شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
موهای طلایی نوه ات را نوازش می کنی
و به شعرهای شاعری فکر می کنی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به برف های دست نخورده ی اولین صبح زمستان
تشبیه کند
و در چشم های کم سو شده ات
خاطره های خاک خورده ای را بیابد
که هرگز به روی زبانت نیامدند .....
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
تلویزیون را روشن می کنی
و مجری برنامه ، شعر که می خواند
به خاطر خواهی آورد
شعرهای شاعری را که
واژه واژه اش
از پی لبخند روی لبهایت
به هم ریختگی موهایت
و آهنگ ِ مردانه ی ِ صدایت
نوشته شده بودند
بی شک یک روز
سی سال بعد
از کنار عابران که رد می شوی
بوی عطری گیجت می کند …
پرتاب می شوی به سی سال قبل
و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد
تا گم شود قطره ی اشکی
که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»
با حوصله پایین می افتند از چشم هایت
از همان چشم هایی که ...
آه...!
تو مرا به یاد خواهی آورد
بدون شک
یک روز
شاید سی سال بعد !
#نفیسه_سادات_موسوی
شاید سی سال بعد از امروز
موهای طلایی نوه ات را نوازش می کنی
و به شعرهای شاعری فکر می کنی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به برف های دست نخورده ی اولین صبح زمستان
تشبیه کند
و در چشم های کم سو شده ات
خاطره های خاک خورده ای را بیابد
که هرگز به روی زبانت نیامدند .....
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
تلویزیون را روشن می کنی
و مجری برنامه ، شعر که می خواند
به خاطر خواهی آورد
شعرهای شاعری را که
واژه واژه اش
از پی لبخند روی لبهایت
به هم ریختگی موهایت
و آهنگ ِ مردانه ی ِ صدایت
نوشته شده بودند
بی شک یک روز
سی سال بعد
از کنار عابران که رد می شوی
بوی عطری گیجت می کند …
پرتاب می شوی به سی سال قبل
و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد
تا گم شود قطره ی اشکی
که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»
با حوصله پایین می افتند از چشم هایت
از همان چشم هایی که ...
آه...!
تو مرا به یاد خواهی آورد
بدون شک
یک روز
شاید سی سال بعد !
#نفیسه_سادات_موسوی
در انتهای زمستان
و ابتدای بهار مرور میکنمت!
تو را چو شاخه یک گل
نه خشک ... تازه و سبز!
درست در صفحهی خوب آرزوهای کتاب زندگیام
دخیل میبندم
خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم
خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم
در این مسیر بلند چه فرصت خوبیست
دوباره رد شدنت
چه عیدی خوبیست
دوباره آمدنت !
#لیلا_مومن_پور
و ابتدای بهار مرور میکنمت!
تو را چو شاخه یک گل
نه خشک ... تازه و سبز!
درست در صفحهی خوب آرزوهای کتاب زندگیام
دخیل میبندم
خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم
خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم
در این مسیر بلند چه فرصت خوبیست
دوباره رد شدنت
چه عیدی خوبیست
دوباره آمدنت !
#لیلا_مومن_پور
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا.. .
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
#لیلا_مومن_پور
زمستان 77"
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا.. .
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
#لیلا_مومن_پور
زمستان 77"
بنده من!
