پس آن طناب را ببر و اعتماد کن . اما قهرمان ما ترس داشت و اعتماد نکرد وچسبيد به طنابش . و چند روز بعد گروه نجات جسد منجمد و مرده اورا پيدا کردند که فقط يک متر با زمين فا صله داشت
اين داستان غم انگيز کوهنوردي است که مي خواست به بلندترين کوه ها صعود کند. تصميم گرفت . تنها به قله کوه برود . هوا سرد بود وکم کم تاريک ميشد . سياهي شب سکوت مرگباري داشت . و قهرمان ما بجاي اينکه چادر بزند واستراحت کند و صبح ادامه دهد به راهش ادامه داد . همه جا تاريک بود و جز سو سوي ستارها وماه از پشت ابرها چيز ديگري پيدا نبود . وقهرمان ما چيزي به فتح قله نداشت که ناگهان پايش به سنگي خورد و لغزيد و سقوط کرد.در آن لحظات سقوط خاطرات بد و خوب بيادش آمد . داشت فکر ميکرد چقدر به مرگ نزديک است . که در آن لحظات ترسناک مرگ وزندگي احساس کرد که طناب سقوط به دور کمرش حلقه زده و وسط زمين و آسمان مانده است. درآن وقت تنگ ودرد آور و ترسناک و آن سکوت هولناک فرياد زد خدايا مرا درياب و نجات بده . صدائي لطيف وآرام از آسمان گفت چه مي خواهي برايت بکنم . قهرمان ما گفت کمکم کن نجات پيدا کنم . صدا گفت آيا واقعا فکر ميکني من مي نوانم تورا نجات دهم قهرمان کوه نورد ما گفت البته که تو مي تواني مرا کمک کني چون تو خداوندي و قادر بر هر کاري هستي . آن صدا گفت پس آن طناب را ببر و اعتماد کن . اما قهرمان ما ترس داشت و اعتماد نکرد وچسبيد به طنابش . و چند روز بعد گروه نجات جسد منجمد و مرده اورا پيدا کردند که فقط يک متر با زمين فا صله داشت