.
کاش میدانستی
که پرندگان عشق، هرگز دوباره پر نمی گشایند
دوست من
عشق مسافری است
که تنها یک بار به سراغمان می آید و
یکباره می رود
.
#نزار_قبانی
کاش میدانستی
که پرندگان عشق، هرگز دوباره پر نمی گشایند
دوست من
عشق مسافری است
که تنها یک بار به سراغمان می آید و
یکباره می رود
.
#نزار_قبانی
به تنهایی گرفتارند، مشتی بی پناه اینجا
مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا؟
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می غلطند صد ها بی گناه اینجا
نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
#فاضل_نظری
مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا؟
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می غلطند صد ها بی گناه اینجا
نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
#فاضل_نظری
از قدیم الایام می گویند
نکند بی مهابا #دل ببندی و #عاشق شوی...
مبادا دلتان حراجی دلِ این و آن شود
مبادا توی باتلاق عاشقی پایین کشیده شویُ
و راه فراری نداشته باشی
بیایید صادقانه بگوييم ..
آنچه که ترس دارد
و تو را تا ابد در خلوتِ خودت تبعید میکند
دل سپردن به آدم های اشتباه زندگیست...
آدم هایی که خالی از عشق اند...
پوچ از دوست داشتن اند...
و گرنه کجای #جهان
یک شب مهتابیُ
یک دست زلفِ پریشانِ یارُ
#عطر جامانده در آغوش
فراری میدهد کسی را...
.
#نفیسه_چگونیان
نکند بی مهابا #دل ببندی و #عاشق شوی...
مبادا دلتان حراجی دلِ این و آن شود
مبادا توی باتلاق عاشقی پایین کشیده شویُ
و راه فراری نداشته باشی
بیایید صادقانه بگوييم ..
آنچه که ترس دارد
و تو را تا ابد در خلوتِ خودت تبعید میکند
دل سپردن به آدم های اشتباه زندگیست...
آدم هایی که خالی از عشق اند...
پوچ از دوست داشتن اند...
و گرنه کجای #جهان
یک شب مهتابیُ
یک دست زلفِ پریشانِ یارُ
#عطر جامانده در آغوش
فراری میدهد کسی را...
.
#نفیسه_چگونیان
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من؟
مبادا لحظهای حتی مرا اینگونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من؟
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری
.
#محمد_علی_بهمنی
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من؟
مبادا لحظهای حتی مرا اینگونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من؟
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری
.
#محمد_علی_بهمنی
خاکستر ما دل سوختگان را
برای تسکین آلام کهنه می برند
اما برای علاج دردهای خود
بی مرهم ترینیم ...
.
#دیوانه_جآن
برای تسکین آلام کهنه می برند
اما برای علاج دردهای خود
بی مرهم ترینیم ...
.
#دیوانه_جآن
برگشته بود و مثل تمام برگشته های عالم اصرار داشت که تغییر کرده، نمیدانم چه عادتی دارند آنهایی که بعد از مدتی نبودن یا دور بودن از جایی یا کسی تاکید دارند که تغییر کرده اند .. تمام مدت نبودنش خودم را به فهمیدن زدم و دلخوشی های کوچیکی پیدا کردم !
مثلا فهمیدم ساعت سه صبح شهر چهره ی دیگری دارد،
قرار گذاشتم تمام جاهای رفته را دوباره راس ساعت سه صبح قدم بزنم.
مثلا فهمیدم تمام مزه ها ساعت سه صبح کنار پنجره اتاقم مزه ای چندبرابر دارند
از کتاب های نصفه نیمه تا چایی بیدمشک !
ترکیب دوعنصر پنجره و سه صبح باهم کاتالیزور خوبی برای حل کردن خیلی از مزه هاست حتی تنهایی !
تمام این مدت خودم را گول نزدم که بیشتر در جمع باشم
یا در کافه ها دیده شوم
حتی مسئله توجه یه سینما هم برایم همانقدر عادی و کمرنگ ماند،
من ماندم و راهی که نرفته مقصدش را میدانستم.
