This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔆ادامه ترجمه قسمت هایی از فُتوبوک کینگمون به اسم Iteration 2.4 در ادامه👇
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🎖 [ درمورد ووشو🥋 ]
من از سنین جوانی شروع به یادگیری ووشو کردم
ولی اولش، از ووشو خوشم نمیومد و نمیدونستم چرا باید ووشو یاد بگیرم. فقط میدونستم که وقتی بچه های دیگه داشتن بازی میکردن، من باید پاهامو میکشیدم و هی ۱۸۰ درجه بازشون میکردم. نمیتونستم صبح ها دیر بیدار بشم و بعد مدرسه با همکلاسیام بازی کنم. همه وقتم صرف اون فعالیت های خسته کننده و حوصله سربر میشد. من چندین بار گریه کردم چون نمیخواستم تمرین کنم. بعدش خونوادم تشویقم کردن: "لبه ی تیز شمشیر از ساییده شدن و بوی عطر شکوفه آلو از سرمای استخوان سوز میاد. برای اینکه ووشو رو به خوبی یاد بگیری، باید از سنین نوجوانی مهارت های پایه رو تمرین کنی." یادم میاد زمانی رو که تمرین دویدن میکردیم، باید هرروز ۵-۴ کیلومتر میدویدیم. در اول، احساس میکردی که واقعا توی جهنمی، حتی نمیتونستم درست راه برم ولی رفته رفته، احساس میکردم تموم بدنم داره سبک تر و سبک تر میشه، مثل این بود که مهارت سبک بودن رو یاد گرفتم که میتونم هر لحظه پرواز کنم، احساس یه شمشیرباز بلندهمت رو داشتم.
هروقت که صحنه های مبارزه رو در کتاب ها یا فیلم ها میدیدم، احساس هیجان میکردم، معمولا حرکاتشون رو توی اتاقم تنهایی تقلید میکردم، تصور میکردم که یه دشمن جلوی منه و ما باهم میجنگیدیم. اون زمان، ووشوی من یکم بهتر شده بود. حرکاتم درست بودن.
همینطورم من توی چندتا مسابقه ی ووشو که برای بچه ها بود شرکت کردم، اونجا نمایش شمشیر بازی و نیزه بود و حتی قهرمانای بین المللی ووشو و من چندتا از جوایز رو بردم. به تدریج من مزایای ووشو رو متوجه شدم.
وقتی بزرگتر شدم، فیلم های " The Way of The Dragon" ،"Fist of Legend" ،"Ip Man" و "Kungfu" رو دوباره دیدم و نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم که خودمو مثل اونا حرکت ندم. هروقت که میدیدم جکی چان، دانی یِن، جِت لی به دشمن ضربه و مشت میزدن، اشک شوق توی چشمام جمع میشد. نصفش بخاطر بازیگران بود، نصف دیگه اش بخاطر این که تصاویر یادگیری ووشو دوباره جلوی چشمام تک به تک ظاهر میشد.
خانوادم من رو برای سلامتی فرستادن که ووشو یاد بگیرم، ولی چیزی که از ووشو برام مونده خیلی بیشتر از اونه.
مادربزرگم بیشتر اوقات داستان زمانی که ۵ سالم بود رو برام میگه، من هنوز مهدکودک میرفتم، توی یه دعوا بین بچه ها، یکی از دوستام تصادفی به چشمم ضربه زد، من به بیمارستان فرستاده شدم که ۳تا بخیه بخورم. وقتی رسیدم خونه مادربزرگم خیلی اذیت و ناراحت شده بود و گفت:" چیشده؟ تو ووشو یاد گرفتی، چطوری گذاشتی که اونا اینجوری بزننِت؟"
من به مادربزرگ گفتم:" من ووشو رو برای دعوا یاد نگرفتم، اون رو برای محافظت از خودم یاد گرفتم." چیزی که گفتم بالاتر از انتظار خونوادم بود و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتن.
