☀️شیر و گرگ و روباهی با هم به شکار میروند.
آنها با همراهی هم یک گاو وحشی، بز و خرگوش شکار کردند.
شیر به گرگ میگوید این سه شکار را تقسیم کن. گرگ گفت گاو وحشی که بزرگتر است از آن شماست. من از بز استفاده میکنم و خرگوش هم قسمت روباه باشد. شیر گفت چه گفتی؟ در جایی که من وجود دارم تو اظهار وجود میکنی؟ پیشتر بیا. گرگ که پیش آمد شیر با پنجههای نیرومندش او را از هم درید.
سپس شیر رو به روباه کرد و گفت حالا تو این شکارها را تقسیم کن. روباه گفت سرورم این گاو فربه برای صبحانه شما، این بز هم غذای وسط روز شما و خرگوش هم برای شام مناسب است. شیر گفت تو این تقسیم کردن را از که آموختی؟
روباه گفت از سر بریده گرگ!!
#لحظهای_درنگ
@rakik_nameh
🌞™
آنها با همراهی هم یک گاو وحشی، بز و خرگوش شکار کردند.
شیر به گرگ میگوید این سه شکار را تقسیم کن. گرگ گفت گاو وحشی که بزرگتر است از آن شماست. من از بز استفاده میکنم و خرگوش هم قسمت روباه باشد. شیر گفت چه گفتی؟ در جایی که من وجود دارم تو اظهار وجود میکنی؟ پیشتر بیا. گرگ که پیش آمد شیر با پنجههای نیرومندش او را از هم درید.
سپس شیر رو به روباه کرد و گفت حالا تو این شکارها را تقسیم کن. روباه گفت سرورم این گاو فربه برای صبحانه شما، این بز هم غذای وسط روز شما و خرگوش هم برای شام مناسب است. شیر گفت تو این تقسیم کردن را از که آموختی؟
روباه گفت از سر بریده گرگ!!
#لحظهای_درنگ
@rakik_nameh
🌞™
🌞رکیک نامه:
@rakik_nameh
☀️ #تلنگر
چوپانی تعریف می کرد:
سالها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه پر آبی بود.
بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی بود که گاها به زد و خورد هم می کشید.
یک روز از سر غفلت گله ما از رودخانه گذشت و به مراتع دشمن رسیده بود. ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر چوپان آن ده نمایان شد. گله ما را مصادره کرد. و گفت یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم. ما از نیت اصلی اش آگاه بودیم.
فتح اله به من گفت تو برو. من گفتم می ترسم مرا کتک بزند. فتح اله گفت: خودش و هفت جدش غلط می کند حتی اگر نگاه چپی به تو کند.
القصه من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد. فتح اله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی و تخم پدرتی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم.
غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید.
غضنفر رو به فتح اله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
فتح اله گفت فلان فلان .... اگر یکبار دیگر بزنیش دودمانت را ریشه کن می کنم
اینار غضنفز چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد. و گفت بفرما بازم زدمش
فتح اله این بار گفت فلان فلان شده قرمسا....
نه خیر من دیدم اگر رجز خوانی فتح اله ادامه پیدا کند غضنفر مرا نابود خواهد کرد. شروع کردم به التماس که ببخش. غلط کردم و تعهد می دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود.
غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرام تر بر کفل ما کوبید و رفت.
من، دست و پا و پشت شکسته گله را راندم و به نزد فتح اله آمدم.
داشتم بی هوش می شدم که شنیدم فتح اله می گفت: به روح پدرم قسم اگر یک بار دیگر تو را کتک زده بود، مادرش را به عزایش می نشاندم.
من از هوش رفتم
💠حالا حکایت ملت بیچاره ایران هست و طعم تلخ تحریم!
تحریم پشت تحریم
تورم پشت تورم
و زجرهای پیاپی!
و ندایی از دور دست که ما صدرصد حامی مردم ایران هستیم!!
