جایی...
99 subscribers
546 photos
83 videos
7 files
97 links
بسم الله...

جایی برای اشتراک‌گذاری سیاهه‌ها، ثبت‌ها و علایقم...


مشغول با فرهنگ و هنر


هر کسی گوشه‌ای گرم رزم است
من کجای سپاه حسینم؟


میثم بال‌ْزَده
@Misooooo
Download Telegram
جایی...
شیرین و دل‌نشین... [عکس از صفحهٔ توییتری روزبه جدیدالاسلام] @Jaieebaraye...
لَب‌خندش انگار آب روی آتش باشه،
تلاطم و آشوب دل رو آروم می‌کنه.
روزمو ساخت این عکس...
جایی...
شش سال از عروج آقا روح‌الله نامداری گذشت...
می‌شود هم‌چون همیشه عکسی گذاشت و سال‌گرد را یادآوری کرد و تسلیت گفت. تصور می‌کنم اما نسبت به «روح‌الله نامداری» مسئولیتی دارم که نمی‌توانم این‌چنین ادایش کنم. راستش روح‌الله نامداری هم‌چنان برای من یک قصۀ ناتمام است، برای همین هم موقع نوشتن درباره‌اش دست‌وپایم را گُم می‌کنم و نمی‌دانم باید از کجا شروع کنم و به کجا تمام کنم و اصلاً دربارۀ چه چیزی بنویسم. می‌توانم خوب به خاطر بیاورم که سال‌ها پیش، مشابه چنین حسی را نسبت به آوینی تجربه کردم. از جایی آن‌قدر آوینی برایم جدی شد و آن‌قدر نسبت به او شناخت پیدا کردم که متوجه شدم نمی‌توانم به سادگی درباره‌اش بنویسم، و البته آوینی هم برایم تبدیل شد به قصۀ ناتمامی که هم‌چنان هم نقطۀ پایانی پیدا نکرده.

حالا نزدیک به دو سالی می‌شود که طور دیگری درگیر مردی هستم که تا زمانی که زنده بود، نه یک بار دیدمش و نه حتی اسمش را شنیدم، و نمی‌دانم این قصۀ کش‌دارِ ناتمام تا چه زمانی ادامه پیدا خواهد کرد، اما از خدا می‌خواهم آن‌قدر به من عُمر و فرصت بدهد تا بتوانم از پس روایت روح‌الله نامداری بر بیایم و قصه‌اش را _ حداقل برای خودم _ تمام کنم. مردی که هم‌چنان _ و با وجود تمام مطالعه‌ها و گفت‌وگوها _ جدی‌ترین علامت سؤال ذهنم درباره‌اش این است که «چرا آن‌قدر مهم بود؟». علامت سؤالی که در این سال‌ها گاهی دربارۀ آوینی هم در ذهنم نقش بسته...


امروز چهاردهم اردیبهشت است؛
هفت سال از فوت ناگهانی و غریبانۀ روح‌الله نامداری گذشت...


@Jaieebaraye...
آدم‌ها تغییر می‌کنند، بی‌آن‌که بدانند روی به سوی چه مقصدی دارند.

خاطرم هست؛ زمانی نه چندان دور _ نهایت به اندازهٔ همین زمان ده دوازده ساله‌ای که مجازی گریبانم را گرفته و رها نمی‌کند _ برای هر مناسبت ولادت و شهادتی، خودم را موظف می‌دانستم که چیزی بنویسم و عرض ارادتی بکنم و اعلام کنم به شادی اهل‌بیت شادم و به حُزن‌شان محزون. برایم مانند کار واجبی بود که تَرکَش معصیت کبیره محسوب می‌شد.

حالا اما چند سالی است که دیگر خبری از آن یادداشت‌ها و عرض ارادت‌ها نیست. مناسبت‌ها می‌آیند و می‌روند و من حتی لازم نمی‌بینم به اندازهٔ عکس‌نوشتهٔ آماده‌ای، شادی یا حزن خودم را اعلام کنم.