و من همیشه سر حرفام هستم، یادگرفتن ووشو برای قلدری کردن برای مردم نیست. من یک شخصیت از کتاب "Demi-Gods and Semi-Devils" نوشته شده توسط جین یونگ رو خیلی دوست دارم، راهب فرز و سریع، اون استاد کونگ فو بود ولی هیچوقت مانند همچین شخصی رفتار نمیکرد.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
من از سنین جوانی شروع به یادگیری ووشو کردم
ولی اولش، از ووشو خوشم نمیومد و نمیدونستم چرا باید ووشو یاد بگیرم. فقط میدونستم که وقتی بچه های دیگه داشتن بازی میکردن، من باید پاهامو میکشیدم و هی ۱۸۰ درجه بازشون میکردم. نمیتونستم صبح ها دیر بیدار بشم و بعد مدرسه با همکلاسیام بازی کنم. همه وقتم صرف اون فعالیت های خسته کننده و حوصله سربر میشد. من چندین بار گریه کردم چون نمیخواستم تمرین کنم. بعدش خونوادم تشویقم کردن: "لبه ی تیز شمشیر از ساییده شدن و بوی عطر شکوفه آلو از سرمای استخوان سوز میاد. برای اینکه ووشو رو به خوبی یاد بگیری، باید از سنین نوجوانی مهارت های پایه رو تمرین کنی." یادم میاد زمانی رو که تمرین دویدن میکردیم، باید هرروز ۵-۴ کیلومتر میدویدیم. در اول، احساس میکردی که واقعا توی جهنمی، حتی نمیتونستم درست راه برم ولی رفته رفته، احساس میکردم تموم بدنم داره سبک تر و سبک تر میشه، مثل این بود که مهارت سبک بودن رو یاد گرفتم که میتونم هر لحظه پرواز کنم، احساس یه شمشیرباز بلندهمت رو داشتم.
هروقت که صحنه های مبارزه رو در کتاب ها یا فیلم ها میدیدم، احساس هیجان میکردم، معمولا حرکاتشون رو توی اتاقم تنهایی تقلید میکردم، تصور میکردم که یه دشمن جلوی منه و ما باهم میجنگیدیم. اون زمان، ووشوی من یکم بهتر شده بود. حرکاتم درست بودن.
همینطورم من توی چندتا مسابقه ی ووشو که برای بچه ها بود شرکت کردم، اونجا نمایش شمشیر بازی و نیزه بود و حتی قهرمانای بین المللی ووشو و من چندتا از جوایز رو بردم. به تدریج من مزایای ووشو رو متوجه شدم.
وقتی بزرگتر شدم، فیلم های " The Way of The Dragon" ،"Fist of Legend" ،"Ip Man" و "Kungfu" رو دوباره دیدم و نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم که خودمو مثل اونا حرکت ندم. هروقت که میدیدم جکی چان، دانی یِن، جِت لی به دشمن ضربه و مشت میزدن، اشک شوق توی چشمام جمع میشد. نصفش بخاطر بازیگران بود، نصف دیگه اش بخاطر این که تصاویر یادگیری ووشو دوباره جلوی چشمام تک به تک ظاهر میشد.
خانوادم من رو برای سلامتی فرستادن که ووشو یاد بگیرم، ولی چیزی که از ووشو برام مونده خیلی بیشتر از اونه.
مادربزرگم بیشتر اوقات داستان زمانی که ۵ سالم بود رو برام میگه، من هنوز مهدکودک میرفتم، توی یه دعوا بین بچه ها، یکی از دوستام تصادفی به چشمم ضربه زد، من به بیمارستان فرستاده شدم که ۳تا بخیه بخورم. وقتی رسیدم خونه مادربزرگم خیلی اذیت و ناراحت شده بود و گفت:" چیشده؟ تو ووشو یاد گرفتی، چطوری گذاشتی که اونا اینجوری بزننِت؟"
من به مادربزرگ گفتم:" من ووشو رو برای دعوا یاد نگرفتم، اون رو برای محافظت از خودم یاد گرفتم." چیزی که گفتم بالاتر از انتظار خونوادم بود و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتن.
و من همیشه سر حرفام هستم، یادگرفتن ووشو برای قلدری کردن برای مردم نیست. من یک شخصیت از کتاب "Demi-Gods and Semi-Devils" نوشته شده توسط جین یونگ رو خیلی دوست دارم، راهب فرز و سریع، اون استاد کونگ فو بود ولی هیچوقت مانند همچین شخصی رفتار نمیکرد.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
Telegram
attach 📎
🎖[ درمورد ووشو🥋 ]
توی راهنمایی، شروع به کردم به بسکتبال بازی کردن، همه ی مدت جوونیم رو توی محوطه بازی بودم.
