وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
عمری ست که ما منتظر باد صباییم
تا بود که چه پیغام دهد باد صبایی
ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی
افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع
در آینه ات دید و ندانست کجایی
آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی
در آینه بندان پریخانه ی چشمم
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی
بینی که دری از تو به روی تو گشایند
هر در که بر این خانه ی آیینه گشایی
چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
عمری ست که ما منتظر باد صباییم
تا بود که چه پیغام دهد باد صبایی
ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی
افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع
در آینه ات دید و ندانست کجایی
آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی
در آینه بندان پریخانه ی چشمم
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی
بینی که دری از تو به روی تو گشایند
هر در که بر این خانه ی آیینه گشایی
چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
"آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت"
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریاد رسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
"آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت"
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریاد رسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستاره شب زندهدار امّیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نَشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشۀ انگور میفشارندم
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستاره شب زندهدار امّیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نَشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشۀ انگور میفشارندم
#امیر_هوشنگ_ابتهاج