Hesare Aseman
98 subscribers
410 photos
16 videos
2 files
7 links
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن

🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir
📷 Insta: Instagram.com/hesare.aseman
Download Telegram
ای که برداشتی از شانه ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری

ظاهر آراسته ام در هوس وصل ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار
تو هم ای آیینه از دیدن من بیزاری

#فاضل_نظری
سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم
از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم

بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ
ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم

وصل تو به آن منت جانکاه نیرزد
تا دوزخ هجر تو ز مینوی تو رفتیم

چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت
از آن لب شیرین سخنگوی تو رفتیم

ای عود شبی ما و تورا سوخت به بزمی
هنگام سحر حیف که چون بوی تو رفتیم

زین پیش نماندیم که آزرده نگردی
چون عاشقی و دوستی از خوی تو رفتیم

#سیمین_بهبهانی
آن‌گونه که تو رفتی
هیچ آمدنی
جبرانش نمی‌کند

#مریم_قهرمانلو
هیچ چیزی فهمیده نمی شود، مگر آنکه ابتدا حس شود!

#جان_لاک
من نگویم که به ‌درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست‌که ‌این زمزمه خاموش‌کنید

خون دل بود نصیبم، به سر تربت من
لاله افشان به طرب آمده، می نوش کنید

بعد من، سوگ مگیرید، نیرزد به خدا
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید

خط بطلان به سر نامه ی هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه ی مخدوش کنید

سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان، گفته ی عشاق فراموش کنید

#معینی_کرمانشاهی
آنکه میرود، باید میرفت!!
تو هم برو
تو هم، خودت را از لحظه هایش
که هیچ، ازفکرش هم بگیر...
تو باید تمامت بماند
برای آنکه تمامش تنها و تنها ....
برای توست.....!

#عادل_دانتیسم
گفت درنگ کنید که من
آتشی دیده ام
ای بسا خبری بیاورم از آن
رفت ...
و <پیامبر> بازگشت!
همچنان وعده‌ي بخشايش شاهنشاهش
مي‌كشد گمشدگان را به زيارتگاهش

نه در آيينه فهم است؛ نه در شيشه وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش

به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهره جانكاهش

از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟

كفن برف كجا؟ پيرهن برگ كجا؟
خسته‌ام مثل درختي كه از آذر ماهش

باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سوره توبه رسيده است به بسم الله‌اش

#فاضل_نظری
از مجموعه #اقلیت
احتیاط باید کرد!
همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم ...
عشق نیز!
بهانه ها،
جای حس عاشقانه را,
خوب می گیرند!

#نادر_ابراهیمی
داشتم تصورت میکردم
ساده
آرام
زیبا
با همان لباس آبی فیروزه ای ات
با همان دامن بلند گل دار

با اولین لبخندی که زدم
دیدم خدا کنارم نشسته و
دست هایش را زیر چانه اش زده!
نگاهم کرد و گفت... زیباست ها؟!

#حامد_نیازی
رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ها قیاسی نیست

خدا کسی‌ست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست

فقط به فکرِ خودت باش، ای دلِ عاشق
که خودشناسیِ تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایشِ خدا سوگند
خطانکردنِ ما غیرِ ناسپاسی نیست

دل از سیاستِ اهلِ ریا بکن، خود باش
هوای مملکتِ عاشقان سیاسی نیست

#فاضل_نظری
عشق اگر عشق باشد
پایش برسد
جان هم باید در راهش داد!
چه برسد به غرور
که مفت هم نمی ارزد!

#عادل_دانتیسم
به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی به امیدی که این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یکی هم، زین همه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من، چشم امیدم نمی خفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
زهر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم

امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها را چشیده

دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید!
که این دیوانه ی از خود به در کیست؟
چه گویم؟! از که گویم؟! با که گویم؟!
که این دیوانه را از خود خبر نیست!

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی، از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه!

مپرسید، ای سبکباران مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید



#فریدون_مشیری
"دوستت دارم"
خیلی هم زیاد
اما فکر رفتن که به سرت زد حتی اگر پشیمان هم شدی برو...
"دوستت دارم"
خیلی هم زیاد
اما اگر دلت با دیدن دیگری لرزید
رها کن مرا...
"دوستت دارم"
خیلی هم زیاد
اما سالهاست فهمیده ام کسی که به رفتن فکر میکند از کسی که "میرود" بی رحم تر است...