توی بازی، اشتباه غیر قابل بخشش بود، بعضی وقتا پسرا حتی دعوا میکردن، ولی من خیلی کم با همکلاسیام به مشکل برمیخوردم، حتی وقتی هم که بر میخوردم با خنده حلش میکردم، یا شایدم چون ووشو بلد بودم نمیخواستم با کسی بجنگم.
یه بار داشتم از راه مدرسه به خونه برمیگشتم که سه تا آدم دغل جلومو گرفتن. گفتن پولمو میخوان.
سه تا قلدر بودن، من گفتم نه و اونا میخواستن بهم یه درس بدن. منم عقب نموندم. ووشو ی من الکی نیست، با اینکه اونا سه تا بودن اما هیچ مهارتی نداشتن، فقط قدرت و زور.
بعدش، چندتا زخم برداشتم ولی تونستم فراریشون بدم، از اون به بعد هروقت منو دیدن، در میرفتن.
بعد از اون من مفهوم اصلی ووشو رو فهمیدم و بیشتر عاشقش شدم.
برا من، دیگه فقط یه چیز الکی و دکوری نیست، چیزیه که باعث میشه دربرابر آدمای بد شجاعت داشته باشم. حتی اگه تعداد خیلی زیادی هم باشن، من اصلا نمیترسم.
جلوتر که رفتم، ووشو تبدیل به رقص شد.
برای من رقصیدن مثل نوع و شکل دیگه ایی از ووشوعه.
به لطف تمرین های ووشوم از بچگی، بدنم انعطاف پذیرتر و آماده تر شد، میتونم هر حرکتی رو با لطافت انجام بدم. پس شروع کردم به رقصیدن، حتی اگه حرکت سختی بود بازم توی زمان کوتاهی میتونستم توش استاد بشم، باهم دیگه همراه با تمرین روزانه ام، توی زمان کوتاهی، میتونستم با آهنگ روی استیج برقصم، هر حرکت باعث میشد احساس خوبی کنم.
خیلی خوشحالم که از کودکی ووشو رو یاد گرفتم، بهم اجازه میده چالش های مختلف رو پشت سر بزارم.
خیلی زود بعد از اون، ووشو کمکم کرد در زمینه ی دیگه ای پیشرفت کنم، که اونم بازیگری بود.
وقتی رو به روی دوربینم، احساس ترس نمیکنم، مخصوصا توی صحنه های اکشن، چون مهارت اولیه رو دارم، میتونم خیلی از حرکتا رو انجام بدم، برا همین معمولا خودم انجامش میدم.
بعد از انجام صحنه های سختی مثل جنگیدن با دست خالی، آویزون بودن، بالا رفتن از قطار... تحسین زیادی از طرف افراد حاضر گرفتم، باعث میشه اعتماد به نفس زیادی برای بازیگر بودن بگیرم.
از ووشوی توی کودکی تا رقصیدن و بازیگری اکشن، واقعا از چیزایی گذشتم که روی وجودم تاثیر گذاشت.
ووشو باعث شد اون طرف بی تجربه و خام من بیشتر دارای اعتماد بنفس، بدون وابستگی بشه، برای همین با چالش های بیشتری رو به رو شدم، این مهم ترین چیز راجب ووشو برای منه.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #NightOwl
| @CpopKing
توی راهنمایی، شروع به کردم به بسکتبال بازی کردن، همه ی مدت جوونیم رو توی محوطه بازی بودم.
توی بازی، اشتباه غیر قابل بخشش بود، بعضی وقتا پسرا حتی دعوا میکردن، ولی من خیلی کم با همکلاسیام به مشکل برمیخوردم، حتی وقتی هم که بر میخوردم با خنده حلش میکردم، یا شایدم چون ووشو بلد بودم نمیخواستم با کسی بجنگم.
یه بار داشتم از راه مدرسه به خونه برمیگشتم که سه تا آدم دغل جلومو گرفتن. گفتن پولمو میخوان.