آدم‌ها تغییر می‌کنند؛ و این تغییر هر سال در سال‌روز شهادت امام جعفر صادق علیه‌السلام برایم نمود بیش‌تری دارد، چرا که خوب به خاطر می‌آورم در سالی از آن سال‌های از دست رفته، در چنین روزی و به چنین مناسبتی، برای عرض ارادت شعری سرودم و به ساحت مبارک‌شان تقدیم کردم. امروز اما نه می‌دانم آن شعر کجاست، نه دستم می‌رود که چیز دیگری بنویسم، و این وضعیت هر سال تکرار می‌شود و سرد و سردتر، چرا که روزمرگی مُرده و کرخت زندگیِ تهران، آن‌قدر مرا تغییر داده که دیگر خودم را نیز نمی‌شناسم.

آدم‌ها تغییر می‌کنند؛ بی‌آن‌که بدانند روی به سوی چه مقصدی دارند. و من از این مقصد نامعلوم، می‌ترسم. بسیار بسیار می‌ترسم...


@Jaieebaraye...
محمد اصفهانی _ حسرت
@tanehayeghadimi
#یوم_من_الأیام


حسرت
• محمد اصفهانی
• شعر سهیل محمودی
• موسیقی شادمهر عقیلی
• تنظیم فؤاد حجازی
• از آلبوم موسیقی «حسرت»


@Jaieebaraye...
شبِ سردی است، و من افسرده
راهِ دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده

می‌کنم، تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم‌ها
سایه‌ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم‌ها

فکرِ تاریکی و این ویرانی،
بی‌خبر آمد تا با دل من
قصه‌ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هَر دَم این بانگ بَرآرم از دل:
وای! این شب چقدر تاریک است!

خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نَم‌ناک است

دیگران را هم غم هست به دل،
غمِ من، لیک، غمی غم‌ناک است
...

#سهراب_سپهری


@Jaieebaraye...
إنا لله و إنا إلیه راجعون...
📢 «رئیسی عزیز خستگی نمی‌شناخت»
پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی و اعلام عزای عمومی در پی درگذشت شهادت‌گونه رئیس‌جمهور و همراهان گرامی ایشان

📝 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی شهادت حجت‌الاسلام والمسلمین سیّدابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور اسلامی ایران، دکتر امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین آل‌هاشم نماینده ولی‌فقیه در آذربایجان شرقی، دکتر رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و همراهان گرامی ایشان در سانحه هوایی را تسلیت گفتند.

📝 متن پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
▪️با اندوه و تاسف فراوان خبر تلخِ درگذشتِ شهادت گونه‌ی عالم مجاهد، رئیس جمهور مردمی و با کفایت و پرتلاش، خادم‌الرضا علیه السلام جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید ابراهیم رئیسی و همراهان گرامی ایشان رضوان الله علیهم را دریافت کردم.

▪️این حادثه‌ی ناگوار در اثنای یک تلاش خدمت‌رسانی اتفاق افتاد؛ همه‌ی مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بی‌وقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد.

▪️رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثه‌ی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.

▪️در این حادثه‌ی سنگین شخصیتهای برجسته‌ئی مانند حجةالاسلام آل هاشم امام جمعه‌ی محبوب و معتبر تبریز، جناب آقای امیر عبداللهیان وزیر خارجه‌ی مجاهد و فعال، جناب آقای مالک رحمتی استاندار انقلابی و متدین آذربایجان شرقی و گروه پروازی و دیگر همراهان نیز به رحمت الهی پیوستند.

▪️اینجانب پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم و به ملت عزیز ایران تسلیت میگویم. جناب آقای مخبر طبق اصل ۱۳۱ قانون اساسی در مقام مدیریت قوه‌ی مجریه قرار میگیرد و موظف است به همراهی رؤسای قوای مقنّنه و قضائیه ترتیبی دهند که ظرف حداکثر پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود.

▪️در پایان تسلیت صمیمی خود را به مادر گرامی جناب آقای رئیسی و همسر فاضل و بزرگوار ایشان و دیگر بازماندگان رئیس جمهور و خانواده‌های محترم همراهان بویژه والد ماجد جناب آقای آل هاشم معروض میدارم و صبر و تسلای آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را مسألت میکنم.

سیّدعلی خامنه‌ای
۴۰۳/۲/۳۱

🖥 Farsi.Khamenei.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ماهنامۀ سوره
«ألذین إذا أصابَتهُم مُصیبَة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون»

جمهور مقاوم ایران و جبهه جهانی مقاومت، داغدار شهادت فرزندان مجاهد خود شد. بی‌شک شجره طیبه جمهوری اسلامی که ریشه در فطرت مردم دارد، با این خون‌ها آبیاری و قوی‌تر خواهد شد.