و صدای خرد شدن استخوانهای مردم درمانده
که همچنان به امید تحقق وعده های توخالی هستند!!!
#شعارهای_توخالی
@rakik_nameh
🌞™
@rakik_nameh
☀️ #تلنگر
چوپانی تعریف می کرد:
سالها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه پر آبی بود.
بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی بود که گاها به زد و خورد هم می کشید.
یک روز از سر غفلت گله ما از رودخانه گذشت و به مراتع دشمن رسیده بود. ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر چوپان آن ده نمایان شد. گله ما را مصادره کرد. و گفت یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم. ما از نیت اصلی اش آگاه بودیم.
فتح اله به من گفت تو برو. من گفتم می ترسم مرا کتک بزند. فتح اله گفت: خودش و هفت جدش غلط می کند حتی اگر نگاه چپی به تو کند.
القصه من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد. فتح اله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی و تخم پدرتی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم.
غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید.
غضنفر رو به فتح اله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
فتح اله گفت فلان فلان .... اگر یکبار دیگر بزنیش دودمانت را ریشه کن می کنم
اینار غضنفز چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد. و گفت بفرما بازم زدمش
فتح اله این بار گفت فلان فلان شده قرمسا....
نه خیر من دیدم اگر رجز خوانی فتح اله ادامه پیدا کند غضنفر مرا نابود خواهد کرد. شروع کردم به التماس که ببخش. غلط کردم و تعهد می دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود.
غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرام تر بر کفل ما کوبید و رفت.
من، دست و پا و پشت شکسته گله را راندم و به نزد فتح اله آمدم.
داشتم بی هوش می شدم که شنیدم فتح اله می گفت: به روح پدرم قسم اگر یک بار دیگر تو را کتک زده بود، مادرش را به عزایش می نشاندم.
من از هوش رفتم
💠حالا حکایت ملت بیچاره ایران هست و طعم تلخ تحریم!
تحریم پشت تحریم
تورم پشت تورم
و زجرهای پیاپی!
و ندایی از دور دست که ما صدرصد حامی مردم ایران هستیم!!
و صدای خرد شدن استخوانهای مردم درمانده
که همچنان به امید تحقق وعده های توخالی هستند!!!
#شعارهای_توخالی
@rakik_nameh
🌞™
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☀️مجلل ترین عمارت عروسی دنیا که هوش از سر اروپایی ها هم پرانده است! سالن عروسی دانیال در نزدیکی تهران که همین هفته پیش افتتاح شد! ورودی اش تنها ۵۰ میلیون تومان است و غذای هر نفر را ۵۰۰ تا ۹۰۰ هزار تومان حساب می کنند!
این تالار چون کاخ پادشاهان، کوشک امپراتوران، قصر قیصران و ارگ فرمانروایان، مزین به همه مظاهر غربی و سرمایه داری است! طاغوت دیگر مگر چیست!؟ پرستش هر آنچه غیر از خدا، پرستش سرمایه، تجمل پرستی و اشرافیت گرایی! خوره ای که بر جان افتاده است، آن هم در کشوری که عده ای از شدت فقر و بی چیزی، تجرد گزیده اند!
💠اینها دیگر کیستند!؟ اینجا مگر نیست!؟ چرا معاون روحانی، رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، چرا علی اصغر مونسان، انگار که فخری از مفاخر حکومت را رونمایی می کند، با شوق و گردنی افراشته به مراسم افتتاح رفته است!؟ کجای این تالار عروسی به چیزی مثل میراث فرهنگی شبیه است؟ تالار عروسی دخلش به گردشگری و صنایع دستی چیست!؟
@rakik_nameh
🌞™
این تالار چون کاخ پادشاهان، کوشک امپراتوران، قصر قیصران و ارگ فرمانروایان، مزین به همه مظاهر غربی و سرمایه داری است! طاغوت دیگر مگر چیست!؟ پرستش هر آنچه غیر از خدا، پرستش سرمایه، تجمل پرستی و اشرافیت گرایی! خوره ای که بر جان افتاده است، آن هم در کشوری که عده ای از شدت فقر و بی چیزی، تجرد گزیده اند!
