Hesare Aseman
یه رابطه ای که میخواد به ازدواج ختم بشه باید شبیه یه خونه باشه اعتماد مثل پی ساختمون تعهد مثل اسکلت بندی عشق میشه دیواره ها و سقف توجه و از خود گذشتگی میشن وسایل خونه صداقت میشه احساس امنیت و سرحالی پاک دامنی و حیا میشن چراغ و روشنایی و خدا هم میشه آرامش همیشگی…
اگه یه ساختمون پی نداشته باشه، با کمترین لرزشی ویران میشه
اگه اسکلت بندی نداشته باشه، که اصلا نمیشه آجر رو آجر گذاشت و رفت بالا. چون فرو میریزه
اگه دیوار نباشه، نه از باد، نه بارون، نه آفتاب، نه برف، نه همسایه بالایی، نه همسایه پایینی و ... در امان نیستی
اگه وسایل خونه نباشن، یعنی نمیتونی غذا بپزی، نمیتونی بخوابی، نمیتونی بری حموم. دائما معذبی
اگه امنیت نباشه، دائما میترسی یه چیزی ازت دزدیده بشه. باید همه چیزو بپایی
اگه روشنایی نباشه، هی میخوری زمین و نمیدونی جای چی کجاست!
و دست آخر اگه آرامش نباشه، بودن همه موارد قبلی، هیچ فایده ای نداره
اگه اسکلت بندی نداشته باشه، که اصلا نمیشه آجر رو آجر گذاشت و رفت بالا. چون فرو میریزه
اگه دیوار نباشه، نه از باد، نه بارون، نه آفتاب، نه برف، نه همسایه بالایی، نه همسایه پایینی و ... در امان نیستی
اگه وسایل خونه نباشن، یعنی نمیتونی غذا بپزی، نمیتونی بخوابی، نمیتونی بری حموم. دائما معذبی
اگه امنیت نباشه، دائما میترسی یه چیزی ازت دزدیده بشه. باید همه چیزو بپایی
اگه روشنایی نباشه، هی میخوری زمین و نمیدونی جای چی کجاست!
و دست آخر اگه آرامش نباشه، بودن همه موارد قبلی، هیچ فایده ای نداره
حالم بد است مثل زمانی که نیستی!
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی!
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی!
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
دل به دریای هر چه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادم
بادبان پاره ، عرشه بی سکان
قایقم رفت و قبل ساحل مُرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِل ها تلوتلو می خورد
دستم از هرچه هست کوتاهست
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاهِ گوش ماهی ها
دل اگر نیست ، درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم
لایِ در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد
با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخم های کاری نیست
پای اگر بود، پای رفتن بود
دست اگر هست، دست یاری نیست
آسمان هیچِ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم
این منم مردِ تا همین دیروز
مردِ پابند آرزوهایت
مردِ یک عمر عاشقی کردن
لابلای بلند موهایت
خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم
من برای خودم کسی هستم
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بندِ انگشت کوچکم هم نیست
می شد از خود بگیرمت اما
زورِ بازو به دستم هایم نیست
می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست
زندگی سرد بود ... اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد
خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو در عذاب می خواهی
از تعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب می خواهی
دیگر ای داغِ دل چه می خواهی
از چُنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
می توانی که دست برداری
#علیرضا_آذر
قسمتی از شعر بلند #اتاق
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادم
بادبان پاره ، عرشه بی سکان
قایقم رفت و قبل ساحل مُرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِل ها تلوتلو می خورد
دستم از هرچه هست کوتاهست
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاهِ گوش ماهی ها
دل اگر نیست ، درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم
لایِ در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد
با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخم های کاری نیست
پای اگر بود، پای رفتن بود
دست اگر هست، دست یاری نیست
آسمان هیچِ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم
این منم مردِ تا همین دیروز
مردِ پابند آرزوهایت
مردِ یک عمر عاشقی کردن
لابلای بلند موهایت
خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم
من برای خودم کسی هستم
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بندِ انگشت کوچکم هم نیست
می شد از خود بگیرمت اما
زورِ بازو به دستم هایم نیست
می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست
زندگی سرد بود ... اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد
خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو در عذاب می خواهی
از تعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب می خواهی
دیگر ای داغِ دل چه می خواهی
از چُنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
می توانی که دست برداری
#علیرضا_آذر
قسمتی از شعر بلند #اتاق
دلم روشن است
می آیی
هوا دوباره خوب می شود
دلم دوباره پر می گیرد
دوباره هزار بار عاشقت می شوم
تو یک بار می گویی
دوستت دارم
و من از شوق
هزار بار می میرم
دلم روشن است
دوباره عاشقم خواهی شد.
