اگر یک روز
مجبور شوم
که تو را ترک کنم
کوچک بودن عشقم را نه،
بزرگ بودن ناچاریام را باور کن...
#آتیلا_ایلهان
مجبور شوم
که تو را ترک کنم
کوچک بودن عشقم را نه،
بزرگ بودن ناچاریام را باور کن...
#آتیلا_ایلهان
دیری است دلم در به در و خانه به خانه
تا کی، به که یابد ز تو ای عشق نشانه
دانی که چه ئی از پس این در به دری ها؟
خواب سحری در پی کابوس شبانه
از خون دلم بر ورق جان کلماتی است
پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه
با شور تو، خون می زند از سینه برونم
چون ساقه که بشکافدش از پوست، جوانه
خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت
چون میکشی ای آتش خوش سوز زبانه
تا بگذرم از صافی بی غشّ، تو خوش باد
بیگانه شدن از همگان جز تو یگانه
من دانم و تو، ای زده قُفلی به دهانم !
آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما نه
بارت که فلک نیز نیارست کشیدن
من می برم ای عشق سبک بار به خانه
#حسین_منزوی
تا کی، به که یابد ز تو ای عشق نشانه
دانی که چه ئی از پس این در به دری ها؟
خواب سحری در پی کابوس شبانه
از خون دلم بر ورق جان کلماتی است
پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه
با شور تو، خون می زند از سینه برونم
چون ساقه که بشکافدش از پوست، جوانه
خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت
چون میکشی ای آتش خوش سوز زبانه
تا بگذرم از صافی بی غشّ، تو خوش باد
بیگانه شدن از همگان جز تو یگانه
من دانم و تو، ای زده قُفلی به دهانم !
آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما نه
بارت که فلک نیز نیارست کشیدن
من می برم ای عشق سبک بار به خانه
#حسین_منزوی
گفت: "فدای سرت!
این نشد یکی دیگر"
و نمی دانست
"این" که رفت "جان" بود
و آدمی را همین یک بیش نیست!
#رضا_کاظمی
این نشد یکی دیگر"
و نمی دانست
"این" که رفت "جان" بود
و آدمی را همین یک بیش نیست!
#رضا_کاظمی
شما ریاضی می خواندید،
ما هنر
به زبان خودتان بگویم؛
اگر دست های شما قدر مطلق است
میانش نمی توان به چیزهای بد فکر کرد!
#آبا_عابدین
ما هنر
به زبان خودتان بگویم؛
اگر دست های شما قدر مطلق است
میانش نمی توان به چیزهای بد فکر کرد!
#آبا_عابدین
بعد از تو
تا همیشه
شب ها و روزها
بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما
اما ...
پشت دریچه ها
در عمق سینه ها
خورشید ِ قصه های تو
همواره روشن است ...
#فریدون_مشیری
تا همیشه
شب ها و روزها
بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما
اما ...
پشت دریچه ها
در عمق سینه ها
خورشید ِ قصه های تو
همواره روشن است ...
#فریدون_مشیری
به دیدارم بیا
و برایم دستهایت را سوغات بیاور
تا پس از این معجزه
پاییز را به جهنم بسپارم
که عشق از هر آتشی سوزان تر خواهد بود!
به دیدارم بیا
و برایم خدا را هدیه بیاور
تا پس از این حادثه
خدا به من
به تو
و به ما
ایمان بیاورد
که عشق میتواند گاهی در یک عصر پاییزی
از دست های من
که خفته اند در جیب های تو...
به جهان نازل شود!
#حامد_نیازی
و برایم دستهایت را سوغات بیاور
تا پس از این معجزه
پاییز را به جهنم بسپارم
که عشق از هر آتشی سوزان تر خواهد بود!
به دیدارم بیا
و برایم خدا را هدیه بیاور
تا پس از این حادثه
خدا به من
به تو
و به ما
ایمان بیاورد
که عشق میتواند گاهی در یک عصر پاییزی
از دست های من
که خفته اند در جیب های تو...
به جهان نازل شود!
#حامد_نیازی
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
#فاضل_نظری
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
#فاضل_نظری
دیر آمده ای
محبوب من
آنقدر دیر
که به پنج زبان زنده ی دنیا هم
دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانه ای
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست!
گل سرخ ات را
بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی
تنها
با یک عمر گریه پرداخت می شود!
#بهرام_محمودی
محبوب من
آنقدر دیر
که به پنج زبان زنده ی دنیا هم
دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانه ای
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست!
گل سرخ ات را
بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی
تنها
با یک عمر گریه پرداخت می شود!
#بهرام_محمودی
فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد.
#نسرین_بهجتی
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد.
#نسرین_بهجتی
وای، باران؛
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است.
دل من، در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه، از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه، بهاران از توست
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
#حمید_مصدق
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است.
دل من، در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه، از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه، بهاران از توست
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
#حمید_مصدق
بر فرو رفتگی های این سنگ
دست بکش
و قرن ها
عبور رودخانه را حس کن!
سنگ ها
سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند!
#گروس_عبدالملکیان
دست بکش
و قرن ها
عبور رودخانه را حس کن!
سنگ ها
سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند!
#گروس_عبدالملکیان
پشتِ کاجستان، برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
شاخِ پیچک و رسیدن و حیاط
من و دلتنگ و این شیشهی خیس
مینویسم و فضا
مینویسم و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است
یک نفر میبافد
یک نفر میشمرد
یک نفر میخواند
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست
مثلاً این خورشید
کودکِ پسفردا
کفترِ آن هفته
یک نفر دیشب مُرد
و هنوز...
نانِ گندم خوب است
و هنوز...
آب میریزد پایین، اسبها مینوشند
قطرهها در جریان
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گلِ یاس...
#سهراب_سپهری
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
شاخِ پیچک و رسیدن و حیاط
من و دلتنگ و این شیشهی خیس
مینویسم و فضا
مینویسم و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است
یک نفر میبافد
یک نفر میشمرد
یک نفر میخواند
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست
مثلاً این خورشید
کودکِ پسفردا
کفترِ آن هفته
یک نفر دیشب مُرد
و هنوز...
نانِ گندم خوب است
و هنوز...
آب میریزد پایین، اسبها مینوشند
قطرهها در جریان
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گلِ یاس...
#سهراب_سپهری
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام
می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه… آری… این منم… اما چه سود
«او» که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود آخر کیست، کیست؟
#فروغ_فرخزاد
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام
می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه… آری… این منم… اما چه سود
«او» که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود آخر کیست، کیست؟
#فروغ_فرخزاد
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
#جبران_خلیل_جبران
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
#جبران_خلیل_جبران