به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده نازی، از این دو کار، چه دانی؟
هنوز غنچه نشکفته ای به باغ وجودی
تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟
تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی ؟
چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟
درون سینه نهانت کنم زدیده مردم
تو قدر این صدف ای در شاهوار، چه دانی؟
تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟
تو خود عنان کش عقلی و دل بکس نسپاری
زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده نازی، از این دو کار، چه دانی؟
هنوز غنچه نشکفته ای به باغ وجودی
تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟
تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی ؟
چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟
درون سینه نهانت کنم زدیده مردم
تو قدر این صدف ای در شاهوار، چه دانی؟
تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟
تو خود عنان کش عقلی و دل بکس نسپاری
زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
مجویید در من ز شادی نشانه
من و تا ابد این غم جاودانه
من آن قصه تلخ درد آفرینم
که دیگر نپرسند از من نشانه
نجوید مرا چشم افسانه جویی
نگوید مرا ، قصه گوی زمانه
من آن مرغ غمگین تنها نشینم
که دیگر ندارم هوای ترانه
ربودند جفت مرا از کنارم
شکستند بال مرا ، بی بهانه
من آن تک درختم که دژخیم پاییز
چنان کوفته بر تنم تازیانه
که خفته است در من فروغ جوانی
که مرده است در من امید جوانه
نه دست بهاری نوازد تنم را
نه مرغی به شاخم کند ، آشیانه
من آن بی کرانِ کویرم که در من
نیفشاده جز دست اندوه* ، دانه
چه می پرسی از قصّه ی غصّه هایم ؟
که از من تو را خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که در من نشسته است
کران تا کران ، حسرتی بی کرانه
#حسین_منزوی
من و تا ابد این غم جاودانه
من آن قصه تلخ درد آفرینم
که دیگر نپرسند از من نشانه
نجوید مرا چشم افسانه جویی
نگوید مرا ، قصه گوی زمانه
من آن مرغ غمگین تنها نشینم
که دیگر ندارم هوای ترانه
ربودند جفت مرا از کنارم
شکستند بال مرا ، بی بهانه
من آن تک درختم که دژخیم پاییز
چنان کوفته بر تنم تازیانه
که خفته است در من فروغ جوانی
که مرده است در من امید جوانه
نه دست بهاری نوازد تنم را
نه مرغی به شاخم کند ، آشیانه
من آن بی کرانِ کویرم که در من
نیفشاده جز دست اندوه* ، دانه
چه می پرسی از قصّه ی غصّه هایم ؟
که از من تو را خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که در من نشسته است
کران تا کران ، حسرتی بی کرانه
#حسین_منزوی
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست
آشیان ساختن ارزانی مرغان چمن
آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست
چون توانم که سر آرم به دم ساز که ساز
همه از سر کندم باز که دمسازم نیست
مطربم گو به سلامت برو و ساز ببر
که به سر شوری از آن سلمک و شهنازم نیست
آخر آن دقت و مشقم بخط عشق گذشت
حالیا حال و مجال قلم اندازم نیست
#شهریار
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست
آشیان ساختن ارزانی مرغان چمن
آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست
چون توانم که سر آرم به دم ساز که ساز
همه از سر کندم باز که دمسازم نیست
مطربم گو به سلامت برو و ساز ببر
که به سر شوری از آن سلمک و شهنازم نیست
آخر آن دقت و مشقم بخط عشق گذشت
حالیا حال و مجال قلم اندازم نیست
#شهریار
عاشقی دین من و سوختن آیین منست
مایه ی گریه ی شب ها دل غمگین منست
همچو فرهاد بگریم همه شب در دل کوه
وین همه دربدری از غم شیرین منست
آسمانا ! دل تاریک من از ماه تُهیست
اشک هایم همه شب خوشه ی پروین منست
یاد مهتاب رخش خواب ز چشمم ببَرد
این چراغیست که شب بر سر بالین منست
شب آخر ز برم رفت و کنون بر لب من
اثر بوسه ای از عشق نخستین منست
دیده ام روشن از او باشد و جایش همه عمر
بر سر مردمک چشم جهان بین منست
آسمان داند و خورشید که هنگام غروب
سرخی روی ( شفق ) از دل خونین منست
#مجید_شفق
مایه ی گریه ی شب ها دل غمگین منست
همچو فرهاد بگریم همه شب در دل کوه
وین همه دربدری از غم شیرین منست
آسمانا ! دل تاریک من از ماه تُهیست
اشک هایم همه شب خوشه ی پروین منست
یاد مهتاب رخش خواب ز چشمم ببَرد
این چراغیست که شب بر سر بالین منست
شب آخر ز برم رفت و کنون بر لب من
اثر بوسه ای از عشق نخستین منست
دیده ام روشن از او باشد و جایش همه عمر
بر سر مردمک چشم جهان بین منست
آسمان داند و خورشید که هنگام غروب
سرخی روی ( شفق ) از دل خونین منست
#مجید_شفق
آمده ما را بسوزاند... خدايا رحم كن...
