انگار که از مشت قفس رستی و رفتی
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظه ی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطره ی غنچه ی پرپر شده در باد
در حافظه ی باغچه ها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینه ی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
#فاضل_نظری
یکباره به روی همه در بستی و رفتی
هر لحظه ی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
نفرین به وفاداریات ای دوست که با من
پیمان سر پیمان شکنی بستی و رفتی
چون خاطره ی غنچه ی پرپر شده در باد
در حافظه ی باغچه ها هستی و رفتی
جا ماندن تصویر تو در سینه ی من! آه!
این آینه را آه که نشکستی و رفتی
#فاضل_نظری
اندر احوالاتِ عشقِ ما همین یک جمله بَس
من تو را بسیار می خواهم، تو من را . . . بگذریم!
#محمد_مهدی_شفیعی
من تو را بسیار می خواهم، تو من را . . . بگذریم!
#محمد_مهدی_شفیعی
دیوانه و دلبسته ي اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!
#اقبال_لاهوری
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!
#اقبال_لاهوری
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
#وحشی_بافقی
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم
#وحشی_بافقی
برای اینكه آدم كسی را " عاشقانه " دوست داشته باشد، باید سخت به هیجان بیاید!
وقتی بازی دو طرفه باشد، ارزش انجام و هیجانش را دارد...
ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی كند، بازی احمقانه می شود...!
#سیمون_دوبووار
وقتی بازی دو طرفه باشد، ارزش انجام و هیجانش را دارد...
ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی كند، بازی احمقانه می شود...!
#سیمون_دوبووار
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..
#نزار_قبانی
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..
#نزار_قبانی
ننویس
از این به بعد
تمام بغض هایت را
اشک هایت را
نرسیدن هایت را
نبودن ها را، نشدن ها را
دلتنگی ها، حالهای خراب، اوقات غبار گرفته را
چشمان بارانی ات را
ننویس به نام من!
ننویس پای دل خسته ام!
همان که خسته اش کردی...
از خودت، از خودش و از خدایش!
ننویس پای بغض دلی که دوست داشتنش را دیدی و
راضی به دیدن غروبش شدی!
اگرچه راضی به غروبش کردی؛
اگر چه آنچه تو کردی، فقط زمانی التیام می یابد که
پیمان ها گسسته و یاران از یاد رفته باشند...
لیک، سَرِ این سخن را تا روزی معلوم
که من می دانم و خدا
گم خواهد کرد!
بی انصاف بودن که شاخ و دم ندارد جانم.. دارد؟!
خود رابه آن راه زدن، یک حواسِ پرت می خواهد
که تو داری!
می دانم که تو
آنچه که کردی را به یاد نخواهی آورد
و هر چه شد، به پای دل خسته ای که
با تمام خستگی، هنوز هم دوستت دارد
که تو دوست داشتنش را باور نخواهی کرد
خواهی نوشت..
پس بگذار آنچه در حقت کرده ام، زین پس، بین من و خدا مستور بماند
تو اسمش را بگذار نفرین
و بعدها هر چه شد،
بنویس پایِ... پایِ لنگِ دلِ خسته ام
من اما اسمش را می گذارم عشق
می گویم آنچه که باقی خواهد ماند، جز "عشق" نیست
تو که هم از درک حالم عاجزی،
هم از التیام زخم هایی که سر پنجه خودت بر جای گذاشته،
هم از باور سخن هایی که از عشق بی حدم نشات گرفته اند، نه از زبان و دهانم!
عاجزی، چرا که در کلام های گفته و نگفته ات
یک "من"
یک منِ بزرگ
یک منِ بزرگ تر از تمام آرزوهای دو نفره مان؛
جا خوش کرده است!!
چون دملی چرکین آمد و
حال رابطه و عشق را به هم زد و رفت..