💠اینها دیگر کیستند!؟ اینجا مگر نیست!؟ چرا معاون روحانی، رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، چرا علی اصغر مونسان، انگار که فخری از مفاخر حکومت را رونمایی می کند، با شوق و گردنی افراشته به مراسم افتتاح رفته است!؟ کجای این تالار عروسی به چیزی مثل میراث فرهنگی شبیه است؟ تالار عروسی دخلش به گردشگری و صنایع دستی چیست!؟
@rakik_nameh
🌞™
☀️امروز 21فوریه،
روز جهانی زبان مادری است !
کودکان از زمان جنینی صداها را می شنوند، بنابراین گریه آنها از بدو تولد دارای لهجه زبان مادری است و کارشناسان می توانند از طرز گریه هر کودک، ملیت او را تشخیص دهند
@rakik_nameh
🌞™
روز جهانی زبان مادری است !
کودکان از زمان جنینی صداها را می شنوند، بنابراین گریه آنها از بدو تولد دارای لهجه زبان مادری است و کارشناسان می توانند از طرز گریه هر کودک، ملیت او را تشخیص دهند
@rakik_nameh
🌞™
☀️الماس حاصلِ فشارِ بیش از حد است...
فشارِ کمتر بلور و کمتر از آن زغال سنگ را پدید می آورد،
اگر باز هم فشار کم شود
حاصل چیزی جز سنگواره برگ ها یا زنگار ساده نخواهد بود.
فشار می تواند شما را
به موجودی ارزشمند بدل کند،
موجودی شگفت انگیز
کاملا زیبا و محکم...
#مایا_آنجلو
@rakik_nameh
🌞™
فشارِ کمتر بلور و کمتر از آن زغال سنگ را پدید می آورد،
اگر باز هم فشار کم شود
حاصل چیزی جز سنگواره برگ ها یا زنگار ساده نخواهد بود.
فشار می تواند شما را
به موجودی ارزشمند بدل کند،
موجودی شگفت انگیز
کاملا زیبا و محکم...
#مایا_آنجلو
@rakik_nameh
🌞™
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☀️ #وریاغفوری در مصاحبه بعد از بازی پارس جم علیرغم وجود تهدید سکوت نکرد
هدفم از پست اینستاگرامی این بود که درد مردمو بگم آدم وقتی صف مرغ و گوشت رو میبینه شرمنده مردم میشه
💠پسر دوست داشتنی که لایق حمایته
@rakik_nameh
🌞™
هدفم از پست اینستاگرامی این بود که درد مردمو بگم آدم وقتی صف مرغ و گوشت رو میبینه شرمنده مردم میشه
💠پسر دوست داشتنی که لایق حمایته
@rakik_nameh
🌞™
☀️شادی، واگیر دارد...
اطرافتان را با آدمهای مثبت پُر کنید.
دکتر نیکولاس کریستاکیس و جیمز فولر، محققان دانشگاه هاروارد و دانشگاه سندیهگو، دریافتند هر یک دوست شاد و سرحال،
امکان شاد شدن فرد را تا ۹ درصد افزایش میدهد.
اگر احساس کسل بودن میکنید با یکی از دوستانتان ارتباط بگیرید، کسی که از شما خوش بینتر باشد.
مغز ما نورونهای آینهواری دارد که چیزی را که دیگران ابراز میکنند تقلید مینماید،
بنابراین هر وقت نیاز به کمی القا مثبت داشتید، با کسانی که این امکان را به شما میدهند ارتباط برقرار کنید.
@rakik_nameh
🌞™
اطرافتان را با آدمهای مثبت پُر کنید.
دکتر نیکولاس کریستاکیس و جیمز فولر، محققان دانشگاه هاروارد و دانشگاه سندیهگو، دریافتند هر یک دوست شاد و سرحال،
امکان شاد شدن فرد را تا ۹ درصد افزایش میدهد.
