زده در وقت سحر یاد رفیقان به سرم
شب قدری چه قَدَر ریخته مهمان به سرم
رحمت واسعه اش از همه سو می ریزد
می روم تا بچکد حضرت باران به سرم
بازدر لحظه ی افطار به خود می گویم
چه بلایی که نیاوَرْد همین نان به سرم
درحقیقت به سرم دست خدا باز شده
ظاهرا دیده ولی دیده که قرآن به سرم
لحظه ی گفتن ذکرِ به علیٍ امشب
زده رویای حرم از دم ایوان به سرم
#مهدی_رحیمی
شب قدری چه قَدَر ریخته مهمان به سرم
رحمت واسعه اش از همه سو می ریزد
می روم تا بچکد حضرت باران به سرم
بازدر لحظه ی افطار به خود می گویم
چه بلایی که نیاوَرْد همین نان به سرم
درحقیقت به سرم دست خدا باز شده
ظاهرا دیده ولی دیده که قرآن به سرم
لحظه ی گفتن ذکرِ به علیٍ امشب
زده رویای حرم از دم ایوان به سرم
#مهدی_رحیمی
گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
#فاضل_نظری
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم بالا، شعر خوانی استاد فاضل نظری در محضر رهبر هست. با مضمون شعر بالا
شنیدنش از زبان خودِ استاد، لطف دیگه ای داره ❤️
شنیدنش از زبان خودِ استاد، لطف دیگه ای داره ❤️
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد!
خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت.
خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد.
خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد!
از نقشه های بشر نباید دلهره داشت؛
چرا که اراده ی خداوند بالاتر از هر اراده ای است..
یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا، حتی به سوی درهای بسته هم دوید
و تمام درهای بسته برایش باز شد.
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو
چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست...
خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت.
خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد.
خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد!
از نقشه های بشر نباید دلهره داشت؛
چرا که اراده ی خداوند بالاتر از هر اراده ای است..
یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا، حتی به سوی درهای بسته هم دوید
و تمام درهای بسته برایش باز شد.
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو
چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چند میدونم عادتی به دیدن این فیلم ها ندارین، اما واقعا دیدن این ویدئو رو از دست ندین. یه فیلم کم حجم از استاد پناهیان در باب صحبت با خدا ❤️
💠 #توصیه_اکید_میشود_ببینید
💠 #توصیه_اکید_میشود_ببینید
چيزي كه از من خواستي جز دل بريدن نيست
چيزي مخواه از من كه در اندازه من نيست
دنبال آرامش مگرد اي رود سرگردان
چيزي كه در دريا نباشد در تو قطعا نيست
گاهي براي گريه كردن بس كه تنهايي
جايي برايت بهتر از آغوش دشمن نيست
پيراهنم روزي گواهي ميدهد پاكم
اي عشق گاهي وقتها پاكي به دامن نيست
#حسین_زحمتکش
چيزي مخواه از من كه در اندازه من نيست
دنبال آرامش مگرد اي رود سرگردان
چيزي كه در دريا نباشد در تو قطعا نيست
گاهي براي گريه كردن بس كه تنهايي
جايي برايت بهتر از آغوش دشمن نيست
پيراهنم روزي گواهي ميدهد پاكم
اي عشق گاهي وقتها پاكي به دامن نيست
#حسین_زحمتکش
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «سادهای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتادهای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جادهای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچکس حتی شبیهت نیست، فوقالعادهای !
با دل آزردهام چیزی نمیگویی ولی
از دل آزردن که حرفی میشود آمادهای
باز بر دوری صبوری میکنم اما مگیر
امتحان تازهای از امتحان پس دادهای .
#سجاد_سامانی
دورم از دیدار با هر پیش پا افتادهای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جادهای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچکس حتی شبیهت نیست، فوقالعادهای !
با دل آزردهام چیزی نمیگویی ولی
از دل آزردن که حرفی میشود آمادهای
باز بر دوری صبوری میکنم اما مگیر
امتحان تازهای از امتحان پس دادهای .