سه تا قلدر بودن، من گفتم نه و اونا میخواستن بهم یه درس بدن. منم عقب نموندم. ووشو ی من الکی نیست، با اینکه اونا سه تا بودن اما هیچ مهارتی نداشتن، فقط قدرت و زور.
بعدش، چندتا زخم برداشتم ولی تونستم فراریشون بدم، از اون به بعد هروقت منو دیدن، در میرفتن.
بعد از اون من مفهوم اصلی ووشو رو فهمیدم و بیشتر عاشقش شدم.
برا من، دیگه فقط یه چیز الکی و دکوری نیست، چیزیه که باعث میشه دربرابر آدمای بد شجاعت داشته باشم. حتی اگه تعداد خیلی زیادی هم باشن، من اصلا نمیترسم.
جلوتر که رفتم، ووشو تبدیل به رقص شد.
برای من رقصیدن مثل نوع و شکل دیگه ایی از ووشوعه.
به لطف تمرین های ووشوم از بچگی، بدنم انعطاف پذیرتر و آماده تر شد، میتونم هر حرکتی رو با لطافت انجام بدم. پس شروع کردم به رقصیدن، حتی اگه حرکت سختی بود بازم توی زمان کوتاهی میتونستم توش استاد بشم، باهم دیگه همراه با تمرین روزانه ام، توی زمان کوتاهی، میتونستم با آهنگ روی استیج برقصم، هر حرکت باعث میشد احساس خوبی کنم.
خیلی خوشحالم که از کودکی ووشو رو یاد گرفتم، بهم اجازه میده چالش های مختلف رو پشت سر بزارم.
خیلی زود بعد از اون، ووشو کمکم کرد در زمینه ی دیگه ای پیشرفت کنم، که اونم بازیگری بود.
وقتی رو به روی دوربینم، احساس ترس نمیکنم، مخصوصا توی صحنه های اکشن، چون مهارت اولیه رو دارم، میتونم خیلی از حرکتا رو انجام بدم، برا همین معمولا خودم انجامش میدم.
بعد از انجام صحنه های سختی مثل جنگیدن با دست خالی، آویزون بودن، بالا رفتن از قطار... تحسین زیادی از طرف افراد حاضر گرفتم، باعث میشه اعتماد به نفس زیادی برای بازیگر بودن بگیرم.
از ووشوی توی کودکی تا رقصیدن و بازیگری اکشن، واقعا از چیزایی گذشتم که روی وجودم تاثیر گذاشت.
ووشو باعث شد اون طرف بی تجربه و خام من بیشتر دارای اعتماد بنفس، بدون وابستگی بشه، برای همین با چالش های بیشتری رو به رو شدم، این مهم ترین چیز راجب ووشو برای منه.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #NightOwl
| @CpopKing
Telegram
attach 📎
🎖 [ درمورد شور و اشتیاق به موسیقی🎼 ]
من ۱۶ ساله بودم و فقط میخواستم با تمام قلبم بخونم.
سبک های مختلف موسیقی با تاخیر همه جای شهر پخش میشدن.
من کاملا جذب سی دی ها و نوار کاست هایی که توی دیوار مغازه ها آویزان شده بودن، شده بودم.
سبک موسیقی که من بیشتر دوست دارم R&B و رپ هست، میتونستم با بیان کردن خودم میان بیتِ قوی و رپ خودسر احساس راحتی کنم.
هرموقع که هدفون میذاشتم و صداشو تا آخر زیاد میکردم، احساس میکردم توی دنیای خودمم و هیچکس نمیتونه مزاحمم بشه.
به خاطر عشقم به هیپ هاپ، بیشتر روی موسیقی غربی تمرکز کردم.
ماریا کِری الگوی من بود، من تمام آهنگاشو گوش دادم.
آهنگهای کلاسیک مثل "Hero"، "Bye Bye"، "When You Believe" هیچوقت خسته کننده نمیشدن.
بعدش من شروع به یادگرفتن گیتار و سازهای گوناگون به کمک مربی کردم، داشتم سبک های مختلف موسیقی رو یاد میگرفتم. همچنین سی دی ها و نوار کاست های زیادی خریدم.
من یک گروه با افراد مشتاق داشتم. ما بعد از مدرسه، بستکتبال، اسکیت روی یخ، اسکیت بورد بازی میکردیم، رانندگی میکردیم و موسیقی های جدیدی که باهم پیدا کرده بودیم رو به هم معرفی میکردیم.