#بهنام_محبی_فر
می آیی
هوا دوباره خوب می شود
دلم دوباره پر می گیرد
دوباره هزار بار عاشقت می شوم
تو یک بار می گویی
دوستت دارم
و من از شوق
هزار بار می میرم
دلم روشن است
دوباره عاشقم خواهی شد.
#بهنام_محبی_فر
در من هزار بوسه ی مُعطر
میل دارند به عاشقی های مکرر ات
و آغوش هایی که رها کردن
در مرام و مسلکشان نیست
در من یک نفر
جوری به داشتنت مشغول است
که انگار چیزی جز این،
از دست و دلاش برنمیآید
بگذار آغوش به آغوش
بوسه به بوسه
شعر به شعر
مسلط باشم به عشق
به دوست داشتنت.
#مریم_قهرمانلو
میل دارند به عاشقی های مکرر ات
و آغوش هایی که رها کردن
در مرام و مسلکشان نیست
در من یک نفر
جوری به داشتنت مشغول است
که انگار چیزی جز این،
از دست و دلاش برنمیآید
بگذار آغوش به آغوش
بوسه به بوسه
شعر به شعر
مسلط باشم به عشق
به دوست داشتنت.
#مریم_قهرمانلو
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟
جرمم این دان که ز جان دوستترت میدارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم
حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم.
#عراقی
نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟
چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟
من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟
جرمم این دان که ز جان دوستترت میدارم
از پی دوستی تو به بلا افتادم
حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر
من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟
پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر
که بشد کار من از دست و ز پا افتادم
تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟
چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟
چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟
که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم.
#عراقی
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
موهای طلایی نوه ات را نوازش می کنی
و به شعرهای شاعری فکر می کنی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به برف های دست نخورده ی اولین صبح زمستان
تشبیه کند
و در چشم های کم سو شده ات
خاطره های خاک خورده ای را بیابد
که هرگز به روی زبانت نیامدند .....
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
تلویزیون را روشن می کنی
و مجری برنامه ، شعر که می خواند
به خاطر خواهی آورد
شعرهای شاعری را که
واژه واژه اش
از پی لبخند روی لبهایت
به هم ریختگی موهایت
و آهنگ ِ مردانه ی ِ صدایت
نوشته شده بودند
بی شک یک روز
سی سال بعد
از کنار عابران که رد می شوی
بوی عطری گیجت می کند …
پرتاب می شوی به سی سال قبل
و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد
تا گم شود قطره ی اشکی
که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»
با حوصله پایین می افتند از چشم هایت
از همان چشم هایی که ...
آه...!
تو مرا به یاد خواهی آورد
بدون شک
یک روز
شاید سی سال بعد !
#نفیسه_سادات_موسوی
شاید سی سال بعد از امروز
موهای طلایی نوه ات را نوازش می کنی
و به شعرهای شاعری فکر می کنی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به برف های دست نخورده ی اولین صبح زمستان
تشبیه کند
و در چشم های کم سو شده ات
خاطره های خاک خورده ای را بیابد
که هرگز به روی زبانت نیامدند .....
