تا حالا شده آرزویی به دلت بیفته
خیلی غیر ممکن و نشدنی به نظر بیاد
کلا بی خیالش بشی؛
ولی یه روزی آرزو بیفته دنبال تو
همه میگن قانون جاذبست
اما من میگم لطف خداست
ینی خدا خودش این قانون را در عالم دایر کرده
اگه آرزویی را توی دلت انداخت
راه رسیدنش را هم برات فراهم می کنه
البته اگه خودمون مانع لطفش نشیم
از ته دل میگم پاک و منزه است پروردگارم
و عاری از هر عیب و نقصی؛
هیچ وقت کاری عبث و بیهوده نمی کنه
همه کارهاش روی قاعده و حسابه
و چه زیباست آنجا که می گوید
هر خیری که به شما برسد
از جانب خداست
و هر بدی به شما برسد
از جانب خود شماست
خیلی غیر ممکن و نشدنی به نظر بیاد
کلا بی خیالش بشی؛
ولی یه روزی آرزو بیفته دنبال تو
همه میگن قانون جاذبست
اما من میگم لطف خداست
ینی خدا خودش این قانون را در عالم دایر کرده
اگه آرزویی را توی دلت انداخت
راه رسیدنش را هم برات فراهم می کنه
البته اگه خودمون مانع لطفش نشیم
از ته دل میگم پاک و منزه است پروردگارم
و عاری از هر عیب و نقصی؛
هیچ وقت کاری عبث و بیهوده نمی کنه
همه کارهاش روی قاعده و حسابه
و چه زیباست آنجا که می گوید
هر خیری که به شما برسد
از جانب خداست
و هر بدی به شما برسد
از جانب خود شماست
می توانی شعر باشی
و جرعه جرعه معرفت را به قلبم بچشانی
و همینطور میتوانی آتش باشی
ذره ذره روحم را خاکستر کنی
انتخاب با توست
اما تو باران باش
و قطره قطره مرا خیسِ دریا کن
اصلا تو دریا باش یا آسمان
بی کرانِ بی کران
بگذار غرق تو باشم
#حصار_آسمان
و جرعه جرعه معرفت را به قلبم بچشانی
و همینطور میتوانی آتش باشی
ذره ذره روحم را خاکستر کنی
انتخاب با توست
اما تو باران باش
و قطره قطره مرا خیسِ دریا کن
اصلا تو دریا باش یا آسمان
بی کرانِ بی کران
بگذار غرق تو باشم
#حصار_آسمان
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
#مهدی_فرجی .
قرار نشد/ فصل پنجم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
#مهدی_فرجی .
قرار نشد/ فصل پنجم
مات چشمان توأم اما دلم درگير نيست
از تو اي يوسف، دلم سير است و چشمم سير نيست
اين شكاف پشت پيراهن گواهي مي دهد
هيچكس در ماجراي عشق بي تقصير نيست
از تو پرسيدم برايت كيستم؟ گفتي رفيق!
آنچه در تعريف ما گفتي كم از تحقير نيست...
#حسین_زحمتکش
از تو اي يوسف، دلم سير است و چشمم سير نيست
اين شكاف پشت پيراهن گواهي مي دهد
هيچكس در ماجراي عشق بي تقصير نيست
از تو پرسيدم برايت كيستم؟ گفتي رفيق!
آنچه در تعريف ما گفتي كم از تحقير نيست...
#حسین_زحمتکش
چقدر شيرين است
ديدنِ دو نفره هايتان
لابلاى اين شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى كه تعهد برايش تعريف نشده،
بمانيد براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب ميگوييد
داستانِ رسيدنتان را بشنود
نه بلاتكليفى
نه عشق هاى بى سر و ته!
#علي_قاضي_نظام
ديدنِ دو نفره هايتان
لابلاى اين شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى كه تعهد برايش تعريف نشده،
بمانيد براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب ميگوييد
داستانِ رسيدنتان را بشنود
نه بلاتكليفى
نه عشق هاى بى سر و ته!
#علي_قاضي_نظام
وه که از سوز درونم خبری نیست ترا
در غمت مردم و با من نظری نیست ترا
بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و با من نظری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سروکار تو شود
با من دلشده هرچند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
خسروا، ناله و فریاد به جایی نرسد
یارب! این گریه خونین اثری نیست ترا...
#امیرخسرو_دهلوی
در غمت مردم و با من نظری نیست ترا
بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و با من نظری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سروکار تو شود
با من دلشده هرچند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
خسروا، ناله و فریاد به جایی نرسد
یارب! این گریه خونین اثری نیست ترا...
#امیرخسرو_دهلوی
چگونه خاک نفس می کشد؟
بیندیشیم
چه زمهریر غریبی !
شکست چهره مهر
فسرد سینهي خاک
شکافت زَهرهي سنگ !
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین، هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ !
به سر رسیده جهان ؟
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد؟
کسی نداشت یقین
چه زمهریر غریبی ….
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیاموزیم:
شکوه رستن اینک:
طلوع فروردین !
گداخت آنهمه برف
دمید اینهمه گل
شکفت اینهمه رنگ!
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم
نفس کشید زمین
ما چرا نفس نکشیم ؟
#فریدون_مشیری
بیندیشیم
چه زمهریر غریبی !
شکست چهره مهر
فسرد سینهي خاک
شکافت زَهرهي سنگ !
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین، هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ !
به سر رسیده جهان ؟
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد؟
کسی نداشت یقین
چه زمهریر غریبی ….