لکه ننگی شد بر صورتمان
و داغ بزرگی بر دلهامان
این "من" همان متهمی است
که نخواهی گذاشت هرگز جرمش محرز شود
این "من" ی که در سخن هایت پیدا شد و
بعض شد و نشست کُنج گلوی غم بارم...
از "ما" به "من" رسیدن، فاجعه عمیقی است؛
که در عشق رخ داده است..
جز این است؟
سربسته می گویم
اگرچه در نگاهت،
مقصر تمام اتفاقات عمرت، زین پس منم؛
اما تو خودت را باخبر کن
که خدای تو فرمود:
وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
بر گردن هر کس بندی است،
که سمت دیگرش به اعمال او بند است...
نه به نفرین دیگری!
آنان که عاشقند
آنان که بسیار عاشقند
و آنان که از جام دیوانگان نوشیده اند، بهتر می دانند
که دل عاشق را از کینه نصیبی نیست
اگرچه دلگیرند و متهم
اما تا آن سوی ابد هم
دلشان شور لبخند لیلایشان را خواهد زد
#حصار_آسمان
از این به بعد
تمام بغض هایت را
اشک هایت را
نرسیدن هایت را
نبودن ها را، نشدن ها را
دلتنگی ها، حالهای خراب، اوقات غبار گرفته را
چشمان بارانی ات را
ننویس به نام من!
ننویس پای دل خسته ام!
همان که خسته اش کردی...
از خودت، از خودش و از خدایش!
ننویس پای بغض دلی که دوست داشتنش را دیدی و
راضی به دیدن غروبش شدی!
اگرچه راضی به غروبش کردی؛
اگر چه آنچه تو کردی، فقط زمانی التیام می یابد که
پیمان ها گسسته و یاران از یاد رفته باشند...
لیک، سَرِ این سخن را تا روزی معلوم
که من می دانم و خدا
گم خواهد کرد!
بی انصاف بودن که شاخ و دم ندارد جانم.. دارد؟!
خود رابه آن راه زدن، یک حواسِ پرت می خواهد
که تو داری!
می دانم که تو
آنچه که کردی را به یاد نخواهی آورد
و هر چه شد، به پای دل خسته ای که
با تمام خستگی، هنوز هم دوستت دارد
که تو دوست داشتنش را باور نخواهی کرد
خواهی نوشت..
پس بگذار آنچه در حقت کرده ام، زین پس، بین من و خدا مستور بماند
تو اسمش را بگذار نفرین
و بعدها هر چه شد،
بنویس پایِ... پایِ لنگِ دلِ خسته ام
من اما اسمش را می گذارم عشق
می گویم آنچه که باقی خواهد ماند، جز "عشق" نیست
تو که هم از درک حالم عاجزی،
هم از التیام زخم هایی که سر پنجه خودت بر جای گذاشته،
هم از باور سخن هایی که از عشق بی حدم نشات گرفته اند، نه از زبان و دهانم!
عاجزی، چرا که در کلام های گفته و نگفته ات
یک "من"
یک منِ بزرگ
یک منِ بزرگ تر از تمام آرزوهای دو نفره مان؛
جا خوش کرده است!!
چون دملی چرکین آمد و
حال رابطه و عشق را به هم زد و رفت..
لکه ننگی شد بر صورتمان
و داغ بزرگی بر دلهامان
این "من" همان متهمی است
که نخواهی گذاشت هرگز جرمش محرز شود
این "من" ی که در سخن هایت پیدا شد و
بعض شد و نشست کُنج گلوی غم بارم...
از "ما" به "من" رسیدن، فاجعه عمیقی است؛
که در عشق رخ داده است..
جز این است؟
سربسته می گویم
اگرچه در نگاهت،
مقصر تمام اتفاقات عمرت، زین پس منم؛
اما تو خودت را باخبر کن
که خدای تو فرمود:
وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
بر گردن هر کس بندی است،
که سمت دیگرش به اعمال او بند است...
نه به نفرین دیگری!