رحم كن... بر روزگار تيره ي ما رحم كن...
چشم من درياست، گيسوي پريشان تو موج
اي خروشان موج طوفاني، به دريا رحم كن
موجب رسواييِ من مي شود، پيراهنت
يوسف مصري به دامان زليخا رحم كن!
مثل كفشي كهنه ام، تركم كن اما بعد از اين
بر كسي كه اينچنين افتاده از پا، رحم كن...
دست تو افتاده شمشيرم... به حال اين اسير
من اگر بودم نمي كردم! تو اما رحم كن...
مانده ام در برزخي ما بين مرگ و زندگي
وقت تصميم است اينك، يا بكش يا رحم كن!
#حسین_زحمتکش
رحم كن... بر روزگار تيره ي ما رحم كن...
چشم من درياست، گيسوي پريشان تو موج
اي خروشان موج طوفاني، به دريا رحم كن
موجب رسواييِ من مي شود، پيراهنت
يوسف مصري به دامان زليخا رحم كن!
مثل كفشي كهنه ام، تركم كن اما بعد از اين
بر كسي كه اينچنين افتاده از پا، رحم كن...
دست تو افتاده شمشيرم... به حال اين اسير
من اگر بودم نمي كردم! تو اما رحم كن...
مانده ام در برزخي ما بين مرگ و زندگي
وقت تصميم است اينك، يا بكش يا رحم كن!
#حسین_زحمتکش
هرچه کردم به خودم کردم و وجدان ِخودم
پسـر نوحــم و قربانـی طوفـــان خودم
تک و تنهــاتر از آنــم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دست به دامان خودم
موی تو ریخته بر شانه ی تو ٬ امّــا من
شانه ام ریخته بر موی پریشان ِ خودم!
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
مـی روم سر بگذارم به بیــابان خودم
آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است
اخـــوانــم کـــه رسیدم بــــه زمستان خودم
تو گرفتـار خودت هستی و آزادی هات
من گرفتار خودم هستم و زندان خودم
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولی
باید امشب بروم شام غریبان خودم ...
#یاسر_قنبرلو
پسـر نوحــم و قربانـی طوفـــان خودم
تک و تنهــاتر از آنــم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دست به دامان خودم
موی تو ریخته بر شانه ی تو ٬ امّــا من
شانه ام ریخته بر موی پریشان ِ خودم!
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
مـی روم سر بگذارم به بیــابان خودم
آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است
اخـــوانــم کـــه رسیدم بــــه زمستان خودم
تو گرفتـار خودت هستی و آزادی هات
من گرفتار خودم هستم و زندان خودم
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولی
باید امشب بروم شام غریبان خودم ...
#یاسر_قنبرلو
آمدی دیشب به خوابم مردم آزاری مگر؟
این مرا عاشق نکن،عاشق نگهداری مگر؟
نوشجانت هرچه ازمن بردهای اصلا حلال
ای بدهکارترین ، بازم طلب داری مگر؟
تو گذشتی از من و من هم گذشتم از خودم
پس چرا باز آمدی جانا تو بیکاری مگر؟
جان به لب کردی و آتش بر دلم انداختی
از چه رو باز آمدی چنگیز خونخواری مگر؟
روزگاری عاشقت بودم ولی...!ولی بازعاشقم
در وفاداری این دیوانه شک داری مگر؟
شرط کردی که فقیری و چنین باید شوی
بی وفا اصلا خودت فرزند درباری مگر؟
خواب دیدم ناخوشی ای من به قربانت شوم
ای طبیب دردهای من ، تو بیماری مگر؟
آمدی و خواهشی سمت گریبانم زدی...