#سجاد_سامانی
تا حالا شده آرزویی به دلت بیفته
خیلی غیر ممکن و نشدنی به نظر بیاد
کلا بی خیالش بشی؛
ولی یه روزی آرزو بیفته دنبال تو
همه میگن قانون جاذبست
اما من میگم لطف خداست
ینی خدا خودش این قانون را در عالم دایر کرده
اگه آرزویی را توی دلت انداخت
راه رسیدنش را هم برات فراهم می کنه
البته اگه خودمون مانع لطفش نشیم
از ته دل میگم پاک و منزه است پروردگارم
و عاری از هر عیب و نقصی؛
هیچ وقت کاری عبث و بیهوده نمی کنه
همه کارهاش روی قاعده و حسابه
و چه زیباست آنجا که می گوید
هر خیری که به شما برسد
از جانب خداست
و هر بدی به شما برسد
از جانب خود شماست
خیلی غیر ممکن و نشدنی به نظر بیاد
کلا بی خیالش بشی؛
ولی یه روزی آرزو بیفته دنبال تو
همه میگن قانون جاذبست
اما من میگم لطف خداست
ینی خدا خودش این قانون را در عالم دایر کرده
اگه آرزویی را توی دلت انداخت
راه رسیدنش را هم برات فراهم می کنه
البته اگه خودمون مانع لطفش نشیم
از ته دل میگم پاک و منزه است پروردگارم
و عاری از هر عیب و نقصی؛
هیچ وقت کاری عبث و بیهوده نمی کنه
همه کارهاش روی قاعده و حسابه
و چه زیباست آنجا که می گوید
هر خیری که به شما برسد
از جانب خداست
و هر بدی به شما برسد
از جانب خود شماست
می توانی شعر باشی
و جرعه جرعه معرفت را به قلبم بچشانی
و همینطور میتوانی آتش باشی
ذره ذره روحم را خاکستر کنی
انتخاب با توست
اما تو باران باش
و قطره قطره مرا خیسِ دریا کن
اصلا تو دریا باش یا آسمان
بی کرانِ بی کران
بگذار غرق تو باشم
#حصار_آسمان
و جرعه جرعه معرفت را به قلبم بچشانی
و همینطور میتوانی آتش باشی
ذره ذره روحم را خاکستر کنی
انتخاب با توست
اما تو باران باش
و قطره قطره مرا خیسِ دریا کن
اصلا تو دریا باش یا آسمان
بی کرانِ بی کران
بگذار غرق تو باشم
#حصار_آسمان
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
#مهدی_فرجی .
قرار نشد/ فصل پنجم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
#مهدی_فرجی .
قرار نشد/ فصل پنجم
مات چشمان توأم اما دلم درگير نيست
از تو اي يوسف، دلم سير است و چشمم سير نيست
اين شكاف پشت پيراهن گواهي مي دهد
هيچكس در ماجراي عشق بي تقصير نيست
از تو پرسيدم برايت كيستم؟ گفتي رفيق!
آنچه در تعريف ما گفتي كم از تحقير نيست...
#حسین_زحمتکش
از تو اي يوسف، دلم سير است و چشمم سير نيست
اين شكاف پشت پيراهن گواهي مي دهد
هيچكس در ماجراي عشق بي تقصير نيست
از تو پرسيدم برايت كيستم؟ گفتي رفيق!
آنچه در تعريف ما گفتي كم از تحقير نيست...
#حسین_زحمتکش
چقدر شيرين است
ديدنِ دو نفره هايتان
لابلاى اين شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى كه تعهد برايش تعريف نشده،
بمانيد براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب ميگوييد
داستانِ رسيدنتان را بشنود
نه بلاتكليفى
نه عشق هاى بى سر و ته!
#علي_قاضي_نظام
ديدنِ دو نفره هايتان
لابلاى اين شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى كه تعهد برايش تعريف نشده،
بمانيد براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب ميگوييد
داستانِ رسيدنتان را بشنود
نه بلاتكليفى
نه عشق هاى بى سر و ته!
#علي_قاضي_نظام
وه که از سوز درونم خبری نیست ترا
در غمت مردم و با من نظری نیست ترا
بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و با من نظری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سروکار تو شود
با من دلشده هرچند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
خسروا، ناله و فریاد به جایی نرسد
یارب! این گریه خونین اثری نیست ترا...
#امیرخسرو_دهلوی
در غمت مردم و با من نظری نیست ترا
بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و با من نظری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سروکار تو شود
با من دلشده هرچند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
خسروا، ناله و فریاد به جایی نرسد
یارب! این گریه خونین اثری نیست ترا...
#امیرخسرو_دهلوی
چگونه خاک نفس می کشد؟
بیندیشیم
چه زمهریر غریبی !
شکست چهره مهر
فسرد سینهي خاک
شکافت زَهرهي سنگ !
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین، هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ !
به سر رسیده جهان ؟
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد؟
کسی نداشت یقین
چه زمهریر غریبی ….