آنان که عاشقند
آنان که بسیار عاشقند
و آنان که از جام دیوانگان نوشیده اند، بهتر می دانند
که دل عاشق را از کینه نصیبی نیست
اگرچه دلگیرند و متهم
اما تا آن سوی ابد هم
دلشان شور لبخند لیلایشان را خواهد زد
#حصار_آسمان
به فرزندانتان
"ماندن" را ياد بدهيد...
شنا و اسب سوارى و تيراندازى را خودشان ياد ميگيرند!
👤#على_قاضى_نظام
"ماندن" را ياد بدهيد...
شنا و اسب سوارى و تيراندازى را خودشان ياد ميگيرند!
👤#على_قاضى_نظام
همیشه بعد از تاریکی نوره، باید توی اون تاریکی به راهت ادامه بدی، روشنایی در انتظارته...
درست مثل حرکت قطار توی یک تونل تاریک، اگر بترسی و بیرون بپری، وسط راه و توی تاریکی می مونی توی اون تونل، ولی باید توی قطار بمونی و مسیر را تا آخر با قطار طی کنی، بعدش روشنایی در انتظارته...
وسط تاریکی نپر...
👤 #هان_نولان
📚 #رقص_روی_لبه_تیغ
درست مثل حرکت قطار توی یک تونل تاریک، اگر بترسی و بیرون بپری، وسط راه و توی تاریکی می مونی توی اون تونل، ولی باید توی قطار بمونی و مسیر را تا آخر با قطار طی کنی، بعدش روشنایی در انتظارته...
وسط تاریکی نپر...
👤 #هان_نولان
📚 #رقص_روی_لبه_تیغ
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام
رو سیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه ی "قلب" زیانی است که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به "خود" دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
#فاضل_نظری
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام
رو سیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه ی "قلب" زیانی است که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به "خود" دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
#فاضل_نظری
هر لحظه سوی خود
بِکش مرا
بِکش تا بدانم
سهم توام
تا بدانی سهم منی
این گونه محکم
این گونه گرم
سمت خود بکش مرا......
#ایلهان_برک
بِکش مرا
بِکش تا بدانم
سهم توام
تا بدانی سهم منی
این گونه محکم
این گونه گرم
سمت خود بکش مرا......
#ایلهان_برک
شكستن دل،
به شكستن استخوان دنده مى ماند؛
از بيرون همه چيز رو به راه است،
اما هر نفسى كه مى كشى،
دردى ست كه مى كشى..
👤 #گرگ_برنت
به شكستن استخوان دنده مى ماند؛
از بيرون همه چيز رو به راه است،
اما هر نفسى كه مى كشى،
دردى ست كه مى كشى..
👤 #گرگ_برنت
دچار باید بود
و گرنه زمزمه یِ حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند.
#سهراب_سپهری
و گرنه زمزمه یِ حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند.
#سهراب_سپهری
روح اسم ندارد، حقيقت محض است، براي دوره ی معيني بدن را اشغال مي كند و روزي هم تركش مي كند-بي اينكه خدا به خودش زحمت بدهد و روز قضا بپرسد:" تو كي هستي؟"
خدا فقط مي پرسد:" وقتي زنده بودي، عشق ورزيدي؟"
جوهر زندگي همين است: توانايى دوست داشتن، و نه اسمي كه در گذرنامه، كارت ويزيت يا كارت شناسايي مان داريم....
👤 #پائولو_کوئلیو
📚 کتاب #برنده_تنهاست
خدا فقط مي پرسد:" وقتي زنده بودي، عشق ورزيدي؟"
جوهر زندگي همين است: توانايى دوست داشتن، و نه اسمي كه در گذرنامه، كارت ويزيت يا كارت شناسايي مان داريم....
👤 #پائولو_کوئلیو
📚 کتاب #برنده_تنهاست
تخت من بی شک
درختی بوده منزوی
در جنگلی انبوه...
