Forwarded from عکس نگار
حسین جان! تو نیز "إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ"
آنچه بر امام سوم شیعیان(ع)، خانواده و یاران او رفت حقیقتاً دردانگیز و ملالآفرین است و میتواند قلب هر انسان اخلاقمدار و آزادهای را به درد آورد. ما شیعیان با تمامِ تکرویهایِ بعضاً و یا عموماً هیجانی خود خوب قدر این خانوادهی بزرگوار، و همچنین حادثهی کربلا را دانستهایم و آن را مبدل غذایی روحی برایِ خانهتکانی دلهایمان کردهایم. و...
در اینجا مایلم نکتهای را بیان کنم که به نظرم شرط اصلیِ تحلیل حادثهی کربلا و این تراژدی کمنظیر تاریخ است. حتماً در لابهلای سیرهی پیشوایان شیعی داستانهای فراوانی از پایبندی اخلاقیِ این بزرگوران به گوشتان خورده است. در نهجالبلاغه امام علی(ص) در تحلیل و نقد سیاستمداری معاویه میگوید: وَ اللهِ ما مُعاوِیةُ بِأَدْهى مِنّى وَلکِنَّهُ یغْدِرُ وَ یفْجُرُ وَ لَو لا کَراهِیةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ/ به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولى او نیرنگ مىزند و مرتکب گناه مىشود، اگر نیرنگ و پیمانشکنى ناپسند و ناشایسته نبود، من از سیاستمدارترین مردم بودم»! [1]. همچنین، در تقبیح پیماشکنی و خیانتورزی امام صادق(ع) میفرماید: المؤمن اخوا المؤمن عینه و دلیله لایخونه و لایظلمه و لا یغشه و لا یعده عده فیخلفه/مؤمن برادر مؤمن و مانند چشم و راهنمای اوست، به او خیانت نمیكند و ستم روا نمی دارد و او را فریب نمی دهد و به او وعده ای نمی دهد كه تخلّف كند[2]. و..
نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم درست در همین جاست. رک بگویم که امامان شیعی و خصوصاً امام حسین(ع) علاوهبر دشمنان ظاهری، از پایبندی به اخلاق و انسانیت نیز ضربه خوردند. ضربهی اولی کشنده بود، و ضربهی دومی جاندهنده. چیزی در درون این بزرگوران غلیان داشت که مانع از "درپرانتزگذاری حتا موقتی اخلاق و ارزشهای اخلاقی" میشد و آنها را تماماً به سمت جادهی راست و مستقیم حقیقت میبرد. آنها اگر از جان میگذشتند، از جانان نمیگذشتند و تن به اخلاق ماکیاولیستی نمیدادند. مگر حسینابنعلی(ع) نمیتوانست آب را مصادره کند و تنها جان خود و یارانش را سیراب نماید؟! چرا نکرد؟! چرا اندکی از حرّیتی که همیشه به آن پایبند بود، خارج نشد؟! و تن به کلاهشرعیهای گوناگون نداد؟! دروغ مصلحتی یکی از آنها، زهد ریاآمیز یکی از آنها؛ "شبیخونِ مقدس" یکی از آنها...
امام سوم شیعیان(ع) صورت خود را سرخ نگه داشت تا روی اخلاق را سفید کند و کاری کارستان نماید. او اینگونه مرامنامهی حسینی را محقق سازد و به ما آموخت که اخلاق و انسانیت آنقدر ارزشمند است که به خاطر پایبندی به آن اگر نیش هم بخوری، نوشداروست. او به ما آموخت که اخلاقی زیستن هزینهبر است امّا مال و منال نمیخواهد. ثروتمند اخلاقی کسیست که وجدانی نیرومند و حساس داشته باشد و حاضر باشد که در بزنگاه خطر آن را هزینه کند.
پینوشت:
[1] نهجالبلاغه خطبهی 200
[2] اصول كافی، ج 2 / ص 166، حدیث 3
حسین پورفرج
دهم شهریور ماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
آنچه بر امام سوم شیعیان(ع)، خانواده و یاران او رفت حقیقتاً دردانگیز و ملالآفرین است و میتواند قلب هر انسان اخلاقمدار و آزادهای را به درد آورد. ما شیعیان با تمامِ تکرویهایِ بعضاً و یا عموماً هیجانی خود خوب قدر این خانوادهی بزرگوار، و همچنین حادثهی کربلا را دانستهایم و آن را مبدل غذایی روحی برایِ خانهتکانی دلهایمان کردهایم. و...
در اینجا مایلم نکتهای را بیان کنم که به نظرم شرط اصلیِ تحلیل حادثهی کربلا و این تراژدی کمنظیر تاریخ است. حتماً در لابهلای سیرهی پیشوایان شیعی داستانهای فراوانی از پایبندی اخلاقیِ این بزرگوران به گوشتان خورده است. در نهجالبلاغه امام علی(ص) در تحلیل و نقد سیاستمداری معاویه میگوید: وَ اللهِ ما مُعاوِیةُ بِأَدْهى مِنّى وَلکِنَّهُ یغْدِرُ وَ یفْجُرُ وَ لَو لا کَراهِیةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ/ به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولى او نیرنگ مىزند و مرتکب گناه مىشود، اگر نیرنگ و پیمانشکنى ناپسند و ناشایسته نبود، من از سیاستمدارترین مردم بودم»! [1]. همچنین، در تقبیح پیماشکنی و خیانتورزی امام صادق(ع) میفرماید: المؤمن اخوا المؤمن عینه و دلیله لایخونه و لایظلمه و لا یغشه و لا یعده عده فیخلفه/مؤمن برادر مؤمن و مانند چشم و راهنمای اوست، به او خیانت نمیكند و ستم روا نمی دارد و او را فریب نمی دهد و به او وعده ای نمی دهد كه تخلّف كند[2]. و..
نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم درست در همین جاست. رک بگویم که امامان شیعی و خصوصاً امام حسین(ع) علاوهبر دشمنان ظاهری، از پایبندی به اخلاق و انسانیت نیز ضربه خوردند. ضربهی اولی کشنده بود، و ضربهی دومی جاندهنده. چیزی در درون این بزرگوران غلیان داشت که مانع از "درپرانتزگذاری حتا موقتی اخلاق و ارزشهای اخلاقی" میشد و آنها را تماماً به سمت جادهی راست و مستقیم حقیقت میبرد. آنها اگر از جان میگذشتند، از جانان نمیگذشتند و تن به اخلاق ماکیاولیستی نمیدادند. مگر حسینابنعلی(ع) نمیتوانست آب را مصادره کند و تنها جان خود و یارانش را سیراب نماید؟! چرا نکرد؟! چرا اندکی از حرّیتی که همیشه به آن پایبند بود، خارج نشد؟! و تن به کلاهشرعیهای گوناگون نداد؟! دروغ مصلحتی یکی از آنها، زهد ریاآمیز یکی از آنها؛ "شبیخونِ مقدس" یکی از آنها...
امام سوم شیعیان(ع) صورت خود را سرخ نگه داشت تا روی اخلاق را سفید کند و کاری کارستان نماید. او اینگونه مرامنامهی حسینی را محقق سازد و به ما آموخت که اخلاق و انسانیت آنقدر ارزشمند است که به خاطر پایبندی به آن اگر نیش هم بخوری، نوشداروست. او به ما آموخت که اخلاقی زیستن هزینهبر است امّا مال و منال نمیخواهد. ثروتمند اخلاقی کسیست که وجدانی نیرومند و حساس داشته باشد و حاضر باشد که در بزنگاه خطر آن را هزینه کند.
پینوشت:
[1] نهجالبلاغه خطبهی 200
[2] اصول كافی، ج 2 / ص 166، حدیث 3
حسین پورفرج
دهم شهریور ماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
خوشا فاحشهای که در آواز حقیقت بدود...
خواندنِ انجیل همیشه از علایق اصلی من بوده، و هست. به نظر من، تکاندهندهترین سخنان عیسی مسیح(ع) در انجیل به نقابافکنی و تابوشکنی او از علمای دین یهود، صدوقیان و فریسیان برمیگردد. حتما با آن گفتارهای درخشان آشنایید. گفتارهایی که با "وای بر شما، ای علمای دینی و فریسیان ریاکار" آغاز میشود...
اما، در کنار و پیش از این خطابههای عالی، سخنی از عیسی بن مریم(ع) وجود دارد که عموما کمتر به آن پرداختهاند. من برآنم که این سخن به بهترین شکل دورافتادگی متولیان دینی از مسیر حقیقتطلبی، و همچنین امکان مستمر نجات _برایِ بدکارانِ روزگار بیایمانی_ را نشان میدهد و سره را از ناسره بازمیشناسد:
«هرآینه به شما میگویم که باجگیران و فاحشهها قبل از شما داخل ملکوت خدا خواهند شد. چرا؟! یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، اما باجگیران و فاحشهها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید..."(متی/فصل ۲۱/بخش ۳۱ و ۳۲).
