مهندس سعید نامور مدیرکل حوزه ریاست و روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی واحد #تبریز به عنوان نماینده #برتر خبرگزاری آنا در بین دانشگاه های آزاد اسلامی #کشور بخاطر پوشش اخبار دانشگاهی اعم از همایش ها جلسات، دیدارها و برنامه های مختلف و مساعدت در تولید محتوا با هدف نشر فعالیت ها و دستاوردهای دانشگاه انتخاب شد
با ما باشید
@IAzadUn
با ما باشید
@IAzadUn
صفیه طاهرخانی
همکار روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی واحد #تبریز به عنوان خبرنگار #برتر خبرگزاری آنا در بین دانشگاه های آزاد اسلامی #کشور بخاطر پوشش بموقع اخبار دانشگاهی اعم از همایش ها جلسات ، دیدارها و برنامه های مختلف و مساعدت در تولید محتوا با هدف نشر فعالیت ها و دستاوردهای دانشگاه انتخاب شد
با ما باشید
@IAzadUn
همکار روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی واحد #تبریز به عنوان خبرنگار #برتر خبرگزاری آنا در بین دانشگاه های آزاد اسلامی #کشور بخاطر پوشش بموقع اخبار دانشگاهی اعم از همایش ها جلسات ، دیدارها و برنامه های مختلف و مساعدت در تولید محتوا با هدف نشر فعالیت ها و دستاوردهای دانشگاه انتخاب شد
با ما باشید
@IAzadUn
#دانشگاه_آزاد_اسلامی واحد #تبریز برگزار میکند
#وبینار تعامل انسان با محیط زیست از،دیدگاه اسلام
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#وبینار تعامل انسان با محیط زیست از،دیدگاه اسلام
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#داستانک #شب
وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین می شوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی. چشمهایش را ریز می کند و دکمه ها را سخت می فشارد. اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند. چند حرف را از قلم می اندازد یا کلمه ای را به شکلی غیر معمول می نویسد؛ یک شکل ویژه که یادآوری می کند او با زحمت اینها را نوشته. انگار از درون یک زندان در فرصتی کوتاه با هزار بدبختی فرستاده شده باشند. در اغلب موارد اس ام اس می دهد و می پرسد برای شام برمی گردم یا نه؛ با کلمه های خودش، با حروفی که یادآوری می کند او مادر است نه هر کس دیگر. مادری که عمق عشق به او را نمی شود سنجید.
با دیدن اس ام اس هایش فقط گلویم فشرده می شود. آخ مادر! می خواستم بگویم اس ام اس هایت عاقبت دیوانه ام می کند.
پدرم… او می گوید: این کارت شارژ را وارد کن.
می گویم: بزن ستاره صد و چهل…
و او مقاومت می کند. برایش ساده است؛ اما نمی خواهد بازی جدید را بپذیرد. اینباکسش به شکلی بی رحمانه لبریز اس ام اس های بی احساس ایرانسل است. هیچ کس به او اس ام اس نمی دهد و او نیز به کسی. ولے فقط یک بار، بله فقط یک بار به من اس ام اس داد.
پدرم همیشه به خاطر آلرژی تنفسی اش آدامس می جود. می گوید گلویش را مرطوب می کند و بهتر نفس می کشد. در اس ام اس اش نوشته بود: “آدامس” همین! فقط همین یک کلمه. ننوشته بود آدامس بخر يا آدامس می خواهم. نه، فقط آدامس! وقتی خواندمش توی خیابان راه می رفتم. یادم می آید که ایستادم. فروریختم. یک کلمه و او چطور این را نوشته بود!؟ چقدر کم، چقدر کوتاه، چقدر غریب… آدامس.
#شب_خوش
ارسالی سرکار خانم حائری
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
واحد #تبریز
با ما باشید
@IAzadUn
وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین می شوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی. چشمهایش را ریز می کند و دکمه ها را سخت می فشارد. اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند. چند حرف را از قلم می اندازد یا کلمه ای را به شکلی غیر معمول می نویسد؛ یک شکل ویژه که یادآوری می کند او با زحمت اینها را نوشته. انگار از درون یک زندان در فرصتی کوتاه با هزار بدبختی فرستاده شده باشند. در اغلب موارد اس ام اس می دهد و می پرسد برای شام برمی گردم یا نه؛ با کلمه های خودش، با حروفی که یادآوری می کند او مادر است نه هر کس دیگر. مادری که عمق عشق به او را نمی شود سنجید.