ماهنامه سوره، رحلت رئیس جمهوری عزیز، آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی، وزیر مجاهد امور خارجه، آقای حسین امیرعبداللهیان، امام جمعه مردمی و انقلابی تبریز، آیت‌الله سید محمدعلی آل‌هاشم و سایر همراهان این کاروان را به حضرت بقیة‌الله (عج)، علم‌دار جبهه مردم‌سالاری اسلامی، آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای، خانواده مکرم شهدا و مردم صبور و دوراندیش ایران، تسلیت عرض می‌کند.


🆔 @sourehmagazine
دیدم دیشب، کسی، جایی، نوشته بود؛
«این نسل غریب مصیبت‌کش، تازه‌جوان‌های زیر سی‌سال پخته در کوره حوادث، دائم‌الاضطراب‌‌های تسبیح‌ به‌دست، به ذکر امّن یجیب، همیشه معلق‌های بین خبرهای بد و سخت، تاب‌آوردنده سهم‌گین‌ترین خبرهای طول انقلاب، از فرودگاه بغداد تا سفارت دمشق و تا آسمان آذربایجان. شاید که حکمت، پخته‌شدن‌ و تاب‌آوری و آب‌دیده‌شدن این نسل باشد برای رقم‌ زدن اهداف آخرالزمانی این قیام. شاید که از دل آتش این نسل سختی‌چشیده، مردان و زنان غیوری برخیزند به انتقام روزهای سختی که به‌چشم دیده و به فتح نهایی قلعه‌های لازم الفتح. آرامش و سکینه خدا بر قلب‌های جوان پولادین‌تان.»

اولش خواستم دلم را با این متن خوش کنم اما، بعد دیدم بی‌انصافی است. مادامی که دههٔ شصت هست و نسل بلاکشیده‌اش، مادامی که پدران و مادران‌مان هستند با تجربهٔ سهمگین آن رنج‌های پی‌درپی، صحبت از نسل ما و مصیبت‌هایمان، بی‌انصافی است. آن هم رنج‌هایی که هر کدام‌شان، برای پیر کردن یک ملت کافی بود، خاصه آخرینش...

پیری که می‌دانید، سپیدیِ مو و چروکیِ پوست و لرزش دست و پا نیست؛ پیری، تلنباریِ رنج است. رنج‌هایی که یک‌به‌یک می‌آیند و کُنجِ دل تا لحظهٔ مرگ، روی هم جمع‌ می‌شوند و‌ دل را سنگین‌ و سنگین‌تر می‌کنند؛ که اصلاً مرگ از پِیِ رنج‌های تلنبار شده می‌آید. مرگِ بی‌زحمت و در بستر البته.

رنج‌ها می‌آیند و روی دلت سوار می‌شوند و بعد، لحظه‌ها مدام تکرار می‌شود؛ اولِ صبحی که از پس شبِ پُراضطراب و مبهمی طلوع کرده، پای شبکهٔ خبر، گوینده صاف در چشمانت زُل می‌زند و می‌گوید «إنا لله و إنا إلیه راجعون» و بعد، دیگر زمان و مکانی وجود ندارد و همه چیز غیرارادی است. پشت پردهٔ آویزانِ اشک، خود به خود می‌روی سراغ کمد و از کُنجش، پیراهن مشکی را در می‌آوری و به تَن می‌کنی. بعد هم رنج‌های تلنبار شده را می‌اندازی زیر بغلت و می‌زنی به دل خیابان و از میان آدم‌هایی رد می‌شوی که نسبتی با رنجِ تازه و سیاهی پیراهنت ندارند، که حتی نیش‌خندی هم گوشهٔ لب‌شان است و واقعه را جُک کرده‌اند و به آن می‌خندند. و تو‌ محکومی به آن‌که آن رنج‌ها را سفت بچسبی، سرت را پایین بیندازی و راهت را بروی، خودت را به ندیدن و نشنیدن بزنی و سرت با غصه‌ات گرم باشد. همین‌طور بروی و صبر کنی تا روزش برسد، روزی که بناست با هم‌دردها و هم‌رنگ‌هایت یک‌جا جمع شوید و رنج تازه را بدرقه کنید. بعد هم که دیگر قصه تمام می‌شود؛ باید در کُنجِ غربت و تنهایی، با غصهٔ تازه بسوزی و بسازی و خدا خدا کنی که خاک، سرد کند و سرد شوی و پیر...که رنج، پیر می‌کند...