بله، حتا بدکاران و ناپاکیزهزیستان نیز میتوانند با ایمان و توبهی راستین، به قول عیسی(ع)، به ملکوت خدا وارد شوند و سر منزل مقصود را دریابند. و البته، این امکان نیز هست که مومنان پرسابقه در اثر کوتهبینی و تنگنظری از نجات دور بمانند و در چاه ضلالت بیفتند.
این سخن به این معناست که اول قدم باید ایمان بیآوریم، و بعد، در پی آن گام بردایم. گام برداریم و برویم و برویم. مومن، حتا اگر متولی و روحانی رسمی دین نیز باشد، نمیتواند به کسوت و منزلت اجتماعی خود اکتفا کند و بیتلاش مزد بطلبد. بله، دویدن در پی آواز حقیقت میتواند یک بدکاره یا بزهکار را به دیدار یار نائل سازد، و در عین حال، غرور و زودارضایی یک متولی دینی، او را از چنین افتخاری، بعید.
و خوشا در پی آوازِ حقیقت دویدن
حسین پورفرج
سیزدهم شهریور ماه نود و هشت
@HosseinPourfaraj
خواندنِ انجیل همیشه از علایق اصلی من بوده، و هست. به نظر من، تکاندهندهترین سخنان عیسی مسیح(ع) در انجیل به نقابافکنی و تابوشکنی او از علمای دین یهود، صدوقیان و فریسیان برمیگردد. حتما با آن گفتارهای درخشان آشنایید. گفتارهایی که با "وای بر شما، ای علمای دینی و فریسیان ریاکار" آغاز میشود...
اما، در کنار و پیش از این خطابههای عالی، سخنی از عیسی بن مریم(ع) وجود دارد که عموما کمتر به آن پرداختهاند. من برآنم که این سخن به بهترین شکل دورافتادگی متولیان دینی از مسیر حقیقتطلبی، و همچنین امکان مستمر نجات _برایِ بدکارانِ روزگار بیایمانی_ را نشان میدهد و سره را از ناسره بازمیشناسد:
«هرآینه به شما میگویم که باجگیران و فاحشهها قبل از شما داخل ملکوت خدا خواهند شد. چرا؟! یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، اما باجگیران و فاحشهها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید..."(متی/فصل ۲۱/بخش ۳۱ و ۳۲).
بله، حتا بدکاران و ناپاکیزهزیستان نیز میتوانند با ایمان و توبهی راستین، به قول عیسی(ع)، به ملکوت خدا وارد شوند و سر منزل مقصود را دریابند. و البته، این امکان نیز هست که مومنان پرسابقه در اثر کوتهبینی و تنگنظری از نجات دور بمانند و در چاه ضلالت بیفتند.
این سخن به این معناست که اول قدم باید ایمان بیآوریم، و بعد، در پی آن گام بردایم. گام برداریم و برویم و برویم. مومن، حتا اگر متولی و روحانی رسمی دین نیز باشد، نمیتواند به کسوت و منزلت اجتماعی خود اکتفا کند و بیتلاش مزد بطلبد. بله، دویدن در پی آواز حقیقت میتواند یک بدکاره یا بزهکار را به دیدار یار نائل سازد، و در عین حال، غرور و زودارضایی یک متولی دینی، او را از چنین افتخاری، بعید.
و خوشا در پی آوازِ حقیقت دویدن
حسین پورفرج
سیزدهم شهریور ماه نود و هشت
@HosseinPourfaraj
حسینابنعلی(ع) و خواب زمستانیِ صحابهی پیامبر(ص)
یکی از مهمترین سخنان حسینابنعلی(ع) قبل از حادثهی کربلا مربوط به خطابهایست که ایشان در جمع صحابهی نامی پیامبر(ص)، در مکه، ایراد فرمودهاند. در این سخنرانی، امام سوم شیعیان(ع) بر آن است تا بزرگان قوم را از خواب زمستانی بیدار کند و اندکی آنها را متنبه سازد. اما کو گوش شنوا! گویی تنآسایی و تفاخر به گذشته، ایشان را از ابنالوقتی و انجام رسالتِ دینی_اجتماعی بینیاز ساخته و بار آنها را بار نموده. زهی خیالباطل...
سخنان حسینابنعلی(ع):
"ای کسانی که مشهور به علم، مذکور به خیر، معروف به خیراندیشی و نصیحت و دارای هیبتی در دل مردم هستید. شریف از شما حساب میبرد و ضعیف شما را احترام میگذارد و آنان که همدرجهی شما هستند و حق نعتی بر آنها ندارید، شما را بر خود ترجیح میدهند و مقدم میشمارند. مگر غیر از این است که این مراتبی که به آن نائل شدهاید، انتظار و امید به قیام در راه خدا را در دل مردم نسبت به شما به وجود آورده است؟! در حالی که در موارد بسیاری از حقوق الهی کوتاهی میکنید.
شما حقوق پیشوایان دینی را خوار و خفیف و حق ضعیفان را ضایع کردهاید، اما نسبت به مطالبه حق خودتان جدی هستید. نه مالی در راه کسی که شما را آفریده خرج کردهاید، نه جانی به خطر انداختهاید و نه با خویشاوندان منحرفتان به خاطر خدا درگیر شدهاید. با این حال آرزوی بهشت و مجاورت رسولان او و ایمنی از عذابش را دارید، ای آرزومندان بیعمل، من بیم دارم نقمتی از نقمات خدا بر شما فرود آید، چرا که با انتساب به کرامت خدائی شما به منزلت و برتریهایی نسبت به بقیهی مردم رسیدهاید و فضیلت و احترامی به خاطر خدا پیدا کردهاید که دیگران چنین موقعیتی ندارند، با این وصف، مسئولیت و نقش خویش را ایفا نمیکنید..." (تحفالعقول، ابن شعبه حرانی)
حسین پورفرج
پانزدهم شهریور ماه نودو هشت
@HosseinPourfaraj
یکی از مهمترین سخنان حسینابنعلی(ع) قبل از حادثهی کربلا مربوط به خطابهایست که ایشان در جمع صحابهی نامی پیامبر(ص)، در مکه، ایراد فرمودهاند. در این سخنرانی، امام سوم شیعیان(ع) بر آن است تا بزرگان قوم را از خواب زمستانی بیدار کند و اندکی آنها را متنبه سازد. اما کو گوش شنوا! گویی تنآسایی و تفاخر به گذشته، ایشان را از ابنالوقتی و انجام رسالتِ دینی_اجتماعی بینیاز ساخته و بار آنها را بار نموده. زهی خیالباطل...
سخنان حسینابنعلی(ع):
"ای کسانی که مشهور به علم، مذکور به خیر، معروف به خیراندیشی و نصیحت و دارای هیبتی در دل مردم هستید. شریف از شما حساب میبرد و ضعیف شما را احترام میگذارد و آنان که همدرجهی شما هستند و حق نعتی بر آنها ندارید، شما را بر خود ترجیح میدهند و مقدم میشمارند. مگر غیر از این است که این مراتبی که به آن نائل شدهاید، انتظار و امید به قیام در راه خدا را در دل مردم نسبت به شما به وجود آورده است؟! در حالی که در موارد بسیاری از حقوق الهی کوتاهی میکنید.
شما حقوق پیشوایان دینی را خوار و خفیف و حق ضعیفان را ضایع کردهاید، اما نسبت به مطالبه حق خودتان جدی هستید. نه مالی در راه کسی که شما را آفریده خرج کردهاید، نه جانی به خطر انداختهاید و نه با خویشاوندان منحرفتان به خاطر خدا درگیر شدهاید. با این حال آرزوی بهشت و مجاورت رسولان او و ایمنی از عذابش را دارید، ای آرزومندان بیعمل، من بیم دارم نقمتی از نقمات خدا بر شما فرود آید، چرا که با انتساب به کرامت خدائی شما به منزلت و برتریهایی نسبت به بقیهی مردم رسیدهاید و فضیلت و احترامی به خاطر خدا پیدا کردهاید که دیگران چنین موقعیتی ندارند، با این وصف، مسئولیت و نقش خویش را ایفا نمیکنید..." (تحفالعقول، ابن شعبه حرانی)
حسین پورفرج
پانزدهم شهریور ماه نودو هشت
@HosseinPourfaraj
از مبالغههای حسینی
دیشب تصادفاً چشمم به برنامهی "این شبها" از شبکهی اول سیما افتاد. مهمان برنامه دکتر منصوری لاریجانی بود و موضوعِ آن، تحلیل "زیارت وارث". ایشان بندهای معروفِ این زیارتنامه را ابتدا میخوانند و آنگاه چند دقیقهای در باب هر یک توضیحاتی میدادند...