من یک قفسه توی خونه داشتم که تمام سی دی ها و نوار کاست هام رو توش گذاشته بودم.
در اون زمانی که هنوز MP3 player باب نشده بود و موبایل ها پخش کننده ی موسیقی نداشتن، ما میتونستیم فقط پخش کننده ی کوچک CD داشته باشیم. با گذاشتن هندزفری و فشردن دکمه ی پخش، من با آهنگ میخوندم و اون جوری بود که من اشتیاقم رو برای موسیقی از بچگی و در طول بزرگ شدنم نشون میدادم.
بله، من میخواستم خواننده باشم، خواننده ای که R&B و رپ میخونه
پس من برای خانوادم یک نامه نوشتم و بهشون گفتم که با تمام قلبم موسیقی رو دوست دارم، میخوام یک خواننده بشم، این رویای منه.
و همه ی اونا من رو حمایت کردن، گفتن اگه تصمیم گرفتم اینکارو کنم پس ادامه بدم و بدون هیچ پشیمانی و افسوسی زندگی کنم.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #Austin
| @CpopKing
من ۱۶ ساله بودم و فقط میخواستم با تمام قلبم بخونم.
سبک های مختلف موسیقی با تاخیر همه جای شهر پخش میشدن.
من کاملا جذب سی دی ها و نوار کاست هایی که توی دیوار مغازه ها آویزان شده بودن، شده بودم.
سبک موسیقی که من بیشتر دوست دارم R&B و رپ هست، میتونستم با بیان کردن خودم میان بیتِ قوی و رپ خودسر احساس راحتی کنم.
هرموقع که هدفون میذاشتم و صداشو تا آخر زیاد میکردم، احساس میکردم توی دنیای خودمم و هیچکس نمیتونه مزاحمم بشه.
به خاطر عشقم به هیپ هاپ، بیشتر روی موسیقی غربی تمرکز کردم.
ماریا کِری الگوی من بود، من تمام آهنگاشو گوش دادم.
آهنگهای کلاسیک مثل "Hero"، "Bye Bye"، "When You Believe" هیچوقت خسته کننده نمیشدن.
بعدش من شروع به یادگرفتن گیتار و سازهای گوناگون به کمک مربی کردم، داشتم سبک های مختلف موسیقی رو یاد میگرفتم. همچنین سی دی ها و نوار کاست های زیادی خریدم.
من یک گروه با افراد مشتاق داشتم. ما بعد از مدرسه، بستکتبال، اسکیت روی یخ، اسکیت بورد بازی میکردیم، رانندگی میکردیم و موسیقی های جدیدی که باهم پیدا کرده بودیم رو به هم معرفی میکردیم.
من یک قفسه توی خونه داشتم که تمام سی دی ها و نوار کاست هام رو توش گذاشته بودم.
در اون زمانی که هنوز MP3 player باب نشده بود و موبایل ها پخش کننده ی موسیقی نداشتن، ما میتونستیم فقط پخش کننده ی کوچک CD داشته باشیم. با گذاشتن هندزفری و فشردن دکمه ی پخش، من با آهنگ میخوندم و اون جوری بود که من اشتیاقم رو برای موسیقی از بچگی و در طول بزرگ شدنم نشون میدادم.
بله، من میخواستم خواننده باشم، خواننده ای که R&B و رپ میخونه
پس من برای خانوادم یک نامه نوشتم و بهشون گفتم که با تمام قلبم موسیقی رو دوست دارم، میخوام یک خواننده بشم، این رویای منه.
و همه ی اونا من رو حمایت کردن، گفتن اگه تصمیم گرفتم اینکارو کنم پس ادامه بدم و بدون هیچ پشیمانی و افسوسی زندگی کنم.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #Austin
| @CpopKing
Telegram
attach 📎
🎖[ درمورد کار کردن💷 ]
توی تعطیلات زمستون، من رفتم سرکار!
یه شغل پیدا کردم به اسم "دعوت کننده در سرما" در یه مدرسه ی آموزش زبان. اون شغل چی بود؟ این بود که بروشورهای تبلیغاتی رو بین مشتری ها پخش کنم تا دانش آموز برای مدرسه پیدا کنم، جمله مرسومه "رفتن و سرزدن به غریبه ها".