تصور کن قصد داشته باشی مسافرت کنی ،
مقصد را که تعیین کردی
پایت را از خانه بیرون بگذار و در قدم دوم همان نقطه ای باشی که در ذهنت معین کردی !
این مسافرت لطفی دارد ؟
لذتی دارد ؟
برای من ندارد چون درک زیاد و زیادتر شدن فاصله ام از خانه،
برایم لذتبخش تر از دیدنی های مقصد است،
دیدن تابلوهای جاده ها برایم جالبتر است !
مثلا نوشته باشد مقصدت هزار کیلومتر !
یا نوشته باشد از خودت دوهزار کیلومتر دور شدی.
پس عحیب نیست که عشق به تنهایی لطفی ندارد،
رسیدن لطفی ندارد،
در کنار خودت بودن بی معنی است
وقتی راهش را طی نکرده باشی !
ماندگار ترین خاطره ها آنهایی هستند که تو را به زحمت انداخته اند ،
همانهایی که از خودت مایه گذاشتی و بعدها خودت ماندی و خودت
و بعد از آن ، هزار بار به همان یک لحظه ای که درونت جامانده فکر کردی !
شاید مثل من هزار بار به این قضیه فکر کردی
که چطور آن یک لحظه در ذهنت مانده
تا همان بلا را سر تمام لحظه های زندگی ات بیاوری و نمی شود !
میبینی ؟
اصرار نکن !
آدم های برگشته هیچ تغییری نمی کنند !
یعنی چون نتوانستند عوض شوند، برگشتنی شدند !
یعنی دوام نیاورده اند .. چند سال باید بگذرد تا بفهمی تغییر یعنی ماندن !
.
#امیر_مهدی_زمانی
مثلا فهمیدم ساعت سه صبح شهر چهره ی دیگری دارد،
قرار گذاشتم تمام جاهای رفته را دوباره راس ساعت سه صبح قدم بزنم.
مثلا فهمیدم تمام مزه ها ساعت سه صبح کنار پنجره اتاقم مزه ای چندبرابر دارند
از کتاب های نصفه نیمه تا چایی بیدمشک !
ترکیب دوعنصر پنجره و سه صبح باهم کاتالیزور خوبی برای حل کردن خیلی از مزه هاست حتی تنهایی !
تمام این مدت خودم را گول نزدم که بیشتر در جمع باشم
یا در کافه ها دیده شوم
حتی مسئله توجه یه سینما هم برایم همانقدر عادی و کمرنگ ماند،
من ماندم و راهی که نرفته مقصدش را میدانستم.
تصور کن قصد داشته باشی مسافرت کنی ،
مقصد را که تعیین کردی
پایت را از خانه بیرون بگذار و در قدم دوم همان نقطه ای باشی که در ذهنت معین کردی !
این مسافرت لطفی دارد ؟
لذتی دارد ؟
برای من ندارد چون درک زیاد و زیادتر شدن فاصله ام از خانه،
برایم لذتبخش تر از دیدنی های مقصد است،
دیدن تابلوهای جاده ها برایم جالبتر است !
مثلا نوشته باشد مقصدت هزار کیلومتر !
یا نوشته باشد از خودت دوهزار کیلومتر دور شدی.
پس عحیب نیست که عشق به تنهایی لطفی ندارد،
رسیدن لطفی ندارد،
در کنار خودت بودن بی معنی است
وقتی راهش را طی نکرده باشی !
ماندگار ترین خاطره ها آنهایی هستند که تو را به زحمت انداخته اند ،
همانهایی که از خودت مایه گذاشتی و بعدها خودت ماندی و خودت
و بعد از آن ، هزار بار به همان یک لحظه ای که درونت جامانده فکر کردی !