سوگند به حق خودم که دوستت دارم
پس به حق من بر تو، تنها مرا دوست بدار
#حدیث_قدسی
ارشاد القلوب ج 1 ص 171
سوگند به حق خودم که دوستت دارم
پس به حق من بر تو، تنها مرا دوست بدار
#حدیث_قدسی
ارشاد القلوب ج 1 ص 171
سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم میخواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم مونده، ای وای
دل دیوونمو سوزونده، ای وای
سفر کردم که از یادم بری، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد
دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثه نامهربونا
بلا گردون چشمات، زمین و آسمونا
تو رو دیدم توو بارون، دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبز تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت توو مهتاب شبونه؟
مگه میشه نخوندت توو شعر عاشقونه؟
ترانه سرا: #هدیه
دلم میخواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم مونده، ای وای
دل دیوونمو سوزونده، ای وای
سفر کردم که از یادم بری، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد
دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثه نامهربونا
بلا گردون چشمات، زمین و آسمونا
تو رو دیدم توو بارون، دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبز تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت توو مهتاب شبونه؟
مگه میشه نخوندت توو شعر عاشقونه؟
ترانه سرا: #هدیه
Safar Kardam
Moein
ترانه سرا: #هدیه
نام آهنگ و خواننده: #سفر - #معین (نصرالله معین نجف آبادی)
ناشر: شرکت ترانه
ترانه سرا: #فرید_زلاند
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
سال تولید: 1366
نام آهنگ و خواننده: #سفر - #معین (نصرالله معین نجف آبادی)
ناشر: شرکت ترانه
ترانه سرا: #فرید_زلاند
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
سال تولید: 1366
لکه ی ننگی که می بینی به دامان من است
چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است
در مصاف دلبری های مدامت دیده ام
آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است
شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که
آنچه نوح آن را بلا خوانده است باران من است
عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند
من پریشان تو و جمعی پریشان من است
مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است
هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست
من محمد خان ام و این شهر کرمان من است
#حسین_زحمتکش
چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است
در مصاف دلبری های مدامت دیده ام
آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است
شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که
آنچه نوح آن را بلا خوانده است باران من است
عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند
من پریشان تو و جمعی پریشان من است
مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است
هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست
من محمد خان ام و این شهر کرمان من است
#حسین_زحمتکش
نباشم گر در این محفل ، چه غم ، دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر
بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر
تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی؟
به کنج این قفس مرغِ نچیده دانه ای کمتر
چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی؟
نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر
ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم
میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر
چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل؟
نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر
چو مستی بخش گفتاری ندارم ، دم فروبستم
سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر
#معینی_کرمانشاهی
خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر
بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر
تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی؟
به کنج این قفس مرغِ نچیده دانه ای کمتر
چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی؟
نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر
ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم
میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر
چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل؟
نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر
چو مستی بخش گفتاری ندارم ، دم فروبستم
سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر
#معینی_کرمانشاهی
نه دل آزرده ، نه دلتنگ ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام
روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
#فاضل_نظری
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام
روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
#فاضل_نظری
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه می کنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی
عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
#فاضل_نظری
شاعر آواره از این خانه نباید بشود
دلخوشِ دامن بیگانه نباید بشود
باد می آید و من دست و دلم می لرزد
زلف اگر ریخت به هم شانه نباید بشود
لحظه ای خنده ای و لحظه ی دیگر اخمی
آدم از دست تو دیوانه نباید بشود؟
شبِ پیمانه همه راستی ام اما زن
خام یک گریه ی مستانه نباید بشود
زن بلا نیست ولی حامله ی طوفان است
حامل صاعقه، بی شانه نباید بشود
من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم
هر چه کرم است که پروانه نباید بشود
من خودم سمت قفس می روم و می دانم
مرغ، خامِ طمع دانه نباید بشود
بوف کورم بروم خانه ام و خوش باشم
عشق، کاخی ست که ویرانه نباید بشود
#مهدی_فرجی
دلخوشِ دامن بیگانه نباید بشود
باد می آید و من دست و دلم می لرزد
زلف اگر ریخت به هم شانه نباید بشود
لحظه ای خنده ای و لحظه ی دیگر اخمی
آدم از دست تو دیوانه نباید بشود؟
شبِ پیمانه همه راستی ام اما زن
خام یک گریه ی مستانه نباید بشود
زن بلا نیست ولی حامله ی طوفان است
حامل صاعقه، بی شانه نباید بشود
من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم
هر چه کرم است که پروانه نباید بشود
من خودم سمت قفس می روم و می دانم
مرغ، خامِ طمع دانه نباید بشود
بوف کورم بروم خانه ام و خوش باشم
عشق، کاخی ست که ویرانه نباید بشود
#مهدی_فرجی
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
ازجمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خود غره نشوی.
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی
نه خیلی غیر ضروری
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کار ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نوررزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم حیوانی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خرد بود باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد....
بعلاوه آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مال من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم
#ویکتور_هوگو
سال نو مبارک ❤️
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
ازجمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خود غره نشوی.
و نیز آرزومندم مفید فایده باشی
نه خیلی غیر ضروری
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کار ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نوررزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم حیوانی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خرد بود باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد....