مرکزهای خرید معمولا مکان های شلوغی هستن، پس من به مرکزخرید رفتم تا بروشورها رو پخش کنم. هروقت که نوجوون ها رو میدیدم، میرفتم پیششون و میگفتم: "به یادگیری زبان علاقه مندی؟ دوست داری که خارج درس بخونی؟ پس به مدرسمون بپیوند!"
ولی خیلی از افراد من رو نادیده میگرفتن، اونا میترسیدن که من یه کلاهبردار باشم پس سریعا میرفتن وقتی که میدیدن من دارم نزدیکشون میشم، اونا حتی با دستاشون به من اشاره میکردن که برم پی کارم! و من فقط میتونستم بایستم و یه لبخند عجیب بهشون بزنم. طرد شدن از دور این احساس رو بهت میداد که به قلبت خنجر زدن.
افرادی بودن که علاقه مند بودن و بروشور رو میگرفتن، ولی بعدش اون رو مینداختن توی سطل آشغال.
هوا خیلی سرد بود ولی من فقط لباسای نخی پوشیده بودم و توی باد ایستاده بودم، دستام قرمز شده بودن ولی من همچنان باید بروشورها رو محکم میگرفتم، میترسیدم پاره بشن.
پدر و مادرم بهم گفتن که یه بار، میخواستن که ببینن بچشون چجوری کار میکنه، پس اونا اومدن اونجا که من رو تماشا کنن. اون بار، اونا فقط توی ماشین نشستن که خیلی از من دور نبود و تماشام کردن، چطوری هر بروشور رو برمیداشتم که به هر غریبه بدم و درخواست کنم ازشون، چطوری قیافم غمگین میشد وقتی رد میشدم و چطوری خوشحال میشدم وقتی ازم بروشورها رو میگرفتن. قلبشون رو به درد میاورد وقتی بچه ی باارزششون رو اونجوری میدیدن. وقتی که بروشورهام رو تموم کردم، سوار اتوبوس شدم که برم خونه و ماشین پدر و مادرم داشت پشت اتوبوس میومد.
من اولین حقوق زندگیم رو گرفتم، تقریبا ۱۰۰۰ یوآن بود، ولی این پولی بود که به سبب سخت کوشیم به دست آوردم. حقوق گرفتن بعد از اینکه رد می شدی از طرف بقیه و تحقیر می شدی باعث شد متوجه بشم که به دست آوردن پول و بزرگسال شدن چیز آسونی نیست. بعدش من برای پدربزرگ و مادربزگ و پدر و مادرم هدیه خریدم. من باید اولین حقوقم رو با خونواده ی خیلی دوست داشتنیم تقسیم می کردم.
حتی اگه اونا هدیه های گرونی نبودن، اونا سرشار از حقیقت و صداقتم بودن. احساسم مثل یه بچه ای بود که بعد از هر کار خوبی که انجام میده میخواد اونو به همه ی دنیا نشون بده.
میخواستم به خانوادم بگم که پسرشون، نَوَشون بزرگ شده و تواناییش رو داره که احترام فرزندیش رو به اونا نشون بده.
روی زمین پیش مادربزرگ نشستم و بهش راجب این که چطور دونه دونه غریبه ها رو ترغیب کردم که به مدرسه ی انگلیسی ما ملحق شن گفتم، اینکه چند نفر من رو دست انداختن و مسخرم کردن و همچنین چند نفر گفتن من کلاهبردارم.
ولی دیگه هیچی مهم نبود، مثل الان که میتونم با آرامش دربارش صحبت کنم.
اون لحظه ناگهان تونستم متوجه بشم که مسئولیت یه مرد چیه، باعث شد بفهمم که فقط بعد از تحمل کردن و سختی کشیدن برای یه خانواده، یه پسر میتونه مرد بشه و یه روز همه چیز میتونه یه خاطره بشه مثل یه نور مثل یه ابر.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #ISun
| #QŹŁ
| @CpopKing
توی تعطیلات زمستون، من رفتم سرکار!