باور کنید سخنان ایشان آنچنان برایِ من حیرتآور بود که نه میتوانستم کانال تلویزیون را عوض کنم، و نه به کار دیگری بپردازم. رک بگویم، نزدیک بود شاخ دربیآورم. مانده بودم این بزرگوار اینهمه ادعاهای عقلستیز را از کجا پیدا کرده است. مثلا او میگفت: نوح وقتی سوار کشتی شد، مشتی خاک کربلا را با خود به داخل آن برد تا از بلایای دریایی در امان بماند و ماموریتاش به نحو احسن به انجام برسد. یا اینکه میگفت: ابراهیم خلیلالله(ع) وقتی به جنگ مشرکان رفت، بارها بر محمد(ص) و آل او صلوات فرستاد و از این بزرگواران مدد گرفت، و یا همچنین میگفت: اشعار ولایی در دیوان حافظ فراوان است و...
من نمیدانم چه باید گفت؛ اما این را میدانم که امام حسین(ع) خود پیرو پیامبر اسلام(ص) و به تبع او، ملتِ ابراهیمِ خلیل(ع) بود و خود را شاگرد چنین مکتبی میدید. اینگونه "غلو" و بزرگنمایی نوعی آفت است که نه تنها امامان ما را بزرگ نمیکند، بلکه از آنها شخصیتهایی نامانوس میسازد. حرکت و عمل حسینابنعلی(ع) به تنهایی خود آنقدر زیبایی و خوراکِ معرفتی دارد که ما را از این دست سخنان خرافی بینیاز نماید و به ما درس حقانیت و اخلاص بدهد. دورد بر او و یارانِ آزادهاش.
حسین پورفرج
هفدهم شهریورماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
دیشب تصادفاً چشمم به برنامهی "این شبها" از شبکهی اول سیما افتاد. مهمان برنامه دکتر منصوری لاریجانی بود و موضوعِ آن، تحلیل "زیارت وارث". ایشان بندهای معروفِ این زیارتنامه را ابتدا میخوانند و آنگاه چند دقیقهای در باب هر یک توضیحاتی میدادند...
باور کنید سخنان ایشان آنچنان برایِ من حیرتآور بود که نه میتوانستم کانال تلویزیون را عوض کنم، و نه به کار دیگری بپردازم. رک بگویم، نزدیک بود شاخ دربیآورم. مانده بودم این بزرگوار اینهمه ادعاهای عقلستیز را از کجا پیدا کرده است. مثلا او میگفت: نوح وقتی سوار کشتی شد، مشتی خاک کربلا را با خود به داخل آن برد تا از بلایای دریایی در امان بماند و ماموریتاش به نحو احسن به انجام برسد. یا اینکه میگفت: ابراهیم خلیلالله(ع) وقتی به جنگ مشرکان رفت، بارها بر محمد(ص) و آل او صلوات فرستاد و از این بزرگواران مدد گرفت، و یا همچنین میگفت: اشعار ولایی در دیوان حافظ فراوان است و...
من نمیدانم چه باید گفت؛ اما این را میدانم که امام حسین(ع) خود پیرو پیامبر اسلام(ص) و به تبع او، ملتِ ابراهیمِ خلیل(ع) بود و خود را شاگرد چنین مکتبی میدید. اینگونه "غلو" و بزرگنمایی نوعی آفت است که نه تنها امامان ما را بزرگ نمیکند، بلکه از آنها شخصیتهایی نامانوس میسازد. حرکت و عمل حسینابنعلی(ع) به تنهایی خود آنقدر زیبایی و خوراکِ معرفتی دارد که ما را از این دست سخنان خرافی بینیاز نماید و به ما درس حقانیت و اخلاص بدهد. دورد بر او و یارانِ آزادهاش.
حسین پورفرج
هفدهم شهریورماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حسینِ کوچه و خیابانی ما از حسینِ"مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا"ی زینب بسیار بعید است. خوب است به یاد آوریم که "ما هرگز از زینب حسینیتر نیستیم"...
#حسین_پورفرج
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
#حسین_پورفرج
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
حسین(ع)، رفتن است...
حسینابنعلی(ع) تنها سهمِ شیعیان نیست.
اگر پدر بزرگش رَحْمَةًلِلْعالَمِينَ بود...
چرا او اسوةًلِلْعالَمِينَ نباشد؟!
او راه است...
هم این سوییست، هم آن سویی...
انسانی برای همگان...
خواه برادر دینیِ او باشیم،
خواه برادر او در آفرینش.
فرقی نمیکند.
به واقع،
چه تعداد از انسانهایِ اینچنینی میشناسیم؟!
او قهرمان عشق است!
گردنآویزِ او ایثار،
و سرود پیروزیش، ظلمستیزی.
با حسین(ع)، رفتن، "تا کجا" ندارد...
رفتن، بیپایان است...
چرا؟!
بار دیگر، هزار بار دیگر:
او راه است...
حسین پورفرج
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
حسینابنعلی(ع) تنها سهمِ شیعیان نیست.
اگر پدر بزرگش رَحْمَةًلِلْعالَمِينَ بود...
چرا او اسوةًلِلْعالَمِينَ نباشد؟!
او راه است...
هم این سوییست، هم آن سویی...
انسانی برای همگان...
خواه برادر دینیِ او باشیم،
خواه برادر او در آفرینش.
فرقی نمیکند.
به واقع،
چه تعداد از انسانهایِ اینچنینی میشناسیم؟!
او قهرمان عشق است!
گردنآویزِ او ایثار،
و سرود پیروزیش، ظلمستیزی.
با حسین(ع)، رفتن، "تا کجا" ندارد...
رفتن، بیپایان است...
چرا؟!
بار دیگر، هزار بار دیگر:
او راه است...
حسین پورفرج
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
Forwarded from سروش دباغ
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
از شنیدن خبر آسمانی شدنِ «دختر آبی» و پر کشیدنش به سمت بی سو، بسیارمتاثر و متاسف شدم. هر چه با خود می اندیشم، حضور در ورزشگاه و دیدن بازی فوتبالِ تیم مورد علاقه خود ، چه ایرادی دارد که این میزان هزینه باید برایش پرداخت شود و افزون بر خانواده داغ دار سحر، خلقی در سوگ او به ماتم نشینند و آبروی ما در سطح دنیا برود؛ حقیقتا عقلم به جایی قد نمی دهد. چرا بهای شرکت در استادیوم و دیدن مسابقه فوتبال باید گزاف باشد تا به نشانه اعتراض به صدور حکم ظالمانه ، دختر آبی خودسوزی کند؟ قاضی پرونده در این جامعه زندگی نمی کند و در میان بستگان و آشنایان خود، دختر جوانِ فوتبال دوست نمی شناسد؟؟ با شنیدن این خبر مهیب، چگونه می تواند شب سر بر بالش نهد و آسوده بخوابد؟ مگر زنان و دختران ما در خیابان، دانشگاه، کارخانجات، شرکت ها، مردان و پسران را نمی بینند و با یکدیگر در تماس نیستند؟؟ مگر در دیگر کشورهای مسلمان نظیر ترکیه، مالزی، قطر... زنان در رفتن به ورزشگاه ها دچار مشکل اند و با حضور آنها، آسمان به زمین آمده و مملکت از هم پاشیده؟؟ این چه نگاه و نگرش رهزن و رماننده و دل آزاری است که کثیری از متدینانِ این دیار را هم به ستوه آورده و شرمنده کرده؟؟ « کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری».
چنانکه در جستارهای متعددِ « حجاب در ترازو» آورده ام؛ معضل اساسی در این میان، نگاه « ابژه جنسی محور» به زنان و دختران است. تا این نگرش ناموجه و غیراخلاقی، فرو نهاده نشود و قوانینی مثل « حجاب اجباری» تغییر نکند و موانعِ ورود زنان به ورزشگاه ها و دیگر محافل عمومی برداشته نشود، مع الاسف در بر همین پاشنه می چرخد و همچنان شاهد حوادث غیر مترقبه و تلخی از این دست خواهیم بود.