بعلاوه آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مال من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم
#ویکتور_هوگو
سال نو مبارک ❤️
برای آدم ها
چه آنها که برایت عزیزترند
و چه آنها که فقط دوستند
"خاطره های خوب بساز"
آنقدر برایشان خوب باش؛
که اگر یک روز همه چیز را گذاشتی و رفتی؛
در کنج قلبشان جایی برای تو باشد
تا هرازگاهی بگویند:
"ای کاش بود"
هرازگاهی دست دراز کنند و بخواهند که باشی
هرازگاهی دلتنگ بودنت شوند
می دانم سخت است!
اما تو خوب باش
حتی برای آنکه با تو بد کرد
روزی میفهمد
همان ساده بودنت، کم نبود...
#عادل_دانتیسم
چه آنها که برایت عزیزترند
و چه آنها که فقط دوستند
"خاطره های خوب بساز"
آنقدر برایشان خوب باش؛
که اگر یک روز همه چیز را گذاشتی و رفتی؛
در کنج قلبشان جایی برای تو باشد
تا هرازگاهی بگویند:
"ای کاش بود"
هرازگاهی دست دراز کنند و بخواهند که باشی
هرازگاهی دلتنگ بودنت شوند
می دانم سخت است!
اما تو خوب باش
حتی برای آنکه با تو بد کرد
روزی میفهمد
همان ساده بودنت، کم نبود...
#عادل_دانتیسم
برایم آفتابگردانی پست کن
در پاکتی مهر و موم
تا روشنی در میان راه هدر نرود!
آدرس همان همیشگی ست
و " من النور الی الظلمات..." را
تمام پستچی ها بلدند!
بیش از آنچه فکر کنی تاریکم
و هر چه به پاهایم نگاه می کنم
چیزی نمی بینم...
دست هایم را نمی بینم
خودم را نمی بینم
و چشم هام گذرگاهی مرزی ست
تا محموله ی نور
به مقصدش برسد
برایم آفتابگردانی پست کن
همراه با کمی بوته های یاس
و اطلسی البته!
من تاریکم عزیزم
گوشت و پوست و استخوانم
با پاییز عجین شده است
و نور و عطر و رنگ از آن توست!
به پستچی ها اعتماد کن
و با گل هایی که گفتم
کمی از زیبایی ات را درون پاکت بریز.
#حمید_جدیدی
در پاکتی مهر و موم
تا روشنی در میان راه هدر نرود!
آدرس همان همیشگی ست
و " من النور الی الظلمات..." را
تمام پستچی ها بلدند!
بیش از آنچه فکر کنی تاریکم
و هر چه به پاهایم نگاه می کنم
چیزی نمی بینم...
دست هایم را نمی بینم
خودم را نمی بینم
و چشم هام گذرگاهی مرزی ست
تا محموله ی نور
به مقصدش برسد
برایم آفتابگردانی پست کن
همراه با کمی بوته های یاس
و اطلسی البته!
من تاریکم عزیزم
گوشت و پوست و استخوانم
با پاییز عجین شده است
و نور و عطر و رنگ از آن توست!
به پستچی ها اعتماد کن
و با گل هایی که گفتم
کمی از زیبایی ات را درون پاکت بریز.
#حمید_جدیدی
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت، اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هر که ویران کرد، ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت
اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره، وقتی بر سر خود پا گذاشت
موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت
#فاضل_نظری
رود رفت، اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هر که ویران کرد، ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت
اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره، وقتی بر سر خود پا گذاشت
موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت
#فاضل_نظری
می دانی؟
پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی
هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت بایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها "او "دیدنی شود ..
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ..
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمام سر سختی هایش
وقتی"ما" می شوید
کوه شوید
پشتِ هم
پا به پایِ هم ..
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد ..
حالا همه ی این ها را گفتم
تا رو به رویِ چشمانِ همه
بگویم
من پایِ دلدادگی ام ایستاده ام
پایِ آغوشِ نیامده ات
پایِ بغض ها و خستگی هایت
من پایِ
"تو"
ایستاده ام ..
#عادل_دانتیسم
پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی
هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت بایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها "او "دیدنی شود ..
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ..
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمام سر سختی هایش
وقتی"ما" می شوید
کوه شوید
پشتِ هم
پا به پایِ هم ..
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد ..
حالا همه ی این ها را گفتم
تا رو به رویِ چشمانِ همه
بگویم
من پایِ دلدادگی ام ایستاده ام
پایِ آغوشِ نیامده ات
پایِ بغض ها و خستگی هایت
من پایِ
"تو"
ایستاده ام ..
#عادل_دانتیسم