اگر احساس کسل بودن میکنید با یکی از دوستانتان ارتباط بگیرید، کسی که از شما خوش بینتر باشد.
مغز ما نورونهای آینهواری دارد که چیزی را که دیگران ابراز میکنند تقلید مینماید،
بنابراین هر وقت نیاز به کمی القا مثبت داشتید، با کسانی که این امکان را به شما میدهند ارتباط برقرار کنید.
@rakik_nameh
🌞™
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☀️بیست و یکمین مصاحبه #مانوک_خدابخشیان با شبکه #تپش ( #علیرضا_امیر_قاسمی ) در مورد تحولات #ایران؛
(کم حجم)
@rakik_nameh
🌞™
(کم حجم)
@rakik_nameh
🌞™
گفتگوی بیست و یکم مانوک خدابخشیان با تلویزیون تپش
@Manook_Kh
☀️بیست و یکمین مصاحبه #مانوک_خدابخشیان با شبکه #تپش ( #علیرضا_امیر_قاسمی ) در مورد تحولات #ایران؛
(کم حجم)
@rakik_nameh
🌞™
(کم حجم)
@rakik_nameh
🌞™
695.روح سرگردان بندر تهران (قسمت سوم)
Mohammad Amin Chitgaran
🎧🎼
🌙 #داستان_شب "#روح_سرگردان_بندر_تهران (قسمت سوم)"
#اتفاق_سوم
نويسنده و خوانش : #محمدامین_چیت_گران
به همراهي: #بیتا_خشنود
آهنگساز و تنظیم کننده: #یاسر_ساکی_مهر
استوديو #ترنج
صدابردار: #كيان_حجازي و #فرشاد_پاسدار
@rakik_nameh
🌞™
🌙 #داستان_شب "#روح_سرگردان_بندر_تهران (قسمت سوم)"
#اتفاق_سوم
نويسنده و خوانش : #محمدامین_چیت_گران
به همراهي: #بیتا_خشنود
آهنگساز و تنظیم کننده: #یاسر_ساکی_مهر
استوديو #ترنج
صدابردار: #كيان_حجازي و #فرشاد_پاسدار
@rakik_nameh
🌞™
🌞رکیک نامه:
@rakik_nameh
☀️ #حکایت
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر.
#وینستون_چرچیل ـ #خاطرات
@rakik_nameh
🌞™
@rakik_nameh
☀️ #حکایت
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر.
#وینستون_چرچیل ـ #خاطرات
@rakik_nameh
🌞™
🌙 #تلنگر
انديشه ی حقير، انسان را حقير نگه می دارد! پس بزرگ بينديش تا بزرگ شوی!
روياها، بازتاب ذهنيات ما هستند... پس از تمبر ياد بگير، تا رسيدن به مقصد به نامه می چسبد!
به خاطر بسپار : پشتكار تنها مرز بين شكست و كاميابی است ! پس دست شكسته ات را در داخل آستين پنهان و صدای خنده ات را به گوش همه برسان...!
از خاطر مبر: در بين جماعتی كه ايستاده اند، ننشين ! در بين جماعتی كه نشسته اند، نايست!
در بين جماعتی كه می خندند ، گريه نكن! و در بين جماعتی كه می گريند، نخند!!
از خود پرسيده ای : راز شكست چيست ؟ بله، راضی كردن همگان ...!!
#محمود_نامنی
برش کتاب : لطفا گوسفند نباشید
@rakik_nameh
🌞™
انديشه ی حقير، انسان را حقير نگه می دارد! پس بزرگ بينديش تا بزرگ شوی!
روياها، بازتاب ذهنيات ما هستند... پس از تمبر ياد بگير، تا رسيدن به مقصد به نامه می چسبد!
به خاطر بسپار : پشتكار تنها مرز بين شكست و كاميابی است ! پس دست شكسته ات را در داخل آستين پنهان و صدای خنده ات را به گوش همه برسان...!