اسباب تاسف است که نیمی از جمعیت کشورم، برای احراز حقوقِ اولیه و بنیادین خود همچنان درگیرند و باید به ادامه دادن، ادامه دهند. این روزها غمگین و حزین ام؛ هم به خاطر شنیدن خبر تکان دهنده پرکشیدنِ « دختر آبی»، هم به سبب خواندنِ خبر اخیر کودک- همسری در استان کهگلویه، هم به جهت دیدنِ خبر صدور احکام سنگین و ناعادلانه قضایی برای کارگران جسور و عزیزی که برای احقاقِ حقوق مسلم خود، به نحوی مدنی و مسالمت آمیز اعتراض کرده بودند. از اینرو تلخکامانه، از زبان سپهری با خود زمزمه می کنم:
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
از شنیدن خبر آسمانی شدنِ «دختر آبی» و پر کشیدنش به سمت بی سو، بسیارمتاثر و متاسف شدم. هر چه با خود می اندیشم، حضور در ورزشگاه و دیدن بازی فوتبالِ تیم مورد علاقه خود ، چه ایرادی دارد که این میزان هزینه باید برایش پرداخت شود و افزون بر خانواده داغ دار سحر، خلقی در سوگ او به ماتم نشینند و آبروی ما در سطح دنیا برود؛ حقیقتا عقلم به جایی قد نمی دهد. چرا بهای شرکت در استادیوم و دیدن مسابقه فوتبال باید گزاف باشد تا به نشانه اعتراض به صدور حکم ظالمانه ، دختر آبی خودسوزی کند؟ قاضی پرونده در این جامعه زندگی نمی کند و در میان بستگان و آشنایان خود، دختر جوانِ فوتبال دوست نمی شناسد؟؟ با شنیدن این خبر مهیب، چگونه می تواند شب سر بر بالش نهد و آسوده بخوابد؟ مگر زنان و دختران ما در خیابان، دانشگاه، کارخانجات، شرکت ها، مردان و پسران را نمی بینند و با یکدیگر در تماس نیستند؟؟ مگر در دیگر کشورهای مسلمان نظیر ترکیه، مالزی، قطر... زنان در رفتن به ورزشگاه ها دچار مشکل اند و با حضور آنها، آسمان به زمین آمده و مملکت از هم پاشیده؟؟ این چه نگاه و نگرش رهزن و رماننده و دل آزاری است که کثیری از متدینانِ این دیار را هم به ستوه آورده و شرمنده کرده؟؟ « کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری».
چنانکه در جستارهای متعددِ « حجاب در ترازو» آورده ام؛ معضل اساسی در این میان، نگاه « ابژه جنسی محور» به زنان و دختران است. تا این نگرش ناموجه و غیراخلاقی، فرو نهاده نشود و قوانینی مثل « حجاب اجباری» تغییر نکند و موانعِ ورود زنان به ورزشگاه ها و دیگر محافل عمومی برداشته نشود، مع الاسف در بر همین پاشنه می چرخد و همچنان شاهد حوادث غیر مترقبه و تلخی از این دست خواهیم بود.
اسباب تاسف است که نیمی از جمعیت کشورم، برای احراز حقوقِ اولیه و بنیادین خود همچنان درگیرند و باید به ادامه دادن، ادامه دهند. این روزها غمگین و حزین ام؛ هم به خاطر شنیدن خبر تکان دهنده پرکشیدنِ « دختر آبی»، هم به سبب خواندنِ خبر اخیر کودک- همسری در استان کهگلویه، هم به جهت دیدنِ خبر صدور احکام سنگین و ناعادلانه قضایی برای کارگران جسور و عزیزی که برای احقاقِ حقوق مسلم خود، به نحوی مدنی و مسالمت آمیز اعتراض کرده بودند. از اینرو تلخکامانه، از زبان سپهری با خود زمزمه می کنم:
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است
Forwarded from سروش دباغ
خرسندم که « نبض خیس صبح»، به همتِ «نشر سهرودی» در آستانه انتشار است. در بخشی از مقدمه این اثر آمده است:
«بیش از بیست و پنج سال است که با آثار سهراب سپهری، شاعر و نقاش کاشانیِ برجسته معاصر مانوسم و اشعار و نوشته های او را مکررا می خوانم. ما حصل این تاملات و تتبعاتِ درازآهنگ در آثار سپهری را در « در سپهر سپهری »و «فلسفه لاجوردی سپهری» آورده ام. افزون بر این، هر چند موضوع محوریِ دو دیگر اثرم، «حریم علف های قربت»و «آبی دریای بیکران»، حدود و ثغور سلوک معنوی در روزگار اخیر و عرفان مدرن به روایت نگارنده است ؛ در عین حال،احوال و اشعار و آراء سهراب، سالک مدرنِ شرقی، در جای جای این دو کتاب سر برآورده و به بحث گذاشته شده، که: « هم در تو گریزم ار گریزم».
«نبض خیس صبح»، پس از چهار اثر یاد شده در می رسد و متضمنِ تاملات تکمیلی ام درباره مضامینِ معنوی و اگزیستانسیلِ آثار سپهری است. چنانکه در برخی از آثار نوشتاری و گفتاری خود آورده ام، هر چند سپهری شاعر و نقاش است؛ می توان او را در زمره متفکران اگزیستانسیالیست ایرانی معاصر به حساب آورد، نظیر فروغ فرخزاد و شاملو؛ که به گواهی آثارش دلمشغول مقولاتِ اگزیستانسیلی چون غم، مرگ، عشق ... بوده است.
«نبض خیس صبح»، صورت منقح و ویراسته درسگفتاری است که بهار و تابستان سال 96 شمسی در «بنیاد سهروردیِ» تورنتو برگزار شد. مقولاتی چون تنهایی، امر متعالی، هیچستان، مرگ،غرب، غم،آب،آبی، بیابان، تماشا، تکنولوژی... در فصول مختلفِ این کتاب، به تفصیل به بحث گذاشته شده؛ همچنین، ربط و نسبت میان شعر سهراب و فروغ در یک فصل واکاوی گشته است. حسن ختام این مجموعه، صورت منقح سخنرانیِ تحت عنوان « ذهن آگاهی در هشت کتاب سپهری» در شهر برلین است. در این جستار، با وام کردن برخی از مفاهیمی که درباره ذهن آگاهی در دهه های اخیر در ادبیات مربوط سر برآورده، کوشیده ام قرائت خویش از مولفه های مهم و رهگشای این مقوله را در اشعار سپهری بدست دهم.
در تقریر مطالب و مضامین این اثر، افزون بر «هشت کتاب»، به اتاق آبی و هنوز در سفرم، به تفاریق پرداخته و ارجاع داده ام؛ که به نظرم برای بدست دادن روایتی جامع الاطراف از نظام معنوی- باطنیِ سپهری، باید تمام آثارش را پیش چشم داشت و در آنها به دیده عنایت نگریست... اگر نبود لطف و محبت بی دریغ دوستان عزیز، ندا سقایی،زهره سعیدی و علی صنایعی؛ آماده سازی و ویرایش این اثر که ماه ها به درازا انجامید، به پایان نمی رسید.از این بابت از ایشان صمیمانه سپاسگزارم. همچنین ممنونم از سپهر زارع، مدیر فرهنگ دوست « نشر سهروردی» برای انتشار این اثر.
امیدوارم خواننده «نبض خیس صبح»، در لابلای سطور و صفحاتِ پیش رو، حدیث غریب گفتگوی نهانیِ نویسنده با سهراب، سالک مدرن شرقی را بخواند و با نشستنِ بر سر سفره سپهری، « سقفی از تناسب گلها» را ببیند و « زیر معنویت باران» قدم بزند و حنجره اش از « صفات آبی شط ها» پر شود و «از دقیقه های مشجر» یاد کند و « مثل پریروزهای فکر»، تر و تازه و جوان شود.👇👇👇
«بیش از بیست و پنج سال است که با آثار سهراب سپهری، شاعر و نقاش کاشانیِ برجسته معاصر مانوسم و اشعار و نوشته های او را مکررا می خوانم. ما حصل این تاملات و تتبعاتِ درازآهنگ در آثار سپهری را در « در سپهر سپهری »و «فلسفه لاجوردی سپهری» آورده ام. افزون بر این، هر چند موضوع محوریِ دو دیگر اثرم، «حریم علف های قربت»و «آبی دریای بیکران»، حدود و ثغور سلوک معنوی در روزگار اخیر و عرفان مدرن به روایت نگارنده است ؛ در عین حال،احوال و اشعار و آراء سهراب، سالک مدرنِ شرقی، در جای جای این دو کتاب سر برآورده و به بحث گذاشته شده، که: « هم در تو گریزم ار گریزم».
«نبض خیس صبح»، پس از چهار اثر یاد شده در می رسد و متضمنِ تاملات تکمیلی ام درباره مضامینِ معنوی و اگزیستانسیلِ آثار سپهری است. چنانکه در برخی از آثار نوشتاری و گفتاری خود آورده ام، هر چند سپهری شاعر و نقاش است؛ می توان او را در زمره متفکران اگزیستانسیالیست ایرانی معاصر به حساب آورد، نظیر فروغ فرخزاد و شاملو؛ که به گواهی آثارش دلمشغول مقولاتِ اگزیستانسیلی چون غم، مرگ، عشق ... بوده است.
«نبض خیس صبح»، صورت منقح و ویراسته درسگفتاری است که بهار و تابستان سال 96 شمسی در «بنیاد سهروردیِ» تورنتو برگزار شد. مقولاتی چون تنهایی، امر متعالی، هیچستان، مرگ،غرب، غم،آب،آبی، بیابان، تماشا، تکنولوژی... در فصول مختلفِ این کتاب، به تفصیل به بحث گذاشته شده؛ همچنین، ربط و نسبت میان شعر سهراب و فروغ در یک فصل واکاوی گشته است. حسن ختام این مجموعه، صورت منقح سخنرانیِ تحت عنوان « ذهن آگاهی در هشت کتاب سپهری» در شهر برلین است. در این جستار، با وام کردن برخی از مفاهیمی که درباره ذهن آگاهی در دهه های اخیر در ادبیات مربوط سر برآورده، کوشیده ام قرائت خویش از مولفه های مهم و رهگشای این مقوله را در اشعار سپهری بدست دهم.