یه شغل پیدا کردم به اسم "دعوت کننده در سرما" در یه مدرسه ی آموزش زبان. اون شغل چی بود؟ این بود که بروشورهای تبلیغاتی رو بین مشتری ها پخش کنم تا دانش آموز برای مدرسه پیدا کنم، جمله مرسومه "رفتن و سرزدن به غریبه ها".
مرکزهای خرید معمولا مکان های شلوغی هستن، پس من به مرکزخرید رفتم تا بروشورها رو پخش کنم. هروقت که نوجوون ها رو میدیدم، میرفتم پیششون و میگفتم: "به یادگیری زبان علاقه مندی؟ دوست داری که خارج درس بخونی؟ پس به مدرسمون بپیوند!"
ولی خیلی از افراد من رو نادیده میگرفتن، اونا میترسیدن که من یه کلاهبردار باشم پس سریعا میرفتن وقتی که میدیدن من دارم نزدیکشون میشم، اونا حتی با دستاشون به من اشاره میکردن که برم پی کارم! و من فقط میتونستم بایستم و یه لبخند عجیب بهشون بزنم. طرد شدن از دور این احساس رو بهت میداد که به قلبت خنجر زدن.
افرادی بودن که علاقه مند بودن و بروشور رو میگرفتن، ولی بعدش اون رو مینداختن توی سطل آشغال.
هوا خیلی سرد بود ولی من فقط لباسای نخی پوشیده بودم و توی باد ایستاده بودم، دستام قرمز شده بودن ولی من همچنان باید بروشورها رو محکم میگرفتم، میترسیدم پاره بشن.
پدر و مادرم بهم گفتن که یه بار، میخواستن که ببینن بچشون چجوری کار میکنه، پس اونا اومدن اونجا که من رو تماشا کنن. اون بار، اونا فقط توی ماشین نشستن که خیلی از من دور نبود و تماشام کردن، چطوری هر بروشور رو برمیداشتم که به هر غریبه بدم و درخواست کنم ازشون، چطوری قیافم غمگین میشد وقتی رد میشدم و چطوری خوشحال میشدم وقتی ازم بروشورها رو میگرفتن. قلبشون رو به درد میاورد وقتی بچه ی باارزششون رو اونجوری میدیدن. وقتی که بروشورهام رو تموم کردم، سوار اتوبوس شدم که برم خونه و ماشین پدر و مادرم داشت پشت اتوبوس میومد.
من اولین حقوق زندگیم رو گرفتم، تقریبا ۱۰۰۰ یوآن بود، ولی این پولی بود که به سبب سخت کوشیم به دست آوردم. حقوق گرفتن بعد از اینکه رد می شدی از طرف بقیه و تحقیر می شدی باعث شد متوجه بشم که به دست آوردن پول و بزرگسال شدن چیز آسونی نیست. بعدش من برای پدربزرگ و مادربزگ و پدر و مادرم هدیه خریدم. من باید اولین حقوقم رو با خونواده ی خیلی دوست داشتنیم تقسیم می کردم.
حتی اگه اونا هدیه های گرونی نبودن، اونا سرشار از حقیقت و صداقتم بودن. احساسم مثل یه بچه ای بود که بعد از هر کار خوبی که انجام میده میخواد اونو به همه ی دنیا نشون بده.
میخواستم به خانوادم بگم که پسرشون، نَوَشون بزرگ شده و تواناییش رو داره که احترام فرزندیش رو به اونا نشون بده.
روی زمین پیش مادربزرگ نشستم و بهش راجب این که چطور دونه دونه غریبه ها رو ترغیب کردم که به مدرسه ی انگلیسی ما ملحق شن گفتم، اینکه چند نفر من رو دست انداختن و مسخرم کردن و همچنین چند نفر گفتن من کلاهبردارم.
ولی دیگه هیچی مهم نبود، مثل الان که میتونم با آرامش دربارش صحبت کنم.
اون لحظه ناگهان تونستم متوجه بشم که مسئولیت یه مرد چیه، باعث شد بفهمم که فقط بعد از تحمل کردن و سختی کشیدن برای یه خانواده، یه پسر میتونه مرد بشه و یه روز همه چیز میتونه یه خاطره بشه مثل یه نور مثل یه ابر.
| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #ISun
| #QŹŁ
| @CpopKing
Telegram
attach 📎