از خاطر مبر: در بين جماعتی كه ايستاده اند، ننشين ! در بين جماعتی كه نشسته اند، نايست!
در بين جماعتی كه می خندند ، گريه نكن! و در بين جماعتی كه می گريند، نخند!!
از خود پرسيده ای : راز شكست چيست ؟ بله، راضی كردن همگان ...!!
#محمود_نامنی
برش کتاب : لطفا گوسفند نباشید
@rakik_nameh
🌞™
ملت ها اینگونه تباه شدند
نخست حافظه شان را
از آنها دزدیدند
کتابهایشان را تباه کردند
و در آخر
تیر خلاص را به آنها زدند
و تاریخ و فرهنگشان را
به سخره گرفتند.
#میلان_کوندرا
@rakik_nameh
🌞™
نخست حافظه شان را
از آنها دزدیدند
کتابهایشان را تباه کردند
و در آخر
تیر خلاص را به آنها زدند
و تاریخ و فرهنگشان را
به سخره گرفتند.
#میلان_کوندرا
@rakik_nameh
🌞™
🌞رکیک نامه:
@rakik_nameh
☀️آیا خدا اشتباه کرد؟!!! ...
یک روز تلویزیون بخشی از پیشرفت های شگرفِ چین در ۳۰ ، ۴۰ سالِ اخیر را نشان میداد ؛ دود از مغزم بلند شد . یادم آمد روزهایی را که سجاده زیر بغل به نمازِ جمعه میرفتیم تا از خدا بخواهیم که کافران را نابود ، کشورمان را آباد ، زندگیمان را پُربرکت ، تنمان را سالم ، دلمان را شاد و عُمرمان را دراز گرداند ؛ امّا نمیدانم چه شد که سر از اینجا در آوردیم . آیا خُدا اشتباه کرد؟!
و همه چیزهایی را که همه ما ملتِ ایران در مدتِ نزدیک به ۴۰ سال با اَشک و آه و توسل به مقامِ کبریایی خودش ، عزّت و آبروی ۱۴ معصوم ، پهلوی شکسته زهرا (ع) ، فرقِ شکسته علی (ع) ، سرِ بریده حسین (ع) ، دستِ قطع شده عباس ، علی اکبر جوان ، علی اصغرِ خِردسال و با گرو گذاشتنِ خونِ شهدا ، امامِ شهدا ، ناله و ضجهٔ مادران ، پدران و همسر شهدا ، اشکِ یتیمانِ شهدا ، حرمتِ میلیونها جلسه قرائتِ قرآن ، مفاتیحالجنان ، جلساتِ دعای ندبه ، کُمیل ، سمات ، ابوحمزه و غیره ما از خدا میخواستیم ، همه را به چینی های کمونیست خدانشناس ، داده و در عوض همه درد و رنج روحی و جسمی ، فقر ، خرابی مملکت ، بیکاری و فحشا ، خرابی اعصاب و روان ، خزانه خالی ، لشکر معتادین ، ده ها میلیون پرونده قضایی ، تهمت ، افترا ، دروغ ، دزدی ها و اختلاس های میلیاردی ، چپاول بیت المال توسط کسانی که خود را مرد خدا میخوانند ، برترین مقامها در منفی ترین ها ، پایین ترین مقام ها در موضوعات مثبت ، خشکسالی های ممتد و غیره .
همه را یکجا به ما داده .
اشکال کار کجا بود؟!
یادم میآید در خیابان منتهی به نماز جمعه، چادر و روسری و جانماز چینی به وفور دیده میشد و بعدها ، قرآنِ چینی و مُهرِ چینی نیز اضافه گردید .
شاید خدا به خاطر مهربانی چینی ها، تمام موهبت ها را به آنها داده ، چرا که بازار مملکت را پر کردهاند از تمام وسایل زندگی ، از سفیدی قند تا سیاهی زغال ؛ تا ما ، وقت گرانبهایمان را با خیال راحت برای کسب جواز بهشت به دعا و عبادت بگذرانیم .