در تقریر مطالب و مضامین این اثر، افزون بر «هشت کتاب»، به اتاق آبی و هنوز در سفرم، به تفاریق پرداخته و ارجاع داده ام؛ که به نظرم برای بدست دادن روایتی جامع الاطراف از نظام معنوی- باطنیِ سپهری، باید تمام آثارش را پیش چشم داشت و در آنها به دیده عنایت نگریست... اگر نبود لطف و محبت بی دریغ دوستان عزیز، ندا سقایی،زهره سعیدی و علی صنایعی؛ آماده سازی و ویرایش این اثر که ماه ها به درازا انجامید، به پایان نمی رسید.از این بابت از ایشان صمیمانه سپاسگزارم. همچنین ممنونم از سپهر زارع، مدیر فرهنگ دوست « نشر سهروردی» برای انتشار این اثر.
امیدوارم خواننده «نبض خیس صبح»، در لابلای سطور و صفحاتِ پیش رو، حدیث غریب گفتگوی نهانیِ نویسنده با سهراب، سالک مدرن شرقی را بخواند و با نشستنِ بر سر سفره سپهری، « سقفی از تناسب گلها» را ببیند و « زیر معنویت باران» قدم بزند و حنجره اش از « صفات آبی شط ها» پر شود و «از دقیقه های مشجر» یاد کند و « مثل پریروزهای فکر»، تر و تازه و جوان شود.👇👇👇
#سیمون_وی در جای جای نامهی معروفاش به کشیش ادوار کوتوریه سنگ تمام گذاشته است. همهی عبارات این نامه در اوجِ دغدغهمندی و بلاغت قرار دارند؛ الا یک عبارت که از همه بلیغتر و خواندنیتر است. بخوانید:
"هیتلر میتواند هزار بار بمیرد و از نو به دنیا بازگردد، امّا من بازهم اورا فرزند خدا تلقی نخواهم کرد."
و البته من فکر میکنم:
"پیامبران نیز میتوانند جز ساخت و ساز بنای محبت هیچ معجزهی دیگری نداشته باشند؛ که همین برای ایمانِ من کافیست."
#حسین_پورفرج
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
"هیتلر میتواند هزار بار بمیرد و از نو به دنیا بازگردد، امّا من بازهم اورا فرزند خدا تلقی نخواهم کرد."
و البته من فکر میکنم:
"پیامبران نیز میتوانند جز ساخت و ساز بنای محبت هیچ معجزهی دیگری نداشته باشند؛ که همین برای ایمانِ من کافیست."
#حسین_پورفرج
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
نهجالبلاغه، و یک حدس مستحب
در حکمت ۱۷ "نهجالبلاغه" بیانی جالب از علیابنابیطالب(ع) وجود دارد که چندان بدآن توجهی نشده است. خوب است اندکی در این باب تامل کنیم:
وَ سُئِلَ ( عليه السلام ) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ( صلي الله عليه وآله ) غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ ، فَقَالَ ( عليه السلام ) : إِنَّمَا قَالَ ( صلي الله عليه وآله ) ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ.
و درود خدا بر او (از امام پرسيدند كه رسول خدا (ص) فرمود: موها را رنگ كنيد، و خود را شبيه يهود نسازيد يعني چه؟ ) فرمود: پيامبر (ص) اين سخن را در روزگاري فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، اما امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامي استوارشده، هر كس آنچه را دوست دارد انجام دهد.
آیا به نظر شما وفق این کلام میتوان نتیجه گرفت که امام اوّل شیعیان(ع) نیز اسلام را وفق شرایط میفهمید؟! و نگاه اصلاحگرایانه داشت؟! آیا میتوان گفت که این بزرگوار نیز برخی امور اسلامی را تختبند زمان و مکان میدانست؟! و با تغییر اقتضائات رای جدید صادر میکرد؟!
ولله اعلم!
حسین پورفرج
بیستوهفتم شهریورماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
در حکمت ۱۷ "نهجالبلاغه" بیانی جالب از علیابنابیطالب(ع) وجود دارد که چندان بدآن توجهی نشده است. خوب است اندکی در این باب تامل کنیم:
وَ سُئِلَ ( عليه السلام ) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ( صلي الله عليه وآله ) غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ ، فَقَالَ ( عليه السلام ) : إِنَّمَا قَالَ ( صلي الله عليه وآله ) ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ.
و درود خدا بر او (از امام پرسيدند كه رسول خدا (ص) فرمود: موها را رنگ كنيد، و خود را شبيه يهود نسازيد يعني چه؟ ) فرمود: پيامبر (ص) اين سخن را در روزگاري فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، اما امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامي استوارشده، هر كس آنچه را دوست دارد انجام دهد.
آیا به نظر شما وفق این کلام میتوان نتیجه گرفت که امام اوّل شیعیان(ع) نیز اسلام را وفق شرایط میفهمید؟! و نگاه اصلاحگرایانه داشت؟! آیا میتوان گفت که این بزرگوار نیز برخی امور اسلامی را تختبند زمان و مکان میدانست؟! و با تغییر اقتضائات رای جدید صادر میکرد؟!
ولله اعلم!
حسین پورفرج
بیستوهفتم شهریورماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
https://www.instagram.com/h.purfaraj
مثلثِ خدا، انسان، قرآن
(برشی از کتابِ #تفسیر_بس...)
قداستی پشت گزارههای عصری-جغرافیایی قرآن نهفته نیست؛ هر چه هست مربوط به اصل جهانبینیِ متن مقدس است. در این جهانبینی خدا در رأس است و انسان موجودیست که ارزشهای معنوی-اخلاقی دارد. میان خدا و انسان آنچه مهم است همین ارزشهای معنوی-اخلاقیست. خدای در جای خود و انسان در جای خود. اصلاً قرآن آمده است تا برای انسان و برای زندگیِ انسان باشد و او را در جهتی نیکوتر رهنمایی کند. البته انسان نیز میپذیرد که در قبال این «سرویسدهی الهی» در برابر خدا نهایت احترام و خضوع را به نمایش بگذارد و او را یعنی «دلِ خدا» را به دست آورد. در تصور سنتی چنین پنداشته میشود که تنها انسان خادم قرآن است و اوست که صرفاً میباید واجبات متن قدسی را ادا کند. در رویکرد مذکور این قضه دو سویه است و قرآن هم خادم انسان به حساب میآید. اگر چنین نباشد اصلاً فلسفهی نزول قرآن زیر سوال میرود و از متن قدسی جز مکتوبی نامأنوس هیچ باقی نمیماند. بله، تنها پس از خدمترسانی قرآن به انسان است که احترام و واکنش مثبت به این آوردهی الهی معنا پیدا میکند و اساساً معقول به نظر میرسد. قداست و احترام قائل شدن ما برای قرآن درست تکرار همان اقدام پیشینانیست که نقش سازندهی متن قدسی در زندگی حقیقی خود را احساس کردهاند و با آن از کارزار عداوتها و خصومتها درگریختهاند. ما میراثبرانِ کمتوجه عنایتیِ عادتشده هستیم که گذشتگان متوجه ما آن را برایمان به ودیعه گذاشتهاند و ما را در آن ناخواسته سهیم نمودهاند. آنها آگاهانه چنین میکردند و ما ناآگاهانه. آنها میدانستند چرا چنین میکنند و ما نمیدانیم. این رویکرد احترامآمیز تماماً محصول خدماتِ مقبول و مثبتیست که قرآن برای زندگیِ آن پیشینیان ارائه نموده و نسبت به مسائل آنان آستین همت را بالا زده.
معالوصف، همین احترام عادتشدهی ما در برابر قرآن خود میراثی است که میباید در مورد آن تجدید نظر نمود و نسبت به آن نگاه امروزیتر و مناسبتری را اخذ کرد. دیگر اینگونه احترامِ عادتشده تبدیل به مسئلهای شده است که به قول «اریش فروم» نوعی «بتپرستی واژگانی واژگان خدا» به حساب میآید و شاید خطرناکتر از بتپرستیِ مصطلح و در نظر اول باشد: «تمثال خدا دیگر نه در چوب و نه در سنگ، بلکه در قامت کلمات چنان برافراشته است که مردم آنها را در معبد عبادت میکنند ». بنابراین، دیگر میباید از خود بپرسیم که آیا قرآن برای ما همان خاصیتِ مثبتی را دارد که برای پیشینیانمان داشت، یا خیر؟! آن تأثیر مثبت به واکنش احترامآمیز و خاضعانهی مسلمان اولیه انجامید و زندگی آنها را قرآنی کرد. آیا امروز ما همان خاصیت پویای قرآن در زندگیمان را احساس میکنیم، یا چنین نیست؟! و...