که تنش به تنم خورد
تنهاییش
به من سرایت کرد...
تا شلوغی شهر را
تنها قدم بزنم...
سالهاست گوشه اتاق
خواب را با هم
گریسته ایم...
#اکبر_آقارضایی_شیخلری
درختی بوده منزوی
در جنگلی انبوه...
که تنش به تنم خورد
تنهاییش
به من سرایت کرد...
تا شلوغی شهر را
تنها قدم بزنم...
سالهاست گوشه اتاق
خواب را با هم
گریسته ایم...
#اکبر_آقارضایی_شیخلری
همه می دانند
همه می دانند...
که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند
اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم...!
#فروغ_فرخزاد
همه می دانند...
که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند
اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم...!
#فروغ_فرخزاد
دردى كه انسان را به سكوت وا ميدارد
بسيار سنگين تر از درديست كه انسان
را به فرياد وا ميدارد...!
و انسان ها فقط به فرياد هم ميرسند
نه به سكوت هم ...!
👤 #فروغ_فرخزاد
بسيار سنگين تر از درديست كه انسان
را به فرياد وا ميدارد...!
و انسان ها فقط به فرياد هم ميرسند
نه به سكوت هم ...!
👤 #فروغ_فرخزاد
در پس پرده بسی راز نهان می بینم
یک جهان عشق در این کنج جهان می بینم
قصه ای را که نگنجد به بیان می شنوم
حالتی را که نیایدبه گمان می بینم
هستی از بسکه درآمیخته با رنگ و فسون
دامن آلود گنه ، پیر و جوان می بینم
دیده گر باز کنم ، در دل صحرای وجود
توده ای خاک و جهان خفته در آن می بینم
هیچ در هیچ و شتاب است به دنبال شتاب
آنچه در آینه ی گشت زمان می بینم
هر که در عالم خود گمشده یاری دارد
عجبی نیست که عالم نگران می بینم
آنچه باقیست ، همان قصه ی عشق است و جنون
غیر از این هر چه بود ، آب روان می بینیم
بر لبم مهر سکوت است چه پرسی از عشق
فتنه ی عالمی از تیغ زبان می بینم
اولین شرط ، در این مرحله تسلیم و رضاست
حق همانست و همین به که همان می بینم
#معینی_کرمانشاهی
یک جهان عشق در این کنج جهان می بینم
قصه ای را که نگنجد به بیان می شنوم
حالتی را که نیایدبه گمان می بینم
هستی از بسکه درآمیخته با رنگ و فسون
دامن آلود گنه ، پیر و جوان می بینم
دیده گر باز کنم ، در دل صحرای وجود
توده ای خاک و جهان خفته در آن می بینم
هیچ در هیچ و شتاب است به دنبال شتاب
آنچه در آینه ی گشت زمان می بینم
هر که در عالم خود گمشده یاری دارد
عجبی نیست که عالم نگران می بینم
آنچه باقیست ، همان قصه ی عشق است و جنون
غیر از این هر چه بود ، آب روان می بینیم
بر لبم مهر سکوت است چه پرسی از عشق
فتنه ی عالمی از تیغ زبان می بینم
اولین شرط ، در این مرحله تسلیم و رضاست
حق همانست و همین به که همان می بینم
#معینی_کرمانشاهی
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم...
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند....
که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز...!!
#حمید_مصدق
پیش خود می گویم...
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند....
که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز...!!
#حمید_مصدق
وقایعی هستند که فقط چون ما از آنها می ترسیم اتفاق می افتند. اگر ترس ما آنها را احضار نمی کرد، تو هم قبول داری دیگر که برای همیشه نهفته می ماندند. یقینا تخیل ماست که اتم های احتمال را فعال و آن ها را گویی از عالم رویا بیدار می کند...!
👤 #کارلوس_فوئنتس
👤 #کارلوس_فوئنتس