شک ندارم یک روز
شاید سی سال بعد از امروز
تلویزیون را روشن می کنی
و مجری برنامه ، شعر که می خواند
به خاطر خواهی آورد
شعرهای شاعری را که
واژه واژه اش
از پی لبخند روی لبهایت
به هم ریختگی موهایت
و آهنگ ِ مردانه ی ِ صدایت
نوشته شده بودند
بی شک یک روز
سی سال بعد
از کنار عابران که رد می شوی
بوی عطری گیجت می کند …
پرتاب می شوی به سی سال قبل
و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد
تا گم شود قطره ی اشکی
که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»
با حوصله پایین می افتند از چشم هایت
از همان چشم هایی که ...
آه...!
تو مرا به یاد خواهی آورد
بدون شک
یک روز
شاید سی سال بعد !
#نفیسه_سادات_موسوی
در انتهای زمستان
و ابتدای بهار مرور میکنمت!
تو را چو شاخه یک گل
نه خشک ... تازه و سبز!
درست در صفحهی خوب آرزوهای کتاب زندگیام
دخیل میبندم
خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم
خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم
در این مسیر بلند چه فرصت خوبیست
دوباره رد شدنت
چه عیدی خوبیست
دوباره آمدنت !
#لیلا_مومن_پور
و ابتدای بهار مرور میکنمت!
تو را چو شاخه یک گل
نه خشک ... تازه و سبز!
درست در صفحهی خوب آرزوهای کتاب زندگیام
دخیل میبندم
خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم
خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم
در این مسیر بلند چه فرصت خوبیست
دوباره رد شدنت
چه عیدی خوبیست
دوباره آمدنت !
#لیلا_مومن_پور
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا.. .
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
#لیلا_مومن_پور
زمستان 77"
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا.. .
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
#لیلا_مومن_پور
زمستان 77"
بنده من!
سوگند به حق خودم که دوستت دارم
پس به حق من بر تو، تنها مرا دوست بدار
#حدیث_قدسی
ارشاد القلوب ج 1 ص 171
سوگند به حق خودم که دوستت دارم
پس به حق من بر تو، تنها مرا دوست بدار
#حدیث_قدسی
ارشاد القلوب ج 1 ص 171
سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم میخواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم مونده، ای وای
دل دیوونمو سوزونده، ای وای
سفر کردم که از یادم بری، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد
دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثه نامهربونا
بلا گردون چشمات، زمین و آسمونا
تو رو دیدم توو بارون، دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبز تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت توو مهتاب شبونه؟
مگه میشه نخوندت توو شعر عاشقونه؟
ترانه سرا: #هدیه
دلم میخواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم مونده، ای وای
دل دیوونمو سوزونده، ای وای
سفر کردم که از یادم بری، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد
دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثه نامهربونا
بلا گردون چشمات، زمین و آسمونا
تو رو دیدم توو بارون، دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبز تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت توو مهتاب شبونه؟
مگه میشه نخوندت توو شعر عاشقونه؟
ترانه سرا: #هدیه
Safar Kardam
Moein
ترانه سرا: #هدیه
نام آهنگ و خواننده: #سفر - #معین (نصرالله معین نجف آبادی)
ناشر: شرکت ترانه
ترانه سرا: #فرید_زلاند
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
سال تولید: 1366
نام آهنگ و خواننده: #سفر - #معین (نصرالله معین نجف آبادی)
ناشر: شرکت ترانه
ترانه سرا: #فرید_زلاند
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
سال تولید: 1366
لکه ی ننگی که می بینی به دامان من است
چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است
در مصاف دلبری های مدامت دیده ام
آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است
شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که
آنچه نوح آن را بلا خوانده است باران من است
عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند
من پریشان تو و جمعی پریشان من است
مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است
هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست
من محمد خان ام و این شهر کرمان من است
#حسین_زحمتکش
چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است
در مصاف دلبری های مدامت دیده ام
آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است
شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که
آنچه نوح آن را بلا خوانده است باران من است
عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند
من پریشان تو و جمعی پریشان من است
مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است
هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست
من محمد خان ام و این شهر کرمان من است
#حسین_زحمتکش