حسین پورفرج
سیام شهریورماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
(برشی از کتابِ #تفسیر_بس...)
قداستی پشت گزارههای عصری-جغرافیایی قرآن نهفته نیست؛ هر چه هست مربوط به اصل جهانبینیِ متن مقدس است. در این جهانبینی خدا در رأس است و انسان موجودیست که ارزشهای معنوی-اخلاقی دارد. میان خدا و انسان آنچه مهم است همین ارزشهای معنوی-اخلاقیست. خدای در جای خود و انسان در جای خود. اصلاً قرآن آمده است تا برای انسان و برای زندگیِ انسان باشد و او را در جهتی نیکوتر رهنمایی کند. البته انسان نیز میپذیرد که در قبال این «سرویسدهی الهی» در برابر خدا نهایت احترام و خضوع را به نمایش بگذارد و او را یعنی «دلِ خدا» را به دست آورد. در تصور سنتی چنین پنداشته میشود که تنها انسان خادم قرآن است و اوست که صرفاً میباید واجبات متن قدسی را ادا کند. در رویکرد مذکور این قضه دو سویه است و قرآن هم خادم انسان به حساب میآید. اگر چنین نباشد اصلاً فلسفهی نزول قرآن زیر سوال میرود و از متن قدسی جز مکتوبی نامأنوس هیچ باقی نمیماند. بله، تنها پس از خدمترسانی قرآن به انسان است که احترام و واکنش مثبت به این آوردهی الهی معنا پیدا میکند و اساساً معقول به نظر میرسد. قداست و احترام قائل شدن ما برای قرآن درست تکرار همان اقدام پیشینانیست که نقش سازندهی متن قدسی در زندگی حقیقی خود را احساس کردهاند و با آن از کارزار عداوتها و خصومتها درگریختهاند. ما میراثبرانِ کمتوجه عنایتیِ عادتشده هستیم که گذشتگان متوجه ما آن را برایمان به ودیعه گذاشتهاند و ما را در آن ناخواسته سهیم نمودهاند. آنها آگاهانه چنین میکردند و ما ناآگاهانه. آنها میدانستند چرا چنین میکنند و ما نمیدانیم. این رویکرد احترامآمیز تماماً محصول خدماتِ مقبول و مثبتیست که قرآن برای زندگیِ آن پیشینیان ارائه نموده و نسبت به مسائل آنان آستین همت را بالا زده.
معالوصف، همین احترام عادتشدهی ما در برابر قرآن خود میراثی است که میباید در مورد آن تجدید نظر نمود و نسبت به آن نگاه امروزیتر و مناسبتری را اخذ کرد. دیگر اینگونه احترامِ عادتشده تبدیل به مسئلهای شده است که به قول «اریش فروم» نوعی «بتپرستی واژگانی واژگان خدا» به حساب میآید و شاید خطرناکتر از بتپرستیِ مصطلح و در نظر اول باشد: «تمثال خدا دیگر نه در چوب و نه در سنگ، بلکه در قامت کلمات چنان برافراشته است که مردم آنها را در معبد عبادت میکنند ». بنابراین، دیگر میباید از خود بپرسیم که آیا قرآن برای ما همان خاصیتِ مثبتی را دارد که برای پیشینیانمان داشت، یا خیر؟! آن تأثیر مثبت به واکنش احترامآمیز و خاضعانهی مسلمان اولیه انجامید و زندگی آنها را قرآنی کرد. آیا امروز ما همان خاصیت پویای قرآن در زندگیمان را احساس میکنیم، یا چنین نیست؟! و...
حسین پورفرج
سیام شهریورماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
Forwarded from کانال فلسفی «تکانه»
“ خدا، خاموشی است نه گویایی “
“ این آتمن ، خاموش است “
اکهارت و شنکره می گویند:
“ زیباترین سخنی که آدمی در باره ی خدا می تواند گفت، این است که او پس از
شناختنِ غنای درونی خداوند، خاموش شود. بنابراین در باره ی خدا حرّافی نکنید.”
[ عرفانِ شرق و غرب، رودلف اوتو، ترجمه: انشاءالله رحمتی، صفحهٔ ۱۰۰ ]
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
#خسرو_یزدانی
#تکانه
@khosrowchannel
“ این آتمن ، خاموش است “
اکهارت و شنکره می گویند:
“ زیباترین سخنی که آدمی در باره ی خدا می تواند گفت، این است که او پس از
شناختنِ غنای درونی خداوند، خاموش شود. بنابراین در باره ی خدا حرّافی نکنید.”
[ عرفانِ شرق و غرب، رودلف اوتو، ترجمه: انشاءالله رحمتی، صفحهٔ ۱۰۰ ]
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
#خسرو_یزدانی
#تکانه
@khosrowchannel
Forwarded from سروش دباغ
دوستان متعددی از داخل و خارج کشور، در ماه های اخیر ، از سر لطف، درباره چگونگی و نحوه خواندنِ آثار مکتوبم در حوزه سپهری پژوهی از من پرسیده اند. به نظرم، در ابتدا، « در سپهر سپهری» خوانده شود؛ سپس « فلسفه لاجوردی سپهری» و « حریم علف های قربت». در ادامه « آبی دریای بیکران» در مطالعه گرفته شود. پس از این چهار اثر، « نبض خیس صبح» که در آستانه انتشار است و بناست تا پانزده روز دیگر منتشر می شود، ملاحظه گردد. امیدوارم بدین نحو، خواننده عزیز، پس از خواندن آثار پنج گانه یاد شده، با روایت من از دغدغه های اگزیستانسیل و زیست-جهانِ معنوی سهراب سپهری، سالک مدرنِ شرقی، که محصول انس درازآهنگِ بیست و پنج ساله ام با « هشت کتاب»، « اتاق آبی» و نامه های اوست، آشنا گردد. 👇👇👇
مولاناست دیگر
شاعران ما همیشه در بیان تجربیاتِ عرفانی و اگزیستانسیل خود با موانع بزرگی همچون عروض، قافیه، ردیف و... مواجه بودهاند. از گمنامان ایشان که درگذریم، بزرگی همچون مولانا در بسیاری مواقع با این تنگناهای قالبی درپیچیده و زبان به گلایه گشوده:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
(مولوی/ دیوان شمس/ غزل شماره ۳۸)
میبینید که مولوی چگونه از این تنگیِ قوالبِ شعری مینالد و آنها را برنمیتابد. جوشش اندیشههای عمیق معنوی در جان و روان او چنان گریبانِ وی را میگیرد که نمیتواند به صورت رضایت دهد و معنا را قربانی کند. برای او آنچه در اولویت است معناست و معنا. رعایت عروض و قافیه او را از جانِ جان دور میاندازد و به پرتگاه صورتپرستی میبرد. از همین روی، مولوی بارها بارها و البته از فرط انفجار معانیِ متعالی در ذهن و ضمیرش، و نیز از این بابت که زبان و به تبع قوالبِ شعری را الکن و نامناسب مییابد، روی به سکوت و خموشی میآورد و لب از پراکندنِ اصوات برمیبندد:
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
(مولوی/مثنوی معنوی/ دفتر اول/ بخش نود)
پرواز ذهنی مولوی به عوالم دور و روحانیچنان او را از خود بیخود میکند که نمیتواند اسلوب و قواعد شاعری را نگاه دارد و بدانها ملتزم باشد. وقتی او دچار وجدِ عارفانه میشود بگاهِ شاعری بیخودیِ خویش را بیهیچ ابایی درمیاندازد و طرحی نو میآفریند. به تعبیری، او کشفیات خویش را به ظرف غزل نمیریزد؛ بل، قالبِ غزل را مولویسازی (به تأسی از بومیسازی) میکند. شاعری چون مولانا هیچگاه نمیتواند به صورتگریهای زشت و زیبا راضی شود و سر معنا را ببرد. ببینید در غزل زیر مولانا چگونه همه چیز را درمینورد و شاهکاری بینظیر را به وجود میآورد:
بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
و..