شاید مثل من هزار بار به این قضیه فکر کردی
که چطور آن یک لحظه در ذهنت مانده
تا همان بلا را سر تمام لحظه های زندگی ات بیاوری و نمی شود !
میبینی ؟
اصرار نکن !
آدم های برگشته هیچ تغییری نمی کنند !
یعنی چون نتوانستند عوض شوند، برگشتنی شدند !
یعنی دوام نیاورده اند .. چند سال باید بگذرد تا بفهمی تغییر یعنی ماندن !
.
#امیر_مهدی_زمانی
در حرمت هر که گدا شد خود او پادشاست
هر که گریزان شده از مهر تو همچون گداست
خادم تو با دل محزون خودش آمده ست
گر تو نباشی دل مجنون به عدم مبتلاست
اصغر تو با لب خشکیده ی خود پر کشید
حرمله با تیر و کمانش همگی در بلاست
شمر ستمکار لعین الابد الآبدین
رحم خدا بر تن بدکار و نجس نا رواست
اشک همه سینه زنانت صنما یا حسین
با همه ی ذنب و گناهان و خطا بی ریاست
اشک اگر در غم تو خون بشود جایز است
جز به غمت اشک و غم و ماتم ما بر فناست
بر دل من حسرت بین الحرمینت به جاست
سرور و سالار شهیدان دل من بی نواست
دست گل عشق و وفا ماه بنی هاشم است
ماه هم از شدت شرمندگی اش در خفاست
#علی_محمد_یاری
هر که گریزان شده از مهر تو همچون گداست
خادم تو با دل محزون خودش آمده ست
گر تو نباشی دل مجنون به عدم مبتلاست
اصغر تو با لب خشکیده ی خود پر کشید
حرمله با تیر و کمانش همگی در بلاست
شمر ستمکار لعین الابد الآبدین
رحم خدا بر تن بدکار و نجس نا رواست
اشک همه سینه زنانت صنما یا حسین
با همه ی ذنب و گناهان و خطا بی ریاست
اشک اگر در غم تو خون بشود جایز است
جز به غمت اشک و غم و ماتم ما بر فناست
بر دل من حسرت بین الحرمینت به جاست
سرور و سالار شهیدان دل من بی نواست
دست گل عشق و وفا ماه بنی هاشم است
ماه هم از شدت شرمندگی اش در خفاست
#علی_محمد_یاری
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد
عشق بر ما همه باران بلا می خواهد
آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد
و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد
پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود :
که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد
تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟
تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد
بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من
پای تا سر همه درد است دوا می خواهد
گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد
باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد
همچو گیسوی بلند تو شبی می باید
تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد
تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست
آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
#فریدون_مشیری
عشق بر ما همه باران بلا می خواهد
آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد
و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد
پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود :
که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد
تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟
تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد
بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من
پای تا سر همه درد است دوا می خواهد
گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد
باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد
همچو گیسوی بلند تو شبی می باید
تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد
تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست
آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
#فریدون_مشیری
⭐️شعر ستاره دار حصار آسمان
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
#فریدون_مشیری
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
#فریدون_مشیری
سرتان را می اندازید پایین و بدون هیچ اجازه و حرفی وارد زندگی کسی میشوید...
بعد هم که خسته شدید و حوصلیتان سر رفت همانطور بی هیچ حرف و کلامی سرتان را می اندازید میروید...
با خودتان نمیگویید،
آدم چطور به دلتنگی هایش حالی کند
که کسی که برایش بی قراری میکند دلتنگش نیست
و برگشتنی هم در کار نیست؟
با خودتان نمیگوید،
با این همه وابستگی چطور زندگی کند؟
چطور بعد از شما به زندگی یکنفره ادامه دهد؟
اصلا فکر کرده اید اگر دلتنگ آغوشتان شد باید چه کار کند...؟
اصلا فکر کرده اید،
به اینکه امیدی را نا امید کرده اید
و هر شب در اتاقی
از چشمانی که کمی هم آشناست
سیل راه می افتد..؟
اصلا فکر کرده اید،
چه کسی میخواهد خرابی های سیلی که از چشمانش جاری میشود را جبران کند...؟
نمیدانم اصلا مگر شما فکر هم میکنید!