ما البته داریم به دههٔ شصت شبیه می‌شویم؛ قهرمان و نورِ چشم‌مان جلوی چشم‌مان سوخت، فرماندهان‌ و دانش‌مندان‌مان شهید شدند، بسیجیانی در سنگر نبرد شهری و منطقه‌ای در خون‌شان غلتیدند، و حالا رئیس‌جمهورمان هم به شهادت رسیده. تجربه‌مان دارد به دههٔ شصت شبیه می‌شود، به پشت هم «إنا لله و إنا إلیه راجعون»شنیدن‌ها و پیراهن مشکی پوشیدن‌ها، به پیاپی عَلَم کردن حجله‌ها نبش کوچه‌ها، ما داریم به دههٔ شصت شبیه می‌شویم، هر چند که هنوز مانده و به پایش نرسیده؛ با آن همه ترور و شهید و هشت سال جنگ و ... و با آن نقطهٔ پایانی که برای تمام شدن دنیا و برپایی قیامت کافی بود؛ و ما "دههٔ شصت"ندیده‌ها چه می‌دانیم چه بود آن رنجِ عظیمِ نقطهٔ پایان؟!

واقعیتش را بخواهید من سال‌هاست که به تکرار آن نقطهٔ پایان فکر می‌کنم و هر بار، تن و بدنم می‌لرزد. آن‌قدر که حتی نمی‌خواهم تصورش کنم. اصلاً نمی‌دانم آن لحظه‌ای که رخ دهد، بعدش چه شکلی خواهد بود؟ اصلاً بعدی هم دارد؟ اما چه کنم که یقین دارم آن نقطهٔ پایان تکرار خواهد شد، چرا که مرگ، یقینی‌ترین چیزی است که در زندگی وجود دارد. هر روزی که می‌گذرد، به آن لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، بی‌آن‌که بخواهیم، بی‌آن‌که بتوانیم اصلاً بخواهیم یا نخواهیم و کاری بکنیم یا نکنیم. تنها باید دست روی دست بگذاریم و با غصهٔ نزدیک شدن و سر رسیدنش کنار بیاییم. راستش مانده‌ام هم میان دو راهی؛ از طرفی دلم نمی‌آید آن نقطهٔ پایان منتهی شود در مرگ در بستر. نه! پایانِ قصهٔ قطور سال‌ها مجاهدت خالصانه، چنین مرگی نیست. آن هم وقتی که مرادان و مریدانت به مرگ سرخ، به معراج رفته‌اند. از طرف دیگر اما، اصلاً نمی‌خواهم اتفاق بیفتد. نه تا زمانی که زنده‌ام و می‌بینم و می‌فهمم. راستش دیدن این یکی دیگر کار من نیست، نه تحمل شنیدنش را دارم‌ و نه تاب به دوش کشیدنش را. این رنج، از دلِ کوچکِ من خیلی بزرگ‌تر است. برای همین هم خدا خدا می‌کنم که لااقل من نباشم. که رنج‌ها لَب‌ریز شود و سَرریز کند و پیری امانم را بِبُرد و ... . که مرگ، پیش از او، مرا با خود برده باشد...


@Jaieebaraye...
Forwarded from جایی...
Forwarded from جایی...

بسم الله...

#بازنشر

صحنه‌ای در فیلم «بچه‌های آسمان» هست که علی از خط پایان رد شده و به عنوان نفر اول ازش تقدیر شده و حالا همه، از معلم ورزش گرفته تا ناظم و ... دورش جمع شدن و با خوش‌حالی باهاش عکس یادگاری می‌گیرن. آدم‌هایی که نه قبل از مسابقه کاری برای علی کردن _ یا حداقلی‌ترین کارها رو انجام دادن _ و نه براشون آینده و وضع علی بعد از مسابقه مهمه، حتی اینکه علی همین حالا چه "حالی" داره و اصلاً هدفش از مسابقه چی بوده و می‌خواسته به چی برسه و نرسیده مهم نیست؛ فقط همین لحظه مهمه، همین لحظهٔ جشن پیروزی، همین لحظه که می‌تونی خودت رو بهش بچسبونی و بگی "ما" پیروز شدیم، که اسمت باشه و سهمی داشته باشی توی این پیروزی و باهاش عکسِ یادگاری بگیری. چقدر این سکانس به «خرمشهر» و سوم خرداد شبیهه...