رفته بودی،فکر برگشتن به سر داری مگر؟
خم به آبرو داشتی آشفته تر از حال من
نازنینم با خودت در جنگ و پیکاری مگر؟
هم غریب و هم قریبی ، آشنای بی وفا
در غم دوری و هجرانم گرفتاری مگر؟
خانه ات آباد باشد ، قفلِ زندان سهم من
در نبودِ مهر من از خانه بیزاری مگر؟
حضرت مریم تویی، پاکی به رنگ شال توست
از چه می نالی عزیز من گنهکاری مگر؟
#رضا_عباس_زاده
این مرا عاشق نکن،عاشق نگهداری مگر؟
نوشجانت هرچه ازمن بردهای اصلا حلال
ای بدهکارترین ، بازم طلب داری مگر؟
تو گذشتی از من و من هم گذشتم از خودم
پس چرا باز آمدی جانا تو بیکاری مگر؟
جان به لب کردی و آتش بر دلم انداختی
از چه رو باز آمدی چنگیز خونخواری مگر؟
روزگاری عاشقت بودم ولی...!ولی بازعاشقم
در وفاداری این دیوانه شک داری مگر؟
شرط کردی که فقیری و چنین باید شوی
بی وفا اصلا خودت فرزند درباری مگر؟
خواب دیدم ناخوشی ای من به قربانت شوم
ای طبیب دردهای من ، تو بیماری مگر؟
آمدی و خواهشی سمت گریبانم زدی...
رفته بودی،فکر برگشتن به سر داری مگر؟
خم به آبرو داشتی آشفته تر از حال من
نازنینم با خودت در جنگ و پیکاری مگر؟
هم غریب و هم قریبی ، آشنای بی وفا
در غم دوری و هجرانم گرفتاری مگر؟
خانه ات آباد باشد ، قفلِ زندان سهم من
در نبودِ مهر من از خانه بیزاری مگر؟
حضرت مریم تویی، پاکی به رنگ شال توست
از چه می نالی عزیز من گنهکاری مگر؟
#رضا_عباس_زاده
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم...
#حامد_عسکری
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم...
#حامد_عسکری
شبیه معجزه ها اتفاق می افتد
جنونِ آنیِ دیوانه ها در آغوشت
دلم گرفته، بگو که هنوز هم داری
برای عاشق دیوانه، جا در آغوشت
دلم گرفته، به من فرصت دوباره ببخش
که تا نفس بکشم بی هوا در آغوشت
برای من که به کم قانعم همین کافی ست
که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت
تو شهرزادی و من شاعری که تجربه کرد
هزار و یک شبِ پر ماجرا در آغوشت
به مرگ راضی ام اما به رفتنت هرگز
نرو؛ بمان و بمیران مرا در آغوشت...
#امید_صباغ_نو
جنونِ آنیِ دیوانه ها در آغوشت
دلم گرفته، بگو که هنوز هم داری
برای عاشق دیوانه، جا در آغوشت
دلم گرفته، به من فرصت دوباره ببخش
که تا نفس بکشم بی هوا در آغوشت
برای من که به کم قانعم همین کافی ست
که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت
تو شهرزادی و من شاعری که تجربه کرد
هزار و یک شبِ پر ماجرا در آغوشت
به مرگ راضی ام اما به رفتنت هرگز
نرو؛ بمان و بمیران مرا در آغوشت...
#امید_صباغ_نو
هر چند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت!
طاووسی و حُسنت قفس پرزدن توست
ای مرغ گرفتار! چه سود از پر و بالت
زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست
بیچاره تو و دلخوشی رو به زوالت
مانند اناری که سر شاخه بخشکد
افسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!
پرسیدیام از عشق و جوابی نشنیدی
بشنو که سزاوار سکوت است سؤالت
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل
این بار اگر اصرار کنی، وای به حالت!
#فاضل_نظری
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت!
طاووسی و حُسنت قفس پرزدن توست
ای مرغ گرفتار! چه سود از پر و بالت
زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست
بیچاره تو و دلخوشی رو به زوالت
مانند اناری که سر شاخه بخشکد
افسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!
پرسیدیام از عشق و جوابی نشنیدی
بشنو که سزاوار سکوت است سؤالت
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل
این بار اگر اصرار کنی، وای به حالت!