یا شاید رهبران چین ، مدیران فرصت طلب و زیرکی بودند ! یا شاید چراغ عقل ما و رهبرانمان خاموش شده بود و در بی خبری و توهم به سر میبردیم ! شاید هم هردو !
آیا سجاده به دست شدیم ، چراغ عقلمان خاموش شد؟! یا اوّل چراغ عقلمان خاموش شد که سجاده به دست شدیم؟!
آیا امید نجاتی باقیمانده ست؟!
آیا رهبران ما از عالم توهم بیرون و به دنیای واقعیت ها پا گذاشتهاند؟!
مگر اسلام ناب فقط مال ما نبود؟!
مگر دیگران کافر ، نجس ، گمراه ، منحرف و در ضلالت نبودند ؟!
مگر ما تنها هدایت یافتگان راه حق نبودیم؟!
چرا کارمان به اینجا کشید؟!
مگر کافران هرروزه با بی حجابی ، دنسینگ، شادی و خنده ، اعصاب خدا را خورد نمیکنند؟!
💠آیا ممکن است خداوند ، مردم ما را با مردمان چین کمونیست اشتباه گرفته باشد !!؟ .
@rakik_nameh
🌞™
@rakik_nameh
☀️آیا خدا اشتباه کرد؟!!! ...
یک روز تلویزیون بخشی از پیشرفت های شگرفِ چین در ۳۰ ، ۴۰ سالِ اخیر را نشان میداد ؛ دود از مغزم بلند شد . یادم آمد روزهایی را که سجاده زیر بغل به نمازِ جمعه میرفتیم تا از خدا بخواهیم که کافران را نابود ، کشورمان را آباد ، زندگیمان را پُربرکت ، تنمان را سالم ، دلمان را شاد و عُمرمان را دراز گرداند ؛ امّا نمیدانم چه شد که سر از اینجا در آوردیم . آیا خُدا اشتباه کرد؟!
و همه چیزهایی را که همه ما ملتِ ایران در مدتِ نزدیک به ۴۰ سال با اَشک و آه و توسل به مقامِ کبریایی خودش ، عزّت و آبروی ۱۴ معصوم ، پهلوی شکسته زهرا (ع) ، فرقِ شکسته علی (ع) ، سرِ بریده حسین (ع) ، دستِ قطع شده عباس ، علی اکبر جوان ، علی اصغرِ خِردسال و با گرو گذاشتنِ خونِ شهدا ، امامِ شهدا ، ناله و ضجهٔ مادران ، پدران و همسر شهدا ، اشکِ یتیمانِ شهدا ، حرمتِ میلیونها جلسه قرائتِ قرآن ، مفاتیحالجنان ، جلساتِ دعای ندبه ، کُمیل ، سمات ، ابوحمزه و غیره ما از خدا میخواستیم ، همه را به چینی های کمونیست خدانشناس ، داده و در عوض همه درد و رنج روحی و جسمی ، فقر ، خرابی مملکت ، بیکاری و فحشا ، خرابی اعصاب و روان ، خزانه خالی ، لشکر معتادین ، ده ها میلیون پرونده قضایی ، تهمت ، افترا ، دروغ ، دزدی ها و اختلاس های میلیاردی ، چپاول بیت المال توسط کسانی که خود را مرد خدا میخوانند ، برترین مقامها در منفی ترین ها ، پایین ترین مقام ها در موضوعات مثبت ، خشکسالی های ممتد و غیره .
همه را یکجا به ما داده .
اشکال کار کجا بود؟!
یادم میآید در خیابان منتهی به نماز جمعه، چادر و روسری و جانماز چینی به وفور دیده میشد و بعدها ، قرآنِ چینی و مُهرِ چینی نیز اضافه گردید .