برای من اما، خرمشهر بیشتر به عباسِ «آژانس شیشه‌ای» می‌مونه! جوون و رعنا و سرحال و قبراق، نفس می‌کشید، زندگی می‌کرد، زمین داشت و تراکتور. یهو اما سَروکلهٔ یک غول بزرگ و عجیبِ چندسَر پیدا شد، دست گذاشت روش، قرعه به نامش افتاد و شروع کرد به جنگیدن، به مقاومت کردن، که بمونه، برای خودش، برای ما، برای ایران. آخر سر هم موند، مقاومت کرد و پیروز شد و موند اما، سوخته، خسته، زخمی، بی‌زندگی، بی‌نفس، بی‌تراکتور.

جنگ که تموم شد، همه رفتن سر زندگی خودشون. دیگه برای کسی مهم نبود. نه اون بازاری، نه اون دانشجو، نه اون هنرمند، نه اون مسئول. همه از جنگ خسته بودن و می‌خواستن به زندگی‌ِ معمولی‌شون برسن، به ثبات! سرشون رو کردن زیر برف و مشغول خودشون شدن، بی‌توجهی کردن و گفتن بذار فراموش کنیم، نه خانی اومده و نه خانی رفته.

خرمشهرِ زخمی و بی‌نفس هم خزید توی تنهایی خودش، توی دردهای خودش و جیک نزد. گذاشتنش گوشهٔ موزه تا مراقبش باشن، تا جلوی چشم باشه و اذیت نکنه، تا یک وقت صدا بلند نکنه به اعتراض، اسلحه دست نگیره به حق‌خواهی. موند گوشهٔ موزه تا همین امروز، و تا همین امروز، نمی‌شه ازش حرف زد، نمی‌شه زخمش رو عَلَم کرد، نمی‌شه دردش رو فریاد کشید، چون «سلحشور»ها عصبانی می‌شن، چون تلفن و اینترنت قطع می‌کنن، چون نظامی می‌ریزن توی خیابون‌ها، که یک وقت «بی‌بی‌سی» نشنوه صدای اعتراض رو، که یک وقت «امنیتِ ملی» به خطر نیفته؛ که هنوز که هنوزه، امنیتِ ملیِ کشور رو امثال بی‌بی‌سی تعیین می‌کنه، نه عباس، نه خرمشهر...
.
چهل‌و‌یک سال پیش،
سوم خرداد ۶۱،
خرمشهر رو خدا آزاد کرد؛
اما فقط خود خدا می‌دونه که خرمشهر،
هنوز وسط جنگه...


@Jaieebaraye...
🔴 تجربه تلخ انتخاباتی شهید مطهری؛ سبحان الله! بشر چه موجودی است!

🔸من یک درس شخصی را برای شما می‌‌گویم. در سال ۱۳۲۵ که مرحوم آقا سید ابوالحسن فوت کرد و آقای بروجردی مرجع شد من در فاصله چند روز گفتم تمام مشکلات من در باب «خلافت» حل شد، یعنی گذشته را در پرتو حال شناختم. آقای آقا سید ابوالحسن «مرجع کل فی الکل» بود و من حدود هشت سال بود که در قم بودم و افراد زیادی را می‌شناختم که آدم‌های خوبی بودند.

🔹در آن چند روز یک‌مرتبه می‌خواست یک قدرت بزرگ روحانی از مقامی به مقام دیگر منتقل شود، یک امتحان بسیار بزرگ. من یک‌مرتبه دیدم مثل اینکه حوزه قم زیرورو شد. یک حالت هول عجیبی به افراد افتاد. حال، هرکسی گرایشی به یک آقا داشت. در راه گرایش به این آقا و کوبیدن بقیه آقایان همه چیز فراموش شده بود. مثل اینکه موقتاً همه، همه چیز را فراموش کرده بودند. یک حالت جنون‌آمیزی به وجود آمده بود. این آن را تعدیل می‏‌کرد و آن یکی را تفسیق، و دیگری به عکس.

