Hesare Aseman
98 subscribers
410 photos
16 videos
2 files
7 links
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن

🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir
📷 Insta: Instagram.com/hesare.aseman
Download Telegram
هر جا نشستی و گفتی:
"من که رفتم و
دلش دیگر خریدار ندارد"
کاش بدانی؛
ما اگر بعدِ گرمای یک صورت،
تنهاییم و تنها می مانیم؛
چون قلب عزیزی داریم که
رهگذر پسند نیست!

#فرید_صارمی
و من تازگیها کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند؛
ناشناخته!
به نام "سخت جانان"
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده ...!!

#هستی_دارایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اولین مجموعه 20 تایی از استیکرها👆
اگر خواستین اضافه ش کنین
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی ؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش، مژه رگبار، دو ابرو ماشه
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی ..

#شهراد_میدری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون بنايي كه فرو ريخته شد روي خودش
معنيِ واضحِ ويراني و درماندگي ام

منِ مدفون شده در خِشت و گِل و لاي خودم
خيره بر عابرِ وامانده ز ويرانِگي ام!

شكلِ يك جسمِ پُر از تركشِ بي جان شده ام
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگي ام

مثلِ يك زخم كه از شُره ي خونْ خسته شده
بي امان، منتظرِ لحظه ي خون مُردگي ام!

خسته ام ... خسته از اين رابطه ي بي سر و ته
بس كه همخوابِ همه روزه ي "افسردگي ام"!

من در اين محكمه ي يك طرفه، با چه زبان
به چه كس شرح دهم وصفِ ستم ديدگي ام؟!

متولد شده ي شهرِ پُر از آتش و دود
ساكنِ دهكده ي ظُلمت و يخ بستگي ام!

تا به كِي مُشت به ديوارِ جهانم بزنم؟
شك ندارم كه كسي نيست در همسايگي ام

#مجيد_صادق_حسيني
همه ات را خرج نكن!!
هيچوقت تمامت را به پاي كسي نريز...
با تمام علاقه اي كه به يك نفر داری،
هميشه كمي خوبي
تكه اي مهرباني،
چند متر مكعب عشق
چند ثانيه شادي
چند بوسه ي آرام
چند سانتي متر آغوش گرم...
در ته مانده ي احساست نگه دار!
خودت را تمام نكن...
آدم ها تمام كه بشوي خسته ميشوند
و تركت ميكنند!

#اميرمنصوری
مهم نیست انسان،
برای کسی که دوستش دارد
غرورش را از دست بدهد
اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور،
کسی را که دوست دارد از دست بدهد...

#شكسپير
بچه که بودم، وقتی کسی میومد خونه مون که خیلی برام عزیز بود،
دلم نمی خواست بره، دوس داشتم یه مدت طولانی بمونه، به این زودیا نره.
مام خب بچه بودیم،
کاری از دستمون برنمیومد،
اومدم کفش اون مهمون عزیز رو یه جا قایم می کردم که پیداش نکنه؛
بعد که می خواست بره،
دنبال کفشاش که میگشت و پیداشون نمیکرد،
مامان بابا میگفتن،
آخی ببین بچه چقد دوسِت داره! دلشو نشکن، بمون.
مهمون هم با یه لبخند برمیگشت
و یه مدت دیگه می موند خونمون.
به همین سادگی.
اما حالا که بزرگ شدیم،
همه چی یهو تغییر کرده.
اوضاع عوض شد کلا.
حالا کسی رو نداریم که بخوایم کفششو پنهون کنیم که بمونه؛
یعنی راستشو بخواین،
کفشِ هرکیو توی هزارتا سوراخ سُنبه هم پنهون کنیم،
بازم میذاره میره.
خیلی طول کشید که بفهمم،
موندنِ آدما به کفش شون نیس، به دلشونه.
اما آخ که چه سعادت بزرگیه اگه برای کسی اونقد مهم باشی که کفشتو برای همیشه پنهون کنه که نری.
چه سعادت بزرگیه اگه هنوز کسی هست که بخواین کفشاشو پنهون کنین!
و چقدر آدمای کمیابی ان
اونا که میدونن کفششونو کجا گذاشتین، اما وانمود میکنن که ندیدن،
می مونن.
⛔️مراقب اون آدمای زندگیتون باشین
من و دل بریدن از تو ...
چه محالِ خنده داری!
دوستت دارم
نه تنها برای آنچه که هستی؛
بلکه برای آنچه که هستم، وقتی با تو ام!