#فاضل_نظری
Karvan
Banan
فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که می توانی
اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که می توانی
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست!
دارم به دوری از تو عادت می کنم کم کم
هر کس به دردی خو کند در فکر درمان نیست!
وقتی عزیزی نیست تـا باشد خریدارت
فرقی میان قصر مصر و چاه کنعان نیست!
مانده ست بر دیوار قاب عکس تو هر چند
تندیسی از آقامحمدخان به کرمان نیست!
خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی
اندازه ی من بعدِ دیدار تو ویران نیست!
همواره مفهوم عنایت نیست لبخندت
گاهی به غیر از سیل، دستآورد باران نیست!
در بستر سیلاب وقتی خانه می سازی
روزی اگر ویران شود تقصیر طوفان نیست
وقتی که نان کدخدا در دست میراب است
جایی برای رحـم او بر زیردستان نیست
راه خودت را کج نکن با دیدنم از دور
آهوی وحشی از پلنگ اینسان گریزان نیست!
می گردی و چشمم بـــه دنبال تو می گردد
خورشید از چشم زمین یک لحظه پنهان نیست
چشمم به گیلاس لبت وقتی که می افتد
دیگر زبان را جرأت "لعنت به شیطان" نیست!
تو لطف شیطانی به آدم، سیب گندمگون!
شیطان همیشه در پی اغوای انسان نیست
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در باد
بی گرده افشانی گلی پابند گلدان نیست
شاید جنون زیباترین عقل جهان باشد
هر کس که دیوانه ست، الزاماً پریشان نیست!
هر چند خاموشم ولی هرگز مپنداری
آتشفشان خفته دیگر فکر طغیان نیست
من عاشقم حتی اگـر شاعر نمی بودم
اما بدون عشق، شاعر بودن آسان نیست
#اصغر_عظیمی_مهر
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست!
دارم به دوری از تو عادت می کنم کم کم
هر کس به دردی خو کند در فکر درمان نیست!
وقتی عزیزی نیست تـا باشد خریدارت
فرقی میان قصر مصر و چاه کنعان نیست!
مانده ست بر دیوار قاب عکس تو هر چند
تندیسی از آقامحمدخان به کرمان نیست!
خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی
اندازه ی من بعدِ دیدار تو ویران نیست!
همواره مفهوم عنایت نیست لبخندت
گاهی به غیر از سیل، دستآورد باران نیست!
در بستر سیلاب وقتی خانه می سازی
روزی اگر ویران شود تقصیر طوفان نیست
وقتی که نان کدخدا در دست میراب است
جایی برای رحـم او بر زیردستان نیست
راه خودت را کج نکن با دیدنم از دور
آهوی وحشی از پلنگ اینسان گریزان نیست!
می گردی و چشمم بـــه دنبال تو می گردد
خورشید از چشم زمین یک لحظه پنهان نیست
چشمم به گیلاس لبت وقتی که می افتد
دیگر زبان را جرأت "لعنت به شیطان" نیست!
تو لطف شیطانی به آدم، سیب گندمگون!
شیطان همیشه در پی اغوای انسان نیست
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در باد
بی گرده افشانی گلی پابند گلدان نیست
شاید جنون زیباترین عقل جهان باشد
هر کس که دیوانه ست، الزاماً پریشان نیست!
هر چند خاموشم ولی هرگز مپنداری
آتشفشان خفته دیگر فکر طغیان نیست
من عاشقم حتی اگـر شاعر نمی بودم
اما بدون عشق، شاعر بودن آسان نیست
#اصغر_عظیمی_مهر
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند...
#شهریار
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند...
#شهریار
Eshghe Omomi
Ahmad Shamloo
🎧 عشق عمومی
👤 شعر و دکلمه: احمد شاملو
🎼 موسیقی متن : Ryan Amon - Elysium
👤 شعر و دکلمه: احمد شاملو
🎼 موسیقی متن : Ryan Amon - Elysium
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست
#احمد_شاملو
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست
#احمد_شاملو
Hale Hameye Ma Khoob Ast
Khosrow Shakibai
🎧 حال همه ما خوب است اما ...
👤 دکلمه: خسرو شکیبایی
👤 شعر: سید علی صالحی
👤 دکلمه: خسرو شکیبایی
👤 شعر: سید علی صالحی