شاید خدا به خاطر مهربانی چینی ها، تمام موهبت ها را به آنها داده ، چرا که بازار مملکت را پر کردهاند از تمام وسایل زندگی ، از سفیدی قند تا سیاهی زغال ؛ تا ما ، وقت گرانبهایمان را با خیال راحت برای کسب جواز بهشت به دعا و عبادت بگذرانیم .
یا شاید رهبران چین ، مدیران فرصت طلب و زیرکی بودند ! یا شاید چراغ عقل ما و رهبرانمان خاموش شده بود و در بی خبری و توهم به سر میبردیم ! شاید هم هردو !
آیا سجاده به دست شدیم ، چراغ عقلمان خاموش شد؟! یا اوّل چراغ عقلمان خاموش شد که سجاده به دست شدیم؟!
آیا امید نجاتی باقیمانده ست؟!
آیا رهبران ما از عالم توهم بیرون و به دنیای واقعیت ها پا گذاشتهاند؟!
مگر اسلام ناب فقط مال ما نبود؟!
مگر دیگران کافر ، نجس ، گمراه ، منحرف و در ضلالت نبودند ؟!
مگر ما تنها هدایت یافتگان راه حق نبودیم؟!
چرا کارمان به اینجا کشید؟!
مگر کافران هرروزه با بی حجابی ، دنسینگ، شادی و خنده ، اعصاب خدا را خورد نمیکنند؟!
💠آیا ممکن است خداوند ، مردم ما را با مردمان چین کمونیست اشتباه گرفته باشد !!؟ .
@rakik_nameh
🌞™
وقتی که همه ی پرنده ها برای زمستون، به سوی جنوب کوچ می کنند، یه پرنده ی عجیب و غریب راهش رو کج کرده به سمت شمال...
در حالی که به خودش می لرزه، در سرما به سمت شمال پرواز می کنه!
و می گه:
این طوری نیست که من، یخ و سرما و زمین پر از برف رو دوست داشته باشم! بلکه به خاطر این به شمال می رم، که بعضی وقت ها دوست دارم که:
تنها پرنده ی شهر باشم ...
#شل_سیلور_استاین
@rakik_nameh
🌞™
در حالی که به خودش می لرزه، در سرما به سمت شمال پرواز می کنه!
و می گه:
این طوری نیست که من، یخ و سرما و زمین پر از برف رو دوست داشته باشم! بلکه به خاطر این به شمال می رم، که بعضی وقت ها دوست دارم که:
تنها پرنده ی شهر باشم ...
#شل_سیلور_استاین
@rakik_nameh
🌞™
☀️ #دعای_مادر
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
بایزید گفت: مادر جان خداوند فرموده است: « ان اشکر لی و لوالدیک » هر چه می اندیشم می بینم نمیتوانم به این آیه عمل کنم درست است که از نافله شب موندم ولی دارم با این کارم در راه خدا مجاهدت می کنم که شکر را به جا بیاورم.
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
💠 #مادر گفت ای فرزند من تو را به راه حق آزاد کردم و حق خویش را از تو برداشتم؛ تو برو برای خدای خود باش.بایزید بعد از این قضیه روی به جانب حق نهاد و به مقام بسیار بلندی دست یافت ...
❣ #روز_مادر_پیشاپیش_مبارک ❣
@rakik_nameh
🌞™
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
بایزید گفت: مادر جان خداوند فرموده است: « ان اشکر لی و لوالدیک » هر چه می اندیشم می بینم نمیتوانم به این آیه عمل کنم درست است که از نافله شب موندم ولی دارم با این کارم در راه خدا مجاهدت می کنم که شکر را به جا بیاورم.
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
💠 #مادر گفت ای فرزند من تو را به راه حق آزاد کردم و حق خویش را از تو برداشتم؛ تو برو برای خدای خود باش.بایزید بعد از این قضیه روی به جانب حق نهاد و به مقام بسیار بلندی دست یافت ...
❣ #روز_مادر_پیشاپیش_مبارک ❣
@rakik_nameh
🌞™