حس زنی رو دارم که بخاطر ازدواج با مرد مورد علاقهش خانوادهش طردش کردن و حالا اون مرد بهش خیانت میکنه.
احتیاج داشتم یکی بهم بگه "درست میشه"، اما همه فقط گفتن "از پسش برمیای"
این یعنی درست نمیشه، قوی شو
این یعنی درست نمیشه، قوی شو
یعنی تو هیچوقت دوسم نداشتی؟ هیچوقت نشد نگام کنی و قند تو دلت آب بشه؟ هیچوقت پیش نیومد با خودت بگی چقدر خوشگله؟ چقدر دوست داشتنیه؟ یعنی هیچوقت خوبیامو ندیدی؟ هیچوقت نشد از بودنم خوشحال باشی؟ اصلا واست سوال پیش نیومد که دردم چیه؟ هیچوقت نخواستی بغلم کنی؟ هیچوقت فکر نکردی آدم با ارزشی ام؟ حالا دیگه مطمئن شدم که هیچوقت قرار نیست دوسم داشته باشی، هیچوقت قرار نیست نبود من اذیتت کنه، هیچوقت دلتنگم نمیشی، هیچوقت اسم من قسم راستت نمیشه..
چقدر همه چی یجوریه، انگار جمعهس، انگار غروب سیزده به دره، انگار فردا اولین روز مدرسهس، انگار از خواب عصر بیدار شدی و میبینی هوا تاریکه و هیچکس خونه نیست، انگار تولدته و هیچکس یادش نیست، انگار همه رفتن اردو به جز تو، انگار همه امتحانو پاس شدن به جز تو، نمیدونم، همه چی کِدِره.
فکر میکنی فراموش کردی ولی به خودت میای میبینی زل زدی به یه نقطه و اشک تو چشمات جمع شده.
سخت تر از اینکه کسی که دوسش داری توی زندگیت نباشه، اینه که باشه و مثل قبلا نباشه.
ممکنه روزها و ماهها دلتنگ کسی باشی، براش اشک بریزی، ولی وقتی برگشت قبولش نکنی، چون تو اون آدمی رو دوست داشتی که قرار نبوده قلبت رو بشکنه..
من با تنهایی مشکلی ندارم ولی یه سری موقعیتا هست که به آدم یادآوری میکنن که تو تنهایی، تو کسیو نداری، تو نمیتونی به کسی تکیه کنی
این اذیتم میکنه.
این اذیتم میکنه.
اوج دوست داشتن اونجاست که چاووشی میگه «اگه دوست نداشتی رنجوندنمو، هیچوقت از تو نمیرنجیدم»
یعنی اصلا هرچی تو بگی، هرچی تو بخوای
یعنی اصلا هرچی تو بگی، هرچی تو بخوای