(مولوی/دیوان شمس/غزل ۵۵۳)
بله، در اندیشه مولانا همیشه امور شهودی و باطنی در اوجند، و این مسئله زبان و قوالب شعری را درمینورد. چنین فربگیای اولین اقدامی را که واجب میسازد، ترک "قافیهاندیشی"ست. مولانا خود به ما یادآور میشود که میباید نظمِ شاعری را برهمبزنی و با یار یارگونه درآمیزی. گفتوگو با دلدار زبان دیگری میخواهد که هیچگاه تنگنای شعر تاب و توان برقراری آن را ندارد و برای چنین مهمی ساخته نشده است:
قافیهاندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
خوش نشین ای قافیهاندیش من
قافیه دولت توی در پیش من
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن
حرف چه بود خار دیوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
آن دمی کز آدمش کردم نهان
با تو گویم ای تو اسرار جهان
(مولوی/مثنوی معنوی/ دفتر اول/ بخش نود)
حسین پورفرج
یکم مهرماه نودوهشت
پینوشت: برشی از کتاب #شوخطبعی_خدایان
@HosseinPourfaraj
شاعران ما همیشه در بیان تجربیاتِ عرفانی و اگزیستانسیل خود با موانع بزرگی همچون عروض، قافیه، ردیف و... مواجه بودهاند. از گمنامان ایشان که درگذریم، بزرگی همچون مولانا در بسیاری مواقع با این تنگناهای قالبی درپیچیده و زبان به گلایه گشوده:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
(مولوی/ دیوان شمس/ غزل شماره ۳۸)
میبینید که مولوی چگونه از این تنگیِ قوالبِ شعری مینالد و آنها را برنمیتابد. جوشش اندیشههای عمیق معنوی در جان و روان او چنان گریبانِ وی را میگیرد که نمیتواند به صورت رضایت دهد و معنا را قربانی کند. برای او آنچه در اولویت است معناست و معنا. رعایت عروض و قافیه او را از جانِ جان دور میاندازد و به پرتگاه صورتپرستی میبرد. از همین روی، مولوی بارها بارها و البته از فرط انفجار معانیِ متعالی در ذهن و ضمیرش، و نیز از این بابت که زبان و به تبع قوالبِ شعری را الکن و نامناسب مییابد، روی به سکوت و خموشی میآورد و لب از پراکندنِ اصوات برمیبندد:
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
(مولوی/مثنوی معنوی/ دفتر اول/ بخش نود)
پرواز ذهنی مولوی به عوالم دور و روحانیچنان او را از خود بیخود میکند که نمیتواند اسلوب و قواعد شاعری را نگاه دارد و بدانها ملتزم باشد. وقتی او دچار وجدِ عارفانه میشود بگاهِ شاعری بیخودیِ خویش را بیهیچ ابایی درمیاندازد و طرحی نو میآفریند. به تعبیری، او کشفیات خویش را به ظرف غزل نمیریزد؛ بل، قالبِ غزل را مولویسازی (به تأسی از بومیسازی) میکند. شاعری چون مولانا هیچگاه نمیتواند به صورتگریهای زشت و زیبا راضی شود و سر معنا را ببرد. ببینید در غزل زیر مولانا چگونه همه چیز را درمینورد و شاهکاری بینظیر را به وجود میآورد:
بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
و..
(مولوی/دیوان شمس/غزل ۵۵۳)
بله، در اندیشه مولانا همیشه امور شهودی و باطنی در اوجند، و این مسئله زبان و قوالب شعری را درمینورد. چنین فربگیای اولین اقدامی را که واجب میسازد، ترک "قافیهاندیشی"ست. مولانا خود به ما یادآور میشود که میباید نظمِ شاعری را برهمبزنی و با یار یارگونه درآمیزی. گفتوگو با دلدار زبان دیگری میخواهد که هیچگاه تنگنای شعر تاب و توان برقراری آن را ندارد و برای چنین مهمی ساخته نشده است:
قافیهاندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
خوش نشین ای قافیهاندیش من
قافیه دولت توی در پیش من
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن
حرف چه بود خار دیوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
آن دمی کز آدمش کردم نهان
با تو گویم ای تو اسرار جهان
(مولوی/مثنوی معنوی/ دفتر اول/ بخش نود)
حسین پورفرج
یکم مهرماه نودوهشت
پینوشت: برشی از کتاب #شوخطبعی_خدایان
@HosseinPourfaraj
عیسی(ع) آمد تا اهانت دشمنان خدا را تحمل کند...
پولس در نامهی خود به رومیان آورده است: "عیسی(ع) آمد تا اهانت دشمنان خدا را تحمل کند...". این سخن بسیار حائز اهمیت است. به واقع، کیست که به عیسی(ع) اهانت میکرد؟!
باور کنید بزرگترین دشمنِ پیامبران، نه بیدینان، بلکه خود دینداران بودهاند. وقتی عیسی مسیح(ع) را برای محاکمه نزد پادشاه رومی، پیلاتس بردند، پادشاه بسیار کوشید که به بهانهای این پیامبرِ به زنجیرکشیده را از مجازات مرگ نجات دهد و به نوعی دستش به خونِ نمایندهی خدا نیآلاید. اما هیچکدام از تلاشهای او سودی نداشت. چرا؟! معلوم است؛ علما و رهبرانِ یهودی که تعالیم پیامبر تازه مبعوث را برنمیتافتند و سخت پایههای قدرت خود را از حضور او متزلزل میدیدند، نگذاشتند عیسی حالا که به چنگ آمده است، قسر در برود و دوباره روز از نو و روزی از نو... :
"تعصب شدید این یهودیان یقیناً پیلاتُس را شگفتزده کرد. او که میدید سران کاهنان و ریشسفیدان همچنان فریاد میکشند، از عیسی پرسید: «این همه شهادت که علیه تو میدهند، نمیشنوی؟» (مَتّی ۲۷:۱۳)"
از عیسی(ع) که بگذریم، پیامبر اسلام(ص) نیز همین شرایط را داشت... علاوه بر اهل کتاب، همشهریان و همولایتیها او نیز به اسم دین آبا و اجدایِ خود میخواستند جلوی رسالت او را بگیرند و اینگونه او را بر سر عقل بیآورند. به راستی که آنها بیدین نبودند و بسیار هم متعصب و متدین بودند...
"و چون به آنان گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش] بياييد مى گويند آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ما را بس است آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى دانسته و هدايت نيافته بودند (مائده/104)"
بله، من باور دارم که دشمنانِ دین و دینآوران حقیقتا هم "خدا و پیامبر" سرشان میشود و هم بسیار مناسکگرا و تشریفاتی بودند. خوب بلد بودند مدِ ولا الضالین را بکشند و حتی روی پیشانی آنها نقش مهر نیز دیده میشود. امان از این خویِ انحصارگری و تعصب که نمیگذارد ذهنِ آدمی با حقیقت و زیبایی بدونِ هرگونه سوء نگاه و از روی انصاف روبهرو شود و جانِ او را آرامش ببخشد.
حسین پورفرج
ششم مهرماه هزاروسیصدونودهشت
@HosseinPourfaraj
پولس در نامهی خود به رومیان آورده است: "عیسی(ع) آمد تا اهانت دشمنان خدا را تحمل کند...". این سخن بسیار حائز اهمیت است. به واقع، کیست که به عیسی(ع) اهانت میکرد؟!
باور کنید بزرگترین دشمنِ پیامبران، نه بیدینان، بلکه خود دینداران بودهاند. وقتی عیسی مسیح(ع) را برای محاکمه نزد پادشاه رومی، پیلاتس بردند، پادشاه بسیار کوشید که به بهانهای این پیامبرِ به زنجیرکشیده را از مجازات مرگ نجات دهد و به نوعی دستش به خونِ نمایندهی خدا نیآلاید. اما هیچکدام از تلاشهای او سودی نداشت. چرا؟! معلوم است؛ علما و رهبرانِ یهودی که تعالیم پیامبر تازه مبعوث را برنمیتافتند و سخت پایههای قدرت خود را از حضور او متزلزل میدیدند، نگذاشتند عیسی حالا که به چنگ آمده است، قسر در برود و دوباره روز از نو و روزی از نو... :
"تعصب شدید این یهودیان یقیناً پیلاتُس را شگفتزده کرد. او که میدید سران کاهنان و ریشسفیدان همچنان فریاد میکشند، از عیسی پرسید: «این همه شهادت که علیه تو میدهند، نمیشنوی؟» (مَتّی ۲۷:۱۳)"
از عیسی(ع) که بگذریم، پیامبر اسلام(ص) نیز همین شرایط را داشت... علاوه بر اهل کتاب، همشهریان و همولایتیها او نیز به اسم دین آبا و اجدایِ خود میخواستند جلوی رسالت او را بگیرند و اینگونه او را بر سر عقل بیآورند. به راستی که آنها بیدین نبودند و بسیار هم متعصب و متدین بودند...
"و چون به آنان گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش] بياييد مى گويند آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ما را بس است آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى دانسته و هدايت نيافته بودند (مائده/104)"
بله، من باور دارم که دشمنانِ دین و دینآوران حقیقتا هم "خدا و پیامبر" سرشان میشود و هم بسیار مناسکگرا و تشریفاتی بودند. خوب بلد بودند مدِ ولا الضالین را بکشند و حتی روی پیشانی آنها نقش مهر نیز دیده میشود. امان از این خویِ انحصارگری و تعصب که نمیگذارد ذهنِ آدمی با حقیقت و زیبایی بدونِ هرگونه سوء نگاه و از روی انصاف روبهرو شود و جانِ او را آرامش ببخشد.