#روی_کرافت
عقل چون حصاری است
محافظ و مستحکم
اما روحی که در کالبد آدمی دمیده شده؛
در این #حصار جای نمیگیرد!
مقصدی میجوید به بزرگی و بی کرانگی #آسمان

بال هایت را باز کن
من مدتهاست حصار را ترک گفته ام
و اکنون جایی میان زمین و آسمان؛
در جستجوی اویم
هنوز نشانه ای هست ...
و این شد حکایت #حصار_آسمان
زخم داریم هم از دوست هم از دشمن خویش
دست باید بکشیم از همه جز دامن خویش

شک ندارم به تلنگر زدنی می شکند
کوه دردی که من اندوخته ام در تن خویش

میپذیری اگر از من دل دیوانه بدان
من همانم که شدم باعث آشفتن خویش

دور و بر پر شده از دوست و من تنهایم
سر فرو بردم از اندوه به پیراهن خویش

ما سبک سر تر از آنیم که پنداشته ای
مست بودیم و نشستیم به فهمیدن خویش

نخ نما می شود این سینه و از ناچاری
وصله باید بزنم بعد تو با سوزن خویش

آنچه پیداست در آیینه فقط ظاهرم است
روزگاریست که نشناخته ام دشمن خویش

#سعید_شیروانی
اگر چه شرم من از شاعرانگی باشد
مخواه روزیِ من بی ترانگی باشد

نظر بلند عقابی که آسمان با اوست
چگونه در قفس مرغ خانگی باشد؟

عجیب نیست اگر سر به صخره می کوبم
که موج را عطش بی کرانگی باشد!

مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟!


#فاضل_نظری
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟

نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست

درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست

پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست

برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست

فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست

#سید_تقی_سیدی
آنقدر ساده ام که گمان می کنم تو هم
مانند من به آنچه نشد فکر می کنی!
حتی خیال می کنم این من، خود تویی
اینجا نشسته ای و به خود فکر می کنی

شاید نباید این همه باور کنم ترا
شاید که اتفاق نیفتاده ای هنوز
شاید تجسم غزلی عاشقانه ای
جامانده در خیال من از خواب نیمروز

حتی اگر خیال منی دوست دارمت
(ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت)
تو رفته ای و من به خدا غبطه می خورم
از بس که روز و شب به خدا می سپارمت

بگذار با خیال تو این روزهای تلخ
در استکان لب زده عمر حل شود
بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال
روزی که هم پیاله من شد عسل شود

#مجید_آژ
"چوب خدا"
شاید همان بغضی باشد
که دخترت سالها بعد می خورد....
و تو در عمق چشمانش خاطره تلخ رفتنت را می ببینی...
تو را نمیدانم اما...
من به خدایی که آن بالاست عجییب معتقدم...

#یگانه_حق‌پرست
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه، یه جنگ نابرابر بود

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود

در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان یاور بود

#اردلان_سرفراز
ای آنکه مرا برده ای از یاد، کجایی ؟
بیگانه شدی، دست مریزاد، کجایی ؟

در دام توأم ، نیست مرا راه گریزی
من عاشق این دام و تو صیّاد، کجایی ؟

محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بر سرم افتاد، کجایی ؟

آسودگی ام، زندگی ام، دار و ندارم
در راه تو دادم همه بر باد، کجایی ؟

اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را ؟
از دست تو و ناز تو فریاد، کجایی ؟

دانم که مرا بی خبری می کشد آخر
دیوانه شدم خانه ات آباد، کجایی ؟


#پریناز_جهانگیر_عصر
اگر این پَنجره در سینه یِ دیوار نبود
و کنارَم ، قَلم و کاغذ و خودکار نبود

چه بلا هایِ عجیبی به سرم می آمد
فرض کن داخل زندانی و سیگار نبود

آمد و .. شد همه ی دار و ندارم هر چند
بودن و رفتن او دست من انگار نبود

باز هم ، باد بهاری ، همه جا ، می پیچد
گُلِ سر کاش به موی تو گرفتار نبود

نکند دستِ کسی دست تو را لمس کند
کاش این دلهره اینقدر ، دل آزار نبود

رفتی و بعد تو در شهر جنایت ها شد
خنده ای روی لبم ، بعد تو در کار نبود

اگر این پنجره در سینه ی دیوار نبود
غزلی وصل به موهای تو این بار نبود

#سعید_شیروانی