🔸گفتم سبحان الله! بشر چه موجودی است! پس اگر روزی پیغمبری بخواهد بمیرد و یک خلافت به آن عظمت بخواهد منتقل شود، می‏‌بیند آن عادل‌ترین عادل‌ها تبدیل می‌‏شود به فاسق‌ترین فاسق‌ها.

🔹از امتحان‌هایی که در زمان حاضر برای بشر پیش می‌‏آید انسان می‌‏تواند طبیعت بشر در گذشته را بفهمد، که می‌فهمد. همین ماها هم اگر بودیم از همین کارها می‌کردیم. چیز عجیبی نیست که انسان فکر می‌کند آدم‌های خیلی استثنایی آمدند خلافت علی علیه السلام را غصب کردند. نه، اگر ماها هم بودیم همین کارها را می‌کردیم.

📙 استاد مطهری، فلسفه تاریخ، ج۱، ص۱۸۰.

#شهید_مطهری
#مرتضی_مطهری
#انتخابات
@motahari_ir
➕️ @yaminpour
Forwarded from ماهنامۀ سوره
💠 ملت ابراهیم
🔰 پیش‌فروش شمارهٔ یازدهم ماهنامه سوره آغاز شد.
‌‌
🚩 در این شماره می‌خوانید:
‌‌
🔸 ملت ابراهیم
🔹 تشییع رئیس جمهوری اسلامی ایران، بار دیگر نشان داد که پیوند محبت و سیاست در مدار دین، می‌تواند مردم را تألیف کند
سید علی سیدان


💠 ویژه‌نامهٔ ملت ابراهیم

🔸 ناگهان مردم!
🔹 بریده‌روایت‌هایی از تشییع پیکر شهید جمهور در تبریز، تهران و مشهد
✍️ فردین آریش
‌‌
🔸زیارت، سید ابراهیم رئیسی و دولت ایستاده در آستانهٔ او
محمدرضا قائمی‌نیک

🔸 کنش دیپلماتیک بر اساس عناصر هویتی
🔹 گفت‌وگو با حسین جابری انصاری دربارهٔ نحوهٔ سکانداری سیاست خارجی توسط شهید امیرعبداللهیان
‌‌
🔸 سوگِ سیاسی
🔹 روایتی از تشییع پیکر شهید جمهور در مشهد
سارا عاقلی
‌‌
🔸 همهٔ شهر مصلاست
🔹 نگاهی به شیوهٔ امامت شهید آل‌هاشم
✍️ حامد خسروشاهی


💠 همچنین در دیگر بخش‌های مجله خواهید خواند؛

🔸 مردم از نمای نزدیک
🔹 دو روایت از میدان انتخابات ۱۴۰۲ مجلس شورای اسلامی
سارا عاقلی

🔸 به صلابتِ ثلث، به نجابت ریحان
🔹 روایتی از زندگی و هنر استاد مسعود نجابتی
✍️ محمدرضا وحیدزاده

🔸 توقف در تکنیک، گمراهی است
🔹 گفتاری منتشر نشده از استاد مسعود نجابتی

🔸 ایران، سرزمین خیزش برای گسترش معرفت‌الله
🔹 چرا مردم ایران به فراخوان امام خمینی پاسخ مثبت دادند؟
✍️ سید جواد طاهایی

🔸 زمان ضربهٔ مرگ‌بار فرا نرسیده است
🔹 گزارش تحلیلی اولین سخنرانی سید حسن نصرالله بعد از طوفان الأقصی
✍️ محسن زیارتی آقابابایی

🔸 عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
🔹 درنگی بر حضور شاعرانهٔ رهبر انقلاب
محمدحسین لشگری

🔸 به روایت «آن‌ها»
🔹 دربارهٔ کتاب «آن سوی میز»
زینب شوندی

🔸 نصف سکولار، نصف دیندار
🔹 بررسی آثار تولیدی صداوسیما در ایام تلاقی نوروز و‌ ماه مبارک رمضان
✍️ علی کاشانی

🔸 به رنگ دادخواهی
🔹 مروری بر آثار ایرانی در بینال ونیز
✍️ محمدرضا وحیدزاده
‌‌

‌‌
برای پیش‌خرید شمارهٔ یازدهم ماهنامه سوره می‌توانید به صفحات ماهنامه سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های بله، ایتا، تلگرام و روبیکا پیام دهید.
‌‌
‌‌
🆔 @sourehmagazine