#یگانه_حق‌پرست
تصویر آسمان شب
چرخش ستارگان به دور ستاره قطبی از دید ناظر زمینی
این تصویر توسط دوربین های مخصوص با تکنیک نوردهی طولانی ثبت شده است

#فوق_العاده ♥️
در دنیایی که چراغ عشق در آن روشن نیست
چه دلگرمم می کند
چراغی که در سینه دارم ...
همچو فانوسی دریایی
گمشدگان محکوم به غرق در این دریای ژرف را
به سوی خود میخواند!
آنجا که چراغ راه تو باشی
نیست گمشدگی در طریقت ما
هر کجا رویم؛
در میانه هر تاریکی؛
نور تو ما را به خود میخواند
اصلا تو جای من؛
این دلگرم کننده نیست؟!
وقتی می گویی:
الله نور السماوات و الارض

#حصار_آسمان
#اینها_شعر_نیستند
ای تراوش مهتاب بر شانه های تکیده دشت
ای روشنایی جاری در اعماق سنگ واژه های موهوم بی بدیل
ای صداقت محض
در بر بگیر مرا
آن هنگام که شب تا لای چشم هایم رخنه کرده
و سکوتم را با صدای آوایی گنگ از دوردست ها می شنوی
در بر بگیر تمام آنچه هستم را
در بر بگیر و از آن خود کن
چرا که از ازل، برای دیگری نبوده ام

حال که ندای پرنده ای نمی آید
حال که شب ها تا نوک قله مملو از سیاهی شده
حال که دیوارهای کاهگلی کوتاه در زیر نور رنگ پریده ماه، دیگر دیده نمی شوند
ای روشنایی غریب، در بر بگیر مرا ...

قلب غم را نشانه بگیر
آنجا که مرکز اتحادهای شوم دنیاست
و بازگردان عشق را از این تبعید
فاصله ای اگر هست
بین من و تو نیست!
بین تو و من است ...
و همین است که ما را در گوری که اسم ندارد، دفن کرده
که با حصار های سنگی محصور شده ایم
و دیواری به بلندای زمان بین ما کشیده اند
و آواز ها را ساکت و دست ها را بسته اند
بغض را در نهانی ترین مخفیگاه قرن دفن کرده اند
تا هرگز نبارد
تا هرگز نیاید
میدانی که؟
تا بغض باشد، گریه ای هم هست
و تا گریه ای باشد، اجابتی هم هست ...


دلبرکم!
میدانی؟
من و تو باید بباریم
صدای باران که به گوش غم برسد
به امید اجابت
به امید درمان؛
شاید دعایی بکند
شاید بغض آزاد شود
شاید این حنجره های غم گرفته را نوایی ملکوتی به لرزش آورد
شاید باران این سیاهی های سرد را بشورد
شاید این چشم ها یکدگر را در آغوش کشیدند
شاید قلب هامان تپیدن آغاز کند
شاید ...
شاید به هم بازگردیم...

بازگشت ما به هم، قدری دعا میخواهد
تا شاید این بار بدانیم خدا در کجای این قصه ایستاده
و بدانیم هرگز رها نشده ایم
و بدانیم هر سیاهی، هر سیاهی مطلق؛ نقطه بازگشتی است به نور

#حصار_آسمان
#اینها_شعر_نیستند
یکی توی 25 سالگی ازدواج میکنه
و اولین بچشو ده سال بعد به دنیا میاره

اون یکی 29 سالگی ازدواج میکنه
و یه سال بعد اولین بچشو به دنیا میاره

یکی 25 سالگی فارغ التحصیل میشه
ولی پنج سال بعدش کار پیدا میکنه

اون یکی 29 سالگی مدرکشو میگیره
و بلافاصله کار مورد علاقشو به دست میاره

یکی 30 سالگی رئیس شرکت میشه
و تو سن 40 سالگی فوت میکنه

اون یکی تو سن 45 سالگی رئیس شرکت میشه
و تا 90 سالگی عمر میکنه

💠 تو نه از بقیه جلوتری و نه عقب تر!
تو داری توی زمان خودت زندگی میکنی!
همون زمانی که خدا برات در نظر داره
پس آروم باش
و از زندگی لذت ببر
و اینقدر خودتو با دیگری مقایسه نکن!
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

چقدر گل که به گلدان خالی ­ام نشکفت
چقدر بی ­تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلب­ها که نکندیم و یادگار نشد

چه روزها که بدون تو سال­ها شد و رفت
چه لحظه ­ها که نماندیم و ماندگار نشد

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هربار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی!؟ قرار نشد...

#مهدی_فرجی
قرار نشد/ انتشارات فصل پنجم