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیاموزیم:
شکوه رستن اینک:
طلوع فروردین !
گداخت آنهمه برف
دمید اینهمه گل
شکفت اینهمه رنگ!
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم
نفس کشید زمین
ما چرا نفس نکشیم ؟
#فریدون_مشیری
بیندیشیم
چه زمهریر غریبی !
شکست چهره مهر
فسرد سینهي خاک
شکافت زَهرهي سنگ !
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین، هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ !
به سر رسیده جهان ؟
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد؟
کسی نداشت یقین
چه زمهریر غریبی ….
چگونه خاک نفس می کشد؟ بیاموزیم:
شکوه رستن اینک:
طلوع فروردین !
گداخت آنهمه برف
دمید اینهمه گل
شکفت اینهمه رنگ!
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم
نفس کشید زمین
ما چرا نفس نکشیم ؟
#فریدون_مشیری
فرصتی نمانده است ...
بیا همدیگر را بغل کنیم !
فردا یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست!
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است!
به دنیا نیاید بهتر است ...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند!
و پرندگان
دوباره بر زمین …
زمین … نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...
#گروس_عبدالملکیان
بیا همدیگر را بغل کنیم !
فردا یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست!
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است!
به دنیا نیاید بهتر است ...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند!
و پرندگان
دوباره بر زمین …
زمین … نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...
#گروس_عبدالملکیان
ابری نیست...
بادی نیست...
مینشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس، چه نوازشها میریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم، سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست!
#سهراب_سپهری
بادی نیست...
مینشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس، چه نوازشها میریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم، سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست!
#سهراب_سپهری
در منِ دلسنگ، شورِ انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی !
فکر میکردم جواب نامه ام را می دهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !
#سجاد_سامانی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی !
فکر میکردم جواب نامه ام را می دهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !
#سجاد_سامانی
یادم هست یک شب برایش فرستادم:
"دلم برایت تنگ شده است"
جواب داد:
"کمتر به من فکر کن تا دلتنگم نشوی!"
آن شب را تا خود صبح گریه کردم...
نه بخاطر بی علاقه بودنش نسبت به من!
بخاطر اینکه نفهمید، دلتنگی ام دست خودم نیست...
عاشق است و برهوت دلتنگی هایش
وگرنه به جای "کمتر"
"هیچوقت" به او فکر نمیکردم...
گذشت و گذشت ...
کم کم تنهایم گذاشت
گفتم "بی تو نمیتوانم" و گفت:
"کار نشد ندارد! هستند کسانی که جایم را پر کنند"
زمان زیادی گذشته است
و افراد زیادی آمدند و چند صباحی بودند و رفتند
اما همچنان اوست تنها فرد محبوب زندگی ام...
آمده است که بیاید
و ببیند که "کار نشد داشت"
و نشد که نشد که نشد!
عادت عجیبی ست دیدن عکس هایت
بغض کردنم
باران اشک هایم
خیس شدن عکست
و شکستنم...
اینها فقط ذره ای از قبال نبودی بود
که به آسانی انتخابش کردی!
به خیال آنکه فراموش میشوی...
کجایی که ببینی
که نشد که نشد که نشد...
"دلم برایت تنگ شده است"
جواب داد:
"کمتر به من فکر کن تا دلتنگم نشوی!"
آن شب را تا خود صبح گریه کردم...
نه بخاطر بی علاقه بودنش نسبت به من!
بخاطر اینکه نفهمید، دلتنگی ام دست خودم نیست...
عاشق است و برهوت دلتنگی هایش
وگرنه به جای "کمتر"
"هیچوقت" به او فکر نمیکردم...
گذشت و گذشت ...
کم کم تنهایم گذاشت
گفتم "بی تو نمیتوانم" و گفت:
"کار نشد ندارد! هستند کسانی که جایم را پر کنند"
زمان زیادی گذشته است
و افراد زیادی آمدند و چند صباحی بودند و رفتند
اما همچنان اوست تنها فرد محبوب زندگی ام...
آمده است که بیاید
و ببیند که "کار نشد داشت"
و نشد که نشد که نشد!
عادت عجیبی ست دیدن عکس هایت
بغض کردنم
باران اشک هایم
خیس شدن عکست
و شکستنم...
اینها فقط ذره ای از قبال نبودی بود
که به آسانی انتخابش کردی!
به خیال آنکه فراموش میشوی...
کجایی که ببینی
که نشد که نشد که نشد...