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیاموزیم:
شکوه رستن اینک:
طلوع فروردین !
گداخت آنهمه برف
دمید اینهمه گل
شکفت اینهمه رنگ!
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم
نفس کشید زمین
ما چرا نفس نکشیم ؟
#فریدون_مشیری
فرصتی نمانده است ...
بیا همدیگر را بغل کنیم !
فردا یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست!
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است!
به دنیا نیاید بهتر است ...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند!
و پرندگان
دوباره بر زمین …
زمین … نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...
#گروس_عبدالملکیان
بیا همدیگر را بغل کنیم !
فردا یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست!
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است!
به دنیا نیاید بهتر است ...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند!
و پرندگان
دوباره بر زمین …
زمین … نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...
#گروس_عبدالملکیان
ابری نیست...
بادی نیست...
مینشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس، چه نوازشها میریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم، سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست!
#سهراب_سپهری
بادی نیست...
مینشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس، چه نوازشها میریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم، سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست!
#سهراب_سپهری
در منِ دلسنگ، شورِ انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی !
فکر میکردم جواب نامه ام را می دهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !
#سجاد_سامانی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی !
فکر میکردم جواب نامه ام را می دهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !
#سجاد_سامانی
یادم هست یک شب برایش فرستادم:
"دلم برایت تنگ شده است"
جواب داد:
"کمتر به من فکر کن تا دلتنگم نشوی!"
آن شب را تا خود صبح گریه کردم...
نه بخاطر بی علاقه بودنش نسبت به من!
بخاطر اینکه نفهمید، دلتنگی ام دست خودم نیست...
عاشق است و برهوت دلتنگی هایش
وگرنه به جای "کمتر"
"هیچوقت" به او فکر نمیکردم...
گذشت و گذشت ...
کم کم تنهایم گذاشت
گفتم "بی تو نمیتوانم" و گفت:
"کار نشد ندارد! هستند کسانی که جایم را پر کنند"
زمان زیادی گذشته است
و افراد زیادی آمدند و چند صباحی بودند و رفتند
اما همچنان اوست تنها فرد محبوب زندگی ام...
آمده است که بیاید
و ببیند که "کار نشد داشت"
و نشد که نشد که نشد!
عادت عجیبی ست دیدن عکس هایت
بغض کردنم
باران اشک هایم
خیس شدن عکست
و شکستنم...
اینها فقط ذره ای از قبال نبودی بود
که به آسانی انتخابش کردی!
به خیال آنکه فراموش میشوی...
کجایی که ببینی
که نشد که نشد که نشد...
"دلم برایت تنگ شده است"
جواب داد:
"کمتر به من فکر کن تا دلتنگم نشوی!"
آن شب را تا خود صبح گریه کردم...
نه بخاطر بی علاقه بودنش نسبت به من!
بخاطر اینکه نفهمید، دلتنگی ام دست خودم نیست...
عاشق است و برهوت دلتنگی هایش
وگرنه به جای "کمتر"
"هیچوقت" به او فکر نمیکردم...
گذشت و گذشت ...
کم کم تنهایم گذاشت
گفتم "بی تو نمیتوانم" و گفت:
"کار نشد ندارد! هستند کسانی که جایم را پر کنند"
زمان زیادی گذشته است
و افراد زیادی آمدند و چند صباحی بودند و رفتند
اما همچنان اوست تنها فرد محبوب زندگی ام...
آمده است که بیاید
و ببیند که "کار نشد داشت"
و نشد که نشد که نشد!
عادت عجیبی ست دیدن عکس هایت
بغض کردنم
باران اشک هایم
خیس شدن عکست
و شکستنم...
اینها فقط ذره ای از قبال نبودی بود
که به آسانی انتخابش کردی!
به خیال آنکه فراموش میشوی...
کجایی که ببینی
که نشد که نشد که نشد...
حق ندارم به او نگاه کنم
حق ندارم به فکر او باشم
آرزویم به باد رفته که هیچ؛
حق ندارم که آرزو باشم
باغ بودم کویر لوت شدم
خانه ی تار عنکبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سکوت شدم
دوستم داری و نمی دانم
دوستت دارم و نمیدانی
عکس های تورا نمی بینم
شعرهای مرا نمیخوای
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم؟
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
#سید_تقی_سیدی
حق ندارم به فکر او باشم
آرزویم به باد رفته که هیچ؛
حق ندارم که آرزو باشم
باغ بودم کویر لوت شدم
خانه ی تار عنکبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سکوت شدم
دوستم داری و نمی دانم
دوستت دارم و نمیدانی
عکس های تورا نمی بینم
شعرهای مرا نمیخوای
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم؟
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
#سید_تقی_سیدی
یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگیاش را داشته باشی.
اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف ها را هم خوب می شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
«چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.»
#میلان_کوندرا
#آهستگی
اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف ها را هم خوب می شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
«چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.»
#میلان_کوندرا
#آهستگی
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
#فاضل_نظری
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
#فاضل_نظری
با همه بیسر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویرانشدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش ِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی سرگشتهی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن، ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها... به کجا میکشیام خوب من
ها... نکشانی به پشیمانیام
#محمد_علی_بهمنی
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویرانشدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش ِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی سرگشتهی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن، ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها... به کجا میکشیام خوب من
ها... نکشانی به پشیمانیام
#محمد_علی_بهمنی