حسین پورفرج
ششم مهرماه هزاروسیصدونودهشت
@HosseinPourfaraj
هفتم مهر ماه "شمسی" است
هفتم مهرماه روز بزرگداشت شمس تبریزیست. مهمترین اثری که از او داریم «مقالات» است. کتابی فاخر که خواندنِ آن بسیار به دل مینشیند. «مقالات» پر است از آموزههای عرفانی و تلنگرهای کوبنده به اهل پلشتی. مثلاً به ابلیسانِ آدمروی و یا مدعیانِ همسری و همسرایی حقیقت. کسانی که پُز خالیاند و مثل بادکنک همیشه بیمِ ترکیدن، و برملا شدنِ حقیقت وجودیشان میرود. آدم اصلاً نباید باد کند، آدم باد و بودی روزی برباد خواهد رفت و نقش زمین خواهد شد. تا میشود باید نورنوشان بود و با خوراکهای معنوی اندرون را تغذیه کرد:
"من قوت آن دارم که غم خود را نگذارم که بدیشان برود؛ که اگر برود طاقت ندارند، هلاک شوند. شادی مرا طاقت ندارند، غم را کی طاقت دارند؟! خود را در او محو کنند. ابلیس هم میگوید؛ چنانکه دزد هم میان محله بانگ میزند به موافقت اهل محله که: دزد، دزد.
اندراین ره صد هزار ابلیس ادک روی هست
تا هر آدم روی را، زنها کادم نشمری
شیاطینالانس آنهایند که غیر حالت تو دارند و غیر روش تو. «مقالات شمس/تصحیح استاد موحد/ص 309)"
و به قول مولانا:
چون بسی ابلیس آدمروی هست
پس بهر دستی نشاید داد دست
زانک صیاد آورد بانگ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغگیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیاید دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمیست
کار دونان حیله و بیشرمیست
بزرگداشت شمس تبریزی گرامی باد
حسین پورفرج
هفتم مهرماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
هفتم مهرماه روز بزرگداشت شمس تبریزیست. مهمترین اثری که از او داریم «مقالات» است. کتابی فاخر که خواندنِ آن بسیار به دل مینشیند. «مقالات» پر است از آموزههای عرفانی و تلنگرهای کوبنده به اهل پلشتی. مثلاً به ابلیسانِ آدمروی و یا مدعیانِ همسری و همسرایی حقیقت. کسانی که پُز خالیاند و مثل بادکنک همیشه بیمِ ترکیدن، و برملا شدنِ حقیقت وجودیشان میرود. آدم اصلاً نباید باد کند، آدم باد و بودی روزی برباد خواهد رفت و نقش زمین خواهد شد. تا میشود باید نورنوشان بود و با خوراکهای معنوی اندرون را تغذیه کرد:
"من قوت آن دارم که غم خود را نگذارم که بدیشان برود؛ که اگر برود طاقت ندارند، هلاک شوند. شادی مرا طاقت ندارند، غم را کی طاقت دارند؟! خود را در او محو کنند. ابلیس هم میگوید؛ چنانکه دزد هم میان محله بانگ میزند به موافقت اهل محله که: دزد، دزد.
اندراین ره صد هزار ابلیس ادک روی هست
تا هر آدم روی را، زنها کادم نشمری
شیاطینالانس آنهایند که غیر حالت تو دارند و غیر روش تو. «مقالات شمس/تصحیح استاد موحد/ص 309)"
و به قول مولانا:
چون بسی ابلیس آدمروی هست
پس بهر دستی نشاید داد دست
زانک صیاد آورد بانگ صفیر
تا فریبد مرغ را آن مرغگیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیاید دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمیست
کار دونان حیله و بیشرمیست
بزرگداشت شمس تبریزی گرامی باد
حسین پورفرج
هفتم مهرماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
زنان، حجاب سر و یک حدیث مسیحی معتبر
حجاب یا پوشش سر در هنگام دعا و نبوت سابقهدار است. در نامههای پولس به قرنتیان آشکارا میخوانیم که زنان موظفند در هنگام نیایش سر خود را بپوشانند و اگر نپوشانند در زمرهی شرمسارانند:
"من شما را تحسین میکنم، چون در همهٔ امور مرا به یاد میآورید و تعالیم را به همان گونه که در اختیار شما قرار دادم، حفظ میکنید. اما میخواهم بدانید که سر هر مرد مسیح است، سر زن مرد است و سر مسیح خداست. پس هر مردی که با سرِ پوشیده دعا یا نبوّت بکند، سر خود را شرمسار میکند و هر زنی که با سرِ برهنه دعا یا نبوّت بکند، سر خود را شرمسار میکند؛ این عمل او درست همچون زنی است که سر خود را تراشیده باشد. زیرا اگر زنی سر خود را نمیپوشاند، پس باید موهای خود را از ته بزند. اما اگر برای زن شرمآور است که موهای خود را از ته بزند یا بتراشد، پس باید سر خود را بپوشاند.... حال خود قضاوت کنید، آیا شایسته است که زن بدون پوشاندن سرش به خدا دعا کند؟ آیا طبیعت به شما نمیآموزد که موی بلند برای مرد شرمآور است، اما اگر زنی موی بلند داشته باشد، موی بلندش مایهٔ جلال اوست؟ در واقع، مو به جای پوشش سر به زن داده شده است. اما اگر کسی بخواهد در این مورد مخالفت کند، باید بگویم که نه ما رسمی دیگر داریم و نه هیچ یک از جماعتهای خدا..." (نامههای پولس/قرنتیان اول/بخش 11)
البته پوشش سر زنان تنها در هنگام نیایش و نبوت است که الزامیست و در دیگر عرصهها ایشان آزادند و میتوانند از آن شانه خالی کنند. مسئلهای(عدم پوشش سر) که امروز نیز در جوامع مسیحینشین به خوبی و کاملاً دیده میشود و چندان نیاز به ایضاح بیشتر ندارد.
حال من در اینجا مایلم یاداشتم را با طرح یک سوال به پایان ببرم و از مخاطبان عزیزم تقاضا کنم به این سوال بیاندیشند: آیا اقتباس بالا میتواند دستآویز و ادلهی برون-شریعتی خوبی در جهت تقویت پدیدهی حجاب در آئین اسلام باشد؟! و یا این گفته دلالتبر موقعیتمحور بودنِ مسئلهی حجاب دارد؟!
حسین پورفرج
نهم مهرماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj
حجاب یا پوشش سر در هنگام دعا و نبوت سابقهدار است. در نامههای پولس به قرنتیان آشکارا میخوانیم که زنان موظفند در هنگام نیایش سر خود را بپوشانند و اگر نپوشانند در زمرهی شرمسارانند:
"من شما را تحسین میکنم، چون در همهٔ امور مرا به یاد میآورید و تعالیم را به همان گونه که در اختیار شما قرار دادم، حفظ میکنید. اما میخواهم بدانید که سر هر مرد مسیح است، سر زن مرد است و سر مسیح خداست. پس هر مردی که با سرِ پوشیده دعا یا نبوّت بکند، سر خود را شرمسار میکند و هر زنی که با سرِ برهنه دعا یا نبوّت بکند، سر خود را شرمسار میکند؛ این عمل او درست همچون زنی است که سر خود را تراشیده باشد. زیرا اگر زنی سر خود را نمیپوشاند، پس باید موهای خود را از ته بزند. اما اگر برای زن شرمآور است که موهای خود را از ته بزند یا بتراشد، پس باید سر خود را بپوشاند.... حال خود قضاوت کنید، آیا شایسته است که زن بدون پوشاندن سرش به خدا دعا کند؟ آیا طبیعت به شما نمیآموزد که موی بلند برای مرد شرمآور است، اما اگر زنی موی بلند داشته باشد، موی بلندش مایهٔ جلال اوست؟ در واقع، مو به جای پوشش سر به زن داده شده است. اما اگر کسی بخواهد در این مورد مخالفت کند، باید بگویم که نه ما رسمی دیگر داریم و نه هیچ یک از جماعتهای خدا..." (نامههای پولس/قرنتیان اول/بخش 11)
البته پوشش سر زنان تنها در هنگام نیایش و نبوت است که الزامیست و در دیگر عرصهها ایشان آزادند و میتوانند از آن شانه خالی کنند. مسئلهای(عدم پوشش سر) که امروز نیز در جوامع مسیحینشین به خوبی و کاملاً دیده میشود و چندان نیاز به ایضاح بیشتر ندارد.
حال من در اینجا مایلم یاداشتم را با طرح یک سوال به پایان ببرم و از مخاطبان عزیزم تقاضا کنم به این سوال بیاندیشند: آیا اقتباس بالا میتواند دستآویز و ادلهی برون-شریعتی خوبی در جهت تقویت پدیدهی حجاب در آئین اسلام باشد؟! و یا این گفته دلالتبر موقعیتمحور بودنِ مسئلهی حجاب دارد؟!
حسین پورفرج
نهم مهرماه نودوهشت
@HosseinPourfaraj