با دیدن اس ام اس هایش فقط گلویم فشرده می شود. آخ مادر! می خواستم بگویم اس ام اس هایت عاقبت دیوانه ام می کند.
پدرم… او می گوید: این کارت شارژ را وارد کن.
می گویم: بزن ستاره صد و چهل…
و او مقاومت می کند. برایش ساده است؛ اما نمی خواهد بازی جدید را بپذیرد. اینباکسش به شکلی بی رحمانه لبریز اس ام اس های بی احساس ایرانسل است. هیچ کس به او اس ام اس نمی دهد و او نیز به کسی. ولے فقط یک بار، بله فقط یک بار به من اس ام اس داد.
پدرم همیشه به خاطر آلرژی تنفسی اش آدامس می جود. می گوید گلویش را مرطوب می کند و بهتر نفس می کشد. در اس ام اس اش نوشته بود: “آدامس” همین! فقط همین یک کلمه. ننوشته بود آدامس بخر يا آدامس می خواهم. نه، فقط آدامس! وقتی خواندمش توی خیابان راه می رفتم. یادم می آید که ایستادم. فروریختم. یک کلمه و او چطور این را نوشته بود!؟ چقدر کم، چقدر کوتاه، چقدر غریب… آدامس.
#شب_خوش
ارسالی سرکار خانم حائری
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
واحد #تبریز
با ما باشید
@IAzadUn
#دانشگاه_آزاد_اسلامی واحد #تبریز برگزار میکند
#کارگاه مجازی خلاقیت و نوآوری در کتابخانه ها
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#کارگاه مجازی خلاقیت و نوآوری در کتابخانه ها
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#دانشگاه_آزاد_اسلامی واحد #تبریز برگزار میکند
#کارگاه مجازی میکروسکوپ نیروی اتمی
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#کارگاه مجازی میکروسکوپ نیروی اتمی
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#دانشگاه_آزاد_اسلامی واحد #تبریز برگزار میکند
#کارگاه مجازی آشنایی با سیستم مدیریت آزمایشگاه مبتنی بر الگوی،استاندارد
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#کارگاه مجازی آشنایی با سیستم مدیریت آزمایشگاه مبتنی بر الگوی،استاندارد
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#داستانک #شب
جوانی می گفت :
روزی با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
اندوه بسیار قلب و فکرم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی.
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده ام،
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
اشک از چشمانم سرازیر شد...
مواظب قلب همدیگه باشیم !!
از یه جایی به بعد... دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم
از یه جایی به بعد... دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم
از یه جایی به بعد... دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!!
پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحهی دفتر وجود بدونیم...
محبت تجارت پایاپای نیست؛
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!
بی شمار محبت کنیم...
حتی اگر به هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود...
#شب_خوش
ارسالی جناب آقای فتوت
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
واحد #تبریز
با ما باشید
@IAzadUn
جوانی می گفت :
روزی با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
اندوه بسیار قلب و فکرم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی.
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده ام،
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
اشک از چشمانم سرازیر شد...
مواظب قلب همدیگه باشیم !!
از یه جایی به بعد... دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم
از یه جایی به بعد... دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم
از یه جایی به بعد... دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!!
پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحهی دفتر وجود بدونیم...
محبت تجارت پایاپای نیست؛
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!
بی شمار محبت کنیم...
حتی اگر به هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود...
#شب_خوش
ارسالی جناب آقای فتوت
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
واحد #تبریز
با ما باشید
@IAzadUn
#دانشگاه_آزاد_اسلامی واحد #تبریز برگزار میکند
#کارگاه مجازی میکروسکوپ نیروی اتمی
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN
#کارگاه مجازی میکروسکوپ نیروی اتمی
شرح در #پوستر
با ما باشید
@IAzadUN