لطفا عادتِ تنهایی را از هیچ آدمی نگیرید!
تنهایی قبل از وابستگی با تنهایی بعد از وابستگی خیلی تفاوت دارد،
یک جور جان کندن است!
جان کندن که میدانی یعنی چه
یعنی دلتنگ شوی و دلتنگیت رفع نشود...!
#المیرا_دهنوی
بعد هم که خسته شدید و حوصلیتان سر رفت همانطور بی هیچ حرف و کلامی سرتان را می اندازید میروید...
با خودتان نمیگویید،
آدم چطور به دلتنگی هایش حالی کند
که کسی که برایش بی قراری میکند دلتنگش نیست
و برگشتنی هم در کار نیست؟
با خودتان نمیگوید،
با این همه وابستگی چطور زندگی کند؟
چطور بعد از شما به زندگی یکنفره ادامه دهد؟
اصلا فکر کرده اید اگر دلتنگ آغوشتان شد باید چه کار کند...؟
اصلا فکر کرده اید،
به اینکه امیدی را نا امید کرده اید
و هر شب در اتاقی
از چشمانی که کمی هم آشناست
سیل راه می افتد..؟
اصلا فکر کرده اید،
چه کسی میخواهد خرابی های سیلی که از چشمانش جاری میشود را جبران کند...؟
نمیدانم اصلا مگر شما فکر هم میکنید!
لطفا عادتِ تنهایی را از هیچ آدمی نگیرید!
تنهایی قبل از وابستگی با تنهایی بعد از وابستگی خیلی تفاوت دارد،
یک جور جان کندن است!
جان کندن که میدانی یعنی چه
یعنی دلتنگ شوی و دلتنگیت رفع نشود...!
#المیرا_دهنوی
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم، او مرده و من سایه اویم
من او نیم، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا، با همه کس، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت
من او نیم، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم، گور ویم، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه من، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
#سیمین_بهبهانی
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم، او مرده و من سایه اویم
من او نیم، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا، با همه کس، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت
من او نیم، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم، گور ویم، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه من، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
#سیمین_بهبهانی
کعبه ای خونین فراخوانده سپاه فیل را
تا ببيني بار ديگر بارش سجيل را
با لب خشكيده افتاده است آنكه گر لبي
تر كند تا خيمه گاهش مي كشاند نيل را!
ليلة القدري كه مي گفتند عاشوراي اوست
دفعتا افتاده تا معنا كند "تنزیل" را!
عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان
از قفا باید ببری حلقِ اسماعیل را
روی آیات شریفش، خصم مرکب تاخته
روي قرآني كه مومن کرده است انجیل را
پيكرش بر خاك صحرا ماند و اين ظلم عظيم
روز محشر حق به جانب مي كند قابيل را
خود به قبض روح، پيش آمد خدا آن دم که دید
در کنارش، پیکر بی جانِ عزرائیل را
#حسین_زحمتکش
تا ببيني بار ديگر بارش سجيل را
با لب خشكيده افتاده است آنكه گر لبي
تر كند تا خيمه گاهش مي كشاند نيل را!
ليلة القدري كه مي گفتند عاشوراي اوست
دفعتا افتاده تا معنا كند "تنزیل" را!
عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان
از قفا باید ببری حلقِ اسماعیل را
روی آیات شریفش، خصم مرکب تاخته
روي قرآني كه مومن کرده است انجیل را
پيكرش بر خاك صحرا ماند و اين ظلم عظيم
روز محشر حق به جانب مي كند قابيل را
خود به قبض روح، پيش آمد خدا آن دم که دید
در کنارش، پیکر بی جانِ عزرائیل را
#حسین_زحمتکش